خلوت انس / مرحوم استاد مشفق كاشاني در نگاه شاعران معاصر - بخش اول

1393/10/30 ۰۷:۳۷

خلوت انس / مرحوم استاد مشفق كاشاني در نگاه شاعران معاصر - بخش اول

اشاره: از مجموعة آثار ادبي انتشارات اطلاعات، چاپ و پخش كتاب سه جلدي «خلوت انس» است كه حاوي اخوانيات مرحوم استاد مشفق كاشاني با شاعران معاصر است كه پس از نشر مورد استقبال شاعران قرار گرفت. از آنجا كه زندگينامة مختصر مرحوم استاد به قلم خودشان در آغاز نوشتار زير آمده، از توضيح بيشتر مي‌پرهيزيم و تنها يادآور مي‌شويم كه آن استاد تواناي خوشخو و راهنماي شاعران جوان، روز گذشته به سراي باقي رفت. ياد و نامش گرامي باد. آنچه در پي مي‌آيد،


 


اشاره: از مجموعة آثار ادبي انتشارات اطلاعات، چاپ و پخش كتاب سه جلدي «خلوت انس» است كه حاوي اخوانيات مرحوم استاد مشفق كاشاني با شاعران معاصر است كه پس از نشر مورد استقبال شاعران قرار گرفت. از آنجا كه زندگينامة مختصر مرحوم استاد به قلم خودشان در آغاز نوشتار زير آمده، از توضيح بيشتر مي‌پرهيزيم و تنها يادآور مي‌شويم كه آن استاد تواناي خوشخو و راهنماي شاعران جوان، روز گذشته به سراي باقي رفت. ياد و نامش گرامي باد. آنچه در پي مي‌آيد، گزيده‌هايي پراكنده و تلخيص‌شده از آن كتاب است كه تا حدودي جايگاه «مشفق» را در چشم شاعران نشان مي‌دهد.

***

انديشة تهيه و تدوين و چاپ خلوت انس هنگامي شكل گرفت كه من در زادگاه خود در آغاز كار شاعري با زنده‌ياد «سهراب سپهري» اخوانيه‌هايي با شاعران آن سامان رد و بدل مي‌كرديم و بعدها كه سپهري براي ادامة تحصيل به تهران سفر كرد و من در سال 1333 راهي تهران شدم، به مناسبت‌هايي با آشنايي با شاعران و هنرمندان معروف معاصر همان‌ طور كه روال كار هنرمندان و شاعران از قديم‌الايام بوده است اين مكاتبات شاعرانه ادامه پيدا كرد.

بارها مي‌انديشيدم كه مجموعة اين يادها و يادبودها را كه حاوي شاديها و غمها و تا حدودي سرگذشت و مسير زندگاني گويندگان صاحب اثر و شكر و شكايتهاست، به دست چاپ بسپارم، ولي گرفتاريهاي روزمرّه مانعي بود بر سر اين راه، خاصه آنكه در نظر داشتم اگر اخوانيه‌اي در مجموعه چاپ مي‌شود، براي اينكه خواننده با آثار و شرح‌ حال شاعر آشنا شود، شرح حال و چند اثر نيز از شاعر آورده شود و به همين منظور از شاعراني كه با من ارتباط شاعرانه و پيوند دوستي داشتند، خواستم تا شرح زندگاني خويش را خود بنويسند با آثاري از خود...

آنچه را خود من درطول ساليان دراز سروده‌ام، بدون اينكه در آن تجديد نظر كنم، در اين مجموعه آورده‌ام تا خواننده مسيري را كه من طي كرده‌ام، با عنايت به شعرهاي اوايل كار شاعري و امروز دريابد، گرچه در اين راه پرپيچ‌و خم هنوز خود را كودكي نوپا مي‌دانم كه تازه قدم در راه گذارده است...‏

از مواردي كه مي‌توانم برآن تكيه كنم، امتياز اين مجموعه است نسبت به ساير تذكره‌هاي شعر معاصر، بدين‌معني كه پاره‌اي از شرح حالها به خامة خود شاعران است و آنچه من نوشته‌ام، تلخيصي است از نوشتة خود شاعران و بنابراين مي‌توان آن ‌را مستندترين تذكرة شعر به حساب آورد. از نكات ديگر اينكه اخوانيه‌ها با شرح حال و آثار شاعران درآميخته است و از اين نظر كاري است درخور توجه، ابتكاري و بديع.‏

و اما شرح حال من:‏ نام: عباس. نام خانوادگي: كي‌منش معروف به «مشفق كاشاني»، تولد: سال اول مرداد 1304 شمسي، كاشان. تحصيلات: فوق‌ليسانس. مجموعه شعرها و كارهاي تحقيقاتي كه تاكنون از من انتشار يافته است:‏

1 تضمين 12 بند محتشم كاشاني به نام «صلاي غم»، چاپ اول سال 1323، كتابفروشي اسلاميه.

2 مثنوي شباهنگ، سال 1323، كتابفروشي سعادت، كاشان‏

3 خاطرات، سال 1326، كتابفروشي سعادت، كاشان‏

4 سرود زندگي، سال 1341، انتشارات زوّار

5 شراب آفتاب، سال 1342، انتشارات زوّار‏

6 آذرخش، گزينة آثار، سال 1365، انتشارات كيهان‏

‏ 7 ديوان حاج سليمان صباحي بيدگلي با همكاري شادروان حسين پرتو بيضائي، سال 1338، انتشارات زوّار‏

8 سه مجموعة شعر در طول جنگ با همكاري استاد محمود شاهرخي «جذبه» و شاعر توانمند حسين لاهوتي «صفا» از انتشارات وزارت ارشاد اسلامي و مؤسسه انتشاراتي اميركبير از شاعران معاصر.‏

9 مجموعة شعر «نقشبندان غزل» شامل غزليات شاعران معاصر، انتشارات بنياد 15خرداد، سال 1365‏

10 مجموعة شعر پرتوي از انوار 15 خرداد سال 1365 فراهم آورده‌اي از شاعران معاصر، انتشارات بنياد 15 خرداد، سال 1365‏

11 مجموعة شعر ديگري از شاعران معاصر، انتشارات بنياد شهيد، با همكاري استاد محمود شاهرخي (جذبه)، سال 1365‏

12 مجموعة شعر «كعبة خونين» از شاعران معاصر، انتشارات سروش با همكاري استاد محمود شاهرخي، سال 1368.‏

‏ 13 مجموعة زيباترين شعرهاي فارسي از شاعران گذشته و معاصر به نام: سيماي محمد(ص) در آيينة شعر فارسي با همكاري استاد محمود شاهرخي.‏

14 مجموعة زيباترين شعرهاي فارسي از شاعران معاصر و گذشته به نام: «سيماي علي(ع) در آيينه شعر فارسي» وسيلة انتشارات ادارة كل اوقاف با همكاري استاد محمود شاهرخي.‏

‏* * *‏

مهدي اخوان ثالث (اميد)‏

مهدي اخوان ثالث «اميد» شاعر نامدار معاصر به سال 1308 در شهر مقدس مشهد چشم به جهان گشود. هنگامي كه در مشهد اقامت داشت، با راه يافتن به انجمن‌ ادبي استاد فقيد محمود فرخ خراساني، ضمن تحقيق و مطالعة مداوم در ادب غني فارسي، به هنر شاعري پرداخت. مسافرت و انتقال او به تهران با زماني مصادف بود كه «نيما» تازه داشت نظريات خود را با نمونة آثارش در معرض افكار عمومي قرار مي‌داد. اخوان با شاعراني ديگر با آشنايي با نيما بدو گرويد و با توجه به اندوخته‌هايي كه از شعر كهن فارسي داشت، به ترويج و نشر آثار او پرداخت.‏ وي سرانجام در چهارم شهريور 1369، روي در نقاب خاك كشيد و در جوار آرامگاه حكيم ابوالقاسم فردوسي به خاك سپرده شد. خطاب به مشفق كاشاني گويد:‏

همين از غم نه تنها چشم خون‌پالاي من گريد

كه همچون نخل باران‌خورده سر تا پاي من گريد

نه چون شمعم كه شب گريد، ولي آرام گيرد روز

كه چشمم شب به روز و روز بر شبهاي من گريد

مگر ابر بهار امشب غمي چون من به دل دارد

كه مي‌خواهد بدين سان تا سحر همپاي من گريد

دو چشمم خشك شد امروز، از بس گريه بر ديروز

دگر امشب كدامين چشم بر فرداي من گريد؟!‏

اجل خندان رسيد و اشك‌ريزان رفت و بخشودم

فغان كاين دزد هم بر پوچي كالاي من گريد

‏ گريبان مي‌درد با برق ابر و گريد از حسرت

كه نتواند به قدر دامن درياي من گريد

‏ «اميد» اين غم مگر «مشفق»1 دهد تسكين كه مي‌بيند‏

همين از غم نه تنها چشم خون‌پالاي من گريد

‏ تهران، ارديبهشت 1345‏

مهرداد اوستا

مهرداد اوستا در سال 1308 در شهر بروجرد زاده شد. با اينكه طبعش بيشتر به قصيده‌سرايي متمايل بود، در ساير زمينه‌هاي شعر همانند غزل، مثنوي، دوبيتي‌هاي پيوسته، رباعي و غيره نيز استادي بود مسلم، قصايد او با آثار ناصرخسرو، خاقاني، مسعود سعد پهلو مي‌زند؛ ولي از نظر انديشه، آينه زمان و تركيبات و استعارات تازه و بديع در آثارش موج مي‌زند.‏ او سالها در دانشكدة هنرهاي هنرهاي زيبا به‌تدريس زيبايي‌شناسي و فلسفة هنر و ادبيات دراماتيك و نقد تاريخ هنر اشتغال داشت و در سال 1370 جهان ناپايدار را وانهاد.‏ در سال 1340 كه در بيمارستان سرخه‌حصار بستري شد، قطعة غرّاي «طبع طوفاني» را براي من بنده سرود كه متقابلاً شعر «مهر دوست» را ساختم و تقديم حضورش كردم و اين است آن دو اثر كه نشاني از محبت و احساس و برادري است:‏

اي بزرگ اوستاد، اي مشفق

كه يكي چون تو معني‌آرا نيست

سر برآرد ز گنج خاطر تو

گوهراني، كجاش همتا نيست

طبع طوفاني گهرخيزت

هست دريا اگرچه دريا نيست

هست دريا، وليك دريايي

كه مر او را كرانه پيدا نيست

اين چنيني و نيز شب‌پره را

چشم ديدار مهر رخشا نيست

مهر چون سر برآورَد، پرتو

كرم شب‌تاب را هويدا نيست

غرچة گول را خبر هرگز

از هنرمند مرد دانا نيست

آسمان عرصة شكار هماست

عرصة بوم شوم دروا نيست

كه برازندة چنين تشريف

هر بداندام پست‌بالا نيست

خود نيارد شناخت طبع تو را

گوهر آن كه چون تو والا نيست

وانكه مشفق نداندت، بهره

خود ز شفقت نهاد او را نيست

كه سرشته‌ست با نهاد تو مهر

چه كنم گر حسود بينا نيست؟

تو همي تاب زآنكه پروايي

ماه را از سگ بدآوا نيست

گر «اوستا» نه اُوستا باشد

چامه‌پرداز طوس اُستا نيست

كيست چونان كه او به چامه، اگر

اوستاد‌سخن، اوستا نيست؟

چه غم ار بود نارواش سخن

بي‌هنر را به گفته پروا نيست

آن كه ناورد يك سخن سَخته

بهْ از اينم از او تمنا نيست

گاو سحرآفرين شود آنجا

كه فروزنده كفّ موسي نيست

چو نيارد به شعر و حكمت راه

هَمْش پرواي پور سينا نيست

به مديح تو سرفرازم زانك

مدح آزادگان تبرّا نيست

گلشن علم را صفا تا هست

مزرع جهل را نوا، تا نيست

باد چون سرو، سربلندت نام

كه مرا بيش ازين تمنا نيست

سرخه‌حصار، 1/10/1340‏

و اين هم سخني دربارة مشفق كاشاني از مهرداد اوستا: «...مشفق ما نيز، يك استثناء ترديدشكن است، در چنين روزگاري كه همه چيز داريم، به جز آن فضيلت را كه بايد داشته باشيم»:‏

گفتمي مام مروت شد عقيم‏

گر نه همچون تو يكي فرزند داشت

گفتمي بخت جوانمردي بخفت

گرنه با تو آسمان پيوند داشت

گفتمي شاخ كرامت خشك ماند

گرنه چون تو نخل شهدآكند داشت

گفتمي انصاف را گوهر شكست

گر نه مانند توئي دلبند داشت

آفتاب پارسي را بُد زوال

گرنه چون تو صبح شكرخند داشت

قحط سال مردمي شد «مشفقا»

چون تو روشن گوهري هرچند داشت

تو گلي تنها در اين سوزان كوير

گر «اوستا» با تو دل خرسند داشت

گر به زهر نابكامي دل بسوخت

با سخنهاي تو كامم قند داشت

تيرماه 1349‏

 

بيژن ترقي ‏

از كودكي گوش جانش با نواي شعراي بزرگي نظير بهار، شهريار، اميري فيروزكوهي، نيما، رهي معيري، پرتو بيضائي و گروه زيادي از سخنوران عصر آشنا ‌شد و مايه ‌اندوخت.‏ از كارهاي اوست: گردآوري ديوان صائب و كليم كاشاني و تصحيح ديوان حزين لاهيجي و سروده‌ها و ترانه‌هاي بسيار.‏ خطاب به مشفق كاشاني گويد:‏2

چو جام مي، دل در خون نشسته‌اي دارم

كه باده‌اي به سبوي شكسته‌اي دارم

ره گريز مرا بسته آن كمند دو زلف

چه دامهاي به هم حلقه‌بسته‌اي دارم!

چو كودكان شب و روزم به گريه مي‌گذرد

كه مرغ خستة از دام جسته‌اي دارم

شكار زخمي آن چشم ناوك‌اندازم

چه غمگسار به خون دست شسته‌اي دارم

ز خون من همه صحرا و دشت گلرنگ است

كه زخم كاري بر دل نشسته‌اي دارم

نمي‌رسم به تو اي آرزوي رفته ز دست

كه جان دردكش و پاي خسته‌اي دارم

غلامحسين مولوي

غلامحسين مولوي (تنها) در سال 1303 در تبريز ديده به جهان گشود، تحصيلات خود را رشتة تاريخ و جغرافياي علوم تربيتي به پايان برد و به دبيري اشتغال ورزيد و به فعاليتهاي ادبي پرداخت. دكتر ابراهيم باستاني ‌پاريزي نوشته‌اند:‏‏ «شعر مولوي اصالت خاص ادبي را دارد در عين اينكه زيبا و روان و از تعابير و لغات مهجور بيگانه است، اما خصوصيات ادب فارسي را به طور كامل دارد تا جايي‌كه گاهي بايد او را از متتبعين سبكهاي قديم فارسي به حساب آورد. با همة اينها نبايد فراموش كرد كه مولوي در زمينة سبكهاي امروزي نيز پياده نيست و كم و بيش در اين راه نيز قدم مي‌زند و توفيق او نيز چشمگير است...»

يادم نكني ديگر، اي «مشفق كاشاني»

دردا كه فراموشم، كردي تو به آساني

من مهر تو را بر جان، يك عمر بپروردم

بي‌مهر چرا گردي؟ جانم ز چه رنجاني؟

تو مرد وفاكيشي، يكرنگ و صفاكيشي

آئين جوانمردي دانم كه نكو داني

با نامه و پيغامي، كن ياد ز گمنامي

باشد كه دل و جانم، زين بيش نرنجاني

اي كه نبُوَد چون تو هرگز به سبك‌روحي

زين‌ گونه كجا شايد با خسته گرانجاني؟

باري نه من آن باشم كز تو گسلم پيوند

صدبار وگر افزون، از خويشتنم راني

ديري‌ است كه من با تو پيوند وفا بستم

مهرت ز دلم راندن، هيهات كه بتواني

گفتار دري از نو رونق بگرفت از تو

اي گشته به هر محفل، شهره به سخنداني

گلزار ادب چون تو، كم ديد زبان‌آور

تو بلبل خوشخوان اين طُرفه گلستاني

كي پنجه توان افگند، با چون تو سخن‌گستر؟

در عرصة شعر نغز، تو فارِس ميداني

بگرفت به من ايام بس تنگ و نمي‌دانم

چون خويش رها دارم، زين ورطة طوفاني؟

اي شاعر آزاده، بنگر سوي افتاده

تنهاي پريشان را، برهان ز پريشاني

گر از پي دلجوئي، نائي من نالان را

ترسم كه گزي روزي انگشت پشيماني

‏ 17/9/66‏

 

محمود شاهرخي

استاد محمود شاهرخي (جذبه، زادة 1306 در بم) در ادب فارسي و عربي و حافظه قوي يگانه و در انواع شعر فارسي شاعري چيره‌دست، در دوستي و بزرگواري مردي مردستان و از تبار فتيان بود. خطاب به مشفق كاشاني گويد:‏

غم عشق جز جان شيدا ندارد

كه پروانه از شعله پروا ندارد

دل من سرايد سرود محبت

جز اين نغمه در پرده آوا ندارد

به جز مهر و اُلفت كه جاويد بادا

دلِ مهرورزم تمنا ندارد

شد آكنده جانم چنان از محبت

كه از بهر كينِ كسان جا ندارد

انوشه‌ رواني كه هرگز به گيتي

سر جنگ و كين و معادا ندارد

خوش آن دل كه جز مهر در وي نگنجد

خوش آن سر كه جز عشق سودا ندارد

به جز پرتو مهر و نور محبت

فروغي دگر بزم دنيا ندارد

دريغا اگر مهر و الفت نباشد

جز آن گر نباشد، دريغا ندارد

كسي را كه باشد مُحبّي چو «مشفق»

ز بي‌مهر مردم محابا ندارد

همان رادمردي كه از پاكبازي

سر و جان دريغ از احبّا ندارد

همان پرهنر اوستادي كه چون او

كسي در سخن طبع والا ندارد

همان نكته‌پرداز نازك‌خيالي

كه در پرده جز نقش رؤيا ندارد

اديبا، تو را در سخن مي‌ستايم

كه از حق، خردمند، حاشا ندارد

بنازم بدان طبع چون گنج شايان

چنين گوهران كان و دريا ندارد

بنازم بدان ذوق و آن شعر دلكش

كس اين مايه آثار زيبا ندارد

خيال است رنگين، ولي هر خيالي

چنين لعبتان فريبا ندارد

چنين نقش را كلك ماني نبندد

چنين شور، چنگ نكيسا ندارد

شود عقل و جان سر خوش از ساغر تو

كه سُكر كلام تو صهبا ندارد

فري كلك شيرين شورآفرينت

كه كس نِي بدينسان شكرخا ندارد

تو آن نغزگفتار معني طرازي

كه طرز تو هر معني آرا ندارد

شكوه كلام تو كيوان نسنجد

فروغ بيان تو شعري ندارد

صفاي تو را اي به نيكي «ستوده»3

رخ شبنم و برگ گلها ندارد

تو را «گلشني»4 خرّم و دلفروز است

كه بيم زمستان و سرما ندارد

تو را بي‌گمان عشق باشد «معلم»5‏

وگرنه كس اين طبع شيدا ندارد

نشيدي چنين نيست جز زندخوان را

سرودي چنين جز «اوستا»6 ندارد‏

ز لطف خداوندگار «حميد»7 است

كه طبع تو جز شعر غرّا ندارد

تو را گر ستودم، ستودم هنر را‏

كه كژطبع، پاس هنر را ندارد

ستايند نام‌آوران شعر «مشفق»

ثنائي چنين «جذبه» تنها ندارد

فروزنده ماناد خورشيد طبعت

كه اين جلوه را مهر رخشا ندارد

به مشفق كاشاني:‏

دوش تا ره يافتم در خلوت رخشان آه

سر نهادم همچو طفل اشك، در دامان آه

شد غزال ماه گردون سير صيد لاغرم

بر نشان آمد چو از شست اثر، پيكان آه

بينوا بودم، ازين در بي‌نيازي يافتم

باد آبادان به عالم خانة‌ احسان آه

شد دلِ دردآشنايم گنج گوهرهاي راز

تا سرشكم همچو لعل آويخت بر مژگان آه

يافت چون نقد روان قلب سيه‌رويم رواج

تا ز غش پالوده شد در آتش سوزان آه

در كوير نامرادي مي‌شدم محو سراب

گر نمي‌شد سيل اشكم همدم طوفان آه

در حريم راز، كانجا درنمي‌گنجد خيال

من چو مَحرَم راه بردم از در پنهان آه

يافتم منشور دولت از در سلطان عشق

تا نهادم چون قلم سر بر خط فرمان آه

طالع «مشفق» چراغ‌افروز راه «جذبه» شد

تا به كوي مقبلان ره برد از سامان آه

 

نعمت‌الله بيضايي

نعمت‌الله بيضائي (ذكايي) در شرح احوال و آثار خود چنين مي‌نويسد: ‏ «در سال 1283ش در آران كاشان به دنيا آمدم. تحصيلات ابتدائي و قسمتي از علوم قديمه را در آران آموختم و قواعد و فنون ادب را در نزد برادر استادم اديب بيضائي شاعر فراگرفتم و پس از شش سال معلمي، سالي چند در شهر‌هاي مختلف به تصدي ادارات ثبت به كار پرداختم.‏ در سال 1322 انجمن ادبي را در تهران تأسيس كردم كه پنج سال ادامه داشت، سپس به مناسباتي سه سال تعطيل شد و آنگاه در سال 1330 آن انجمن را مجدداً با تشكيلات وسيعتري دائر و آن را انجمن ادبي تهران ناميدم. اين انجمن تاحال به خدماتي شايان توجه در اشاعه و پيشرفت شعر و ادب فارسي و راهنمايي مبتديان فن موفق گرديده است.‏» خطاب به مشفق كاشاني گويد:‏

اي اختر سپهر سخنداني

يار عزيز، مشفق كاشاني

ياد تو در ضمير چو بندد نقش

گردد فضاي خاطر، نوراني

يادم نمي‌كني و نمي‌دانم

حال من فسرده نمي‌داني؟

در انجمن، رفيقان هر هفته

در وصف تو كنند سخنراني

جاي تو خالي است و همه پرسند

از من: كجاست مشفق كاشاني؟

اي موطن عزيز من، اي كاشان‏

اي مكمن فضيلت انساني

ياد، آن زمان كه در تو مرا بودي

شاداب خاطري به فراواني

ياد آن زمان كه هر شب و روزم بود

در محضر اديب سبق خواني

ياد از محيط مكتب آرانت

وان نغمه‌هاي دلكش قرآني

ياد از رواق «محتشم» و «فيضت»

وان بقعه‌هاي ديگر نوراني

ياد از هواي مسجد ميدانت

ياد از فضاي مسجد سلطاني

اي «مشفق» عزيز، بيا يك شب

بنشين مرا به مجلس مهماني

گردند مجتمع به رهي منزل

هر هفته دوستان ادب داني

اينجا فراهم آيند از هر سو

كرمانشهي و يزدي و كرماني

زنجاني و مراغي و تبريزي

شيرازي و قمي و خراساني

اشعار آبدار همي‌ خوانند

با لحن دلپذير صفاهاني

جاي تو خالي است كه بر ياران

اشعار دلنواز فروخواني

بر ياد تو سرودم اين چامه

شايد ز قيد هجرم برهاني

باشد همي «ذكائي» مخلص را‏

دست دعا به ساحت سبحاني

خواهد به جان، سلامت ياران را

از پيشگاه رحمت يزداني

تا آفتاب بردمد از مشرق

تا ماه راست چهرة نوراني،

همواره بي‌دريغ تو را توفيق

بادا ز فضل يزدان ارزاني

تهران، هشتم تيرماه 1352‏

رياضي يزدي ‏

سيد محمدعلي يزدي «رياضي» در سال 1290 زاده شد. تحصيلات خود را تا مراحل عاليه به پايان برد و در ادبيات فارسي و عربي تبحر كامل داشت. در محافل ادبي به شاعر آل‌الله معروف بود و بيشتر آثارش در توحيد و مدح و منقبت خاندان پيامبر اكرم(ص) سروده شده است. درگذشت او در روز 29/12/1361 اتفاق افتاد.‏ خطاب به مشفق كاشاني گويد:‏

چو زد به لوح سخن نقش جاودان «مشفق»

بوَد جهان ادب را نگاهبان مشفق

به بوستان ادب گر هزاردستان نيست

چرا به بزم سخن گشته داستان مشفق؟

گرفت دست سخن را به پايمردي خويش

به اوج برشد و بگذشت ز آسمان مشفق

به باغ شعر چو گل خنده زد عروس سخن

كه شعر هست گل عشق و باغبان مشفق

ز نغمه مرغ سخن اوفتد به كنج قفس

به كام خويش اگر دركشد زبان مشفق‏

سخن‌سراي و سخن‌آفرين، سخن‌پرداز

به كارگاه سخن هست بي‌گمان مشفق

به تار و پود سخن رنگ زندگي آميخت

كه داد بر تن تب‌دار شعر، جان مشفق

مرا «رياضي» دست دعا بلند كه: باد

ز لطف پاك خداوند در امان مشفق

ادامه دارد

پي‌نوشتها:

1ـ مقصود مشفق كاشاني، دوست مهربان ارجمند «عباس كي‌منش» است كه غزل مرا استقبال كرد و پس از وي، چند تن ديگر نيز در اين طرح تازه غزلهايي گفتند.

2ـ به اقتفاي غزلي از مؤلف با اين مطلع:‏

درين قفس كه پر و بال بسته‌اي دارم

دل شكستة در خون نشسته‌اي دارم‏

3 تا 7ـ استاد شاهرخي در قصيدة بالا از استادان سخن: سيد ابراهيم ستوده، سيدمحمود گلشن كردستاني، محمد علي معلم، مهرداد اوستا، حميد سبزواري ياد كرده است.‏

اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: