یقین در فلسفه هنر مبنایی برای شناخت اثر هنری است

1385/6/28 ۰۳:۳۰

یقین در فلسفه هنر مبنایی برای شناخت اثر هنری است

سیر تحول فلسفه هنر در مبانی و بسترهای معرفتی آن در طول تاریخ اندیشه بسیار گسترده و متنوع بوده است، چنانکه در دوران قبل از مدرن در اثر هنری ظهوری از هستی روی می‌دهد یعنی حقیقتی که دارای مراتبی است، هرچه حقیقت نامستورتر است، حقیقی‌تر است.

دکتر طهور


سیر تحول فلسفه هنر در مبانی و بسترهای معرفتی آن در طول تاریخ اندیشه بسیار گسترده و متنوع بوده است، چنانکه در دوران قبل از مدرن در اثر هنری ظهوری از هستی روی می‌دهد یعنی حقیقتی که دارای مراتبی است، هرچه حقیقت نامستورتر است، حقیقی‌تر است.
دکتر نیر طهوری استاد دانشگاه، در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد مباحث انتولوژیک فلسفه هنر و بسترهای معرفتی آن اظهار داشت : پیش از اینکه علم به مفهوم امروزی خود رواج یابد، به معنای دانستن علوم ظاهری نبوده است. علم حقیقی، به معنای علم تجربی یا Science نبوده است. در قرون وسطی نگرش به هستی نه متناسب با Science که حاصل آن نه کیفی است نه معنوی، بلکه متناسب با Knowledge بوده است.
وی افزود: در یونان باستان Aletheia به معنی کشف است، کشف حجاب، پرده را کنار زدن و نامستوری. وقتی هستی خود را نشان می‌دهد، حقیقت بر ما عیان می ‌شود. این من نیستم که فاعلیت داشته باشم، این حقیقت است که خود را نشان می‌ دهد. بنابراین در یونان باستان، هنرمند خالق نیست، کاشف است، چون حقیقت است که برای هنرمند پرده از روی خود می ‌گشاید.
دکتر طهوری با اشاره به اینکه ارتباط حقیقت با هنر، ارتباط هنر با کشف هستی و وجود است، گفت: در اثر هنری ظهوری از هستی روی می ‌دهد. حقیقتی که دارای مراتبی است، هرچه نامستورتر است، حقیقی ‌تر است. نزد یونانیان باستان، حقیقت کشف هستی است یعنی حقیقت شأن وجودی دارد. یعنی انتولوژیکال یا هستی شناسانه است نه اپیستمولوژیکال که شأن شناختی دارد.
وی همچنین با بیان اینکه در یونان باستان معرفت حاصل قوه حس یا قوه عاقله نیست و مبتنی بر میتولوژی است، گفت : بر این اساس هنر معرفتی است که حاصل تذکر است، یعنی منشأ هنر به شخص هنرمند وابسته نیست. محصول خلاقیت فرد نیست. در چنین نگرشی منشأ هنر حس و عقل انسانی نیست. افلاطون هم معرفت را چیزی جز تذکر و خاطره نمی ‌داند. چنانکه برای معرفت مراتبی قائل می‌شود. کسی که مراتب صعودی معرفت را طی کند، مراتب صعودی وجود را نیز طی می ‌کند، هرچه مرتبه وجودی بیشتر می‌شود، اشیاء یا موجودات را نیز حقیقی تر می‌بیند.
دکتر طهوری اظهار داشت: در هنر به معنای یونانی آن، توجهی که به حقیقت پیدا شده، در اثر هنری گشوده و افشا می‌شود. شاعری و سخنوری نیز هنر محسوب می‌شده است. چون در این‌ها معرفتی ظهور می ‌کند که اثر هنری نتیجه آن است. در این دیدگاه وجود، حقیقت، معرفت و هنر با یکدیگر مرتبط هستند. معرفتی که حصولی نیست، حضوری است و با تعریف آلتئیا به معنی کشف حجاب ارتباط دارد. نزد یونانیان، شعر، زبان، هنر و تفکر همان وجود است. اثر هنری کاشف حقیقت است، چون حقیقت در اثر هنری ظهور می ‌یابد.
وی به مفهوم مشابهی در این باب که در ایران وجود داشته اشاره کرد و گفت : چنانکه در ایران باستان منشأ هر کار نو و حرفه و هنری به یکی از قهرمانان اسطوره ‌ای یا شخصیتی فوق‌العاده نسبت داده می‌شد. بر چنین مبنایی هر کار نیکی به منزله‌ هنر از سوی خداوند به یکی از برگزیدگان وی الهام می‌شود. کسی که واسطه ‌ای میان مردم و خدا به شمار می ‌آمد و به همین سبب صاحب فره بود. فره ‌ای که نشان تمایز او از دیگران، به واسطه برتری جایگاه وجودیش به شمار می‌رفت.
دکتر طهوری افزود: بنابراین چنین هنری منشأ الهی و حقیقی دارد و تنها از دست برگزیده ‌ای می‌تواند محقق گردد. بر این اساس هنرمند نه فردی عادی، بل برگزیده ‌ای است که توانایی پذیرش الهام خدایی را دارد تا آن را همچون هدیه‌ ای از سوی خداوند در صورتی از هنر، قالب محسوس بخشد و به ساکنان زمین ارائه کند. وجود چنین مفهومی در اعتقادات و باورهای فرهنگی و دینی ایرانیان، پس از قبول دین اسلام نیز دیده می‌شود، چنانکه سرچشمه‌ آغازین هر کنش تازه ‌ای به یکی از پیامبران الهی مانند نوح و ابراهیم و خاتم پیامبران محمد مصطفی (ص) می‌رسد. سلسله مراتب الهی در الهام بخشی به بزرگان، در تشیع به سرور مومنان، علی(ع) به منزله قطب فتوت می‌رسد.
دکتر طهوری در پاسخ به این پرسش که دوران جدید و ظهور فلسفه های مدرن، اساساً با رویکرد تمرکز بر محسوسات آغاز شده است. چرا بحث فلسفه مدرن به محسوسات تأکید جدی دارد گفت : علت رسیدن به دوره مدرن تفسیر تازه ای بود که از وجود یا هستی پیدا شد. قرون وسطی که با سنت اگوستین در قرن چهارم آغاز شد با توماس آکوئیناس در قرن سیزدهم به پایان رسید. پس از او دوره شکاکیت در فلسفه آغاز می‌شود. معلوم می‌شود که یقین ها در حال تزلزل بود. یقین فلسفی از کجا پیدا شد. در تفکر اگر یقین نباشد، اگر بر مبنای محکمی استوار نباشد، متزلزل است.
وی افزود: شکاکیت در اواخر قرون وسطی گریبانگیر یقین دینی شد. ضامن یقین دینی خداست، ایمان بالاترین یقین‌هاست چون خداوند آن را تضمین کرده است. اما در اواخر قرون وسطی خللی در این ایمان پیدا می‌شود و کل نظریه معرفت متزلزل می‌شود. پس یقین تازه‌ای باید پیدا می‌شد تا سیستم جدیدی از معرفت انسانی تأسیس شود. در این زمان عقل انسانی در حال استقلال یافتن از ایمان به وحی بود. دکارت مؤسس مدرنیته یا فلسفه جدید است. زیرا آن چیزی که مبانی فلسفه او را تشکیل می‌دهد عقل است. با دکارت فلسفه از الهیات جدا می‌شود و با جدا شدن تئولوژی از فلسفه، فلسفه استقلال یافت. فلسفه دکارت تابع دین او نیست. سؤال اصلی دکارت این است: معرفت یقینی چه گونه پیدا می‌شود، اصلاً چه طور می‌توان به یقین رسید؟ دکارت به همه چیز شک می‌کند، و دنبال معرفت تازه یا یقین تازه‌ای است. اما به اینکه این من هستم که شک می‌کنم، یقین دارد.
دکتر طهوری اظهار داشت: تفسیر مشترک میان متفکران دوره جدید آنست که انسان از آن جهت که کوگیتوست، بنیان هستی است. پس موجودات دیگر به این ترتیب چه گونه معنی می‌شوند. تفسیر دکارت از دو واژه Subject و Object منجر به تغییر معنای این دو لفظ گردید. کلمة سوژه subject از ریشه لاتین subjectum در قرون وسطی به معنی همة موجودات خارجی، اعم از موجودات طبیعی، انسان و خدا بود، و به هیچ وجه به ذهن انسان، به معنای امروزی رجوع نداشت. در برابرِ آن کلمة ابژه object از ریشة objectum به موجودات از آن جهت که در مقابل و قائم به ذهن انسان هستند، معنی می‌شد.
وی افزود: تنها آن زمان که انسان مبدل به نخستین و تنها سوژه واقعی شد، به موجودی تبدیل گشت که «بنیاد همه چیز از حیث وجود و حقیقت آنها» به حساب آمد. موجود که در دوره یونانی به معنای چیزی است که ظهور می ‌کند و حضور می‌یابد و در قرون وسطی مخلوق خدای خالق است، با تفکر دکارت در دوره جدید، به ابژه ‌ای برای سوژه تبدیل می‌شود که موجودیتش مستند به ابژه بودنش در برابر سوژه است. «من انسانی» به عنوان یگانه سوژه حقیقی و به عبارتی تنها موجود یقینی، از آن جهت که می‌اندیشد، به مقامی دست یافت که در نتیجه آن همه موجودات، قائم به وی و به اعتبار او هستند، به شکلی که همه بازنمود ... یا ابژه این من متفکرهستند.
دکتر طهوری با اشاره به این نکته که در اواخر قرون وسطی مسیحیت قدرت خود را ازدست داد و در دوره مدرن دیگر خدا و مسیحیت پناه انسان نیست، بلکه انسان به خود پناه می ‌برد، گفت : در قرن نوزدهم با سابقه پزیتویستی و ساینتیستی، دانش به معنای Knowledge منحصر به Science به مفهوم دانش علمی مدرن شد که در آن متد یا روش مبنا قرار می‌گیرد. گادامر در کتاب معروف خود «حقیقت و روش» می‌گوید که از طریق متدلوژی علمی به حقیقت نمی‌رسیم زیرا در آن نگرش حقیقت خود را مخفی می‌کند. به جای تبیین علمی یا Explication باید به فهم یا understanding رسید. متدلوژی علمی بر اساس جدایی میان سوژه و ابژه امکان می ‌یابد.(منبع: خبر گزاری مهر)


خان احمدی
نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: