مروری بر اندیشه سیاسی و اخلاقی امام کاظم(ع) / آیت‌الله دکتر احمد بهشتی - بخش سوم

1393/9/15 ۰۸:۲۱

مروری بر اندیشه سیاسی و اخلاقی امام کاظم(ع) / آیت‌الله دکتر احمد بهشتی - بخش سوم

هارون گفت: «اکنون باید آنچه را گفته‌ای، توضیح دهی، وگرنه دستور می‌دهم تا تو را میان صفا و مروه به قتل برسانند.» حاجب گفت: «او را برای خدا و به خاطر حرمت این مقام عفو کن .» اعرابی خندید. هارون گفت: «چرا خندیدی؟» اعرابی گفت: «از شما تعجب می‌کنم و خنده‌ام می‌گیرد. او می‌خواهد جلو مرگ حاضر را بگیرد، و تو می‌خواهی مرگی را که نیامده، جلو بیندازی!» هارون گفت: «آنچه را برشمرده‌ای، تفسیر کن.»

 

هارون گفت: «اکنون باید آنچه را گفته‌ای، توضیح دهی، وگرنه دستور می‌دهم تا تو را میان صفا و مروه به قتل برسانند.» حاجب گفت: «او را برای خدا و به خاطر حرمت این مقام عفو کن .» اعرابی خندید. هارون گفت: «چرا خندیدی؟» اعرابی گفت: «از شما تعجب می‌کنم و خنده‌ام می‌گیرد. او می‌خواهد جلو مرگ حاضر را بگیرد، و تو می‌خواهی مرگی را که نیامده، جلو بیندازی!» هارون گفت: «آنچه را برشمرده‌ای، تفسیر کن.»

اعرابی گفت: «فریضه واحد، اسلام است، با پنج نماز یومیه که هفده رکعت است با سی و چهار سجده و نود تکبیر، و یکصدو پنجاه و سه تسبیح. اینکه گفتم: یک دوازدهم، مقصودم روزه ماه رمضان است که از دوازده ماه سال، یک ماه واجب می‌شود، و اینکه گفتم: یک چهلم، منظورم این است که اگر کسی چهل دینار داشته باشد، یک دینار آن را باید به عنوان زکات بدهد،۲۱ و اینکه گفتم: پنج از دویست، منظورم این است که اگر کسی دویست درهم نقره داشته باشد، باید پنج درهمش را بابت زکات بدهد. این که گفتم: در همه عمر یکی، منظورم حج واجب است، و اینکه گفتم: یکی در برابر یکی، منظورم قصاص است. خدای متعال می‌فرماید: وکتبنا علیهم فیها انّ النّفس بالنّفس:۲۲ ما در تورات بر بنی‌اسرائیل مقرر داشتیم که یک جان در برابر یک جان.»

هارون گفت: «خدایت خیر دهد.» سپس یک کیسه پول به او بخشید. اعرابی گفت: «به چه دلیل من مستوجب این کیسه شدم؟ به خاطر سؤال تو یا به خاطر جواب خودم؟» هارون گفت: «به خاطر جواب خودت.» گفت: «اکنون من از تو سؤال می‌کنم. اگر جواب بدهی، کیسه پول را به خودت می‌بخشم که صدقه بدهی، و اگر جواب ندهی، یک کیسه دیگر برآن بیفزای تا من در این مکان مقدس به اقوامم صدقه بدهم.» هارون دستور داد کیسه دیگری حاضر کردند و گفت: «هرچه می‌خواهی بپرس٫» اعرابی پرسید: «آیا خنفاء۲۳ بچه‌اش را شیر می‌دهد یا غذا می‌دهد؟» هارون متحیر شد و گفت: «از مثل منی این گونه می‌پرسی؟!» اعرابی گفت: «از کسی که با واسطه از پیامبر خدا(ص) شنیده بوده، شنیده‌ام که فرموده است: من ولّی اقواماً وهب له من العقل کعقو لهم: هر کس زمامدار مردمی شد، خدای متعال عقلی به او می‌بخشد به اندازه عقول همه آن مردم. تو ای هارون، امام این مردمی! واجب است که از هر چه سؤال شوی، پاسخ دهی. آیا پاسخی داری؟»

هارون گفت: «جوابی ندارم. خودت جواب بده و دو کیسه پول را بگیر.» اعرابی گفت: «خدای متعال هنگامی که زمین را آفرید، جنبندگان زمین را بدون وجود سرگین در شکمبه و بدون خون بیافرید، و روزی آنها را از خاک قرار داد. هنگامی که جنین او جدا می‌شود، نه شیرش می‌دهد و نه به او غذا می‌دهد. او نیز از خاک تغذیه می‌کند.» هارون گفت: «به خدا هیچ کس گرفتار چنین سؤالی نشده بود.» اعرابی کیسه‌ها را برداشت و خارج شد.

برخی از مردمی که تماشاگر صحنه بودند، او را دنبال کردند و نامش را پرسیدند. معلوم شد که او امام هفتم(ع) بوده است. هنگامی که به هارون‌الرشید گزارش شد، گفت: «به خدا سوگند که این شخصیت، برگ سبزی است از آن شجره طیبه رسالت!»۲۴

در این ماجرای آموزنده دو مطلب مهم جلب توجه می‌کند: یکی اینکه مردم بدانند هیچ مقامی، چه به عنوان سلطان و چه به عنوان خلیفه حق ندارد مطاف و حجر‌الاسود و مقام ابراهیم را قُرُق کند، و لحظات یا ساعاتی دیگران را از آن محروم سازد. دیگری اینکه امامت امت، مقام والایی است که تنها شایسته کسانی است که علماً و عملاً بر دیگران برتری داشته باشند. به گفته ابن سینا: «این مقام، حق کسی است که از جانب پیامبر اکرم(ص) منصوب باشد، و اگر چنین کسی در دسترس نبود، مردم باید کسی را انتخاب کنند که اعرف و اعلم به شریعت ، و از نظر اخلاق و تقوا و مدیریت، الیق باشد.»۲۵

همه دانستند که هارون با هیچ ملاکی حق امامت امت را ندارد. ملاک او زور و زر و تزویر و ملعبه ساختن دین، و پایین آوردن آن، در حد یک دین سیاسی و حکومتی ابزاری بود. آری، او مکه می‌رود و در مراسم حج شرکت می‌جوید و نماز جمعه و جماعت برگزار می‌کند، و خود را به مقدسات دینی و نهادهای مرسوم دینی می‌چسباند تا مردم را اغفال کند و دین حکومتی و سیاسی و ابزاری را به جای حکومت و سیاست دینی بنشاند، و مردم عوام چه می‌دانند که «به جای شمع کافوری چراغ نفت می‌سوزد»!

دین حکومتی و سیاسی و ابزاری با دین واقعی سازش ندارد. دین حکومتی اولیای دین واقعی را قلع و قمع می‌کند، و زندانها و شکنجه‌گاه‌ها و چوبه‌های دار را برای آنها تهیه می‌بیند. مردم ـ حتی افراد خاندان پیامبر(ص) ـ دو گروه می‌شوند. گروهی با دین حکومتی سازش می‌کنند، و از مزایای مادی آن برخوردار می‌شوند، و گروهی راه اخلاص می‌پویند، و دل و جان را در گرو دین راستین می‌سپارند و حکومت و سیاست و اخلاق را در سایه تعلیمات آن می‌جویند و از حکومت و سیاست و اخلاق سکولار می‌گریزند.

محمدبن اسماعیل بن جعفر ـ که برادرزاده امام هفتم(ع) است ـ به محضرش بار می‌یابد و اجازه می‌خواهد که به عراق رود و تقاضا می‌کند که حضرت از او خشنود گردد و او را از توصیه و نصایح خویش بهره‌مند سازد. حضرت به او می‌فرماید: «سفارش من به تو این است که از خدا بترسی و در خون من شریک نشوی.» او می‌گوید: «خدا لعنت کند کسی را که در خون تو شریک شود! عموجان، مرا نصیحت کنید.» می‌فرماید: «تو را سفارش می‌کنم که در خون من شریک نشوی! »سپس کیسه‌ای که صد و پنجاه دینار در آن بود، به او می‌دهد. سپس هزار و پانصد درهم به او می‌دهد. او پولها را می‌گیرد و می‌رود. راوی می‌گوید: از بذل و بخشش حضرت متعجب شدم و علت را پرسیدم. فرمود: «خواستم هنگامی که قطع رحم می‌کند، اتمام حجت کرده و صله رحم کنم.»

محمد رهسپار عراق شد، و چون به بغداد رسید، پیش از آنکه جامه سفر را تغییر دهد، به دیدار هارون شتافت و به حاجب گفت: «به هارون خبر دهید که نوه امام صادق(ع) به دیدارش آمده است.» حاجب گفت: «در این زمان، امیرالمؤمنین در خواب است. برو و لباس سفر را عوض کن و آماده باش تا اجازه دیدار به تو داده شود.» محمد گفت: «به امیرالمؤمنین اعلام کن که من به دیدارش آمده‌ام و تو اذن نداده‌ای.» حاجب به هارون اطلاع داد و سرانجام به محمد اجازه ملاقات داده شد.

در این دیدار منحوس آثار قطع رحم ظاهر شد و او برخلاف سفارش آن عموی بزرگوار که صله رحم را به اوج رسانیده بود، زبان به بدگویی و نمّامی و دورویی و خیانت و ناسپاسی و نمک‌نشناسی گشود و برای خوشامد هارون ‌گفت: «ای امیرالمومنین! امروز درکشور اسلام دو خلیفه است و برای دو خلیفه خراج می‌برند: یکی تو که در عراق زندگی می‌کنی، و دیگری موسی‌بن‌جعفر که در مدینه است!» هارون گفت: «والله راست می‌گویی؟» او نیز قسم یاد کرد که راست می‌گوید. هارون دستور داد که صدهزار درهم به او بدهند. او مزد دورویی و خیانت خود را دریافت کرد و به خانه رفت؛ ولی شب هنگام بیمار شد و درگذشت. بامداد فردا جسدش را به گورستان بردند و پولها را به خلیفه باز گردانیدند!۲۶

برخی این ماجرا را به برادر وی علی‌بن اسماعیل نسبت داده‌اند؛ ولی بنا بر ضرب‌المثلی معروف،۲۷ چهره هر دو برادر، از لحاظ ناسپاسی و حق‌نشناسی و خیانت به اسوه اهل ایمان و رویگردانی از قبیله ظلم‌ستیزان و دلبستگی به طواغیت زمان و پشت کردن به حاملان راستین قرآن، و تضعیف سنگر امامت، و مکرو توطئه علیه سنگربانان ولایت یکسان است.

امام سجاد(ع) زیر ناودان کعبه ایستاده بود و با خدا راز و نیاز می‌کرد و مثل باران بهاری اشک می‌بارید. کسی گفت: «شما که هم از نسبت، هم از شفاعت و هم از رحمت برخوردارید، چرا این همه زاری و ناله می‌کنید؟» امام فرمود: «نسبت داشتن به پیامبر(ص) مرا ایمن نمی‌کند؛ زیرا خدا می‌فرماید: فاذا نُفح فی ‌الصّور فلا انساب بینهم یومئذ و لایتسائلون:۲۸هنگامی که در صور دمیده شود، هیچ یک از پیوندها در میان آدمها نخواهد بود، و از یکدیگر تقاضای کمک نخواهند کرد. شفاعت جدم نیز مرا ایمن نمی‌سازد؛ زیرا خدای متعال می‌فرماید: و لا یشفعون إلّا لمن ارتضی و هم من خشیته مشفقون:۲۹ آنها جز کسی که خدا راضی باشد، شفاعت نمی‌کنند و از ترس او بیمناکند. و اما رحمت خدا هم معلوم نیست شامل حال من شود؛ زیرا خدای متعال می‌فرماید: ان رحمه الله قریب من المحسنین:۳۰ رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است. من نمی‌دانم که از نیکوکارانم یا نه.»۳۱

 

پی‌نوشتها:

۲۱ـ البته نصاب طلا بیست دینار است، ولی مقدار زکات واجب، یک چهلم است.

۲۲ـ مائده: ۴۵

۲۳ـ حشره‌ای از راسته قاب‌بالان، کوچکتر از جُعل به رنگ سیاه (فرهنگ فارسی دکتر محمد معین)

۲۴ـ بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۴۱ تا ۱۴۳، ح۱۸

۲۵ـ الشفاء، الالهیات، مقاله ۱۰، فصل ۵، ص ۴۵۱ (کتابخانه مرعشی نجفی قم ۱۴۰۴ق)

۲۶ـ بحارالانوار، ج۴۸، ص۲۳۹ و ۲۴۰، ح۴۸

۲۷ـ همان، ص۲۳۹ ۲۸ـ مومنون:۱۰۱ ۲۹ـ انبیاء: ۲۸ ۳۰ـ اعراف:۵۶

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.