1401/12/22 ۱۱:۵۶
آنچه در پی میآید، بهاحتمال آخرین سخنرانی مرحوم حجتالاسلام والمسلمین دعایی است که سال گذشته در همین ایام، به مناسبت روز حکیم نظامی گنجوی و گرامیداشت او در «انجمن آثار و مفاخر فرهنگی کشور» ایراد شد. یاد عزیزش را گرامی میداریم و ریزش باران رحمت الهی را بر او خواستاریم.
بسـم الله الرحمن الرحیـم
هست کلید در گنج حکیم
«حکیم نظامی گنجوی» کتابش را اینگونه آغاز میکند. چون مادربزرگ مادرم زرتشتی بود، من اجازه میخواهم که یادی از او کنم و از این منظر به موضوع بپردازم که در ایران باستان، سوای آتشگاههای متعدد در هر شهر و منطقه، سه آتشکده بزرگ نیز وجود داشت که معبد و زیارتگاه بسیار مهمتری بود و با آنکه هر کدام مخصوص طبقهای به شمار میرفت، اما قداست عمومی نیز داشت: «آذربُرزین مهر» در استان خراسان، «آذرفرَنبَغ» در استان فارس، و «آذرگُشنسب» در استان آذربایجان. گویی فروغ دینداری از این سه قلّۀ بزرگ بر تمامی پهنۀ ایرانزمین میتافت و دلها را متوجه حق تعالی میساخت. طبیعی است که با ورود اسلام و اجداد پدری من به این سرزمین و استقبال مردم از این دین مبین، آن سه معبد از رونقشان کاسته شود و حتی به مرور رو به ویرانی نهد؛ اما آنچه مورد نظر من است، معطوف به همین هنگام است. قرنها از آن سه جایگاه، شعلۀ معنویتْ فضای ایران را حیات میبخشید و با تغییر عمومی دین، باز به نحوی دیگر این سه دیار فروزندۀ چراغ معنویت و علم و عرفان شدند.
نکته دوم اینکه قبل از اسلام، ایران در کنار امپراتوری روم، سدهها داعیة ابرقدرتی داشت؛ اما به دلایلی، پس از اسلام، این جایگاه را از دست داد و گرچه خلافت عباسی از جهاتی ادامۀ رسم و راه عصر ساسانی بود، ولی ایرانیان که پیامبر اکرم(ص) بشارت داده بودند: «لو کان العلمَ فی الثّریا، لنالَهُ رجالٌ من فارس» و «لو کان الایمان فی الثریا، لنالهُ رجال من فارس»: اگر علم و دین در ستاره پروین باشد، مردانی از ایران بدان دست مییابند، به جای سیادت سیاسی و اقتدار نظامی، استعداد خود را در علم و ادب و عرفان و هنر بروز دادند و کهکشانی از دانشمندان و عارفان و فیلسوفان به جهان تقدیم داشتند که بهراستی فرمایش نبوی را تحقق بخشیدند.
نکته سوم اینکه ایرانیان عصاره همۀ اینها را با «شعر» ظاهر ساختند و گنجینههایی پروردند که «پنجگنجِ» حکیم نظامی یکی از آنهاست.
به سخن آغازین برمیگردم که سه مشعل بنیادین، روشنیبخش این دیار بود: آذربایجان، خراسان و فارس. اگر به مهمترین شاعران ایران اسلامی بنگریم، میبینیم که باز عمدتا از همین سه ناحیه برخاستهاند: رودکی سمرقندی، فردوسی توسی، خیام نیشابوری، سنایی غزنوی، ناصر خسرو قبادیانی، انوری ابیوردی، عطار نیشابوری، مولوی بلخی و انبوهی دیگر از شرق کشور، «خراسان» بزرگ.
قطران تبریزی، همام تبریزی، خاقانی شروانی، فلکی شروانی، مهستی گنجوی، نظامی گنجوی، مغربی تبریزی، شیخ محمود شبستری، صائب تبریزی، باباطاهر عریان، مسعود سعد سلمان، عینالقضات همدانی و بزرگان دیگر از غرب و شمال غرب کشور، «آذربایجان»، «همدان» و «ارّان و شروان».
سعدی و حافظ شیرازی، بابافغانی، عُرفی و کمی هم اینورتر که شامل همشهریان من هم بشود، خواجوی کرمانی و اندکی بالاتر، کمالالدین اسماعیل و شاعران دیگر از جنوب کشور به مرکزیت شیراز.
نکته بسیار عجیب و شایان تأمل، این است که از این سه منطقه، ایالت فارس حتی اگر وسعت قدیمترش را هم در نظر بگیریم که شامل بوشهر و هرمزگان و بختیاری و بویراحمد میشود، بسیار دیرتر از دو کانون شرقی و غربی، به این کاروان پیوست، به گونهای که مشهور است نخستین شاعر پارسیگوی استان فارس و اطراف، سعدی است در قرن هفتم و پیش از او، همۀ شاعران به گویش محلی میسرودند. چون این فارسی که از خراسان تا آذربایجان به آن شعر میگفتند و میگویند و میخوانند و مینویسند، هنوز هم زبان اصلی مردم استان فارس نیست؛ برای نمونه نگاهی بیندازید به «مُثلّثات» سعدی و حافظ و قطبالدین شیرازی که به فارسی و عربی و زبان محلی گفتهاند و هنوز به طور یقینی معلوم نیست که چه گفتهاند! نمونه دیگرش بیتی است که سعدی به این زبان در گلستان آورده و چند جور ترجمهاش کردهاند، در حالی که از چند قرن قبلتر، در آن دو ناحیۀ دیگر، به روانی، شعر فارسی میگفتهاند، سوای مواردی که امثال همام تبریزی به گویش پهلویِ رایج در تبریز گفتهاند، یعنی همان آذری که امروزه تا حدی معنی دیگری پیدا کرده، یا «فهلویاتِ» باباطاهر که البته برای عموم ما مفهومتر است.
چرا مردم ایالت فارس دیرتر به فارسی شعر گفتند؟ در حضور استادان دانشمند حاضر در این مجلس و بهویژه آقای دکتر [مهدی] محقق، «مرا هرآینه خاموش بودن اولیتر»؛ اما آنچه به ذهنم میرسد، این است که آنها برخلاف اهالی آن دو بخش دیگر، کمتر با همسایگان بیرونی مواجه بودهاند. از قضا برخی میگویند این که مردم خراسان و آذربایجان، ایراندوستتر از دیگر هموطنان هستند، به همین روست که آنها بیشتر با بیگانگان رویاروی بودهاند و ضرورت حفظ کشور برایشان ملموستر بوده و فرصت یافتهاند تا علایق میهنی خود را به نمایش بگذارند تا آن شاعر کرمانی یا شیرازی، اصفهانی، مازندرانی و کاشانی.
نظامی، شاعر ایرانپرست
با این چارچوب فشردهای که ترسیم کردم، به حکیم نظامی برمیگردم که بیاغراق بعد از فردوسی، ما شاعری همچون او و در تراز او، ایرانپرست نداریم. این ادعا را با یک حساب سرانگشتی ساده میتوان برآورد کرد. یک گنج از «خمسۀ» او، «خسرو و شیرین» است که با بیش از ششهزار بیت، به یک پادشاه ساسانی (یعنی خسرو پرویز) اختصاص دارد. با اینکه او فرمانروایی نیست که محبوبیت ملی یا دینی داشته باشد. با اینهمه، نظامی در بارهاش میگوید:
جهان را از عمارت، داد یاری
ولایت را ز فتنه، رستگاری
ز بس افتادگان را داد میداد
جهان را عدل نوشروان شد از یاد
گنج دیگرش «هفتپیکر» یا «بهرامنامه» است در باره پادشاه دیگر ساسانی، بهرام پنجم که در آن میگوید:
هست جای کیان، سزای کیان
جز کیان را مباد جای کیان!
و در باره خود بهرام میگوید:
عدل میکرد و داد میفرمود
خلق از او راضی و خدا خشنود
گنج دیگرش، منظومۀ عرفانی «مخزنالاسرار» است با کلی ابیات در باره فریدون و جمشید و انوشیروان و سام و کیخسرو.
گنج دیگرش «لیلی و مجنون» است که در ادبیات فارسی و ادبیات متأثر از فارسی، بسیار تأثیر گذاشته و جالب اینجاست که این مثنوی را به درخواست شاه «شروان» سروده است که همزمان با سلجوقیان بود و میگوید:
آن کز نسب بلند زاید
او را سخنِ بلند باید
یعنی ما بیوفا نیستیم و چون بزرگزادهایم، باید با زبان بزرگان سخن گفت، یعنی فارسی. حضراتِ شاعردزد، این ابیات را که یا شاه گفته، یا نظامی حرف خودش را از زبان شاه گفته، چگونه توجیه میکنند؟
اما گنج پنجم که اوج ایرانپرستی نظامی است، هرچند بر محور اسکندر مقدونی میگردد که به روایتی نادرست، همان «ذوالقرنین» قرآن کریم است، حکیم گنجه رسماً بر فروپاشی حکومت هخامنشی مویه میکند و مطالبی میگوید که به نظرم بینظیر است. اسکندر چون دید داریوش سوم یا همان دارا از اسب فرو افتاده،
تن مرزبان دید در خاک و خون
کلاه کیانی شـده سرنگون
سلیمانی افتاده در پای مور
همان پشّۀ کرده بر پیل، زور
بهارِ فریدون و گلزار جم
به باد خزان گشته تاراجِ غم
نسـبنامۀ دولـت کیقباد
ورق بر ورق، هر سوئی برده باد
دریغـا که از نـسل اسفندیار
همین بود و بس مُلک را یادگار
چرا خون نگریم بر آن تاج و تخت
که دارنده را بر در افکند رخت؟
مباد آن گلستان که سالارِ او
بدین خستگی باشد از خار او
نفیر از جهانی که داراکُش است
نهانپرور و آشکاراکُش است
شما را به خدا، از این لطیفتر میشود بر واقعهای چنان قدیمی مویه کرد؟ نظامی که از سویی خطر «روسیِ گربهچشم» را درک میکرد و میگفت «که: فریاد شاها، ز بیداد روس»، و از سوی دیگر رومیان را پیوسته در کمین میدید و نفرت عمومی را احساس مینمود که مَردم، «هم از رومشان کینه، با روس بیش»؛ آری، چنین کسی بهتر از بسیاری از شاعران بخشهای مرکزی ایران، اهمیت زبان فارسی و فرهنگ ملی را درمییافت؛ وگرنه طبع او متمایل به زهد و انزوا و چلهنشینیهای مکرر بود؛ اما نمیتوانست در شمال ایران بزرگ به سر ببرد و نسبت به گزندی که ممکن بود از بیگانگان برسد، بیاعتنا باشد. ضمن اینکه مثل همۀ کُردزادگان، رگ ایرانگرایی نیرومندی داشت که به قول خودش:
گر مادر من، «رئیسۀ» کُرد
مادرصفتانه پیش من مرد،
از لابهگری که را کنم یاد؟
تا پیش من آرَدش به فریاد؟
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید