1403/12/22 ۱۳:۲۸
آغاز روایات حماسی در ایران شاید مصادف باشد با ظهور زرتشت که در اعصار بعدی در داستانهای حماسی تأثیر گذاشت. اگر زرتشت نبود، حماسه در ایران به همان سرنوشتی دچار میشد که در میان هندیان و ژرمن ها دچار آمد، یا حتی ممکن بود با سلطه یونانیان یا تازیان بر ایران از میان برود.
ایرانیان مردمی هستند با سنت حماسی که بیگمان بسیار کهن است. بسیاری موضوعها در شاهنامه هست که سابقه آن به زمان پارتها و هخامنشیان و آریاها میرسد و تعیین و تغییرات آنها یا آنچه در اعصار و قرون به آنها افزوده شده، چنان دشوار است که تقریباً ناممکن مینماید؛ اما میتوان به نتایجی کلی رسید که ممکن است نقش حماسه را در ایران پیش از اسلام روشن سازد. اساطیر با ادبیات حماسی در آغاز پیدایش آن بسیار پیوسته بود؛ زیرا که اولی با کارهای ایزدان و دومی با اعمال نمایان آدمیان سروکار دارند؛ همچنانکه خنیاگران داستانهای گوناگون را که از زمان های مختلف بود، بیتوجه بسیار به زمان در قالب یک داستان حماسی میریختند، به همین شیوه کاهنان دورانهای کهنتر هم سرودهایی در ستایش خدایان میسرودند و ایشان یا همگنان ایشان داستانهایی درباره ایزدان میساختند.
همچنانکه در اساطیر ژاپن، بازماندگان الهه خورشید به زمین فرود آمدند و بر آن فرمانروا شدند، در مصر باستان و جاهای دیگر هم فرمانروایان از فرزندان ایزدان هستند. میتوان تصور کرد که آریاها پیش از پراکندگی، اساطیر داشتند؛ اما هنوز حماسه نداشتند. پس از جداییهندیان و ایرانیان، وضع پیرامون هر دو آنان یکی در شبه قاره هند و دیگری در مغرب ایران و بینالنهرین به احتمال قوی چشمانداز این مردم را دستخوش تغییر ساخت. اکنون در محلی ثابتتر مسکن گرفته بودند و امنیت بیشتری در پیرامون خویش احساس میکردند و جهانبینی عملی و مقرون به واقعیتی پیدا کردند که در آن اثری از زندگی پهلوانی که خود آفریننده حماسه است، نبودند؛ اما در یک جا یعنی در میهن آریاها اوضاع مساعد پیدایش و رشد حماسه همچنان ادامه یافت.
به گمان من آن اوضاع و محیطی که سازگار با پیدایش و گسترش داستانهای حماسی باشد، در مشرق ایران و آسیای میانه (خراسان بزرگ) از همه جای دیگری که ایرانیان به آنجاها گام نهاده بودند، بیشتر فراهم بود. اساساً این احتمال در میان هست که ایرانیان به هر جا رفتند، اساطیر یکسان و همانندی داشتند؛ زیرا اساطیرشان از نظر مضمون و اسامی حتی با هندیان همانند است؛ همچون ییما (Yima)ی ایرانی (جم، جمشید) و یامای هندی (`ama)که نخستین پادشاه زمینی یا پادشاه مردگان است یا ثراتونا (Thraetaona)ی ایرانی(فریدون) و ترایتانا (Traitana)ی هندی و دیگران. ممکن است این همانندی چنان که بعضی از محققان میگویند، از یک روایت مشترک هندواروپایی درباره رستاخیز سرچشمه گرفته باشد؛ اما معدودی از زبانهای منشعب شده از هندواروپایی دارای روایات حماسه ملی هستند. از آن جمله پارس حماسه ملی دارد و شاهنامه را حتی امروز هم گروهی بیشمار از بر میخوانند.
آغاز روایات حماسی در ایران شاید مصادف باشد با ظهور زرتشت که در پیشرفت بعدی داستانهای حماسی بیشک اثر کرده است. اگر زرتشت پیدا نشده بود، حماسه در ایران به همان سرنوشتی دچار میشد که در میان هندیان و مردم ژرمن دچار آمده است، یا حتی ممکن بود با سلطه یونانیان یا تازیان بر ایران از میان برود. اگر زرتشت در حدود زمان مسیح به جهان آمده بود و اراده کرده بود که اساطیر کهن را و حماسههای ملی را تباه کند، شاید در این کار کامیاب میشد. اینها که گفتیم، همه احتمال است؛ ولی میتوان پذیرفت که زرتشت در مکان و زمانی ظهور کند که بیشک وجود او را در حماسه ملی ایرانی که در حال گسترش و پیشرفت بود، منعکس میساخت. چون حماسه ایرانی آنچنان که در شاهنامه و دیگر روایات حماسی دیده میشود، با دین زرتشتی هماهنگ است، شاید هم حماسهها به رنگ این دین درآمده باشد.
سرچشمه روایات حماسی
مطالب بسیاری درباره محل سرچشمه گرفتن روایات حماسی محلی یا هدفهای مختلفی که در همه روایتهای حماسی ایرانی به طور کلی وجود دارد، نوشته شده است. بررسی این موضوع ما را به یک نتیجه کلی رهبری میکند که اساس روایتهای ایرانی از دو سرچشمه است که محققان در طبقهبندی و نامگذاری این روایتها اختلافاتی دارند: یکی از محققان این روایتها را به اساطیر و داستان فرمانروایان مشرق ایران یا «دینی» و «ملی» تقسیم کرده است. محقق دیگری آنها را به روایات «زرتشتی» و «بیابانگردی» تقسیم کرده است. مسأله اساسی در اینجا همانا اختلاف تاریخ حماسی مشرق و مغرب ایران است با پیرایههایی که بر اثر گذشت روزگار در جاهای مختلف به آنها بسته شده است.
گفتم که گویا همه ایرانیان اساطیر همانندی داشتهاند؛ اما همه حماسه ایشان همانند نبود، یا دستکم تا زمانی که پارتیان(یا اشکانیان که دودمانی شرقی بودند) بر تمام ایران دست نیافته بودند، چنین نبود. هیچ شاهدی در دست نداریم که داستانهایفرمانروایان مشرق (یا کیانیان) در مغرب ایران که در زیر فرمان هخامنشیان بودند نیز خوانده میشد. درنتیجه میتوان گفت که حماسههای محلی درباره پدران فرمانروایان محلی بر سر زبانها بوده، ولی تضمین یا منعکس شدن داستان زرتشت در حماسه کیانیان مشرق ایران شاید موجب شده که حماسه نامبرده پایهای شود برای داستانهای کهنتر ایرانی در دورانهایبعد. از اینها گذشته، داستانهای کیانیان مشرق شاید هیجانانگیزتر و پهلوانیتر از داستانهای محلیدیگر بود؛ زیرا که هر داستان حماسی بیشتر به کارهای نمایان پهلوانی وابسته است تا امور دینی.
شاید بتوان گفت که حماسه ایرانی اصلاً همان روایات مشرق یعنی تاریخ «افسانه»های کهن مشرق ایران بوده که زرتشت در آن تضمین شده است. در دوران هخامنشیان در مغرب ایران نیز شاید داستانهایی همانند بعضی از داستانهای مشرق مثل داستان عشقی زاریادر (Zariadres) و اوداتیس (Odatis) که خارِس میتیلنی (Mitilene) سروده است بر سر زبانها بوده؛ اما این امر دلیلی نمیشود بر اینکه بعضی اصول داستانی را مغرب از مشرق گرفته باشد. به طور کلی تا هنگامی که با بررسی نامهای خاص پی به راه یافتن نامیاز یک محل به محل دیگر نبریم، باید این اصل را بپذیریم که همه این روایات از یک سرچشمه موازی با یکدیگر رشد کردهاند. یکی از محققان با دلیلهای قانعکنندهای میگوید که داستانهای مربوط به کیانیان تا زمان اشکانیان در همه جای ایران پراکنده نشد و شناخته نبود. اشکانیان آنها را پراکنده ساختند و ساسانیان گرد آوردند و نوشتند.
سیر تحولات
دنبال کردن تغییرات داستانها و تعیین آنچه از منابع دیگر اخذ کردهاند، کاری است بس دشوار مانند کوششی که کریستنسن برای پیوند دادن داستانهای رستم سیستانی به خاندان بزرگ فئودالی سورن و داستانهای گودرزبه خاندان کارن که هر دو این خاندانها پارتی بودند، به جای آورده است. این کار پذیرفتنی مینماید؛ اما اثباتش ممکن نیست. به هر صورت میتوان گفت که دوران پهلویِ کیانیان شرقی سرچشمه اصلی همة حماسههای ایرانی در دورانهای بعد از آن است. از آنجا که زرتشت وابسته به محیط کیانیان بود، پیشوایان دین زرتشت حماسههای این دوران را همچون افسانههای کهن با تاریخ باستانی خویش پذیرفتند. همچنان که میتوان یک حماسه دینی و یک حماسه ملی فرض کرد، این دو بعدها چنان با هم درآمیختند که میتوان شاهنامه را داستانی شمرد دارای هر دو جنبه ملی یا غیردینی و دینی وابسته به مذهب زرتشت که یک موبد زرتشتی سروده باشد.
گویا تنها موبدان در کار زنده داشتن حماسهها کوشش نمیکردند، بلکه خنیاگران و نوازندگان سازها (یعنی گوسانها) نیز فرمانروایان و بزرگان را با سرودن حماسههای کهن سرگرم و خوش میداشتند. اگر کسی دلبسته ادبیات باشد، میبیند که دین اثر بسیار ناچیزی در این حماسهها دارد و اگر دین را بررسی کند و به آن دلبسته باشد، جنبه داستانی آنها را ناچیز میشمارد. از داستانهای سکاها که امروزه در افسانههای ایرانیانِ اُسِتی (Osset) در شمال قفقاز نمایان است، میتوان پی برد که ابتدا حماسهها بیرون از دایره دین زرتشت بودند. قوم ایرانی «اُسِت» گویا از دسترس دین زرتشت برکنار مانده است؛ زیرا در زبانشان واژهای مترادف «اهریمن» (روان پلید) یا دیو که در زبانهای دیگر ایرانی وجود دارد، نمیتوان یافت. شاید داستانهای نارتِ (Nart) اُستها را بتوان حماسه شمرد و بیگمان کانونهای حماسی دیگری هم جز آنچه در مشرق و مغرب و شمال شمردیم؛ وجود داشته است که اکنون از میان رفته.
منابع حماسی ایران
مآخذ حماسی ایران عبارتند از: اوستا، کتابهای پهلوی و نوشتههای فارسی نو و عربی. نوشتههای فارسی و عربی مفصلترند و بر آثار پهلوی پایهگذاری شدهاند، در صورتی که اوستا دارای آن تفصیل و ادامه داستان تاریخی که به دورانهای اخیرتر میرسد، نیست. ترتیب و نظمی که در تاریخ افسانهای ایران دیده میشود، در زمان ساسانیان که تاریخ درست کهن فراموش شده بود، طرحریزی شد. این تاریخ افسانهای را در زمان ساسانی، تاریخ واقعی ایران باستان میشمردند. در اینجا کاری به بازشناختن روایات «تاریخی» از «دینی» و از هم جدا کردن عناصر این دو نداریم؛ چون در بازنمودن و آشکار ساختن تاریخ ایران باستان، آنچه ایرانیان تاریخ ایران باستان میشمردند، به کار ما بستگی دارد.
در حماسه گسترش یافته یا روایتهای «غیرمذهبی» چنان که بر زبان فردوسی و دیگر نویسندگان اخیر رفته است، نخستین دودمانی که به پادشاهی رسیدند، پیشدادیان بودند که سر ایشان پادشاهی اساطیری به نام هوشنگ بود و بازپسین ایشان هم پادشاهی افسانهای بود به نام اوزَو (Uzav).کسانی از این دودمان که در اوستا نام برده شدهاند (ولی نه به ترتیب زمانی و تاریخی)، نیمی اساطیری و نیمی حماسی هستند که در وجودشان پنداری ایزدان و پهلوانان هر دو جلوهگرند. اساطیر کهن به شیوه تاریخی در حماسه نمایش داده شده است. در صورتی که در این دودمان، هیچ اساس تاریخی نمیتوان سراغ کرد و این را میشود از روی نامها و فرمانروایان و مفهوم آنها دریافت. در این داستان هیچ تاریخ و ترتیب زمانی نیست، بلکه در آن نظمی اساطیری یا کیهانی بر پایه گاهشماری هزار سال یا زمان رستاخیزی زرتشتی وجود دارد.
بر طبق این طرح، جهان به سه دوره سههزار ساله بخش شده است. دوران نخستین عصر زرین فرمانروایی اهورهمزداست. آنگاه دوره سههزار ساله پیکار با اهریمن فرا میرسد که زمان دشواری هاست. در پایان این دوران زرتشت میآید و با خود نیروی تازهای برای پیکار میآورد و کفه را به سود اهورهمزدا سنگین میکند و در پایان این دوران، یعنی وقتی نه هزار سال از آفرینش میگذرد، جهان سازمانی نو مییابد. اینکه اندیشه مبتنیبر هزاره که در بالا گفته شد اصلی آریایی دارد یا نه، موضوعی است که هنوز روشن نشده، زیرا آریاها اعتقاد داشتند که از آفرینش تا تباهی جهان، دوازدههزار سال زمان میگیرد.
آنگاه در این حماسه، دودمانی میآید که همانند دودمان گذشته است، جز آنکه در زمان آخرین فرمانروای آن که لقب «کی» داشت (همه پادشاهان این دودمان این لقب را بر نام خود افزوده دارند)، یعنی کیویشتاسپ، زرتشت ظهور کرد. چون نام او را بر فهرست پادشاهان کیانی افزودیم، ناچار همه شاهان دیگر نیز بهگونهای با تاریخ پیوندی مییابند. واژه «کِی» یا «کَوی» (Kave) در هند به معنی کاهنی است که از نهان آگاهی میدهد و اسرار پنهان را میداند و همچنین خردمند یا شاعر است. اوستا از هشت پادشاه یاد کرده که همه کی یا کوی پیش از نامشان دارند: کواته (قباد)، اَپی وَهو (Apivahu)، اوسادَن (Usadan)، ارشَن (Arshan)، پیشینه (Pishinah)، بیارشَن (Byarshan)، سیاورشَن (Syavarshan) و هوسروَه (Hausravah). در پایان، نام کیویشتاسپ میآید؛ اما نه در کنار دیگران و همردیف آنان، بلکه «کوی» ممتاز از دیگر کوان.
از اینها گذشته او بازپسین فرمانروایی است که عنوان کی یا کوی دارد و در همه منابعی که در دست داریم، چنین است. همزمان با ویشتاسپ، کیان یا کیهای دیگری هستند که با زرتشت دشمناند و همه با کَرپَنها (Karapan) یا خوانندگان بَرسم و دیگر کاهنانی که با زرتشت عداوت داشتند، مربوط بودند. به همین سبب میتوان حدس زد که کویان یا کیان همچنین وظیفه کاهنان را برعهده داشتند. میتوان گمان برد که آنها گونهای «کاهن و شاه» در مشرق ایران بودند که رسوم و تشریفات آریاهای باستان را حفظ میکردند. از این نیز میتوان پا فراتر گذاشت و فرض کرد که یک خاندان از این دودمان های کیان، نیرومندتر از دیگران شد و بر دیگران فرمانروا گشت. هیچ شاهدی بر این فرض نداریم، جز روایتی که در حماسه ملی ایران درباره یک سلسلة به هم پیوستة بزرگ آمده است. باید ببینیم که آیا شاهد دیگری هم دال بر وجود چنین فرمانروایی کیانییا کوی در مشرق ایران و پیش از هخامنشیان در دسترس داریم یا نه.
از نظر جغرافیایی اوضاع آسیای میانه (خراسان بزرگ) و مشرق ایران چنان است که یک امپراتوری یکپارچه و متحد نمیتواند پدید آید. وانگهی اگر چنین چیزی بود، بایست اتحادیهای بوده باشد از کشورهای واحهای و قبایل؛ اما از سوی دیگر هر چه بر دانش ما درباره گذشتة این بخش از جهان افزوده میشود، بر امکان وجود چنین کشور پهناوری میافزاید. بیش از آنکه شورویها دست به کار کاوشهای پردامنه در آسیای میانه بزنند، گمان میرفت که مشرق ایران و آسیای میانه سرزمینی بوده بیشتر خالی از شهر و آبادی که بیابانگردان در آن سکونت داشتند. کاوشهایی که در مرو، بخارا و خوارزم و جاهای دیگر شده، این نظر را دگرگون ساخته است؛ زیرا اکنون بر وجود کانالهای آبیاری بزرگ و آبادیهای پرجمعیت در نیمه اول هزاره اول پیش از میلاد آگاه گشتهایم. فرهنگ مادیشاید برابر با مغرب ایران پیش نرفته بود؛ ولی در آن زمان ایشان به «عصر آهن» رسیده بودند و بر سفال نقاشی رنگی میکردند.
وضع یا سطح فن معماری در این آبادیها درست روشن نیست؛ اما کشف دیوارها و باروها نمایشگر پیشرفت زندگی شهرنشینی تا به حد فرمانروایی یا کشوری نسبتاً پهناور است. در همان حال پیدا شدن جای سم ستوران گواه است بر اهمیت زندگی بیابانگردی که پایه سپاه کشور یا کشورهای مشرق ایران بر آن استوار بود. پس باستانشناسی هم گویی وجود جامعهای را که «اوستا» از بیابانگردان و شهرنشینان مجسم کرده که پیوسته با هم در پیکارند، تأیید میکند.
از منابع یونان و روم کهن و آثار متقدمان میتوان درباره حکومت شرقی ایران پیش از هخامنشیان یکی از سه امکان را پذیرفت:
ـ یا آن خطه زیر فرمان مادها بود؛ به این معنی که امپراتوری ماد تا مشرق گسترش یافته بود.
ـ یا زیر فرمان پادشاهی باختر، یا خوارزم بود.
هیچ شاهدی دال بر گسترش قدرت مادها تا خراسان در دست نداریم، جز یک اشاره مبهم کتزیاس (Ctesias) به بسط فرمانروایی آشوریها تا باختر و نفوذ مادها در مشرق. عقیده کتزیاس دایر بر اینکه زرتشت از پادشاهان باختر بود، جالب توجه است؛ اما در خواندن نام زرتشت در متن کتزیاس تردید هست. ایرانیان شرقی شاید در سپاه ماد بهعنوان متحد خدمت کرده باشند، ولی دلیلی که حاکی از فرمانروایی مادها بر ایشان باشد، در دست نیست. وجود پادشاهی مستقل باختر در مشرق ایران در زمانی که مادها پایههای فرمانروایی خویش را در مغرب ایران استوار میکردند، مطلبی است که بسیاری از محققان تأیید کردهاند. باستانشناسی همچنین این نظر را تأیید میکند که کانالهای بسیار آبیاری و شهرهایاستوار و بارودار در دشت باختر زیر فرمان یک سازمان مرکزی مثلاً حکومت باختر چنان که کتزیاس پیشنهاد کرده، پدید آمده است.
دولت خوارزم
نخستین بار مارکوارت (Markwart) به وجود یک دولت خوارزمی از خواندن عبارتی در هرودت (کتاب ۳. بند ۱۱۷) که درباره رود اکس (Akes) سخن گفته بود، پی برد. حاصل این مطالعه را هنینگ (Henning) با دقت چنین بیان میکند:
«برطبق مفاد این داستان که هرودت از هکاته نقل کرده است، خوارزمیان در روزگار کهن دره اکس (یعنیهریرود) و ادامه آن را که تجن امروزی باشد، در تصرف داشتند. ایشان تا حدی نیز بر مردم گرگان و پارتیان و زرنگیان سیستان و ثمانائوس (Themanaeans) اراخوزی یا رخج (جنوب افغانستان امروزی) مسلط بودند. مرو و هرات هر دو در اشغال خوارزم بود؛ چنانکه هکاته در یکی از چند بخش آثار خویش که به ما رسیده است، آنها را در مشرق قلمرو پارتیان یاد میکند.
با این ترتیب میتوانیم با احتمال بسیار مطمئن باشیم که حکومتی در مشرق ایران بود، در پیرامون مرو و هرات که همزمان با حکومت مادهاست و به دست خوارزمیان میگشت و به کوشش کوروش برافتاد. کوروش دست خوارزمیان را از جنوب قلمروشان کوتاه کرد و ایشان ناگزیر به متصرفاتی که در کنار رود جیحون داشتند، عقب نشستند.»
سپس هنینگ میگوید که کامیابیهای پیاپی و آسان کوروش در ایران شرقی، نمایشگر آن است که در آنجا یا کشوری پهناور وجود داشته یا گروهی از حکومتهای کوچک. اگر جز این بود، پیشرفت کوروش زمان بیشتری میگرفت.
اگر ما این استدلال را دنبال کنیم، میتوانیم به این نتیجه برسیم که چون از این پس شورشی در برابر هخامنشیان دیده نشد (جز در نخستین سال فرمانروایی داریوش که در آن هنگام در همه جای کشور جنبش آشکار شد)، این خود دلیل است بر وجود زمینه حکومت مادها یا یک دستگاه حکومتی غربی در ایران شرقی. بنا بر همین نظر، به آسانی نمیتوان پذیرفت که کوروش بر فرمانروایی حکومت خوارزم که در زیر فرمان ویشتاسپ ـ پشتیبان زرتشت ـ بود، پایان بخشید و آن را برانداخت؛ زیرا که دلایل بسیاری ناچیز داریم؛اما شاهد استوار درستی در دسترس ما نیست. اینک تنها میتوان بگوییم که در مشرق ایران پیش از هخامنشیان، شاید دست کم دو کشور یا اتحادیه وجود داشت که مرکز یکیباختر، و دیگری هرات بود.
از اینها گذشته، حکومت ماد شاید با یکی، یا با هر دو این حکومتها رابطه داشت و ممکن است نفوذی هم در یکی یا هر دو داشت. البته دلیلی بر این گمانها نداریم. وضع کیویشتاسپ و زرتشت گویا مناسب زندگی در اتحادیه هرات بود، پیش از آنکه اتحادیه مزبور پدید آید، در صورتی که بهراستی چنین اتحادیهای تشکیل شده باشد؛ اما محتمل است که با کوروش سروکاری پیدا نکرده باشند. امکان آنکه باختر در زیر فرمان هخامنشیان پس از سقوط دولت خوارزمیان به اوج قدرت رسیده باشد، چنانکه مارکوارت گفته است، فرضیه جالبی است؛ اما بازهم شاهدی در این باره نداریم.
پس آنچه از تاریخ ایران خاوری در دوران پیش از هخامنشیان میدانیم، ناچیز و مبتنی بر حدس و گمان است. داستانهای حماسی این دوران نیز مانند تاریخ آن قابل اعتماد نیستند؛ ولی اینها قالبی میسازند برای «دوران پهلوانی» آنجا که به تاریخ نیازمند نیست. اصل برجستهای که در حماسههای ملی ایران همواره تکرار میشود و باید مورد بررسی قرار گیرد، همانا پیکار میان ایران و توران است.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید