حافظ و جلال طبیب در قرن هشتم هجری / سعید کافی انارکی- ساربان

1399/6/22 ۰۴:۳۰

حافظ و جلال طبیب در قرن هشتم هجری / سعید کافی انارکی- ساربان

اسامی شاعرانی چون؛ خواجوی کرمانی، عماد فقیه، سلمان ساوجی، شاه شجاع مظفری، جهان ملک خاتون، ناصر بخارایی، کمال خجندی، عبید زاکانی، ابن یمین فریومدی، سعید هروی، مغربی تبریزی، حیدر شیرازی، سید جلال عضد و بسیاری دیگر از این نامها را می توان بعنوان کواکب سپهر شعر ایران در قرن هشتم هجری در تاریخ فرهنگ و ادب ایران مشاهده کرد. اما عجب آنجاست که شعر حافظ در این آسمان ؛همه بیت الغزل و معرفت است و قرنها است که آفتاب روز افزون اشعار جهانگیرش رونق از چشمه آفتاب می برد و قاطبۀ ستارگان مقدّم و مؤخّر او را از جلوه و پیدایی باز می دارد.

 

 

اسامی شاعرانی چون؛ خواجوی کرمانی، عماد فقیه، سلمان ساوجی، شاه شجاع مظفری، جهان ملک خاتون، ناصر بخارایی، کمال خجندی، عبید زاکانی، ابن یمین فریومدی، سعید هروی، مغربی تبریزی، حیدر شیرازی، سید جلال عضد و بسیاری دیگر از این نامها را می توان بعنوان کواکب سپهر شعر ایران در قرن هشتم هجری در تاریخ فرهنگ و ادب ایران مشاهده کرد. اما عجب آنجاست که شعر حافظ در این آسمان ؛همه بیت الغزل و معرفت است و قرنها است که آفتاب روز افزون اشعار جهانگیرش رونق از چشمه آفتاب می برد و قاطبۀ ستارگان مقدّم و مؤخّر او را از جلوه و پیدایی باز می دارد.

حافظ را است:

تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود

سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

 

جهان ملک در قفای حافظ راست:

تا مدار فلک و دور زمان خواهد بود

دل من طالب وصل تو به جان خواهد بود

تو قدم رنجه کن ای جان جهان بر سر من

که نثار قدمت جان جهان خواهد بود

 

جلال طبیب را خطاب به جهان ملک است:

خُنُک آنرا که چو تو جان جهانی باشد

با لب لعل تواش عیش نهانی باشد

***

بحث در خصوص چرایی برتری و شهرت بیشتر شعر حافظ در میان انبوه شاعران پارسی گوی؛ خود نیاز به انجام تحقیقی جامع در ابعاد مختلف ادبی، فلسفی، تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اعتقادی حاکم بر زندگانی و احوال خواجۀ شیراز دارد. در اینجا تنها به ایجاز باید گفت که مهمترین عوامل مؤثر در برتری حافظ را می توان در وهله نخست بستر مساعد اجتماعی و فرهنگی عصر او و همزمانی و قرابت مکانی وی با بزرگان و نامداران ادب و تأثیر و تأثرات متقابل بین او و ایشان دانست که در نهایت؛ هوش و ذکاوت والا و حکمت و آزادگی نهفته در جان بیدار این بزرگترین شاعر پارسی گوی تاریخ ایران است که او را در قرون متمادی دور گذشته تا به امروز؛ پیشتاز فرهنگ و ادبیّات فارسی و یکی از نامداران بزرگ ادبیّات جهان کرده است.

 

کوربختانه اطلاعات و اخبار مربوط به احوال او که در گذار از کوران حوادث دهر در عصر معاصر به دست ما رسیده آنقدر اندک و گاهاً آمیخته با تناقضات است که امروزه پس از حدود گذشت صد سال از آغاز تحقیقات و پژوهشهای جدید به اسلوب های علمی و آکادمیک در باب حافظ و تقریر صدها عنوان کتاب و مقاله و رساله در آثار و اشعار او؛ هنوز نیز می توان ضرص قاطع مدعی بود که همچنان لازم است تا پژوهشگران و حافظ شناسان؛ باز هم تحقیقات جامع و کاملتری در خصوص این شاعر بلند آوازه را در دستور کار خویش گذارده و با امعان نظر در ابعاد مختلف تاریخی و اجتماعی در رابطه با زندگانی شمس الدین محمد حافظ شیرازی؛ اشعار و احوال او را مورد تتبّع و کنکاش بیشتر قرار دهند.

 

امروز می دانیم که دیوان شعر او در روزگار حیات مبارکش به واسطۀ خطرات ناشی از تعصبات قشریون و عوام الناس توسط خودش گردآوری نشد و برای انتشار عمومی در اختیار کاتبان قرار نگرفت. در کتاب تاریخ ادبیات ایران نوشته مستشرق و ایراندوست شهیر انگلیسی پرفسور ادوارد بران (Edward Browne) آمده است که در زمان رحلت این شاعر آسمانی مانند حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ برخی تخطئه کنندگان وی با وارد آوردن این اتهام بی اساس که او شاعری می خواره و مدیحه گوی میخانه بوده است مانع از آن  شدند که پیکر پاک شمس الدین محمّد حافظ را در مصلی شیراز دفن کنند.

حافظ را است:

گفتم ای جان جهان در برِ گل عیبی نیست

که شود فصل بهار از می ناب آلوده

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق

غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

 سرانجام پس از بحث و جدال بین دوستان دانشمند و دشمنان بی دانش او با خواندن بیتی ازدفتر او آنجا که گفته است ((قدم دریغ مدار از جنازه حافظ/که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت)) دوستدارانش موفق به تشییع و دفن او در خاک مصلی می شوند. صرف نظر از صحت یا عدم اصالت این روایت در زمان فوت حافظ؛ پوشیده نیست که در طول قرون همواره افکار و نگاه بدبینانه ای از جانب متعصبان نا آگاه به حکمت مستور درکلام این شاعر وجود داشته که بر فرض عدم اصالت حکایت ادوارد بران نیز موجب جعل این داستان شده است. جامع یا همان گرد آورنده اشعار حافظ که به ((محمد گل اندام)) مشهور است و پس از رحلت حافظ با مشارکت دوستداران شاعر در شیراز مبادرت به ترتیب و تشکیل دیوان اشعار وی کرده است در دیباچه مشهور خود در آغاز کتاب گفته است که در اثنی مذاکرات متعددی که با حافظ داشته از او خواسته است که اشعار چون دُر و جواهرش را در یک مجموعه گرد آورد و در سلسلۀ اوراق به مردم عرضه دارد؛ ولی حافظ  این درخواست را علیرغم اصرار او نمی پذیرد و در نهایت به گفتۀ گردآورنده مذکور؛ ((آن جناب؛ حوالت رفع ترفیع این بنا بر ناراستی روزگار کردی و غَدر اهل عصر را عُذر آوردی)).

حافظ فرماید:

صُراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد

به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است

در آستین مُرقّع پیاله پنهان کن

که همچو چشم صُراحی زمانه خون‌ریز است

پس از این مقدّمه در راستای آگاهی بیشتر به احوال و مراودات ادبی حافظ و سایر ادیبان مشهور و مغفول در اقلیم فارس و کشف برخی از سرچشمه های سرایش ابیات و اشعار وی به شیراز می رویم و از لابلای اوراق کهن و نسخ مهجور ماندۀ خطی؛ شاعری نسبتاً گمنام و معاصر با حافظ به نام ((جلال الدین احمد بن یوسف بن الیاس طبیب شیرازی)) را که حکیم دربار شاه شجاع مظفری است و در تعامل با شاعران و ادیبان ساکن در این دیار؛ اشعار آبدارش پهلو به آثار بزرگان می زند را می شناسیم و از روابط ادبی و تأثیر و تأثر متقابل بین او و خواجه حافظ سخن خواهیم گفت.

حافظ راست

ای که طبیب خسته‌ای روی زبان من ببین

کاین دم و دود سینه‌ام بار دل است بر زبان

حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم

ترک طبیب کن بیا نسخه شربتم بخوان

در تذکرۀ شعرای ((طبقات شاه جهانی)) نوشته محمد صادق همدانی کشمیری در سنه 1046 هجری که متأسفانه هنوز در کشور ما به زینت طبع آراسته نیامده و تصویر نسخۀ خطی آن در مرکز میکروفیلم رایزنی فرهنگی ایران در دهلی نو وجود دارد؛ نویسنده با عاریت از مطالب دیگر تذکره ها در باب جلال طبیب می گوید که ((وی از معاصران حضرت صاحبقران امیر تیمور گورکان است. او مرد اهل بود و به دور شاه شجاع در شیراز به حکمت و طبابت اشتغال داشت و با وجود حکیمی و طبیبی؛ شعر نیکوگفتی و علم شعر نیکو می دانست. داستان گل و نوروز که شهرتی عظیم دارد و در میان جوانان متداول است؛ او نظم کرده و در شهور سنۀ ثلث سبعین و سبعمائه (773 قمری) در اوایل سلطنت حضرت صاحبقران از عالم انتقال نمود)). تمایزبرجستۀ این تذکره  با سایر روایات آن است که در سایر منابع دیگری که به رؤیت نگارنده رسیده است سال وفات جلال طبیب را ذکر نکرده اند و بر فرض صحّتِ سال 773 هجری قمری که احتمال درستی آن با توجه به شواهد و قراین و امارات موجود بسیار زیاد است؛ او بین هجده تا نوزده سال قبل از خواجه حافظ ودیعت حیات را به موکلان قضا و قدر می سپارد و رخت وجود را از دهلیز تنگ اجل بیرون می کند.  بنا بر نقل تذکرۀ دولتشاه سمرقندی؛ جلال؛ منظومه ای روان و صاف به نام ((گل و نوروز)) را در  نوروز سال 734 به پایان آورده و آن را به امیر غیاث الدین کیخسرو اینجو پادشاه وقت شیراز ارمغان داشته است. این مثنوی عاشقانه دارای آنچنان شهرتی در زمان خود می شود که کاتبان با سرعت بسیار از روی آن می نوشته اند و آنرا به جوانان عرضه می داشتند. از منظومۀ گل و نوروز جلال نسخه ای نفیس برای کتابخانه سلطان اویس جلایری در سنۀ 763 تهیه شده که امروز تنها اوراق اول و آخر از این کتاب که داری ترقیمه است در گالری حراج کریستیز لندن (Christie’s Auction) موجود می باشد. بر این اساس هرچند از سال تولّد جلال خبری در دست نداریم اما با امعان نظر در کلیّات مطالبی که از احوال او می دانیم و سایر نشانه های موجود از قبیل اوراق نسخه فوق الذکر در بریتانیا؛ به ضرس قاطع می توان بیان کرد که عمر او؛ دو تا سه دهه بیش از سنّ خواجه حافظ بوده است.

 

منظومه گل و نوروز این پزشک ادیب در سال 1378 خورشیدی (2001 مسیحی) به همت کتابدار ایرانی کتابخانۀ دانشگاه آپسالای سوئد استاد علی محدث به زینت طبع آراسته شده است و نسخه دیجیتال آن در اینترنت قابل مشاهده می باشد. باید توجه داشت که دیگر شاعر شهیر قرن هشتم هجری؛ خواجوی کرمانی با درک استقبال جامعه از کتاب جلال؛ با تقلیدی عجیب مبادرت به سرودن مثنوی مشابهی با عنوان ((نوروز و گل)) یا در برخی نسخ ((گل و نوروز)) می نماید و در سنۀ 742 قمری آن را به پایان می آورد. هر دو شاعر در کتب خویش به سال اتمام کار خویش اشارت کرده اند لذا در تقدّم اثر جلال بر خواجو جای هیچ تردیدی نیست. با این حال در کمال تعجب امروزه مثنوی خواجو بسیار شناخته شده تر از کار مقدّم و پربارتر جلال طبیب است و هوشمندی خواجو با این تقلید در بسیاری از منابع خطی و چاپی کهن و همچنین کتب جدید؛ نام منظومۀ گل و نوروز را به نام وی مشهور کرده است.

 

هرچند نسخ خطی در بر دارنده منظومۀ  گل و نوروز جلال طبیب در کتابخانه های داخلی و خارجی در دسترس است اما کوربختانه دسترسی به یگانه دیوان اشعار و غزلیّاتی که به او نسبت داده شده و گویا در کشور مصر نگاهداری می شود بر این حقیر میسر نگردید و تنها برگی چند از غزلیّات نیکو و بسیار مهم او در جُنگ های شعر یا کتب سفینۀ اشعار به رؤیت و کشف اینجانب رسیده است. 

 

اما پیش از این باید توجه داشت که قرن هشتم هجری دارای مشاهیر علمی و ادبی بیشماری است که در میان آنها به جز جلال طبیب، چند جلال دیگر نیز می زیسته اند که در میان آنها سید جلال عضد یزدی و دیگری شاه جلال خوافی با تخلص ((جلال)) شعر گفته اند و در کمال تأسف برخی از کاتبان بی دقت و عجول یا ارباب تذکره، اشعار و ایجادات این سه جلال را در نسخ تحت کتابت خویش به یکدیگر در آمیخته اند و این سهل انگاری باعث شده که ابیات و اشعار هر یک از این سه به همراه احوال و اقوال ایشان در منابع متأخر به یکدیگر آمیخته شود و محققان و ادیبان را از گذشته تا به امروز دچار خطا در باب تشخیص و تمیز آنها بنماید. بعنوان مثال در تذکره عرفات العاشقین و عرصات العارفین نوشته بلیانی اصفهانی قصیده ای از جلال خوافی به مطلع ((چو زد شهنشه انجم بر آسمان خیمه/زمانه سایه حق دید زیر آن خیمه )) که در مدح شاه محمود اینجو سروده شده است را به اشتباه به جلال طبیب نسبت داده اند.

 

در عین حال توجه به این نکته ضروری است که در برخی از منابع (تاریخ ادبیات ایران ذبیح الله صفا مجلد سوم ص 1032)؛ آمده است که جلال طبیب، اصالتی خوافی داشته و پدران او از خواندانی اهل علم و ادب در قرن هفتم از شهر خواف خراسان به شیراز هجرت کرده اند. بر این مبنا نام کامل او را جلال الدین احمد بن یوسف بن الیاس خوافی ذکر کرده اند. همین اصالت خوافی احتمالی جلال موجب شده است که برخی اشعار او و آثار شاعران هم نام معاصر دیگر وی درهم آمیزد و گاهی در برخی منابع این شبهه پیش آید که شاید حتی شاه جلال خوافی و جلال طبیب یک نفر بوده اند. در حالی که فارغ از آنچه را که تذکره نویسان قدیم و محققان معاصر از تمایز این دو نام گفته اند؛ منابع خطی معتبری که نزدیک به حیات ایشان کتابت شده است مانند نسخه 10399 آستان قدس و نسخه مجموعه اشعار شعرا نوشتۀ سنه 827 در دانشگاه کمبریج به شماره MS.V.65.7 که میکروفیلم آن در کلاسۀ 843 در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است وجود دارند که نام های جلال طبیب، جلال عضد و جلال خوافی را به همراه منتخبی از اشعار ایشان در شمسۀ خود فهرست کرده اند. لذا آنچه را که این نسخ از اشعار ایشان ضبط کرده اند دارای اصالتی علمی و غیر قابل تردید در انتساب به شاعران مذکور است.

 

هرچند موضوع این مقالت؛ بررسی اصالت و نقد منابع موجود از دیوان جلال طبیب نیست نگارنده این سطور پس از یافتن نسخ خطی کهن و معتبری که هر یک در بردارنده اشعار هر سه جلال بود با تشخیص قطعی برخی از غزلیّات این حکیم دربار شاه شجاع که گاه جلال و گاهی طبیب تخلص کرده است به ارتباط عمیق بین بعضی از این غزلیات با اشعار خواجه حافظ  و مراودات ادبی انکار ناپذیر فی مابین این دو شاعر معاصر شیرازی پی برد و از جهت اهمیّت این اشعار و عدم معرفی آنها در کتب موجود، انتشار و ارائۀ آنها را برای حافظ پژوهان و علاقمندان به یافتن سرچشمه های تاریخی، فرهنگی و ادبی غزلیّات حافظ ضروری به شمار آورد.

 

بر این پایه؛ منابع اصلی مورد بهره در این نوشتار؛ یکی نسخه خطی مجموعۀ اشعار سنۀ 833 هجری قمری مضبوط در کتابخانه آستان قدس رضوی مشهد به شمارۀ عمومی 10399 و نسخه مجموعۀ اشعار شماره M.S Elliott 121 در کتابخانه بودلیان آکسفورد و چند نسخه فرعی معتبر دیگر می باشد.

 

با توجّه به قطعیّت تعلّق اشعار منعکس در این منابع به جلال طبیب؛ آندسته از غزلیات و ابیاتی که قابل مرتبط نمودن با غزلیات خواجه حافظ است را به صورت کامل در ادامۀ این مقالت از نسخ فوق الذکر؛ منعکس نموده و به اشعار مفعول به استقبال یا فاعل در اقتفای حافظ و جلال نیز اشارت خواهیم کرد.

 

 

تصویر بخشی از شمسۀ نسخه خلاصه الاشعار من نتایج الافکار کتابخانه آستان قدس

رضوی که در سمت چپ نام هر سه جلال معاصر در قرن هشتم هجری را فهرست کرده است

 

جلال طبیب فرماید:

ای چشم نیم خوابت مستِ کمان کشیده

گلبرگ عارضت خط بر ارغوان کشیده

 

در;ارگاه خوبی آن زلف بند بر بند

زنجیرهای مشکین بر پرنیان کشیده

 

در مُلک خوبرویی  خطَّت بُود مثالی

کلک دبیرِ قَدرت، طغرا بر آن کشیده

 

ای چشم نیم خوابت بی باده مست خفته

وی بند روی بندت مه در کمان کشیده

 

سروِ قد تو رضوان در باغ دل نشانده

نقش رخ تو مانی بر لوح جان کشیده

 

بهر نثار پایت در چشم خانۀ دل

هر لحظه عقد لولو در ریسمان کشیده

 

بنگرید کلّ ابیات این غزل از حافظ به مطلع:

دامن کشان همی‌شد در شرب زرکشیده

صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده

***

جلال طبیب فرماید:

چه کار با من دیوانه درس و فتوی را

چه نسبت است به مستان صلاح و تقوی را

به صورتی دل مستم چنان پریشانست

که یاد من نکند هیچ، گونه معنا را

 

 معاملان سر کوی شوق بفروشند

به یک قرابۀ پر باده دین و دنیا را

 

مُقامِران خرابات عشق دربازند

به داوِ نَردِ وفا، تاج و تخت کسری را

 

یکی درخت صنوبر میان خانه ماست

کزو شکست رسد شاخه های طوبی را

 

به صورتی دل مستم چنان بر آشفته است

که یاد، می نکند هیچگونه معنا را

 

مرا تَمَنّی قُرب کسی بُوَد یا رب

به فضل خویش برآور تو این تمنّی را

 

ز محنت من دیوانه آن پری را چه؟

ز رنج و وحشت مجنون چه باک لیلی را؟

 

حجاب راه جلالا تو می شوی برخیز

که بی حجاب تماشا کنی تجلی را

 

بنگرید به حافظ در کلّ ابیات غزل به مطلع:

صلاح کار کجا و من خراب کجا

 ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

و بیت ذیل از حافظ:

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

***

جلال طبیب را است:

به گیسویت که با جانها کند هر روز پیوندی

به ابرویت که از دلها گشاید هر زمان بندی

 

به چشمت کز ستمکاری زند هر لحظه شمشیری

به لعلت کز شکر باری کند هر دم شکر خندی

 

به گفتارت که در عالم ندادش چرخ همتایی

به رفتارت که در گیتی ندیدش عقل مانندی

 

به دستت کز زبر دستی مرا از پا در آوردی

به خالت کز سیه کاری مرا در آتش افکندی

 

به دیدارت کزان بهتر ندارم هیچ مطلوبی

به بالایت کزان برتر ندارم هیچ سوگندی

 

کزین بِین از جفا کاری به هجرانم نیازاری

چه باشد گر بیاساید بوصلت آرزومندی

 

کجا شد آنکه با وصلت دلم خوش زیست ایّامی

کجا شد آنکه از جامت سرم خوش بود یک چندی

 

پدر گو منع کمتر کن  مرا از صحبتت زیرا

که دیگر مادر دوران نزاید چون تو فرزندی

 

اگر یابد جلال از تو نوازش گونه اش روزی

گدایی با نوا گردد ز انعام خداوندی

 

بنگرید به کلّ ابیات غزل ذیل از حافظ که ابیات مطلع و مقطع آن بدین شرح است:

سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

 

به خوبان دل مده حافظ ببین آن بی وفایی ها

که با خوارزمیان کردند ترکان سمرقندی

لازم به توضیح است از آنجاییکه حافظ در بیت مقطع این غزل نظر به جنایات امیر تیمور در نبرد با مردم خوارزم دارد در زمان نخستین حضور این شاه بی رحم در شیراز اندر سنۀ 785 به توصیه دوستانش این بیت را به وجه ذیل اصلاح می کند که خشم تیمور از آن برانگیخته نگردد. ((به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند/سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی)) در اینجا پوشیده نیست که صورت اقدم و سانسور نشدۀ این بیت بسی فصیح تر و همخوان با مضامین شعر جلال و سایر ابیات غزل حافظ می باشد.

***

جلال طبیب فرماید:

ماهی تمام رفت که ماه تمام رفت

بازی هوا گرفت و همایی ز دام رفت

 

هنگام شام بود که آن صبحِ روز شد

صبحم چو شام گشت چو صبحم به شام رفت

 

جان در هوای ماه مبارک طلوع  کرد

دل در فغان سرو قیامت قیام رفت

 

خون بر حرامیان بیابان حلال کرد

هرکس که بر عزیمت بیت الحرام رفت

 

از ننگ نام دارد و گیرد ز ننگ نام

آنکس خُنُک {که} در همه آفاقِ نام رفت

 

دیگر میا جلال به میدان شاعری

کز دست خاطر تو لگام کلام رفت

 

بنگرید به حافظ در کلِّ ابیات غزل به مطلع:

ساقی بیار باده که ماه صیام رفت

درده قدح که موسم ناموس و نام رفت

همچنین ابیات ذیل از حافظ:

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

 

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

کایام گل و یاسمن و عید صیام است

***

جلال طبیب گوید:

به روی یار مبیناد کس زمان وداع

که بر جگر زند آن لحظه دل سنان وداع

 

مرا گرفت در آغوش، وقت رفتن و گفت

چنین به بازوی کس کی بُود کمان وداع

 

بگو چگونه بود حال آنک افتاده است

ز بوستان وصالش به گل سِتان وداع

 

وداع کند ز بنیاد خان و مان نشاط

که کنده باد ز بنیاد خان و مان وداع

 

چنین که مرگ وداع از خدای می خواهم

عجب که باز نگیرد خدای جانِ وداع

 

اگر به عکس وداعم کسی دهد مژده

منم که دود برآرم ز دودمان وداع

 

به جای اشک رود خون دل به ز دیدۀ کلک

در آن زمان که دهد شرح داستان وداع

 

بنگرید به حافظ در کلِّ ابیات غزل به مطلع:

قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع

که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع

 

همچنین قیاس مفاهیم غزل به مطلع:

زبان خامه ندارد سر بیان فراق

وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق

***

جلال طبیب گوید:

ای در نظر نیامده هرگز نظیر تو

خورشید در حمایت بدر منیر تو

 

خواهم که جان نثار کنم بر قدت ولی

ترسم که جان من نشود دلپذیر تو

 

انصاف من بده که چرا بی سبب چنین

بر بندگان شود متغیّر ضمیر تو

 

روی خلاص باز نبیند محبّ تو

راه گریز باز نخواهد اسیر تو

 

هرگز ز حُسن نیست جدایی تو را از آنک

تو ناگزیر اویی و او ناگزیر تو

 

شاید که دوستانت از آنجا که راه تو است

جانها فدا کنند همه در پیش تیر تو

 

ای آرزوی جان غریبان غمزده

باشد غریب اگر ز تو نالد فقیر تو

 

در پا فتد پیش بتان کارت ای جلال

گر رحمت خدا نبُود دستگیر تو

 

سر پیش پای دوست نهادن از آن بِهَست

کز چرخ بگذرد سر تاج و سریر تو

 

بنگرید به غزل حافظ به مطلع:

ای خونبهای نافه چین خاک راه تو

خورشید سایه پرور طرف کلاه تو

 

همچنین غزل دیگر حافظ به مطلع:

ای آفتاب آینه دار جمال تو

مشک سیاه مجمره گردان خال تو 2

به نظر می آید مرجع ضمیر تو غزلیات  فوق از حافظ و جلال((شاه شجاع مظفری)) باشد.

***

جلال طبیب گوید (نسخه افتادگی دارد و  ابیات صدرغزل در دست نیست):

(مصرع فرد مفقود است)

زانکه پیوسته ز سودای تو سرگردانند

 

جرم دیوانه نباشد که به سر می گردد

کین پری چهره بتان سلسله می جنبانند

 

آن کسان کز رخ زیبای توام منع کنند

نتوان گفت که آن قوم نکو خوانانند

 

نرگس مست توام جان و دل از دست ببُرد

هوشیاران همه در عهد تو سرگردانند

 

مهرورز سر کوی تو به تنها نه منم

مهر و مه بر سر کوی تو به سر گردانند

 

بنگرید کلّ ابیات غزل حافظ به مطلع:

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند

 من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

***

جلال طبیب راست:

آن حور پری چهره که از دیده نهان است

در حلقه نمی آید و با ما به میان است

 

اندیشه در آن نیست که دل رفت ز دستم

جان نیز بخواهد شد و اندیشه در آن است

 

گر سایۀ تو بر منِ ذرّه صفت افتد

کز مهر تو خورشید به هر گوشه روان است

 

لیلی همه شب خفته چو گلهای پر از ناز

مجنون به سر خار چو بلبل به فغان است

 

آن زاهد مغرور که با گوشه نشینی

دزدیده در آن گوشۀ چشمت نگران است

 

هرگز سخنی با من دلتنگ نگوید

پیوسته دلم تنگ از آن تنگ دهان است

 

از سنگدلی کوه به فریاد درآورد

آن ترک کمر بسته که با تیر و کمان است

 

بنگرید به کل ابیات این غزل از حافظ که در یکی از ابیات به صراحت به نام طبیب نیز اشارت کرده:

آن ترک پری جهره که دوش از بر ما رفت

آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت

دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید

هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت

همچنین با امعان نظر در غزل ذیل از جلال طبیب که برخی کاتبان متأخر با وجود منابع معتبر کهن که این غزل را به نام طبیب ضبط دارند؛ در خطایی فاحش؛ سهوأ آن را در زمره غزلیات جلال عضد آورده اند؛ پوشیده نمی ماند که حافظ و طبیب در بیت فوق و مضامین در این اشعار به یکدیگر نظر دارند و هر دو با نام کتب  قانون و شفای ابن سینا؛ صنعت ایهام می کنند. بر این پایه بدون شک واژۀ ((طبیب)) در مصرع نخست بیت اخیر حافظ؛ کسی جز جلال نیست.

***

جلال طبیب راست:

پر کن قدح بادۀ گلگون و به ما ده

خوش باش که الله لطیفٌ بعبادِه

 

تا جیب هوا پر شود از مُشک سحرگاه

یک شمه از آن طرّۀ مشکین به صبا ده

 

از لعل لبت {جان مرا} کام روا کن

وز موی میانت به کناریم رضا ده

 

قانون وفا را که ازو بود نجاتم

زنهار مکن ترک و به بوسیم شفا ده

 

هر شعلۀ آهی که برآید ز درونم

در خرمن تقوی و هوس دار زیاده

 

مجنون شدم از شوق مرا بند نهی به

مفتون شدم از هجر مرا پند دهها ده

 

هر شاخ وفا را که نشاندند جلالا

در خاطرت از آب روان نشو و نما ده

***

جلال طبیب فرماید:

چنین باشد طریق دوستداری

که یاد از دوستان هرگز نیاری؟

 

نمی پرسی که حالت چیست چونی

نمی گویی کجایی در چه کاری؟

 

دریغ آن حشمت و آن کامرانی

دریغ آن حشمت و آن کامکاری

 

خرد در گوش جان من همی گفت

که فرصت گوش دار ار هوش داری

 

دریغا آتش روز جوانی

دریغا باد صبح نو بهاری

 

تمتع من شمیم غرار بخد

فما بعد العشية من غرارِ

 

گذشت آن نو بهار شادمانی

چو بر طرف چمن با او گذاری

 

چو رعد از سوز دل نالان چه کردی

چو ابر از دیدگان باران چه باری

 

طبیب از جم فرو شو دست امید

که دوران را نباشد پایداری

 

بنوح فی هواها نوح نوح

و طوفان الدمّوع علی القرارِ

 

 در این غزل مُلمَّع قافیه در ابیات تازی با قاعده اشباع خوانده می شود. یعنی تلفظ کسره آخر ((ی)) است نه ((اِ)).

 

بنگرید کلّ ابیات غزل حافظ به مطلع:

بیا با ما مَوَرز این کینه داری

که حق صحبت دیرینه داری

***

جلال طبیب گوید:

هزار جان عزیزم فدای جان تو باد

چه دشمنی است که از دوستان نیاری یاد

 

اگر به خاک سر کوی تو چو تشنه به آب

نیازمند نی ام جان در آتش باد

 

به سر فرازی آتش به خاکساری خاک

به تازه رویی آب و به دلگشایی باد

 

 به آتش شب طور و به باد صبح چمن

به خاک خطه شیراز و آب رکناباد

 

به سوز بلبل و شور مُل و لطافت گل

به قد سرو و لب جوی و قامت شمشاد

 

که بی جمال تو از بود خود نی ام خشنود

که بی وصال تو از جام خود نی ام دلشاد

 

از آن زمان که ز یار و دیار دور شدم

ز روزگار جفا دیدم از فلک بیداد

 

به هر چه هست رضا ده که در صحیفه دهر

ز نقش بند ازل نقش اینچنین افتاد

 

به ناز میوه شیرین همی خورد خسرو

به رنج کوه به ناخن همی کنَد فرهاد

 

جلال اگر خبری داری از حقیقت حال

به نقش باطل کار جهان منه بنیاد

 

چو بی ارادت تو هر حسود نیست بُوَد

کمِ تصرف خود گیر و هرچه بادا باد

 

بنگرید به کلّ ابیات غزل ذیل از حافظ که در اینجا دو بیت آن منعکس است:

شراب و عیش نهان چیست کار بی‌بنیاد

زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

 

نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر

نسیم باد مصلی و آب رکناباد

 

همچنین  بنگرید به غزلی از دیگر شاعر معاصر با حافظ و جلال طبیب در شیراز؛ خواجه عبید زاکانی به مطلع:

نسیم باد مصلی و آب رکناباد

غریب را وطن خویش می برد از یاد

***

جلال طبیب فرماید:

کس را ندهد دست از این گونه نگاری

شمشاد قدی نوش لبی لاله عذاری

 

مانی نکشد شکل چنین خوب خرامی

آزر نکند نقش چنین طرفه سواری

 

دوش از غم او تا به سحر خواب نکردم

هر لحظه همی کردم زاری و نزاری

 

مردم همه در خواب و مرا دیده پر از آب

هرکس به کناری و من و غم به کناری

 

او در طرب و ناز که هر شهری و بزمی

ما و غم و اندوه که هر مردی و کاری

 

کارم همه غم خوردن و بارم همه رنج است

زین گونه مبیناد کسی کاری و باری

 

بیچاره جلال ار چه طبیب است ولیکن

بیمار و نزار است ز سودای نگاری

 

بنگرید کلّ ابیات این غزل از حافظ به مطلع:

شهری است پر ظریفان از هر طرف نگاری

یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری

***

جلال طبیب گوید:

ای که رویت به لطافت ز گل سوری به

غنچه از شرم تو در پرده مستوری به

 

خواستم دست به سیبِ زنخت برد ولی

دست بردن به چنان سیب به دستوری به

 

لب لعل تو اگر آتش ما ننشاند

کی شود سوز دلِ خسته و محرومی به

 

صبحدم باده از آن لب، تو به مخموران ده

باده خوردن به گهِ صبح ز مخموری به

 

عیب مستان مکن ای زاهد و مغرور مباش

مستی جام می از مستی مغروری به

 

تا شدم شهره به عشق تو برآمد نامم

نام عشاق تو در شهر به مشهوری به

 

چند گه تا که طبیب از غم تو رنجور است

ور تو آیی به عیادت، چه ز رنجوری به؟

 

بنگرید به کلّ ابیات این غزل از حافظ که دوبیت از آن در ذیل می آید:

وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

 

خدا را از طبیب من بپرسید

که آخر کی شود این ناتوان به

بسیار محتمل است که واژۀ طبیب نیز در مصرع فرد بیت اخیر از حافظ؛ جلال طبیب باشد. همچنین ناصر بخارایی غزلی بدین مطلع سروده است: " در این زمانه به می، دلق زرق رنگین به/ که بت پرست ز صوفی وَشان بی دین به ". جالب توجه است که خواجه سلمان ساوجی نیز غزلی بدین مطلع سروده است: " ای پسر نیستی ز هستی به/ بت پرستی ز خودپرستی به ".

***

جلال طبیب گوید:

ای صورت مطبوعت در غایت زیبایی

از بس که لطیفی تو در وصف نمی آیی

 

زان روی که یکتایی در حسن و وفا داری

گل پاره کند هر دم از رشک تو یکتایی

 

هر صبحدمی از تو مهر تو ز سر گیرم

هر روز به مهر ما مهری دگر افزایی

 

تا کی دل ما باشد چون زلف پریشانت

آشفته و سرگردان، شوریده و سودایی

 

بس خانه نشین گردد، آواره ز خان و مان

گر پرده بر اندازی وز خانه برون آیی

 

بگریز طبیب از خلق با گوشه خلوت رو

چون نیست تو را یاری، می ساز به تنهایی

 

 

بنگرید به کل ابیات این غزل از حافظ به مطلع:

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

***

جلال طبیب راست:

همین بس است سعادت که در تو پیوستم

به عمر خویش زمانی بر تو بنشستم

 

گذشت عمر و من از بی خودی ندانستم

که نیستم من شوریده حال یا هستم

 

برای آنکه مرا دوست آنِ خود داند

ز غیر دوست بریدم به دوست پیوستم

 

مرا که بود به هر مو، تعلقی با خود

به زلف یار درافتادم و ز خود رستم

 

طبیب دست ز ما باز داشت چون دانست

که آن نگار نگیرد به لطف خود دستم

 

بنگرید به کلِّ ابیات این غزل از حافظ به مطلع:

 

به غیر آنکه بشد دین و دانش از دستم

بیا بگو که زعشقت چه طرف بربستم

***

جلال طبیب فرماید:

بویت از باد شنیدم که فدایت بادم

جان بر آن بوی دلاویز تو شد بر بادم

 

باده می نوشم و با دور فلک می کوشم

در چنین دور ندانم ز کجا افتادم

 

در سر کوی خرابات ز دست ساقی

جام برداشتم و جان به عوض بنهادم

 

ناچشیده لب لعلش به تصوّر مستم

ناکشیده سر زلفش به هوس هم شادم

 

می کنم دعوی آزادی از بندگی ات

زانکه تا بنده ام از بند جهان آزادم

 

دوش می گفت به افسوس که یادآر مرا

چون کنم یاد، کسی کو نرود از یادم

 

آنچه از نرگس بیمار تو دیده است طبیب

بار دیگر نزند لاف که من اُستادم

 

بنگرید به این غزل از حافظ که دو بیت از آن در ذیل ذکر می گردد:

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که دربند توام آزادم

سعدی نیز غزلی دارد بدین مطلع: " من از آن روز که در بند توام آزادم/پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم ". در اینجا گویا حافظ و جلال هر دو به اقتفای این غزل شیخ اجل سعدی رفته اند.

***

جلال طبیب را است:

ای دل از بیداد دوران غم مخور

خار باشد در گلستان؛ غم مخور

 

جمع گردد همچو زلف دلبران

هرکه شد روزی پریشان غم مخور

 

ناوَک مظلوم در وقت سحر

بگذرد از چرخ گردان غم مخور

 

زاب چشم ما و آه آتشین

نرم گردد سنگ و سِندان غم مخور

 

خاطر صاحبدلال همراه توست

خاطر خود را مرنجان غم مخور

 

ای همایون همّت سیمرغ قدر

از برای بوم ویران غم مخور

 

همچو یوسف مصر دولت زان توست

صبر کن؛ در چاه و زندان غم مخور

 

ای طبیب از درد دل چندین منال

از پی درد است درمان، غم مخور

 

بنگرید به این غزل مشهور از حافظ به مطلع:

یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

***

جلال طبیب در غزلی مُلَمَّع گوید:

اذا نزلّت ببغداد وَهیَ دارُ سلامِ

فقُل منازلَ سلمی عَلی حماکِ سلامی

 

شمال اگر تو غباری ز کوی دوست بیاری

فدای خاک تو بادا هزار جان گرامی

 

اذا مرَرَت بِقَبری وکُنتُ فیه تُراباً

فدای خاک تو بادا هزار جان گرامی

 

چو سبزه سر به در آرم ز خاک و پای تو بوسم

 وَجَدت رائحهَ الوُدِّ مِن رَمیم عظامی

 

بسهم لَحظِک قتلی مسرّرتی و حیوتی

فَان عَینکَ رام و ذاکَ عینُ مَرامی

 

 

ز آفتاب چه جویی حدیث مهر چه گویی

مگر که روی چو ماهش ندیده ای به تمامی

 

جلال، خطِّ غلامی به بندگی تو آرد

اگر قبول تو گردد مبارک است غلامی

 

بنگرید به کلِّ ابیات این غزل مُلَمَّع از حافظ به مطلع:

اتت روائح رند الحمی و زاد غرامی

فدای خاکِ درِ دوست باد جان گرامی

***

جلال طبیب  راست در مُلَمَّع :

بده ساقی شراب لایزالی

به دست شاهدان لا اُبالی

 

تَمَوجَ فی السفینه بِحرُ خَمر

کأَنَّ الشَّمسَ فی جوفِ الهلالِ

 

مبادا چشم ما بی باده روشن

مبادا جان ما از عشق خالی

 

به چشم خفته شب کوته نماید

سَلُو عن مُقلَتی طولَ الیّالی

 

همه چیزی زوالی یابد آخر

و عشقی قد تنزّه عن زوالِ

 

مگر بگذشته ای بر خاک کویش

که جان می بخشی ای باد شمالی

 

اگر در آب باشم ور در آتش

خیالُک مونسی فی کل حالِ

 

ز بی خویشی نمی دانم پس از پیش

و ما اَدری یَمینی عن شمالِ

 

ارَدتَ المالَ مالی غَیرُ قلبِ

و ذاکَ القلبُ من دنیایَ مالی

 

چرا از دوستی دل برگرفتی

اگر نه دشمن جان جلالی

 

لازم به توضیح است که بسیاری از محققّان در سبیل خطا با استناد به نسخ خطی کاتبان بی دقّت این غزل را به جلال عضد یزدی نسبت داده اند (دیوان خطی متأخر جلال عضد که حدود یک قرن پس از رحلت او در سنه 855 کتابت شده - به شماره 1182 کتابخانه مجلس در صفحه 143) و در دیوان جلال عضد  که در سال 1366 که به کوشش احمد کرمی توسط نشر تالار کتاب تهران به زینت طبع آراسته گشته است این غزل جلال طبیب را مانند بسیاری از اشعار دیگر وی؛ در خطایی فاحش از آن سید جلال عضد یزدی دانسته اند. این درحالی است که اصولاً بر خلاف حافظ و جلال طبیب؛ مُلَمَّع گویی و سرودن اشعار و ابیات تازی در سنت جلال عضد یزدی نیست و دوماً شاعری به نام نظام قاری که تا نیمه قرن نهم هجری در قید حیات بوده است در کتاب مشهور خود به نام ((دیوان البسه)) با انتساب صریح این غزل به جلال طبیب؛ آنرا در غزلی به مطلع ذیل جواب گفته است. لذا در صحت انتساب این غزل به جلال طبیب جای تردیدی وجود ندارد.

ز بالا افکنِ شرب نهالی

شدم سرپا برهنه لااوبالی

با این توضیح بنگرید به کل ابیات این مُلَمَّع از حافظ به مطلع:

سلام الله ما کر اللیالی

و جاوبت المثانی و المثالی

 

در پایان این مقالت باید خاطر نشان نمود که بنا بر قول اربابان تذکره؛ دیوان اشعار جلال طبیب بیش از سه هزار بیت دارد که به استثنای منظومه گل و نوروز او؛ در کمال تأسف امروزه به جز چند غزل منتخب از وی که در نسخ خطّی مجموعۀ اشعار یا جُنگ های شعر یافت می شوند؛ منبع دیگر قابل وثوق یا دیوان کاملی از او در جایی فهرست نشده است. همچنین اشعار وی که مورد اشارت تذکره ها است نیز بسیار اندک و محدود است. لازم به ذکر است که در برخی کتب و مقالات بیان شده که دیوانی کهن از جلال طبیب در کتابخانه خدیوی مصر به شماره 1428 که در سنه 823 استنساخ شده وجود دارد که عکس این نسخه در دهه پنجاه خورشیدی توسط استاد مجتبی مینوی به ایران آورده شده است. پس از بررسی کتاب فهرستوارۀ منابع موجود در کتابخانه مینوی تهران که توسط نسخه شناسان بزرگ و بی بدیل دانشگاه تهران؛ شادروان ایرج افشار و زنده یاد محمد تقی دانش پژوه به انجام رسیده و توسط پژوهشگاه مطالعات علوم انسانی و فرهنگی که متولی کتابخانه موقوفۀ مینوی است به چاپ رسیده است در صفحه 129 این کتاب؛ اساتید معظّم فوق در معرفی و شناساندن نسخۀ مصر نامی از ((دیوان جلال طبیب)) نیاورده اند بلکه پس از دیوان امیر خسرو دهلوی؛ دومین دیوان این مجموعه را دیوان ((جلال عضد یزدی)) و پس از آن رسالۀ ای از جلال الدین محمد بن علی خوافی (شاه جلال الدین خوافی) ذکر کرده اند و پس از ذکر سایر مطالب این کتاب در آخرین مطلب ((منظومۀ گل و نوروز جلال طبیب)) را مورد شناسایی قرار داده اند و نامی از ((دیوان اشعار جلال طبیب)) در این مجموعه نیاورده اند. لذا مطابق گزارش ایشان در این نسخه از هر سه نفر جلال مشهور در قرن هشتم اثری  وجود دارد که دیوان اشعار جلال طبیب در آن موجود نیست بلکه دیوان اشعار جلال عضد یزدی؛ دومین دیوان مضبوط در این مجموعه به شمار آمده است. بنابراین اگر معرفی و اطلاعات منعکسه در این فهرستواره صحیح و دقیق باشد که با توجۀ به حذاقت و حُسن شهرت اساتید ارجمند گردآورندۀ آن این احتمال چیزی قریب به یقین است؛ نسخۀ محفوظ در قاهره را نمی توان بعنوان منبع غزلیاّت جلال طبیب معرفی یا تصحیح نمود. در عین حال جهت اطمینان قطعی؛ تحقیق و بررسی تصاویر موجود از این نسخه در کتابخانۀ شریف فوق الذکر دارای اهمیت می باشد که متأسفانه به دلیل تعطیلی کرونایی آن در زمان نوشتن این مقاله؛ انجام این امر تاکنون بر نگارنده میسر نگردیده است. اما در بین منابع شناسایی شدۀ موجود؛  تحقیق و تتبّع عمیق در خصوص مواردی چون؛ ادبیات حوزه فرهنگی ایران در قرن هشتم، جامعه شناسی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی شیراز در این قرن، تأثیر و تأثر شاعران معاصر بر یکدیگر در این سده، سرچشمۀ سرایش برخی ابیات و غزلیّات جهانگیرِ همای اوج سعادت ادبیاّت فارسی خواجه حافظ شیرازی و غیره از ضررویات بسیار مهم پژهشگران و دانشکده های زبان و ادبیّات فارسی در سراسر جهان است. از سالهای دور گذشته برخی ادیبان مانند زنده یاد کریم امیری فیروز کوهی در ضمن مقاله ای در شماره 10 مجله یغما به سال 1352 خورشیدی با اعلان فریاد آتش بس در میدان جدال تحقیقات حافظ شناسی؛ مطالعات انجام شده بر تفکر، فلسفه و شعر حافظ را کافی و وافی دانسته و مبادرت به درخواست ((حافظ بس)) از طبقۀ محقّق و دانشمند مملکت در جهت اجتناب از انجام تحقیقات تکراری و ادای حقّ سایر شعرا و گویندگان در پژوهش های بعدی و معرفی ایشان به نسل های آینده و جوانان کرده اند. امّا پس از گذشت قریب نیم قرن از اعلام فرمان ((حافظ بس)) صدها مجلّد کتاب حافظ شناسی از جنبه های گوناگون به چاپ رسیده، هزاران عنوان مقاله در باب این شاعر و آثارش در روزنامه ها و مجلات و سایت ها به زبان های مختلف تاکنون نشر یافته است و همچنان نیز نهضت حافظ پژوهی نه تنها مقام و جایگاهی کمتر از دهه های سابق ندارد؛ بلکه رونقی بیش از گذشته نیز در آن مشاهده می گردد. در عین حال نمی توان این حقیقت مسلّم را انکار کرد که همیشه بخشی از تحقیقات دانسته یا نادانسته به موضوعات تکراری اختصاص داده شده یا عاریتی از نتایج تحقیقات قبلی سایرین می باشد.

 

 به گمان نگارندۀ این سطور؛ فردوسی، سعدی و حافظ ارکان مثلث ادبیات و شعر پارسی هستند و از آنجا که دربارۀ حافظ، احوال، افکار و تاریخ زندگانی و کمال نظم او همچنان ابهامات و نواقص بسیار وجود دارد و در معتبر و مشهورترین تصحیح موجود از دیوان او (غنی –قزوینی) اغلاط بسیار و اشعار الحاقی سایر شعرا به چشم می آید و از دیر باز تا به امروز هر نویسنده، ادیب و عالمی بنا به مکتب فکری و عقیدتی خویش از شأن سرایش اشعار و سرچشمۀ پیدایش آنها با رویکردی ذهنی (Subjective) و نه عینی (Objective) سخن رانده و حافظ را دارای تعلّق خاطر به فرقه و مسلک فکری خویش معرفی کرده است. در کتابخانه های مشهور سراسر جهان؛ نسخه های خطی فراوانی به زبانهای ترکی، عربی و فارسی در شرح تفسیر اشعار و ابیات حافظ وجود دارد که برخی از آنها چون شرح قرن دهمی و پر خطای ((سودی بوسنوی بر دیوان حافظ)) در عثمانی از ترکی به فارسی ترجمه و هنوز نیز در چندین مجلّد چاپ و در بازار کتاب در دسترس می باشد.

 

نگارندۀ حقیر این سطور که در زمان حاضر در حال تصحیح تازه ای از دیوان حافظ با بهره از منابع کهن و مغفول خطی است، هر روز در میان کتابهای کهن؛ اسامی، اشعار و مراودات ادبی تازه و مستور مانده ای را می یابد که شرح و نشر آنها جهت نایل شدن به یک شناخت جامع و مانع عینی و علمی از این شاعر برای حافظ شناسان و عاشقان او ضرورت دارد. لذا در آینده نیز همچون گذشته مطالب بسیار مهم و تازه ای را در ادامۀ این سلسله مقالات به خوانندگان ارجمند و فرهیخته روزنامه شریف اطلاعات ارمغان خواهم داشت.

 

در اینجا؛ وظیفه دارم تا بدین وسیله از دوستان و سروران ارجمند ایرانی و خارجی که در دسترسی به منابع خطی مرتبط با مقالت حاضر از هیچ مساعدتی در حق این کمینه؛ فروگذار نکرده و درخواست های مرا بی اجابت مگذاردند کمال تشکر و امتنان خویش را اعلام نمایم. نخست سرکار خانم استاد ((بهناز عتیقی مقدّم –Behnaz.A.M)) کارشناس ارجمند گالری موزه و حراج کریستیز لندن (Christie’s Auction) که تصاویر ارزشمند مربوط به منظومه گل و نوروز جلال را بدون هیچ مضایقه ای در اختیار بنده قرار دادند و بابی  تازه در خصوص این شاعر و تحقیق بیشتر از آثار و احوال او بر من گشودند. دوم جناب آقای سِر ساموئل سلز (Sir Samuel Sales) نسخه شناس کتابخانه بودلیان آکسفورد (Bodleian) در بریتانیا؛ که در نهایت پایمردی تصاویر با کیفیت اشعار جلال طبیب از نسخه خطی معتبر شماره M.S Elliott 121 را فوراً و به رایگان به بنده تسلیم کردند. همچنین دوست و برادر عزیزم جناب آقای ((فرامرز زمانی)) که در کتابخانه و مرکز اسناد وزارت امور خارجه تهران از هیچگونه مساعدت و همیاری در حق من در جهت بهره از منابع و فهارس آن نهاد دریغ نکرده و همواره به غنای تحقیقات بنده کمک های شایان ذکری را نموده اند را مورد تمجید و تقدیر قرار می دهم.

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: