1393/8/10 ۰۹:۰۵
حكومت و یا دولت اسلامی، نخست، در مدینه توسط پیامبر اسلام(ص) بر مبنای قرآن و مشورت بااصحاب پی نهاده شد و درمسیرخلافت تداوم یافت. و بعد از نیم قرن معاویه بن ابی سفیان آن را از نبوت، امامت و خلافت به سلطنت موروثی تبدیل كرد. او در سال ۴۱ق حكومت خود را، به طورآشکارا در برابر اسلام نبوت و خلافت قرار داد. فاصله پادشاهی اموی با خلفای پیشین، بهویژه دولتشهر مدینه، همان فاصله جاهلیت مدرن با اسلام پیامبر(ص) بود. خطوطی كه در شام ترسیم شد، در تبار امویان و عباسیان و حاکمان پس ازآن تداوم یافت. از آن پس خلفا، ملوك و امیرالمؤمنینهایی در پوشش اسلام و دین، بامنش و روش پادشاهی بر مسلمین حكمرانی كردند و هر نوع جفا و جنایتی را تحت پوشش حفظ كیان اسلام، بر مسلمانان روا داشتند. اوج این جور و جنایت با گذشت حدود نیم قرن پس از پیامبر(ص)، در كربلا نمایان گشت كه جوهرة سلطنت موروثی و حکومت مطلقه را نشان میداد.
برای روشن شدن عمق فجایع امویان که در كربلا بر حسین(ع) و یارانش روا داشته شد، و تبیین منشأ این رویداد هولناک و نقشی كه مبلغان درباری دین و ملایان شادخوار شامی در رویش درخت زهربار استبداد اموی داشتند، بهتر است بدانیم كه پیامبر اكرم(ص) در مدینه چه راهی را ترسیم کردند و برای استقراردولت اسلامی چه سیرهای را دنبال نمودند و از آن سو حكومت شام برای فرمانروایی بر مردم کدامین راه را درپیش گرفت؟ ناگفته نماند كه مراد ما از شام، همان تداوم سلطنت موروثی در طی تاریخ اسلام است، كه حكومت بی چون و چرا و علیالاطلاق را به نام حکومت اسلامی پی نهادند.
قرآن كریم این نكته را به مسلمانان هشدار داده بود كه مبادا پس از درگذشت پیامبر، به اعقاب و گذشتگان خود بازگردید و رسوم جاهلیت را دگر بار رونق بخشید: «و ما محمدٌ الارسول قد خلت من قبله الرُّسل. افإن مات او قُتل انقلبتم علی اعقابکم؟ و من ینقلب علی عقبیه، فلن یضرّ الله شیئا و سیجزی الله الشاکرین» (آلعمران،144)
اما این هشدار تأثیری چندان، در كثیری از مسلمانان نبخشید و پس از وفات پیامبر(ص)، مسیر حاكمیت تدریجاً به گونهای ترسیم گشت كه با حفظ شعایر دینی، روشهای روزگار جاهلیت را نشان میداد. حضرت علی(ع)در خطبه16نهجالبلاغه بازگشت به جاهلیت را چنین بازگوکرد: «الاو انّ بلیّتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث الله نبیه...: روزگارشما به مانند روزگار بعثت بازگشته است»؛ یعنی خو وخصلت جاهلی درمیان شما دوباره عودت نموده است.
روش و هدف پیامبر(ص)
پیامبرانی كه در منطقه خاورمیانه برخاستهاند، یعنی ابراهیم در بابل، موسی در سینا، عیسی در ناصره و محمد(ص) در مكه، همگان پیامی واحد با واژگان مختلف برای آدمیان عرضه داشتند: «و لقد بعثنا فی كل امّه رسولاً ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت: ما در هر امتی پیامبری برانگیختیم تا مردم را به بندگی خداوند و دوری از طاغوتها بخوانند.» (نمل، ۳۶)
نفی همه بتهای بشری و یا برساخته به دست بشر، از پیامهای علنی این رسولان بوده است. لهذا حضرت ابراهیم(ع) بر نمرود تاخت، موسی(ع) در پیام خود فرعون را هدف قرار داد و عیسی(ع) در مقام نفی احبار یهود که به جای خدایان نشسته بودند، برآمد و حضرت محمد(ص) مبارزه با تمامی آثار جاهلیت را كه مظهر آن بتهای دستساخته بشر بود، در پیش گرفت و راه تحقق عدالت، اخلاق و معنویت را از طریق محو مظاهر قدرت و ستم میدانست و در بازگویی تاریخ اقوام پیشین، طغیان سركشان را باعث هلاكت آنان بر شمرد: «فامّا ثمود فاُهلكوا بالطّاغیه: قوم ثمود به خاطرطغیان به ورطه نابودی افتادند.» (الحاقه،۵) «و فرعون ذی الاوتاد. الذین طغوا فی البلاد. فاكثروا فیها الفساد. فصبّ علیهم ربك سوط عذاب: فرعونی كه قدرتمند و شكنجهگربود؛ همان اقوامی كه در شهرها طغیان كردند و فساد فراوان به بار آوردند، خدا به این سبب تازیانه عذاب را بر آنان فرو فرستاد.»(فجر، ۹ـ12)
بر اساس این سنت الهی حاكم بر تاریخ ـ كه طغیان و فساد، جوامع و بلاد را به ورطه نیستی میبرد ـ خداوند به پیامبر(ص) هشدار میدهد: «فاستقم كما اُمرت و من تاب معك و لاتطغوا: همان گونه كه فرمان یافتهای، پایداری كن؛ همچنین كسانی كه با تو به سوی خدا آمدهاند و سركشی مكنید.» (هود،۱۱۱)
طغیانی كه باعث هلاكت میشود، میان سیاسی و اقتصادی آن فرقی نیست: «الا تطغوا فی المیزان: در ترازوها ـ میزان داد و ستد كالاـ طغیان مورزید.» (الرحمن،۵۵) نفی طغیان و طاغوتیگری برای این بود تا عدهای كوچك بر سایر مردم حكومت غیرمسئولانه نداشته باشند و آدمیان از بند و قلاده قائدان غیرمسئول رهایی یابند. شگفت اینكه بعد از نفی طاغوت است كه عبادت و عدالت محقق میشود. بعثت انبیا و نزول كتب آسمانی برای برقراری قسط و عدالت بوده است (حدید، ۲۵) و خداوند به پیامبرش دستور میدهد به آدمیان بگوید: «امَرَ ربی بالقسط: پروردگارم دستور قسط و دادگری داده است.» (اعراف،29)
روشن است كه عدالت اجتماعی در تضاد با قدرت بلامنازع یا طاغوتیگری است. عدالت اجتماعی یعنی آدمیان را از لحاظ ارزشهای اجتماعی و حقوق انسانی، در یك سطح نگاه كردن؛ لهذا پیامبر(ص) هرگونه تفضیل و برتری را از میان عرب و عجم و سیاه و سفید برداشت و ملاك برتری را در نزد خداوند تنها تقوا دانست. اینها به معنای زیرو رو كردن ارزشهای جامعه جاهلی بود.
پیامبر(ص) سیاست مساوات خود را برای آیندگان، چنین اعلام فرمود: «ایها الناس، انّ ربّكم واحد و انّ اباكم واحد، كلّكم لآدم و آدم من تراب . انّ اكرمكم عندالله اتقاكم. و لیس لعربی علی عجمی فضل الا بالتقوی: ای مردم، خدای شما یکی است . پدرهمه شما حضرت آدم است وآدم از خاک. گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست. عرب هیچ برتری بر عجم ندارد، جز اینکه پرهیزگارترباشد.» (تحفالعقول، ص۳۳)
سیاست مساوات پیامبر(ص) تا حدودی تا زمان خلیفه دوم تداوم یافت؛ هر چند در این زمان برخی موالی (ایرانیان) مورد حقارت قرار میگرفتند؛ اما پس از او، بازگشت روزگار پیشین که عمدة آن سیاست تفضیل و برتری تیرهای خاص ازعرب بود، آغاز شد. سید مرتضی مینویسد: چون خلیفه سوم بر كار شد، ابوسفیان تهنیت گفت و اظهار داشت: «پسرعمو، امیدوارم كه ملت ما بازآید، چنان كه دولت ما باز آمد.» آنگاه گفت: «اخضموها خضم الابل نبته الربیع فوالله لا جنّه و لا نار:[یعنی ای بنیامیه] بیتالمال را بخورید، چنان كه شتر گیاه بهاری را میخورد. به خدا سوگند نه بهشتی است و نه دوزخی!» (سید مرتضی، تبصرهالعوام، ص۹۷)
پایههای حكومتی كه بر اساس عصبیت عربی و رسوم گذشتة قریش بود، در این دوران نهاده شد. عصبیت عرب که قبیلهای بود و خونها به پایش ریخته میشد. به فرمان حاكم، حكم بن ابی العاص و فرزندش مروان، كه تبعیدی پیامبر(ص) بودند، به مركز اسلام بازگشتند و بخشی از اموال مسملین به دست خاندان ابی العاص افتاد. و مروان ـ سرسلسله حكومت مروانیان ـ كاتب و مشاور حاكم شد. در همین دوران، حكومت امویان در سرزمین شامات بنیان خود را استواری بخشید. حکومت بنیامیه بر پایه تحقیر غیرعربها بود. آیه شریفه «انما المؤمنون الاخوه» و حدیث شریف پیامبر(ص): «لا فضل لعربی علی عجمی...»زیرپانهاده شد وبه جای آن حدیث برساخته «حکومت ازآن قریش است» بر زبانها افتاد. سیاست تفضیل تا آنجا پیش رفت که اگر مردی از موالی، دختری عرب را به زنی میستاند، بعداً میان آن دو جدایی میانداختند؛ چنان که به نقل ابوالفرج اصفهانی، مردی ایرانی دختری از بنیسلیم گرفت. حاکم مدینه امرکرد میانشان جدایی اندازند وشوی ایرانی را دویست تازیانه زدند و موی سر و ریش و ابرویش را تراشیدند! (تاریخ سیاسی اسلام، جا، ص188)
تبار سلاطین اموی
از آنجا كه شهادت امام حسین(ع) و یارانش، با بدترین وضع، در زمان دومین حاكم اموی یعنی یزید بن معاویه و به دستور او صورت گرفت، شایسته است كه تبار این دودمان را از نگاه مورخان بشناسیم. معاویه بنیانگذار حكومت موروثی در اسلام، سه سال پیش از بعثت در مكه به دنیا آمد. پدرش ابوسفیان بن حرب بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف قریشی است. مادرش ـ هند دختر عتبه ـ نیز از خاندان اموی است. این زن و شوهر در غالب جنگهای اولیه قریشیان علیه اسلام شركت داشتند. هند در جنگ بدر، که در رکاب کفار قریش بود، پسر و برادرش را از دست داد؛ چه، آن دو به دست علی(ع) و حمزه ـ عموی پیامبر ـ از پا درآمدند. بدین سبب این زن كینه آنان را در دل گرفت و در جنگ اُحد كه حمزه به شهادت رسید، كینهاش را اعمال كرد و سینه حمزه را درید و جگرش را با دندان پاره كرد و خورد. بدین سبب به «هند جگرخوار» ملقب شد. سنایی غزنویی در پاسخ غزالی كه لعن یزید را ناروا شمرده، چنین سروده است:
داستان پسر هند مگر نشنیدی
كه از او و سه كس او به پیمبر چه رسید
پدر او لب و دندان پیمبر شكست
مادر او جگر عمّ پیمبر بمكید
خود به ناحق، حق داماد پیمبر بگرفت
پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم تو لعنت نكنی، شرمت باد
لعن الله یزیداً و علی آل یزید
ابوسفیان پس از رحلت پیامبر(ص) به جریان سقیفه تن نداد و حكومت را به رسمیت نشناخت و نخست به دنبال امام علی(ع) راه افتاد تا با او به عنوان جانشین پیامبر(ص) بیعت كند و مردم را علیه خلیفه وقت بشوراند؛ اما علی(ع) كه این خاندان را نیكو میشناخت، او را از خود راند. ابن ابی الحدید میگوید: ابوسفیان نزد حضرت علی آمد تا بیعت كند و خواست خلافت در خاندان بنیتمیم نماند؛ علی او را از خود راند و فرمود: «تو همیشه دشمن اسلام بودهای و جز فتنه و آشوب هدف دیگری نداری.» (شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج۲، ص۴۵) اما او مترصد نشست تا در موقع خود حكومت عرب را به قریش (تیره امویان) بازگرداند.
در هر حال ابوسفیان در سال هشتم هجری پس از فتح مكه به دست مسلمانان، به اجبار اسلام آورد. علی(ع) در طی محاجهای با معاویه میفرماید: «لما ادخل العرب فی دینه افواجاً...كنتم ممّن دخل فی الدین: و إمّا رغبه و إما رهبه، علی حین فاز اهل السبق سبقهم و ذهب المهاجرون الاولون بعضلهم: چون خدا عرب را دستهدسته به دین خویش درآورد و این امت خواه ناخواه سر در بند طاعت آن كرد، شما از آنان بودید كه به خاطر نان یا از بیم جان مسلمان گردیدید و این هنگامی بود كه نخستین مسلمانان در پذیرفتن اسلام پیش بودند و مهاجران گوی سبقت را از دیگران ربودند.» (نهج البلاغه، ترجمه دكتر شهیدی، ص۲۸۱)
پیامبر اكرم(ص) در فتح مكه همه مشركان را مورد عفو قرار دادند و فرمودند: «اذهبوا فانتم الطُلقاء: بروید دنبال زندگی، همه شما آزادید.» (سیره ابن هشام، ج۲، ص۴۰۰) لذا واژه طلقاء همیشه بر ابوسفیان و خاندانش اطلاق میشد.
خلیفه نخست برای اینكه فتنه ابوسفیان را خاموش نماید، اموالش را به او بخشید و فرزندش (یزید بن ابوسفیان) را برای امارت شامات انتخاب كرد. وقتی به او خبر رسید كه فرزندش به حكومت رسیده، گفت: «خلیفه صله رحم كرده است!» (تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۲) وقتی خلیفه سوم به حكومت رسید، ابوسفیان گفت: «اكنون حكومت به جایگاه خود باز گشته است»؛ زیرا خلیفه از تبار بنیامیه بود. و از آنجا بود كه ابوسفیان گفت: «حكومت را در میان خاندان خود موروثی نمایید؛ زیرا بهشت و جهنمی وجود ندارد.» (شرح نهج البلاغه، ۲۹۰، ص۴۴)
در همین دوره ابوسفیان بالای قبر حمزه رفت و گفت: «چیزی كه بر سرش با شما میجنگیدیم، عاقبت به دست ما رسید» و توصیه كرد خلافت را مانند دوران جاهلیت قرار دهند. (یعقوبی، ج۲، ص۱۷۴) او در حالی كه در اواخر عمر نابینا گشته بود، در سال ۳۰ ق در ۹۳ سالگی در شهر مدینه از دنیا رفت و خلیفه بر او نماز گذارد. (یعقوبی، ج۲، ص۱۶۹)
یزید ـ فرزند بزرگ ابوسفیان ـ در زمان خلیفه دوم والی شامات شد و این باعث خرسندی ابوسفیان گشت. پس از مرگ یزید، برادرش معاویه به جای او نشست. معاویه در ۲۳ سالگی اسلام آورد و برخی او را از كاتبان وحی دانستهاند. با به خلافت رسیدن معاویه، میتوان گفت نخستین سلطنت موروثی به نام اسلام، آغاز شد. حكومت وی به همان اندازه كه به سیاست و استبداد نزدیك بود، از اصالت مذهبی به دور بود. به قول یكی از خاورشناسان:
وقتی كه تاریخ خلافتهای اسلامی با تاریخ كلیسای كاتولیك، نهاد مشابه و همزمان خلافت به مقایسه گذاشته شود، خوب دیده میشود كه حتی كارنامه بدترین پاپ از جمع 260 پاپ دوران دو هزارساله این تاریخ، یعنی پاپ برژیای معروف، چه از نظر فساد اخلاقی، چه از نظر فساد مالی و چه از لحاظ جنایتكاری، در برابر كارنامة نخستین امیرالمؤمنین دودمان اموی چندان سیاه نمینماید. (نولدكه، مجله خاورشناسی آلمان، ۱۹۰۱)
در مورد اینكه آیا او كاتب وحی بود یا این از ادعاهای بنیامیه است، اختلاف است. ظاهراً مهمترین سند در این باب، روایتی است كه مسلم بن حجاج نیشابوری در صحیح خود آورده است كه ابوسفیان از پیامبر(ص) درخواست كرد تا فرزندش معاویه از كاتبان وحی باشد و رسول خدا پذیرفت. برخی از محققان اهل سنت بر این باورند كه معاویه فقط نامههای معمولی رسول خدا(ص) را كتابت میكرد.
شمسالدین ذهبی در سیر اعلام النبلاء میگوید: «كان زیدین ثابت یكتب الوحی و كان معاویه كاتباً فیما بین النبی (ص) و بین العرب: زید بن ثابت كاتب وحی بود و معاویه نامههای رسول خدا(ص) را به عربها مینوشت.» (الذهبی، سیراعلام النبلاء، ۳۹، ص۱۲۳) همین قول را ابن حجر عسقلانی از قول مدائنی آورده است كه: زید بن ثابت وحی را مینوشت و معاویه نامه پیامبر(ص) را برای عربها كتابت میكرد. (الاصابه، ج۵، ص۱۵۳)
حال آیا كاتب وحی بودن فضیلتی میتواند برای كسی باشد؟ پاسخ مثبت به نظر نمیرسد؛ چرا كه عبدالله بن ابی سرح كه به اتفاق شیعه و سنی كاتب وحی بود، در زمان رسول خدا(ص) مرتد شد و حضرت دستور داد اگر حتی بر پرده كعبه آویزان باشد، او را بكشند. (ذهبی، تاریخالاسلام، ج۲، ص۵۵۲)
ابن جریر طبری نیز در بازگویی رخدادهای سال ۷۲ق نام كسانی را كه برای پیامبر(ص) كتابت میكردهاند، تنها نام حضرت علی(ع) و عثمان را میآورد. بعداً میگوید: «اگر آن دو نبودند، اُبی بن كعب و زید بن ثابت وحی را مینگاشتند.» (تاریخ طبری، ج۳، ص۵۳۳)
در هر صورت، معاویه چه كاتب وحی باشد و چه نباشد، پایهگذار حكومت اموی است كه حكومت خود را بر اساس خوی شاهی آغاز كرد و بر خلاف سنت خلفای پیشین، نهاد اشرافی گری را پی نهاد. سیاست تفضیل عرب بر عجم را در پیش گرفت، نخستین خلیفهای بود كه برای حضور در نماز جمعه، محافظ مسلح برای خود برگزید، هر گونه انتقادی را از خود ممنوع اعلام كرد، ملكداری را بر پایه سیاست ترساندن و بخشیدن استوار كرد، نخست تا میتوانست، از اموال مسلمین به مخالفان میبخشید و با این روش، برخی از طایفه بنیهاشم را كه در تقابل با بنیامیه بودند، به سوی خود كشاند و كسانی كه راهی برای نفوذ و خرید و تطمیعشان وجود نداشت، تهدید به مرگ میكرد تا آنجا كه حجر بن عدی و یارانش را در مرج عذرا به قتل رسانید. (تاریخ الخلفا، ص۱۹۴) او در یكی از خطبههایش گفت: «انی لا احول بین الناس و السنتهم ما لم یحولوا بیننا و بین ملكنا: حقیقت این است تا زمانی كه مردم میان ما و سلطنت ما حایل نشوند، ما میانشان حایل نمیشویم» (طبری، 390، 268)؛ یعنی سلطنت برای ما خط قرمزی است كه منتقدان نباید وارد آن شوند.
در دوره خلفای راشدین چنین نبود. مردم در برابر خلیفه اشکالات وانتقادات خودرا مطرح می کردند. ترسی و هیبتی ازحکومت وجود نداشت. این جرأت را اسلام داده بود تا آدمیان بی لکنت زبان از حقوق خود دفاع کنند. پیامبر(ص) فرموده بود: «هیچ قومی به قداست نمیرسد جز اینکه بتواند بدون لکنت زبان، حقوق خود را باز ستاند.» امویان تمام این ارزشهای اسلامی را بازستاندند وبرای پیشبرد سیاست خود جز ترس و پول چیزی نمیشناختند.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید