1400/2/5 ۱۰:۴۳
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی با اشاره به سیر تاریخی تصوف و عرفان بیان کرد: آنچه به معنای جدایی عرفان و تصوف مطرح میشود مربوط به قرن دهم و حکومت صفویان است، چراکه آنها متصوفهای بودند که در ادامه شیعه دوازدهامامی شده بودند و برای تقویت تشیع از علمای سنتی شیعه دعوت کردند و این عوامل سبب شد تا رفتهرفته عرفان و تصوف در این حکومت دو چیز تلقی شدند و شاهد ردیههایی بر تصوف هستیم.
محمد سوری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، شب گذشته، ۳ اردیبهشت، در سلسله جلسات دوره تخصصی عرفان و معنویت که به همت مؤسسه بینالمللی حکمت برگزار شد، با موضوع «رابطه تصوف و عرفان» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
این روزها و این سالها کلمه تصوف و عرفان را زیاد میشنویم؛ به خصوص اتفاقاتی که در کشور رخ داد موجب شد که کلمه صوفی بیشتر به گوش مردم بخورد و بعد یک عدهای آمدند و دفاع کردند و برخی هم آن را رد کردند و گفتند عرفان مثبت و پسندیده است و تصوف در مقابل آن قرار دارد و امر نکوهیدهای است. این نشان میدهد بحث عرفان و تصوف، بحثی است که برای ما مطرح است و خوب است که با توجه به اختلافات جدی که بین اندیشمندان در مورد رابطه این دو مفهوم وجود داد، در موردش صحبت کنیم و ببینیم آیا اینها یکی هستند و بین آنها تساوی برقرار است یا ربطی به یکدیگر ندارند یا نسبتی مبهم دارند؟
در اینجا باید نظر دو نفر از بزرگان را بخوانم؛ یکی از فضلای حوزه که خودش نیز متون عرفانی را تدریس میکند، گفته بودند: «بین صوفی و عارف فرق بگذارید، اینها دو چیز هستند. الآن در حوزه جریاناتی رخ داده که عارفی را صوفی و هر صوفی را عارف میگویند، در حالی که این خلط مبحث است و اینها دو گروه از هم جدا هستند». در مقابل، یکی دیگر از دانشمندان مطرح میگویند: «تصوف و عرفان یک چیز است و هر کسی جز این بگوید شیادی بیش نیست». تفاوت ماجرا تا این حد است.
بغداد قرن سه؛ نقطه آغاز تصوف
برای این که مشخص کنم موضع نزاع کجاست، باید در مورد تصوف توضیحی بدهم. تصوف یک جریان فکری معنوی است که از حدود قرن سوم هجری در جهان اسلام شکل گرفته و به تدریج بالنده شده و عده زیادی به آن گرایش دارند، اما اگر بخواهیم دقیقتر نگاه کنیم، در مورد لفظ تصوف هم ابهاماتی وجود دارد. لفظ صوفی یا تصوف یا متصوفه، اولینبار در شهر بغداد به کار رفت. بغداد در قرن سوم، مرکز جهان اسلام بود و از اقصی نقاط جهان برای علمآموزی به بغداد میرفتند. از خراسان، مصر و ... به بغداد میرفتند. صوفیه در بغداد شکل گرفت و همان جا نیز این عنوان برایشان شکل گرفت. در شهرهای دیگر نیز گرایشهای معنوی داشتیم اما آنها خود را صوفی نمیدانستند؛ مثلاً در شام که سوریه امروزی است به گرایش عرفانی خود فقر میگفتند و یا مثلاٌ در خراسان که مرکزش نیشابور بود، از ملامتیه استفاده میکردند.
بعد اتفاقاتی افتاد که اصطلاح تصوف همهگیر شد. پس از اینکه برای حلاج اتفاقاتی افتاد و او از دنیا رفت، آنها زیر سؤال رفتند و گفتند اگر صوفیه تا این حد خوب است، چرا حلاج این کار را کرد؟ فشارهایی به صوفیه وارد شد و این موجب مهاجرت آنها از بغداد شد. بخش زیادی از اینها اصلاً بغدادی نبودند و از شهرهای مختلف آمده بودند که به شهرهای خود برگشتند. برخی هم بغدادی بودند، اما شرایط به قدری سخت شد که آنها نیز به شهرهای دیگر رفتند.
دو کاری که صوفیه در دفاع از خود انجام داد
وقتی صوفیه وارد شهرهای خود شدند، با جو ضدصوفی مواجه و متهم شدند. صوفیه برای اینکه از این اتهام نجات پیدا کنند، دو کار مهم انجام دادند. آنان در دفاع از خودشان کتبی نوشتند که برخی از اینها هنوز هم به عنوان متون درجه یک تاریخ تصوف محسوب میشود. اینها در این کتب، دو کار مهم کردند؛ یکی اینکه ما صوفیان نیز با شما جامعه متشرع تفاوتی نداریم، به همین دلیل در کتابهای آن زمان، مسائل کلامی هم آمده است، چون باید از خود دفاع میکردند. البته در قرون بعدی کتب به صورت خالص عرفانی است. کار دومی که کردند این است که عده زیادی از اهل معنویت غیربغدادی را که تا آن زمان جزو صوفیه نبودند را صوفی حساب کردند. گفتند که حرف ما همانی است که در مصر، شام، نیشابور و ... هم دارند، اما قبلاً خود اینها تصریح میکردند که اینها از ما نیستند.
مثلاً یکی از شاگردان جنید بغدادی، جعفر خلدی است که معروف بود کتب صوفیه را جمع میکرد. یکی از مخاطبین گفت از حکیم ترمذی هم چیزی داری؟ گفت: خیر، او که صوفی نبود؛ یعنی برایشان واضح بود که ما یک طریقه خاص هستیم، اما بعداً نیاز دیدند چتر تصوف را برای تمام جهان اسلام باز کنند. حتی ائمه(ع) نیز به عنوان رجالالصوفیه معرفی شدند و میگفتند که ما و بعدیها و قبلیها حرفمان یکی است؛ لذا اینها در هر دو جبهه موفق بودند و اثبات کردند؛ از حیث عقیده مشکلی نداریم و دیگر اینکه اصطلاح تصوف را به همه کسانی که گرایش عرفانی داشتند تعمیم دادند. این باعث شد که واژه تصوف جا بیفتد و این تا حدود قرن دهم ادامه یافت و تصوف یک واژه زیبایی است و کسانی که به تصوف نگاه میکنند به آن به عنوان یک امر والا نگاه میکنند و این کلمه بار منفی ندارد.
ایران نقطه جدایی عرفان و تصوف
اما به عرفان میرسیم که در تاریخ تصوف و در این قرون متمادی تا قرن دهم، به کار میرود، اما نه به عنوان یک امر معادل تصوف. یک وقت به عنوان معرفت است و یا به معانی دیگری به کار میرود و کسی توجه ندارد که ما تصوف و عرفان را داریم و همه را ذیل تصوف حساب میکردند. اما یک اتفاقی در ایران افتاد که باعث شد اینها از یکدیگر فاصله بگیرند و بحث ما نیز ایرانی است؛ یعنی این که بگوییم رابطه عرفان و تصوف چیست، برای ما ایرانیهایی است که از حدود قرن هفتم و هشتم با گذشته خود فاصله گرفتیم. والا از مرزهای ایران که خارج شوید، در هر نقطه از جهان اسلام، به غیر از کشورهایی که از ما متأثر هستند، این بحث را ندارند که عرفان چیست و تصوف چیست و طریقتهای صوفیه در خیلی از کشورها قانونی هستند.
پس ما داریم در مورد اتفاقات ایران سخن میگوییم. از اواسط قرن هفتم که سلطنت عباسی در سال ۶۵۶ ساقط شد و آن سیطره تفکر خلافت از بین رفت و همچنین پس از حمله مغولان و ظهور ابن عربی، یک تحول ریشهای پدید آمد و آن اینکه یک آزادی بیانی به وجود آمد که در زمان خلیفه وجود نداشت و هرکسی میتوانست حرف خود را بزند. این باعث شد که در بین صوفیه این مناطقی که ما هستیم؛ یعنی ایران فرهنگی یک اتفاقی افتاد و آن اینکه صوفیه به تدریج به تفکر شیعی نزدیک شدند و باید گفت به تفکر شیعه اثنی عشری نزدیک شدند. صوفیه از ابتدا نگاهشان به اهل بیت(ع) با اهل سنت متفاوت بود. در زمانی که امام علی(ع) را لعن میکردند، صوفیه میگفتند دنبالهرو اندیشه امام علی(ع) هستند و به تعبیر خودشان «علی سر عارفان است».
صوفیه امام علی(ع) را به عنوان رأس عارفان پذیرفته بودند و همه طریقتهای صوفیه به امام علی(ع) متصل میشود و تا اینجا مسئلهای نیست. بعدها نیز چند نفر از اهل بیت(ع) را به عنوان اقطاب طریقت معرفی کردند و گفتند معروف کرخی شاگرد امام رضا(ع) است و بعد سلسله امامت را تا بالا قبول میکردند. اما از امام رضا(ع) بهبعد در بین متون صوفیه مورد توجه نبود. اتفاقی که در قرن هفتم افتاد و صوفیه به تفکر دوازده امامی نزدیک شدند، این بود که بخش معتنابهی از صوفیه، ائمه(ع) را به عنوان اقطاب صوفیه قبول کرده بودند. اما اینکه اولین کسی که چنین چیزی را مطرح نکرد نمیدانم کیست، اما فکر میکنم باید مثلا سعدالدین حمویه و یا یکی از کبرویها باشد.
به هر حال، صوفیه دوازده امام را قبول کردند و بین تسنن و تشیع شدند؛ یعنی در فقه و کلام، سنی و در عرفان، شیعه بودند و خیلیها نیز تصریح میکردند منتظر ظهور امام زمان(عج) هستیم و امام زمان(عج) را همان کسی میدانستند که ما میدانیم. این کاملاً خلاف نظر معمول در میان اهل سنت است که معتقد به مهدی هستند، اما میگویند هنوز به دنیا نیامده است. اما صوفیه از این نظر به ما نزدیک شدند. تا اینجا پیش آمدند و صوفی دوازده امامی شدند و هنوز هم هستند و پدیده تصوف دوازده امامی را داریم. میلیونها نفر از مسلمین این اعتقاد را دارند و از اندونزی و هند تا ترکیه و بالکان و ... این اعتقاد را دارند.
اینها معتقدند که پیامبر(ص) دو نوع جانشین داشت و البته این مطلب ریشه در متون اولیه تصوف دارد؛ جانشینان ظاهری که همین خلفا هستند که شأن معنوی نداشتند و دوم جانشینان باطنی. تصریح میکنند امام علی(ع) جانشین باطنی و واسطه خدا و خلق بود و همه مکلف بودند در امور معنوی به حضرت(ع) مراجعه کنند و همین کار را هم میکردند و این مسئله به بقیه ائمه(ع) نیز سرایت کرد. ما به قرن هشتم و نهم میرسیم و این پدیده روزبهروز به تفکر شیعی نزدیکتر میشوند و کار به جایی میرسد که اینها به کتب شیعه مراجعه میکنند و وقتی به اوایل قرن دهم میرسیم، یک عدهای را داریم که شیعه شدند. مهمترین طریقت سنی که این تفکر را پیدا کردند، طریقت کبرویه است. نجمالدین کبری خودش با اینکه سنی بود، اما جانشینان وی دوازده امام را قبول کرده بودند. الآن هم دو شاخه کبرویه، دو شاخه مهم تصوف شیعی و یا عرفان شیعی محسوب میشوند که شاخه ذهبیه و و نوربخشیه را داریم.
در کنار این طریقت، طریقت نعمتاللهیه نیز این مراحل را گذراندند و از یک طریقت سنی به یک طریقت شیعی رسیدند و از همه اینها مهمتر، طریقت صفویه است و صفویه کسانی بودند که به قدرت رسیدند و تشیع را به عنوان مذهب رسمی اعلام کردند. آنها یک طریقت بسیار مهم بودند. شیخ صفیالدین اردبیلی از سادات نبود و در فقه نیز شافعی بود، اما نوادگان وی به تدریج این مراحل را گذراندند و بعد وقتی به شاه اسماعیل صفوی میرسیم که قدرت را به دست گرفت، اینها شیعه شدند، آن هم شیعهای که تقریباٌ از مفاهیم و معارف فقهی و کلامی شیعه چیز زیادی نمیدانند و مشهور است که وقتی به قدرت رسیدند، در کتابخانههای تبریز یک کتاب فقه شیعی پیدا نکردند.
اینها مجبور شدند به علمای رسمی شیعه که عمدتاً هم خارج از ایران بودند دست نیاز دراز کنند و به سراغ عراق و جبل عامِل رفتند و گفتند شما عالم ما باشید. از عراق استقبالی نشد اما از جبل عامل در چندین مرحله، دهها نفر از آنها به ایران آمدند و قدرت معنوی و حتی قدرت سیاسی را به دست گرفتند. اینها با پدیده عجیبی روبهرو شدند و دیدند شاه اسماعیل و ... همه صوفی هستند و میگویند شیعه هستیم، اما چیزی از تشیع در آنها نمیبینیم و شروع به اصطلاحات کردند. سپس معارف شیعه که خود میشناختند و آمیخته با تصوف نبود را در ایران گسترش دادند و اینجا بود که ستیز و اختلاف پیش آمد. از یک طرف علمای جبل عامل تشیع را به صورت سنتی میشناختند و از طرف دیگر حاکم صفوی خود مرشد طریقت بود و از یک طرف هم علمای ایرانی شیعه صوفیمشرب بودند و این اختلاف چند قرن ادامه یافت و آنجا بود که علمای شیعه بر تصوف ردیه مینویسند؛ لذا به تدریج با هجمههایی که به تصوف شد، کلمه تصوف در ایران بار منفی پیدا کرد و تصوف در این دوره تضعیف شد، آن هم توسط کسانی که خود صوفی بودند.
منبع: ایکنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید