1404/2/2 ۱۰:۰۰
«هویت» وقتی به «زبان» گره میخورد به پدیدههای پیچیده بدل میشود. داستان هویت در آسیای مرکزی از ورود روسها در ۱۸۶۰ شروع میشود. با سرنگونی امیر بخارا، امیرعالم خان منغیت، در ۱۹۲۰ به دست ارتش سرخ، چالشهای هویتی وارد مرحلهای جدید میشود.
مرزهایی که پا در میانی میکنند
سفر ایرانیان به «زادگاه سیاسی زبان فارسی» میتواند آن را تقویت کند
«هویت» وقتی به «زبان» گره میخورد به پدیدههای پیچیده بدل میشود. داستان هویت در آسیای مرکزی از ورود روسها در ۱۸۶۰ شروع میشود. با سرنگونی امیر بخارا، امیرعالم خان منغیت، در ۱۹۲۰ به دست ارتش سرخ، چالشهای هویتی وارد مرحلهای جدید میشود. با اینکه امیر، ازبک بود ولی به زبان فارسی صحبت میکرد. در فارسیزبان بودن مردم هیچ تردیدی وجود نداشت، حتی اگر سه دوره امیران شیبانی، اشترخانی و منغیت در آنجا حکومت میکردند. اما به تدریج، زبان فارسی در ازبکستان در تنگناهای سیاسی قرار گرفت چنانکه اکنون میتوان گفت نیاز به توجه و سرمایهگذاریهای فرهنگی ویژه دارد تا از انزوا خارج شود. دراین گفتار، برای تقویت زبان فارسی در ایران فرهنگی بویژه در سمرقند و بخارا پیشنهادهایی ارائه میشود که یکی از آنها، سفر ما ایرانیان به این دو شهر ازبکستان است که میتواند گامی بلند در تقویت زبان فارسی در این منطقه از ایران فرهنگی باشد.
قصه دگردیسی زبانی
زبان فارسی به عنوان «زبان واسط» در منطقه آسیای مرکزی تثبیت شده بود. وقتی میگویم زبان واسط، به معنای زبان قومی نیست. تقریباً همواره یک ترکمن با یک ازبک و یک تاجیک و یک پامیری و یک افغانستانی و حتی با افرادی از قرقیزها و قزاقها به فارسی صحبت میکرد. بنابراین وقتی شما به فارسی صحبت میکنید یا میکردید، این به معنای سیادت سیاسی قوم تاجیک نبود، چراکه ازبکها همیشه حاکم بودند. وقتی روسها وارد این منطقه میشوند، همراه خودشان تاتارها را میآورند. تاتارها و باشقیرها را بهعنوان قوم مسلمان تحت تابعیت روسها برای ارتباط با بقیه مسلمانان به آسیای مرکزی میآوردند. تاتارها بهعنوان واسطه و مترجم عمل میکردند. تاتارها به زبان خود حرف میزدند؛ از اینجا به تدریج روند تغییر زبان آغاز میشود و تا سال ۱۹۲۴ که مرزبندیهای رسمی شکل میگیرد، جایگاهها تغییر میکند و گویی یک انقلاب رخ میدهد و فرهنگ هزارساله سخن گفتن به زبان فارسی دگرگون میشود. این اتفاق البته یک پدیده جهانی است. قبل از اینکه در آسیای مرکزی این اتفاق برای زبان فارسی رخ دهد، در شبه قاره هند این واقعه رخ داده بود. تا سال ۱۸۵۷، سلطان محمد بهادر دوم یا ظفر، که آخرین امیر گورکانی هند بود، زبان فارسی زبان رسمی هند بود. سلطان بهادر ظفر به فارسی مینوشت. او خوشنویسی هم میکرد و از جمله شعر «دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشانحالی و درماندگی» از سعدی را نوشته است. شما میتوانید حتی عقدنامه او با همسرش، زینت محل را که به فارسی است، در اینترنت پیدا کنید. انگلیسیها او را در سال ۱۸۵۷ دستگیر و به رانگون (برمه) تبعید کردند و او در همان جا درگذشت. در سال ۱۸۵۷ زبان فارسی در شبه قاره از دایره رسمی کنار گذاشته میشود؛ در سال ۱۹۲۰ نیز با هجوم ارتش سرخ به بخارا، دایره زبانفارسی در زادگاهش یعنی بخارا بسته میشود و نفوذ زبان فارسی در آسیای مرکزی نیز محدود میشود. با اینکه تا سال ۱۹۲۴ منغیتهای ازبک بر بخارا حکومت میکردند، ولی تا سال ۱۹۲۴ بیشتر اهل قلم و حتی روزنامهها در قلمروی کنونی ازبکستان به فارسی مینوشتند، حتی کسانی که دشمن زبان فارسی بودند، مانند عبدالرئوف فطرت بخارایی که از سران پانترکیسم در آسیای مرکزی بود، نیز بسیاری از آثارش را به فارسی نگاشته است.
رابطه پیچیده زبان و هویت
هویت پدیدهای سیال است و اگر به زبان گره بخورد به پدیدههای گمراهکننده بدل میشود. یکی از دوستان به اروپا رفته بود و فرزندش مدتی در هلند درس میخواند. روزی فرزندش به من گفت که تیم فوتبال ما دیشب برد. شگفتزده شدم چون تیم ایران شب گذشته و حتی تا چند روز قبل با هیچ تیمی بازی نکرده بود، بعد فهمیدم منظورش تیم هلند است. او سه سال در هلند بود و فکر میکرد هلندی شده است، در حالی که هنوز به سختی میتوانست به زبان هلندی جملهای بگوید. حالا موضوع نگرانکنندهتر این است که جریانهای سیاسی براساس متغیرهای عَرَضی مانند زبان شکل میگیرند که ذاتی هم نیستند. دراین میان، جریانهای پانها به وجود میآید و یکدیگر یا کشور را به چالش میکشند و نظم و تمامیت ارضی یک کشوری را به هم میزنند. این موضوع در آسیای مرکزی نیز اتفاق میافتد. البته روسها خیلی در این فرآیند کمک میکنند، زیرا مرزبندیهای ملی را آنها شکل دادهاند.
در سال ۱۹۲۴، از دل جمهوریها، ازبکستان بوجود میآید. در حالیکه در ازبکستان دعوایی میان خود ازبکها هست، ۹۲ طایفه در آنجا وجود دارد. برای مثال تیمور برلاس بود یا مثلاً یکی میگوید من منغیتام و یکی دیگر میگوید من مینگ یا کنگیسام. به همین ترتیب، زبانشان که زیرمجموعه زبان چَغَتایی تعریف میشود، تفاوتهایی در لهجه دارد. تا سال ۱۹۲۴، همانطور که در کتاب «اخگر انقلاب» ذکر شده، صدرالدین عینی در مقالهای مینویسد: «این زبانی که من در بخارا صحبت میکنم، فارسی است.» اما یک یا دو مقاله بعدتر، در همان آغاز سال ۱۹۲۴ ورق برمیگردد و او به اجبار طبق دستوری که از مسکو برای هویتسازی جدید رسیده، میگوید این زبان تاجیکی است. همین داستان در سال ۱۹۶۴ در کابل پیش میآید؛ به آنها میگویند دیگر نگویید «فارسی»، بگویید «دری» و آن را ظاهرشاه در قانون اساسی هم میآورد. در حالی که زبانهای دری، فارسی و تاجیکی یک موجودیت واحد هستند و سه نام مختلف برایشان گذاشتهاند تا گویشوران به این زبان را از هم جدا کنند.
گردنههای صعبالعبور سیاست
در سال ۱۹۲۴ «زبان تاجیکی» بهعنوان زبان رسمی تاجیکان جمهوری خودمختار تاجیکستان معرفی میشود. در سال ۱۹۲۹، از دل ازبکستان، ولایت خودمختار تاجیکستان با الحاق خجند به آن تبدیل به جمهوری تاجیکستان میشود. جمهوری تاجیکستان بهعنوان جمهوری کامل و مستقل به وجود میآید، ولی دعواها ادامه دارد. از سال ۱۹۲۴ که جمهوری شوروی ازبکستان شکل میگیرد «سمرقند» را پایتختاش قرار میدهند چون میدانند سمرقندی که بیشتر مردمش تاجیک و فارسیزبان هستند، مدعی خواهد داشت. تا سال ۱۹۳۰ پایتخت همچنان سمرقند باقی میماند. پس از آن، مرزها تثبیت میشود. ولی تاجیکها همچنان مدعی بودند و میگفتند سمرقند و بخارا و سُرخاندریا به مرکزیت ترمذ جزو خاک ماست.
روسها میبینند که نمیتوانند سمرقند و بخارا را به تاجیکها بدهند. جغرافیای ازبکستان بسیار پیچیده است. اگر به نقشهها نگاه کنید، میبینید که سر و ته این جغرافیا را تکهتکه کردهاند. وقتی به ادامه وادی فرغانه میروید، در خاک قرقیزستان، اوش و جلالآباد بیشتر مردم به ازبکی صحبت میکنند. به لنگر و سیرم در جنوب قزاقستان که میروید، آنجا هم ازبکی صحبت میکنند. حتی در برخی از مناطق تاجیکستان، اطراف خجند یا استروشنه، روستاهایی هستند که به ازبکی صحبت میکنند و این جمهوری را بهگونهای پیچیده بوجود آوردهاند. تاجیکها همچنان مدعی بودند: «سمرقند و بخارا و سرخاندریا از ماست.»
مسکو سوم فوریه ۱۹۳۰ پیوستن سمرقند و بخارا به تاجیکستان را نپذیرفت، ولی قرار بود ولایت سُرخاندریای ازبکستان طی دو ماه به تاجیکستان منتقل شود. ازبکستان بیدرنگ به این تصمیم مسکو اعتراض کرد. بابشکو و کلاینر، از رهبران ازبکستان (با اصالت اسلاوی و آلمانی) از مسکو خواستند که در نهاییکردن قطعنامه خود شتاب نکند و مدعی شدند که هنگام اتخاذ تصمیم به «دادهها درباره ترکیب ملی و سمتگیری اقتصادی حوزه سُرخاندریا» توجه لازم نشده است. مسکو ده روز بعد در ۱۳ فوریه ۱۹۳۰ به دلایل سیاسی روی تصمیم خود خط بطلان کشید و سُرخاندریا را در قلمروی ازبکستان حفظ کرد. در واقع، اگر این سه منطقه را هم جدا میکردند، واقعاً دیگر نمیشد اجزای ازبکستان را به هم پیوند زد.
از سال ۱۹۲۹، مرزها شکل نهایی خود را پیدا میکنند، اما چون زبان رسمی کشور روسی بود، فارسی به نوعی تنفس میکرد. اما در سال ۱۹۹۰، این وضعیت نیمبند هم از بین میرود و میگویند: «نه، دیگر اینجا یک زبان رسمی بیشتر نداریم و آن زبان ازبکی است.» بنابراین، برای اولین بار تاجیکها مجبور میشوند برای ارتباط با نهادهای اداری و ساختار دولتی، زبان ازبکی یاد بگیرند. پیش از این، بسیاری در ازبکستان بودند که هیچ نیاز جدی به یادگیری زبان ازبکی برای ارتباطات اداری خود نداشتند.
آمار ۳۰ درصدی فارسیزبانان ازبکستان
در دوره حکومت اسلام کریماُف وضعیت خوبی بر ازبکستان حاکم نبود. تاجیکها بشدت تحت فشار قرار گرفتند و بسیاری ناچار شدند هویت تاجیکی خود را در مدارک دولتی مانند شناسنامه به ازبکی تبدیل کنند و طبق تجربه شخصی خودم حتی امکان دسترسی به آثار خطی فارسی وجود نداشت. در دوره آقای شوکت میرضیایف، ظاهراً وضع تغییر کرد. آقای اسلام کریماُف، که کشتار اَندیجان را انجام داده بود و حدود ۸۵۰ نفر را در آنجا کشت، دیگر در قدرت نبود، اما آقای شوکت میرضیایف در اَندیجان جزو متهمان است و جالب اینجاست که چهرهها (کریماُف و میرضیایف) بیشتر تاجیکانه هستند. اگر به چهره آقای میرضیایف نگاه کنید، مورفولوژی یا ریختشناسی تاجیکی را میتوانید مشاهده کنید. هنوز هم بسیاری از حاکمان ازبکستان، تاجیک یا دو رگه هستند. بسیاری از ازبکها دورگه هستند. تاجیکان در واقع مانند بقیه ایرانیان، شهرنشین و تمدنمحور هستند. وقتی ما از «مدینه» یا شهر صحبت میکنیم، میتوانیم داستانمحوری شاهنامه را در آنجا درک کنیم؛ شما در شهرها تاجیکها را میبینید و در قشلاقها یا روستاها، رد تاجیکها کمرنگ میشود. البته پس از فروپاشی، روز به روز ازبکها بیشتر به شهرها وارد شدند.
پس از فروپاشی، در آمارهای رسمی میبینید که تنها ۴.۹ درصد تاجیک وجود دارد. این آمار تغییر نمیکند؛ یعنی از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۲۵، این عدد همچنان ۴.۹ درصد باقی مانده است. یکبار در مقطع کوتاهی در ویکیپدیا دیدم که ۱۵ درصد نوشته بودند، اما بلافاصله آن را ویرایش کردند. شمار تاجیکان حدود سی درصد جمعیت است و خود مردم بومی هم این را اذعان میکنند؛ تاجیکهای بیرون و حتی مردم عادی ازبک نیز به نوعی این را تأیید میکنند. ما تاجیکهای زیادی داریم که در واقع زبانزده شدهاند و از نظر زبانی ازبکی شدهاند، بنابراین شما ازبکهای بسیاری را میبینید که چهره آنها کاملاً ایرانی یا دورگه است.
این موضوع بسیار عجیب وغریب است. شاید بگویید مهم نیست، اما در جنگ داخلی تاجیکستان، اگر کسی واژههای فارسی را به سبک بدخشانی تلفظ میکرد، به عنوان یک بدخشانی مخالف حکومت، مهلت نمیدادند و کنار خیابان تیربارانش میکردند و بدین ترتیب مرگ او در همانجا فرامیرسید. به همین خاطر، دولت ازبکستان بسیار نگران مسائل قومیتی است. این یک نگرانی مستمر برای آنهاست، به خصوص بین نخبگان که این موضوع بدتر هم میشود.
گرچه مردم عادی تا حد زیادی در کنار هم به آرامی زندگی میکنند و کاری به این مسائل ندارند. اما اتفاقی که در دوره میرضیایف افتاده، این است که ظاهراً همه چیز خوب است. ولی واقعیت این است که تاجیکها مجبورند بچههایشان را به مدارسی بفرستند که ازبکی را خوب یاد بگیرند، زیرا میخواهند در ادارات دولتی استخدام شوند یا در فرصتهای شغلی جایگاهی پیدا کنند. در ازبکستان، تاجیکها برای حذف عنوان «تاجیکی» از شناسنامههایشان، رشوه میدهند تا بنویسند ازبکی تا بتوانند در ادارات دولتی آسانتر استخدام شوند و در سلسله مراتب اداری پیشرفت کنند. دولت نگران است که اگر مسأله زبان فارسی را پررنگ کنند، ازبکستان دچار مشکل جدی شود.
شما از «هزار اسب» و «خانقاه» در شرقیترین منطقه ازبکستان، رد و نشانهای زبان فارسی را میبینید. حالا به اسمهایی مانند «هزار اسب» و «خانقاه» که فارسی هستند کاری ندارم؛ وقتی به جنوب و به سمت «ترمذ» و «بایسون» و «دهنو» و «سرآسیاب» میروید و بعد به خود قَرشی که همان نخشب تاریخی است، میرسید رد زبان فارسی را میبینید. همچنین در وادی فرغانه ما نمنگان و چست و کاسان سای و جاهای دیگر را داریم که بیشتر مردم به فارسی گپ میزنند، یعنی اگر سر و ته این کشور را طی کنید، در شهرها رد تاجیکها و زبان فارسی را پیدا میکنید.
بخارا؛ زادگاه سیاسی زبان فارسی
کتاب «هویت ایرانی و زبان فارسی» شاهرخ مسکوب بسیار در این زمینه روشنگر است. نقش حنفیها در ترویج زبان فارسی بسیار موثر بود. اگر مذهب امام ابوحنیفه نبود، زبان فارسی به این شکل و شمایل به دست ما نمیرسید. برای مثال کتاب «سواد اعظم» در فقه، جزو متون کلاسیک اولیه به زبان فارسی است. این کتاب در قرن چهارم توسط حکیم سمرقندی نوشته میشود. زادگاه سیاسی زبان فارسی، بخارا، پایتخت سامانیان بود. به همین خاطر، متون کهنه ما عموماً از آسیای مرکزی و شمال افغانستان است.
در واقع در اینجا فقه حنفی به زبان فارسی کمک میکند و چتر امنیتی برای زبان فارسی و ادامه حیات و رشد آن ایجاد میکند. زیرا این زبان، زبان مقدس حنفیهاست.
طریقتها و فرقههای عارفانه و صوفیانه مانند کبرویه، همدانیه، نقشبندیه و ذهبیه نیز نقش مهمی در حفظ و گسترش زبان فارسی دارند. متون زیادی در عرفان و تصوف، مانند «الانسان کامل» عزیزالدّین نسفی به زبان فارسی است. سپس به احمد کاسانی میرسید که او نیز از کاسان در جنوب سمرقند است و متعلق به قرن نهم و دهم است. همه جا خدمت فقه حنفی و طریقتهای عرفانی به زبان فارسی را میتوان دید.
کمونیستها بودند که با تضعیف دین، ریشههای زبان فارسی را زدند. هر جا دین را ضعیف کردهاند، زبان فارسی نیز ضعیف شده است. چه در تشیع و چه در میان حنفیها و شافعیان، جایگاه زبان فارسی به عنوان زبان دین، جایگاهی والاست. همین امروز در غرب ایران در بین کردها هم همینطور است. در مدرسههای دینی زبان فارسی آموزش داده میشد و هنوز هم در کردستان عراق، گلستان و حافظ و مولوی میخوانند.
زبانهای خانواده اورال آلتایی به سه شاخه اصلی چَغَتایی، قپچاقی و اغوزی تقسیم میشود. شاخه چَغَتایی ریشه همین ازبکی است. در میان این زبانها، زبان ازبکی بیشترین آمیختگی را با زبان فارسی دارد. میتوان گفت ۶۰ درصد شباهت واژگانی که در زبان ازبکی کاربرد دارد با فارسی یکی است؛ از این جنبه خوشبینانه که بگذریم باید گفت داستان زبان تغییر کرده است.
پژوهشگر حوزه آسیای مرکزی
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید