1392/6/14 ۱۲:۵۹
پیشنهاد انتشار نشر دانش به گمانم از مرحوم دکتر حسن مرندی بود. دستگاه تازهتأسیس نشر - که هنوز مرکز نشر دانشگاهی نشده بود و اسمش «کمیته ترجمه و تألیف کتب دانشگاهی وابسته به ستاد انقلاب فرهنگی» بود -مواجه شده بود با سیلی از کتابهایی که استادان در ایام بسته بودن دانشگاهها ترجمه میکردند و کمکم به دست گروههای مختلف آن دستگاه میرسید و چون بسیاری از این ترجمهها فقط اسمی از ترجمه داشتند، دکتر مرندی، که در ادوار مختلف زندگیاش چند مجله و روزنامه را گردانده بود، پیشنهاد کرد این دستگاه خبرنامهمانندی دربیاورد که هم رابط کمیته با مؤلفان و مترجمان باشد و هم برخی از مسائل مربوط به ویرایش و نشر و کتابشناسی در آن بیاید. این پیشنهاد را دکتر پورجوادی پسندید و پذیرفت (شاید هم خودش به این فکر بود)، غافل از اینکه روزی مجلهای که از این میان بیرون میآید به قول خودش پرچم مرکز نشر دانشگاهی و مایه بیشترین دلبستگی او به این مرکز میشود.
قصد اصلی این بود، نه انتشار مجلهای با خصوصیاتی که میشناسیم. همین است که یکی دو شماره اول نشر دانش بسیار نحیف است و ظاهری خبرنامهوار دارد. در واقع بعد از آن یکی دو شماره ما غافلگیر شدیم و نشر دانش از دست دررفت. علتش هم این بود که میدان خالی بود و نیاز شدید. در سالهای اول انقلاب، بسیاری از مجلات سنگین علمی و ادبی تعطیل شده بودند: سخن، یغما، راهنمای کتاب، نگین، رودکی، فرهنگ و زندگی .... مجلات دانشگاهی هم یا درنمیآمدند یا به صورتی درمیآمدند که از درنیامدن بدتر بود. هيأتهای تحریریه وزین قبلی دیگر وجود نداشتند و سرنوشت این مجلات به سرنوشت دانشگاهها گره خورده بود که خودش نامعلوم بود. یکی دو مجله سنگین که منتشر میشد بیشتر سیاسی بود و آن هم از نوع چپ با مبلغ زیادی مقالات نظری مارکسیستی. اینها هم زیاد دوام نیاوردند. آدینه و گردون و دنیای سخن هم که بیشتر به ادبيات معاصر ميپرداختند، اگر اشتباه نکنم، بعد از نشردانش منتشر شدند. آئینه پژوهش و کیهان فرهنگی هم. آینده درمیآمد اما همان سنت یغما و راهنمای کتاب را ادامه میداد، منتها در شرایطی دشوارتر و با دست بستهتر. از نشریات دولتی آن زمان که بهتر است چیزی نگویم. این بود که نویسندگانی که نه زیاد قدیمی بودند و نه زیاد متجدد و جایی برای چاپ نوشتههایشان پیدا نمیکردند از اینکه دیدند مجلهای منتشر میشود که بر خلاف جریان شنا میکند خوشحال شدند و خود ما هم فهمیدیم که خواسته و ناخواسته داریم به یک نیاز واقعی، که در آن فضای اشباع شده از سیاست کسی جرأت بر زبان آوردنش را نداشت، جواب میدهیم.
این طور بود که نشر دانش به دنیا آمد. مجلهای که نه هيأت تحریریه داشت و نه از پیش برای خودش خط مشی معینی تعريف کرده بود. چیزی که داشت سردبیرش بود، که البته سابقه مطبوعاتی نداشت ولی در عوض دانش و بینش داشت و همکارانی که به صورتهای مختلف او را یاری میکردند. اگر دو سه شماره اول نشر دانش را نگاه کنید میبینید که بیشتر مطالب آن مستقیما به نشر مربوط میشود. مقالاتی در باره ترجمه و ویرایش، درباره انواع حروفچینی (که من نوشته بودم و امروزه با همهگیر شدن حروفچینی رایانهای ارزش تاریخی دارد) و نیز بخش کتابهای تازه، که به دلیل اینکه راهنمای کتاب دیگر منتشر نمیشد و وزارت ارشاد هم هنوز عهدهدار تهیه کتابشناسی ملی نشده بود، کارش به گردن نحیف نشر دانش با امکانات اندکش افتاده بود.
اما نشر دانش خیلی زود این مرحله را گذراند. دلزدگی از سیاست آغاز شده بود و اهل فكر و فرهنگ کمکم داشتند احساس میکردند که مسائل فکری و تاریخی و ادبی معلوم نیست اهمیتشان کمتر از مسائل سیاسی باشد و بهتر است به سر کار اصلیشان برگردند. این نشر دانش که به این صورت پدید آمد و بیست دوره هم با یکی دو وقفه منتشر شد، شبیه هیچ مجله دیگری نبود. شبیه مجلات ادبی پیش از انقلاب نبود چون شعر و داستان چاپ نمیکرد و گرچه هيأت تحریریه نداشت اما همان دو سه نفر از همراهانش هم که سابقه و علاقه ادبی داشتند ترجیح میدادند کاری به کار ادبیات معاصر فارسی و حتی ادبیات معاصر به طور کلی، نداشته باشند. مجله دولتی بود و احساس میکردیم که مجله دولتي جز دست به عصا و با هزار اما و اگر نمیتواند وارد این حوزه بشود. بنا بر این دور ادبیات معاصر را خط کشیدیم.
نشر دانش شبیه مجلات ادبی قدمایی پیش از انقلاب هم نبود، زیرا اگرچه بعضی از موضوعاتی که در آن منتشر میشد قدمایی بود، اما دید قدمایی نداشت. از همان اول معلوم بود که مجله، بی آنکه اعلام کرده باشد، حتی در سنتیترین موضوعات نمیخواهد خودش را از روشها و دستاوردهای امروزی پژوهش محروم کند. بیمجامله بگویم که علت این آمیزش قدیم و جدید در نشر دانش این بود که چند تن از همکاران اصلیش، از جمله خود پورجوادی واحمد سمیعی و ابوالحسن نجفی و بهاءالدین خرمشاهی و کامران فانی و علیمحمد حقشناس و من، کم و بیش پایی در هر دو عرصه داشتیم. چون، همان طور که گفتم، مجله ادبی یا تاریخی یا فلسفی دیگری وجود نداشت، هر نویسندهای که این شیوه را میپسندید برای ما مقاله میفرستاد.
نشر دانش دولتی بود، اما باز هم مثل مجلات دولتی آن سالها نبود. مثلا اگر به مناسب سالگرد شهادت استاد مطهری چیزی چاپ میکرد، آن چیز بخشهایی از درسهای شفاهی او بود که در آن سالها هنوز کسی به فکر تدوین و انتشارش نیفتاده بود، زیرا شاگردان او به کارهای مهمتری مشغول بودند و نشریات رسمی به او به چشم نظریهپرداز انقلاب نگاه میکردند تا به چشم استاد برجسته فلسفه اسلامی. به یاد دارم یک بار که مجله در آستانه ماه محرم منتشر میشد تصویری از یک پنجه علم را روی جلد آوردیم و دیگران، که در تب و تاب اسلام انقلابی میترسیدند که این گونه چیزها نشانه ارتجاع باشد و هرچند دلشان میخواست اما خجالت میکشیدند وجود چنین نمادهایی را به روی خودشان بیاورند، ترسشان ریخت؛ و این پنجه علم بعد از آن نقش همه جا شد.
سردبیر مجله، جز مدت کوتاهی که من بودم، همیشه دکتر پورجوادی بود و ویراستاران آن استاد سمیعی و من و مدتی هم استاد سعادت. ویراستار و مشاور غیر رسمی هم زیاد داشت، که از میان درگذشتگانشان باید از حسن مرندی و کریم امامی نام ببرم. همه این افراد یک سلیقه نداشتند، اما در همه دورهها مسائل ایرانی و اسلامی در کانون توجه مجله بود. من نمیخواهم فضل تقدم یغما و سخن و راهنمای کتاب و نیز برخی از مجلات دانشگاهی و نشریات مستقل اسلامی پیش از انقلاب را در طرح این گونه مسائل منکر بشوم، اما بهجرأت میتوانم بگویم که نشردانش در این زمینه زبان و لحن دیگری داشت، زیرا اتکایش به نسل تازهای از نویسندگان بود و به همین دلیل حتی در سنتیترین مسائل هم یک نوع ربط و مناسبت امروزی میجست و مییافت. همچنین، به اندازه برخی از آن مجلات خواصپسند نبود و دامنه مخاطبانش را محدود نمیگرفت. کمتر نوشتهای در نشر دانش هست که یک خواننده معمولی و علاقهمند نتواند بخواند و از آن چیزی یاد نگیرد. البته برخی از مقالات واقعا تحقیقی بودند، با همه لوازم ظاهری تحقیق از ضبط صورت فرنگی اعلام تا پانوشتهای مفصل، اما اینها، بر خلاف بسیاری از مقالات بهاصطلاح علمی-پژوهشی امروزی، برای دورباش دادن به خواننده نبود. خلاصه خواننده میتوانست مطمئن باشد که مطلبی را میخواند که نویسندهاش آن را از روی فهم نوشته است و ویراستاران مجله هم سعی کردهاند نفهمیده چاپش نکنند.
در واقع نشر دانش شاید اولین نشریه بعد از انقلاب باشد که کار ویرایش مقالات را جدی گرفت. از این نظر تنها یک مجله قبل از انقلاب را میتوان با آن مقایسه کرد و آن کتاب امروز است، که چند شمارهای بیشتر منتشر نشد اما همان چند شماره از دقت و وسواسی حکایت میکرد که در انتخاب نویسنده و مقاله و ویرایش مقالات به کار میبست. و تازه سروکار کتاب امروز و سخن با نویسندگانی جاافتادهتر و کارآزمودهتر بود. ویرایش مقالات در نشر دانش چندمرحلهای بود. البته بسیاری از مقالات رد میشدند زیرا با معیارهای مجله نمیخواندند. (بعدها که انتشار مجلات «علمی – پژوهشی» دانشگاهی آغاز شد، بسیاری از این ردیهای مجله «علمی – ترویجی» ما سر از این مجلات درميآوردند!) اگرچه هيأت تحریریه رسمی وجود نداشت، اما کار داوری مقالات جدی بود. دکتر پورجوادی اگر مقالهای را میپسندید به پسند خودش بس نمیکرد و نظر کسان دیگر را هم میخواست و این کسان دیگر یا ویراستاران مجله بودند، یا همکاران دیگر مرکز نشر و یا پژوهشگران و دانشگاهیانی که به مناسبتی سروکارشان با آن مرکز میافتاد. بعد ویرایش قبولیها آغاز میشد که غالبا به معنای تلخیص مقاله، حذف بخشهایی از آن، گاهی مقایسه منقولات آن با منابع، یکدست کردن سبک ارجاعات و تلفظ نامها و ویرایش زبانی بود. دکتر پورجوادی، که سردبیر مجله بود، همه مقالهها را میدید و حتی بعضی را یک دور ویرایش میکرد، یا ویرایش دیگران را یک بار میدید. بعد نوبت ویراستاران مجله یعنی آقای سمیعی یا آقای سعادت یا من میشد، یا یکی دیگر از همکاران که بدون داشتن مسوولیت رسمی از سر لطف ویرایش مقالهای را تقبل میکرد. ما در نشر دانش سر هر چیزی اگر کوتاه میآمدیم بر سر وجود نظم منطقی در مقاله و زبان فارسی اصلا اهل کوتاه آمدن نبودیم و چون نمیخواستیم مقالهای را که مطلبش درست و تازه بود به خاطر آشفتگی مطالب یا زبان نادرست و نارسایش رد کنیم، ناگزیر کار بازآوردن نظم منطقی و درست و رسا کردن زبان مقاله به گردن خودمان میافتاد. نمیخواهم بگویم که برخی از محققان ما مقالهنویسی را در نشر دانش آموختهاند، اما چند تنی از آنها پیش من گفتهاند که نشر دانش آنها را متوجه نکاتی در نوشتن کرده است که به صرافت طبع به آن توجه نداشتهاند. مقالاتی هم که به ویرایش نیاز داشت دو دسته بود، یک دسته نوشته نویسندگان با سابقه بود که بسیاریشان همه عادتهای بد زبانی و شلختگیهای نوشتاری را داشتند. کار ما با این مقالات سختتر بود، چون از یک سو به حرمت نویسندگانشان نمیخواستیم در آنها زیاد تصرف کنیم و از سوی دیگر نمیتوانستیم به همان صورت که به دستمان رسیده بودند چاپشان کنیم. لاجرم باید راه میانهای میجستیم که یافتنش، مثل هر راه میانه دیگری، غالبا دشوار بود. دسته دیگر از نویسندگان تازهکاری بود که موضوع کار خود را خوب میشناختند اما فارسیشان میلنگید. اتفاقا ویرایش این دسته از مقالات سادهتر بود و عباراتی که در آغاز مثل نوشته بچهمدرسهایها به نظر میآمد، با دست بردن مختصری درست و پذیرفتنی میشد.
بسیاری نشر دانش را به نقدهایش میشناسند و البته نقد کتاب در این مجله جای خاصی داشت. بعضی از این نقدها کوبنده بود و برخی ملایم، اما نشر دانش میتواند بر خود ببالد که کمتر نقد مجاملهآمیز چاپ کرده است. از همان ابتدا، شیوه مجله و سردبیر آن نان قرض دادن و دوستبازی نبود. بسیاری از این شیوه رنجیدهاند و دست کم یکی از نویسندگانی که صابون نقد تند به تن کتابش خورده بود به من گفت که ماها گلادیاتورهای دکتر پورجوادی هستیم. به یک اعتبار شاید حق با او باشد، زیرا خود من حس میکنم که از این مصافها کاملا سالم بیرون نیامدهام و نقدهای تندی که در نشر دانش نوشتهام به روابط من با برخی از کسانی که هیچ غرض و مرضی با آنها نداشتهام آسیب رسانده است. اما اين چيزي است كه خودم خواستهام وگرنه ندیدهام که پورجوادی کسی را به نوشتن نقد، آن هم از نوع کوبندهاش، بر کتاب خاصی امر یا توصیه یا تشویق کرده باشد. اگر هم کرده باشد و من ندیدهام، یقینا ملاک او ارزش یا بیارزشی اثر بوده است نه دوستی یا دشمنیش با نویسنده. البته حتما داوری نویسندگانی که آثارشان در نشر دانش نقد شده است چیز دیگری است و پشت هر نقد نامساعد دست توطئهگرانی را در کار میبینند، اما به نظر من تعداد نقدهایی که از سر غرضورزی یا رفیقبازی در این مجله چاپ شده نسبت به مطبوعات دیگر بسیار کم است. گرفتن «زهرِ» بعضی از نقدهای تند هم کاری بود که ما میکردیم، اما نتیجه مصلحتاندیشی ما کمتر کسی را خرسند میکرد، چون با حذف برخی از داوریهای تند نویسنده نقد را از خودمان میرنجاندیم و با آنچه باقی میماند صاحب اثر را.
نشر دانش پاسخ به نقد را هم چاپ میکرد، حتی اگر پای گردانندگان مجله در میان بود و حتی ایرادهای ریز و درشتی را هم که به مقالاتش میگرفتند چاپ میکرد. نمونهاش مقالهای است که پورجوادی درباره یکی از آثار نظامی نوشت و دکتر اسلامی ندوشن به او جواب داد. یا مقالهای که من با عنوان «چرا حافظ؟» نوشتم و یکی از ادیبانِ درگذشته به آن پاسخ داد. من این پاسخ را پیش از چاپ نخواندم و داوری درباره چاپکردنی یا چاپنکردنی بودنش را از دکتر پورجوادی و آقای سمیعی خواستم. آنها هم تشخیص دادند که باید چاپ شود و چاپ شد.
خلاصه، نشردانش نه لیست سیاه داشت، نه نویسنده مقدسی که کسی نتواند اثرش را نقد کند و نه حلقه بستهای از نویسندگان که دیگری را به جمع خود راه ندهند. پاهای ثابت البته داشت، اما در بر روی هیچ کس دیگری بسته نبود. با اینکه نقدهای کوبنده بسیاری در نشر دانش چاپ شد که هر یک از آنها میتوانست خانمان نویسندهای را بر باد بدهد، اما هدف از این کار نه بت ساختن بود و نه به نام بتشکنی مردم را به جان هم انداختن. این شیوه مرضیه که اکنون در مطبوعات جدی ما رسم شده است که کسی را به اوج عرش میبرند تا از آن بالا به زمینش بیندازند در کار این مجله نبود. نشر دانش بیش از اینکه وظیفه خود را کشف مجدد زیرخاکیهایی بداند که دیری است زندگی فعال فرهنگیشان تمام شده است، دوست داشت آثار نویسندگان و محققان گمنام و تازهکار را چاپ کند. البته کسانی بودند که در همه این سالها برای آن مقاله نوشتند و بسیاری از آنها از بزرگان نسل پیشین علم و ادب بودند و برخی دیگر چهرههای سرشناس امروزی این عرصه، اما کم نیستند نویسندگانی که تنها یکی دو مقاله از آنها در نشر دانش چاپ شده است و بسیارند نویسندگانی که برای ما مقاله نوشتهاند و ما هنوز آنها را ندیدهایم. از میان این همکاران نشر دانش کسانی را که پیش از آن هم دست به قلم داشتهاند و آثاری، از کتاب و مقاله، منتشر کردهاند کنار میگذارم و از چند تن، بی هیچ ترتیب خاصی، نام میبرم که کار نوشتن جدی و مستمر در نشریات ایرانی را با این مجله آغاز کردهاند: کاوه بیات، سید جواد طباطبائی، علی میرافضلی، علی آل داوود، مجید تفرشی، ماشاءالله آجودانی، حسن انصاری قمی، سید محمد راستگو، علی بهرامیان، علیرضا ذکاوتی قراگزلو، خسرو ناقد، رضا مختاری و دیگرانی که اکنون نامشان را به یاد نمیآورم. این نامها نشان میدهد که همکاران نشر دانش به لحاظ خاستگاه و پایگاه فکری چه تنوعی دارند. بسیاری از اینهایی که نام بردم و بسیاری که نام نبردم، هرچند شاید برای اهل مطبوعات امروزی آشنا نباشند، اکنون محققانی هستند هر یک در حوزه کار خود صاحبنظر و برخی از ایشان اعتبار جهانی دارند.
مثل هر نشریه دیگری، نشر دانش هم پست و بلند و فراز و فرود داشت. مقالههايي که گردانندگان مشکلپسند مجله را کاملا راضی کند زیاد نبود و گاهی ناچار میشدیم به کمتر از آن رضایت بدهیم. آن وقت میبایستی به ایرادهای خوانندگان مشکلپسند جواب بدهیم. خط قرمز هم نه که نداشتیم، اما اصلا سردبیر و همکاران اولیه طوری روش مجله را انتخاب کرده بودند که به خط قرمزها نزدیک نشوند. در نظر آنهایی که بیرون گود ایستاده بودند این محافظهکاری محض بود، اما برای ما نوعی تعیین حدود بود. با این حال، نشر دانش در مسائل حاد فرهنگی بیموضع نبود و نمونهاش بعضی از سرمقالههای پورجوادی است که واکنشهای مثبت و منفی بسیاری برانگیخت. اگر برخی از این مقالهها جای دیگری منتشر شده بود شاید واکنشها تندتر میبود، اما بر همه روشن بود که نشر دانش اهل جنجالانگیزی نیست. خلاصه کار سختی بود. سخت و لذتبخش و من روزهای خوشی نشر دانش را جزو خوشترین روزهای زندگیم میدانم.
اما این روزهای خوش سپری شد. پیش از آنکه دوران رونق کار مرکز نشر دانشگاهی به سر برسد روزگار رونق نشر دانش به پایان آمده بود. این هم به نظر من چند علت داشت. یکی اینکه دست زیاد شده بود. نه تنها نشریات روشنفکری، که زمانی نبودند یا انگشتشمار بودند، تعدادشان رو به فزونی میرفت، بلکه نشریات معروف به علمی-پژوهشی هم کمکم انتشار مییافت و از همان آغاز معلوم بود که نان دانشگاهیان، اگر نه نام ایشان، در گرو چاپ کردن مقاله در این نشریات است. دیگر اینکه گرم شدن مجدد بازار سیاست علاقه به مباحث تاریخی و ادبی و فرهنگی را کمتر کرده بود. با راه افتادن کتابشناسیهای مختلف، بهخصوص «کتاب ماه»های وزارت ارشاد، بخش «کتابهای تازه» هم، که سالها فرخ امیرفریار و بعدا مرحوم عبدالمحمد روحبخشان مسوولیتش را عهدهدار بودند، علت وجودیش را از دست داد و از شمارهای به شماره دیگر مختصرتر شد. شیوه کار نشر دانش هم در این میان بیتأثیر نبود. مجله اصرار داشت که کمتر ترجمه چاپ کند و مقاله تألیفی هم گاهی به اندازه کافی نمیرسید. به خصوص که نشریات دیگر نویسندهها را کمتر اذیت میکردند: همان نویسنده تازهکاری که زمانی همه ویرایشهای ما را میپذیرفت وقتی سری میان سرها درمیآورد ترجیح میداد نوشتهاش را در جایی چاپ کند که کاری با کارش نداشته باشند و عیب کارش را پیش رویش نیاورند (حالا اگر عیب کار او پیش چشم خواننده میآمد باکی نبود). چاپ مصاحبه هم در کار نشر دانش نبود، در حالي كه همه اهل مطبوعات به نیروی صفحهپرکن و نجاتبخش مصاحبه، در کشور ما که اشخاص حال نوشتن ندارند، آگاهند. نظریات عجیب و غریب مدرن و پستمدرن هم از راه میرسیدند، اما نشر دانش که دوست نداشت خوانندگانش را دنبال نامهای بینشان بفرستد، نمیخواست وارد این میدان بشود. مهمتر از همه اینکه مجله ما، هر چه بود، نشریهای همگانی بود که هرگونه نوشتهای در آن یافت میشد، اما حالا نشریاتی تخصصی منتشر میشد و هر کس به سراغ نشریهای میرفت که با علائق تخصصیاش بیشتر بخواند.
معمولا نشریه دولتی دم و دستگاه عریض و طویل و بریزوبپاشهای بیحساب را تداعی میکند. اما نشر دانش تقریبا با هیچ منتشر میشد. دفتر مجله یک اتاق سه در چهار بود و همه کارکنانش خلاصه میشد به شخص حسین مشتاق. اما این مشتاق همه چیز نشر دانش بود چون نشر دانش همه چیز مشتاق بود. نقش دکتر پورجوادی چه در مقام ریاست مرکز نشر دانشگاهی و چه در جایگاه مدیر مسوول و سردبیر نشر دانش بر کسی پوشیده نیست. بزرگانی چون سمیعی و سعادت هم هر یک به عنوان ویراستار مجله از خودشان مایه میگذاشتند. من هم در این میانه بیکار نبودم. اما مشتاق چیز دیگری بود. اگر او نبود، چند نفر هم نمیتوانستند کار او را انجام بدهند. او مدیر داخلی مجله بود، اما این سمت هم مثل هر چیز دیگری در نشر دانش شرح وظائف نداشت. بنا بر این عملا کار او مکمل کار ویراستاران بود زیرا با دقت بیمانندی که داشت چیزهایی را که از زیر چشم ما در رفته بود میدید و به ما تذکر میداد؛ با خانم فاطمه ملک افضلی که صفحهآرایی مجله را، در کنار کار موظفش در مرکز نشر؛ انجام میداد همکاری میکرد، بسیاری از طرحهای روی جلد و تصاویر و خطنوشتههای داخل مجله را انتخاب میکرد و خلاصه از لحظه انعقاد نطفه هر شماره تا تولدش دمی از آن غافل نبود.
در هر دو ماه، پانزده روز نمیشد با مشتاق حرف زد و آن پانزده روزی بود که به انتشار شماره جدید مجله مانده بود. در این روزها، جواب سلام مراجعان را بهزحمت میداد، دکتر پورجوادی را محترمانه دست به سر میکرد و ما را بیتعارف از اتاق بیرون میانداخت تا کار مجله را پیش ببرد. اگر کسی سماجت میکرد و از اتاق بیرون نمیرفت و میخواست سر حرف را باز کند، فورا زیراکس یک مقاله را، که پیش از آن بارها غلطگیری کرده بود، پیش او میگذاشت که «یک نگاهی به این بینداز ببین غلط نداشته باشد». بارها من، درست دم درآمدن مجله، متوجه خطای کوچکی در جایی میشدم و با ترس و لرز از او میخواستم که به نحوی آن را درست کند. دادوفریاد میکرد که مجله زیر چاپ است و این خطا این قدرها هم اهمیت ندارد و درست وقتی که من مرعوب دادوفريادها و تسلیم استدلالهای او میشدم نوبت او میشد که بگوید: خوب، حالا به نظر تو این خطا را چگونه باید اصلاح کرد؟ چه کار باید کرد تا آن «فرم» فعلا چاپ نشود تا به یک صورت درستش کنیم؟ مجله درمیآمد در حالی که آن خطا رفع شده بود و فردای آن، مشتاق همان مشتاق همیشگی میشد: خوشرو و شوخطبع و خونگرم و اتاقش پاتوق دوستان او و نشر دانش.
اگر از من بپرسند که توفیق بزرگ نشر دانش، در سالهای اوج کار خود، چه بود، جوابم این است که: گذشته از ویژگیهایی که گفتم، یک چیز دیگر هم بود که نشر دانش را از مجلات دیگر متمایز میکرد. شاید بتوان گفت که نخستین مجلهای بود که دریافت دورانی که ادبیات محور اصلی مجلات فرهنگی و زبان بیان همه چیز از دانش و فلسفه و سیاست بود و شاعران و داستاننويسان راهنمايان خلق، دیگر سپری شده است و مسائل زبانی و فکری و تاریخی و فرهنگی زبان و آدمهاي خودشان را میخواهند؛ بنا بر اين هر چند نشریه نظری نبود و کمتر درگیر بحثهای داغی میشد که بعدها موضوع اصلی مطبوعات روشنفکری شدند، دست کم میتوان گفت که با شیوه کمتر جنجالی و سرد خودش راه را برای طرح این بحثها گشود.
نشردانش بیش از 20 سال عمر فعال داشت و هنوز هم به همت آقای سمیعی گاهگاهی منتشر میشود. همه ما خوشحالیم که این جویبار هنوز كاملا خشک نشده است، اما همه میدانیم که آب رفته به جوی باز نمیگردد. در این سالها، ما نشر دانشیها کار مطبوعاتی کردیم ولی متأسفانه مطبوعاتی نشدیم. اما چیزی که بیشتر مایه تأسف است این است که مطبوعات ما هم چندان نشر دانشی نشدند. البته مجلات علمی-پژوهشی و نویسندگان آنها یقینا از نشر دانش چیزها آموختهاند، جایگاه تاریخ و فرهنگ و زبان و استقلال این گونه مباحث نیز کموبیش در غالب نشریات روشنفکری ما به رسمیت شناخته شده است، اما من همچنان چشم به راهم که روزی دقت نشر دانش، کمادعایی مقالاتش، زبان سالم و زندهاش و کمغلطیاش را در همه مطبوعات دیگر هم ببینم.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید