1404/2/2 ۰۹:۴۹
در این گفتار اولین خاستگاهها و کانونهای جوشان زبان و ادب پارسی در کشور همسایه، ازبکستان، را مورد بحث قرار میدهیم
دامن کشیدن جهان ایرانی از کاشغر تا سارایوو
در این گفتار اولین خاستگاهها و کانونهای جوشان زبان و ادب پارسی در کشور همسایه، ازبکستان، را مورد بحث قرار میدهیم؛ کشوری که در آن نزدیک به سه سال، رایزن فرهنگی ایران در تاشکند، پژوهشگر، ویراستار و آموزگار زبان فارسی بودم. این سامان در آسیای میانه، از دیرباز تا امروز یکی از کانونهای جوشان ادب پارسی است. در ازبکستان پاسداران راستین زبانفارسی در بخشها و استانهای فارسنشین ازبکستان، بویژه - تاجیکهای سمرقند و بخارا- هستند که به روزگاری پیش از این، دو شهر آباد و نامدار ایرانزمین بودند. مردمان فارسزبانی که پرچم زبان فارسی و فرهنگ و آیین ایرانی را برافراشته نگاه داشتهاند. اینکه مردمانی در چنبره دشمنان گوناگون از زبان مادری نگهبانی کنند، کارشان ارزشی دوچندان خواهد یافت و تاجیکان کشور ازبکستان چنین کار کارستانی کردند.
ردپای «ایران خاوری» در ازبکستان
ارزشمندی کشور ازبکستان در چشم ما ایرانیها از کجاست؟ ازبکها خودشان را بخشی از «جهان ترک» میدانند و ترکها خود میگویند: «هرگاه در درازنای تاریخ، دست ما شمشیر بوده، دست ایرانیها خامه بوده است»! گیرا و دلربا آنجاست که این راستینگی را خودشان بر زبان میآورند. اینکه انیرانی خود بگوید که ما همواره در جنگ و چکاچک شمشیر بودیم، ولی ایرانیها دستشان گرم نوشتن و سرشان گرم اندیشیدن بوده است، برای ما بسی شیرین و خوشایند است.
ما در ازبکستان، رگهها و پیوندهای اندیشه و زبان ایران خاوری را پیدا میکنیم؛ از آن شمار، واژههای بسیار زیبا و دلنشینی که در گوش ما ناآشنا میآید اما در میان تاجیکهای سمرقند و بخارا، روایی بسیار دارد. امیدوارم که این رخداد مانا و زیبا در زندگی تکتک شما پیش بیاید که دیداری از آن سامان داشته باشید و بویژه این دو شهر باستانی و تاریخی را از نزدیک ببینید و پای گپ و گفت تاجیکان این دو شهر که «حافظ شیرازی» نیز در اولین عاشقانه دیوانش از ارج و ارزش آن دو یاد کرده، بنشینید. آنگاه که از آنجا برمیگردید، گویی از «تونل زمان» گذر کرده، به زمان اکنون بازگشتهاید.
اعتبار «فارسی اصیل» نزد تاجیکها
پیش از ازبکستان، یک سالی در تاجیکستان بودم. در واخوریها و نشست و برخاستها آنان به من میگفتند: «گپ شما فهما نیست»! و من شگفتزده میشدم که چرا چنین میگویند!؟ روزی که در همایش بزرگداشت جایگاه «رودکی»، آغاز به سخن نمودم، گفتم: «چرا گپ من فهما نیست؟» گفتند: «برای اینکه واژههای عربی در گفتار شما بسیار است»! دیگر دانستم که دوری زمینی میان ما و «زبان آمیخته فارسی-عربی» که ما ایرانیها به کار میبریم، کارش را کرده است!
از تاجیکستان که بازگشتم، پوست انداخته، گویی زیر و رو شدم. یک آشوب و دگرگونی درونی در من رخ داد که بسیاری دوستان و همکارانم آن را پیشواز گرفتند و بسیاری دیگر هم خشمگین شدند که «چرا شما در نوشتههای خودتان از واژههای عربی بهره نمیگیرید؟» من این آموزه ارزشمند را از تاجیکها دارم و این رویکرد ایرانی را وامدار آنها هستم.
یک «ایران» و یک «جهان ایرانی»
ما یک «ایران» داریم و یک «جهان ایرانی». ایران، آنچنان که روشن است، مرزهایی شناختهشده دارد و همه ما گستردگی و پهناوریاش را میدانیم. ولی یک «ایران فرهنگی» نیز داریم که گستردگی و پهناوریاش چندین برابر این ایران کنونی است. این مرزهای پهناور ایران فرهنگی یا جهان ایرانی، یک سرش به «کاشغر» چین میرسد و سر دیگرش به آن سوی «بالکان» در اروپا. «سعدی» در «گلستان» میگوید: «به کاشغر رفته بودم، مردم کوچه و بازار گلستان میخواندند» و از دیگر سو به «سارایوو»، پایتخت کنونی کشور «بوسنی و هرزگوین» میرسد که نامش هم گویا از «سرای» فارسی آمده و این نشان میدهد که پهناوری زبان فارسی و جهان ایرانی تا کجا دامن کشیده است.
ما چنین زبانی داریم که درونش زیبا، زاینده و جوشان است. هیچ زبان باستانی و تاریخی در جهان، به زیبایی سخن و سرود پارسی نیست. این را گویشوران آن زبانها نیز میگویند که زبان فارسی، گویی سرودی آهنگین است. کسی که گوشش با زبان فارسی آشنا نیست، هنگامی که به گفتار من و شما گوش میدهد، گمان میکند که داریم آهنگی مینوازیم یا سرودی گوشنواز میخوانیم.
شکوه زبان فارسی پشتوانه شهریاری ایرانی
زبان فارسی شکوفا و توانمند، پشتوانه بزرگی برای پادشاهی و «شهریاری ایرانی» نیز بوده است. چه اینکه، هم «زبان دل» بوده است و هم «زبان دربار». کشورداری و «اندیشه ایرانشهری» یکی از پایههای ارزشمندش همین زبان پارسی است. زیبایی زبان فارسی و نیرومندی پادشاهی و شهریاری ایرانی از روزگار کوروش و داریوش تا امروز، ما ایرانیها را در جهان، نامدار کرده است. ولی چهرهشدن، گویی آسیبهایی نیز به دنبال دارد! مگر نه این است، آنگاه که زیبا و توانا باشیم، بدچشم و بدخواه بسیار نیز خواهیم داشت؟ به گفته مولانا: «دشمن طاووس آمد پرّ او/ ای بسا شه را بکشته فرّ او». اکنون که در این جایگاه هستیم، از سر بیخیالی و سادهانگاری، ارزش این سرمایههای والا و مینوی را نمیدانیم، چون خود در درون داستان هستیم. آنگاه که دور شویم، بزرگی این قله خودش را نشان میدهد.
بسیاری از دانشمندان، چه ایرانی و چه انیرانی، باور دارند که «ورارود» یا «فرارودان»، گهواره زبان فارسی است و این بیت زیبا را از «ابوحفص سغدی سمرقندی» گواه آوردهاند که: «آهوی کوهی در دشت چگونه دودا / او ندارد یار، بییار چگونه بودا» که میگویند، اولین سروده در زبان فارسی است. «رودکی سمرقندی» را هم پدر سخن و سرود پارسی میدانند، همو که کاروانسالار پارسیگویان است و همه سرایندگان پارسیسرا، بیگمان و گفتوگو، از سر سفره آن «تیرهچشم شاعر روشنبین» به گفته «ناصر خسرو»، برخاستهاند.
تنگنای زبان فارسی در سمرقند
«سمرقند قندمند / به این روزت که افکند» زمان سرایش این سرود دردناک مردمی، هزار و دویست سال پیش است.
«عبدالله»، فرزند «طاهر ذوالیمینین»، به خوشایند «خلیفه» بغداد، فرمان میدهد که هر نوشته پارسی را که یافتید، بسوزانید و هر آنکس که به پارسی سخن میگوید، زبانش را کوتاه کنید! او با اینکه خراسانی است، ولی برای دو روز فرمانروایی و کامبخشی، گویشوران زبانفارسی را اینچنین آزار میدهد و به چوب و چماق میسپارد؛ فرمان اوست که: «در قلمرو من هر کجا که از تصانیف و مقال عجم و مغان کتابی باشد، جمله را بسوزانند»! به گفته حافظ: «شکایت از که کنم، خانگیست غمّازم»! اگر زبان فارسی ماند و تا امروز، شکسته و بسته و خسته به دست ما رسیده و زبانی نیمبند و نیمهجان و آمیخته با عربی است، از سر بیتفاوتی و دشمننوازی برخی از «ایرانیان دروغین» بوده که پشت به میهن و ارزشهای میهنی کرده، روی به دربار «خلیفه» داشتند.
فرهنگ ایرانی در تاشکند
گمان نکنید که ما با ازبکها، پیوندی جز زبان فارسی نداریم؛ چنین نیست! «علی بن محمّد ترمذی» که زندگی و مرگش در شهر تاریخی «ترمذ» در ازبکستان امروزی گذشت، بینشمند بزرگی است که در «تذکرةالاولیا»ی «عطّار نیشابوری»، زندگینامه و اندیشههای او آمده است. دیگر اینکه اگر در روزگار «ایران باستان» ما در ایران، فلسفهای با نام «خرد خسروانی» و نامدارانی مانند «بزرگمهر» داشتیم، ولی پس از آمدن تازیان به ایران و آغاز زمانهای دیگر، این «ابوعلی سینا» بود که چهره نامدار فلسفه ایرانی شد. بوعلیسینا که زاده شهر بخارا بود و آرامگاهش در همدان است، از بزرگان و پیشگامان فلسفه به شمار میآید.
در شعر و ادب پارسی هم ما «رودکی» را داریم که پدر شعر فارسی است و سخنگوی برجسته دیگری به نام «سیف فرغانی» با آن سروده مردانه و توفنده و ستیزندهاش در رویارویی با مغولان تازشگر:
«هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت
این عوعوی سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت، غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام، ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد»
که این سراینده نترس و بیباک فارسیگو هم از «فرغانه» ازبکستان بود. هنر ایرانی نیز در دورهای در ازبکستان با نام «کمالالدّین بهزاد» درخشید و دبستان نگارگری هرات و تیموری امروزه برای ما بسیار آشناست. آیین و دبستان هرات و دبستان تیموری، ریشه در خاک ازبکستان امروزی دارد.
چگونه از دولتمرد نیکنام و کاردان ازبک در سدههای پیش، «امیرعلیشیر نوایی» یادی نکنم که سرایندهای دوزبانه و توانا بود. همچنین، «عبدالرّحمان جامی» و کسی که گفتهاند در کارهای نیک، همچون ارجنهادن به دانشمندان و دستگیری از بیچارگان و نیز ساختن کاریز، کاروانسرا، پل و... پیشگام بود و آرامگاهی هم برای «عطّار نیشابوری» ساخت.
علاقه ازبکها به پهلوان پوریای ولی
آیا میدانید «پهلوان محمود خوارزمی» کیست؟ نامش بسیار آشناست. در ایران، نام دیگری دارد، ولی در ازبکستان بدان نام در دلها ماندگار شده است. این پهلوان خوشنام در ایران به «پوریای ولی» نامدار است. بیشتر زورخانههای ما، نام «پوریای ولی» را بر پیشانی و سردر خود دارند. او به آیین جوانمردی نامبردار است و در زمان خودش در کشتی پهلوانی، سرآمد همه پهلوانان بوده است. داستانی شنیدنی هم دارد. در یکی از پیکارها که بسیار هم برایش ارزش داشت، شنید که مادر آن کشتیگیر به نیایشگاهی رفته و به زبان خودش میگوید:«پروردگارا، اگر فردا فرزند من شکست بخورد، ما دیگر نانی برای خوردن نخواهیم داشت.» پوریای ولی که برای نماز رفته بود، از پس پرده این ناله را شنید. از دوستان ایرانیاش پرسید: «این زن که بود؟» گفتند: «مادر کشتیگیری است که فردا تو با او پیکار خواهی کرد». گفت: «چه زاری و ناله دردناکی داشت. او از خدای خودش میخواست که فردا فرزندش پیروز میدان باشد.» فردا روز در میدان کشتی، با اینکه همه میدانستند «پوریا» یال و کوپالی دارد و برتر از کشتیگیر روبهرو است، او پشت خود را هنرمندانه به خاک رساند و شکست خورد! و آنگاه که به او گفتند: «چرا چنین کردی؟» گفت: «ما در میدانی بزرگتر پیروز شدیم! ما پشتمان را به خاک میرسانیم تا دل مادری نشکند» این بیت از اوست: «افتادگی آموز اگر طالب فیضی/ هرگز نخورد آب زمینی که بلندست».
تاجیکها؛ سرمایههای فرهنگی ما ایرانیان
تاجیکانی که در تاجیکستان و ازبکستان زندگی میکنند، سرمایهای همیشگی برای ما ایرانیها هستند. در خود ازبکستان، تاجیکها در آمار و شمار، تا اندازهای نزدیک به ازبکها هستند. تاجیکها خود را از نگاه و نگره فرهنگی و پیشینه دانش و دانشوری از ازبکها برتر و بالاتر میدانند. تازه، تاجیکهای ازبکستان، یعنی مردم سمرقند و بخارا و دیگر استانهای فارسنشین، خودشان را از تاجیکهای تاجیکستان باهوشتر میدانند و میگویند ما «تاجیک شهری» هستیم، در حالی که تاجیکهای تاجیکستان، «تاجیکهای کوهی» هستند. شاید آنها را برای اینکه بیشتر خاک تاجیکستان، کوه و رشتهکوه است، «کوهی» میخوانند، نه اینکه بخواهند خویشان و همزبانان خود را کوچک بشمارند. آنان میگویند که ما چون در سمرقند و بخارا، دولتداری و شهریاری ایرانی را آزمودیم، (سامانیان با پادشاهی «امیراسماعیل سامانی» در بخارا بوده)، با دبیری و دیوانی آشناتر هستیم.
میزبانی ازبکها از نویسنده ایرانی
این هم گفتنی است که نویسنده پیشرو و پیشاهنگ ما «صادق هدایت» هم در آذرماه سال ۱۳۲۴خورشیدی، برای پیشباش در بیستمین سالگرد بنیادگذاری «دانشگاه ملی تاشکند»، یعنی ۷۹ سال پیش، از تهران همراه با دکتر «علیاکبر سیاسی»، فرنشین آن روز دانشگاه تهران و دکتر «فریدون کشاورز» از خراسان به تاشکند رفت. اول در توس به دیدن آرامگاه خداوند سخن «فردوسی» رفت و چند ساعتی در کنار آرامجای آن بزرگ به سر برد. در تاشکند هم به دیدن زادگاه و گور «رودکی» پدر سخن و سرایش پارسی در شهر «پنجکنت» کامیاب شد. هدایت، پانزده روز و به گفته برخی دیگر، نزدیک به یک ماه، میهمان ازبکها و تاجیکها بود و از دستنوشتههای فارسی که در دانشگاه آنجا نگهداری میشد و برایش چشمگیر بود، دیدن کرد و گفتهاند که از گردآوری نسخههای دستنویس فارسی در آن دانشگاه، بسیار خوشش آمده بود.
واپسین سخنم درباره مردی است که به اندازه یک سازمان، تلاش و کوشش فرهنگی میکند؛ «علی دهباشی» سردبیر ماهنامه «بخارا». او چندی پیش، در گفتوگویی شیرین با دوستانش، سخنی گفت که بازتاب نیکویی در میان ایراندوستان یافت. چکیده گفتههایش این بود که: هر ایرانی اگر به سمرقند و بخارا نرود و آن دو شهر را به دل و دیده نبیند، چیزی از ایرانیبودنش کم است! این شیرینترین دیدار برای هر ایرانی خواهد بود.
راههای نرفته دیپلماسی فرهنگی
چهار پیشنهاد برای برونرفت از سر و سامان آشفته زبان فارسی در آسیایمیانه میدهم که امیدوارم گوشی را برآشوبد و اندیشهای را بیدار نماید که آن بزرگ گفته است: «کو رستم سرآمد تا دست برگشاید» و کاری کند کارستان!
نخست: نویسه و دبیره فارسی تا جایی که شدنی است و راه میدهد، به دست کاربدستان دلسوز ایرانی در تاجیکستان، ازبکستان و کشورهای دیگر آن سامان زنده شود. اگر نویسه پارسی زنده نشود، زبان فارسی چند سال دیگر، کمرنگتر از اکنون شده، از میان میرود که امیدوارم چنین مباد!
دوم: دستنویسهای تاریخی، گنجینههای ارزشمند زبان فارسی هستند که با دست، نوشته شده و اینها در نسکخانههای ازبکستان، چشم به راه بازبینی و بازشناسی دانشمندان و نسخهپژوهان کارآزموده هستند. پولی باید باشد و سرمایهای که آنها را با همکاری دانشوران ازبک و تاجیک، لغزشگیری و سپس به دست چاپ سپرد. در این کار، هم سود ازبکستان است و هم سود ما ایرانیها که بر دوستی میان ما خواهد افزود.
سوم: سخنگویان و چامهسرایان تاجیک و ازبک را به سرایندگان ایرانی پیوند بدهیم. آنان نباید گمان کنند که از ما دور افتادهاند و از یاد رفتهاند. برجستگان و سرآمدان ایرانی هم بایسته است که روی دلشان به سوی سمرقند و بخارا باشد.
چهارم: زدودن تیرگیها و بدگمانیها. تا زمانی که این بدگمانیهای ناخواسته در اندیشه و خیال برخی ازبکان و دیگر ترکان آسیایمیانه خودنمایی کند، ما نمیتوانیم به سوی همدلی و همگرایی گامی برداریم. از آنجا که گفتهاند: «همدلی از همزبانی خوشتر است» بهترین کار، پافشاری بیآلایش و پاکدلانه بر دوستیها و خویشاوندیهای فرهنگی، ادبی و آیینی است.
درویش نامدار آن سامان، «خواجه بهاءالدّین نقشبند بخارایی» است که سرودههایی به پارسی دارد و برخی از گزینگفتههایش به پارسی است. زبان گفتاری و نوشتاری درویشان ما در «خراسان بزرگ»، خوشبختانه به زبان فارسی است. سخن «احمد غزّالی توسی» که گفت«چراغ پارسی خاموش نخواهد شد» هم از این رو است، بنابراین آنان با رویکرد به میهن فرهنگی، با نوشتههایشان به زبان فارسی یاری رساندند؛ روانشان به مینو جهان شاد باد.
تنهایی زبان فارسی در سرزمین ازبکها
زبان فارسی در ازبکستان، تنهاست و باید به دادش رسید. دیری است که زبانفارسی، هم در ازبکستان و هم در جاهای دیگر آسیایمیانه، وضعیتی دلآزار و جایگاهی نگرانکننده دارد. تنهایی و دلآزاریاش در این است که از سوی «ایران» به فرنام یک کشور برجسته فارسیزبان که آوازهای در جهان دارد، چندان پشتیبانی نمیشود! ایراندوستان و فارسیآموزان آنجا بارها با شگفتی از ما که دستاندرکار آموزش زبان فارسی بودیم، میپرسیدند: «چرا کشور شما برای پیشرفت زبانفارسی در اینجا برنامه منسجم و هدفمندی ندارد؟» من به راستی، داغ این داستان را بر دل دارم. در سمرقند و بخارا میدیدم که تاجیکها زیباتر و دلنشینتر از گویش من و شما، به پارسی سخن میگویند و سرود میخوانند؛ ولی هرگاه که گفتم نامتان را روی این برگه بنویسید، میدیدم که نامشان را به روسی مینویسند! آنگاه آسمان دلم ابری میشد که چرا بیست میلیون تاجیک پارسیزبان در این سرزمین، نام خودشان را نمیتوانند به پارسی بنویسند؟ آنان با «دبیره پارسی» بیگانه و ناآشنا هستند. عثمانیها در درازنای تاریخ و سپستر، روسها در این دویست سال پایانی، همه کوشش ناروا و نابجای خودشان را به کار گرفتند تا در آسیایمیانه، زبانفارسی را کنار زنند و از چرخه زندگی همگانی مردم بیرون اندازند و سوگمندانه تا اندازهای بسیار کامیاب شدهاند. انگلیس در کشور پهناور هند که خویشاوند باستانی ماست، همین آسیب و گزند را بر سر زبان فارسی آورد. «آتاتورک» نیز در ترکیه با آن پیشینه دوستداری زبان و ادب پارسی به روزگار عثمانی، همین بیمهری را با زبانفارسی پیش گرفت. چون نیک بنگریم، زبان فارسی از چند سو دچار گرفتاری است. ما باید رویکردمان را دیگر کنیم و درست بیندیشیم که در زمینه فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، دوستان ما کیانند و دشمنان ما چه کسانی هستند؟ آنگاه خواهیم دید که این یادگار نیاکان ما تا چه اندازه تنهاست! در ازبکستان مشکل دیگری هم گریبان زبان فارسی را گرفته و آن، کینه تاریخی آنان از ایران است که به ۴۰۰ سال پیش برمیگردد. زمانی که «شاه اسماعیل صفوی»، با ازبکها درگیر بود و در جنگی، «شیبکخان» ازبک را دست بسته گرفتار کرد .
زبان فارسی دارد فراموش میشود. گویی همه راهها بر تاجیکها بسته شده و شناسنامههای آنها را هم دیگر کردهاند! به گفته همزبانان ما، نویسه و دبیره فارسی هم این اندازه روایی ندارد که دختر و پسر تاجیک، بتوانند نامشان را بنویسند. از سوی دیگر، کاری هم برای فارسیآموزان پیدا نمیشود! نمیدانم چرا برخی از بالانشینان آنجا، از تاجیکها میپرهیزند و میهراسند؛ پنداری اگر تاجیکها توان و نیرویی بگیرند، دردسرساز میشوند! که به راستی چنین نیست. آنان سالها و سدهها با هم زیسته و بود و باش و دوستی و خویشی داشته و دارند. چه جای نگرانی است؟!
منبع: روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید