1393/6/22 ۱۱:۰۵
نخست این كه كوشیدم در قرائت ابیات، « تكیه بر كلمات» همان كاری را انجام دهد كه علائم سجاوندی در نگارش انجام می دهند. یعنی از آنجا كه تنها به قرائت دقیق، آنهم براساس متن مصحح قزوینی – غنی بسنده كرده ام؛ بیهیچ گونه شرح و توضیحی. بنابراین ، فقط تكیه درست برحروف و كلمات راهگشای معنای درست است و برعكس هر تكیه نابجا، معنا را مغشوش میسازد؛ مثلاً در این بیت كه:
در اینجا به ذكر چند نكته دیگر میپردازم:
ساقیا میده كه رندی های حافظ فهم كرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش
اگر بر كلمه « فهم » تكیهای صورت گیرد، معنی بیت طوری خواهدشد كه به جای مدح صاحب قران، طعن و توهین به او خواهد بود:
در این قرائت معنی چنان القا میگردد كه آصف با اینكه نفهم بود، اما این بار رندی های حافظ را فهم كرد. اما در غزل 307 :
حلاّج بر سر دار این نكته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل
باید حتماً تكیه بر كلمه حلاج باشد. زیرا میگوید شافعی هر منزلتی در فقه دارد، اهل عشق نیست. نظیر آنچه مولوی می فرماید: عشق را بوحنیفه درك نكرد.
حلاج است كه بر سر دار این مطلب را خوب بیان میكند، نه شافعی. حال اگر این بیت را بدون تكیه بر حلاج بخوانیم، این معنا مغشوش میشود.
همینجا باید بگویم كه ابیات موقوف المعانی را هم با همین انگیزه، یعنی دریافت بهتر معنا، كوشیدهام با تكیه بر آخر ابیات بخوانم. مثلاً
چو بر در تو من بینوای بی زر و زور
به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول ،
كجا روم ،چه كنم ،چاره از كجا جویم
كه گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
موقوف المعانی ، چنان كه از این اصطلاح پیداست ، یعنی تمام شدن معنای یك بیت ، موقوف به بیت یا ابیات بعد ، باشد. این از عیوب معنوی شعر است و شعرای بزرگی چون حافظ ، بسیار كم به دام آن افتاده اند. امّا گاهی ، حتّی شاعر بزرگی چون فردوسی هم از آن ناگزیر بوده است:
به روز نبرد آن یل ارجمند
به تیغ و به تیر و به گرز و كمند،
یلان را سر و سینه و پا و دست
درید و برید و شكست و ببست
از چند موردی كه حافظ در یك بیت ، ناگزیر به معنای موقوف تن در داده، اغلب در بیت بعد معنا كامل شده و به بیت سوم و چهارم نكشیده است و مواردی مثل غزل 293 با مطلع:
بامدادان كه زخلوتگه كاخ ابداع
شمع خاور فكند بر همه اطراف شعاع، الخ ...
بسیار نادر است كه معنا در بیت چهارم به كمال میرسد.
-نكته دیگر در مورد برخی قوافی در غزلهاست، بیگمان كسی به بزرگی و استادی حافظ، در قافیه اشتباه نمیكند. بنابراین اگر در غزل 127 میخوانیم كه: شیوه حور و پری گرچه لطیف است ولی خوبی آن است و لطافت كه فلانی دارد،یا در غزل 113 :
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشانی داد
كه تاب من به جهان طُرّه فلانی داد
یا در غزل 248 :
ای صبا نكهتی از كوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم ،راحت جانی به من آر
ممكن است امروز اندكی ناپسند به نظر آید اما باید یقین كرد كه در زمان حافظ فلان با یاء نكره معنای زیباتری میداشته است.
حال كه سخن از قافیه رفت یادآور شوم كه به ضرورت وزن چه در بین مصاریع و ابیات و چه در قافیه، كلماتی چون بِنْگر، بِشْنو، مَفْروش، بُگْسِل، هر جا لازم بوده است بِنِگر، بِشِنو، مَفُروش، بِگُسِل خوانده شده. به عكس كلمه بُگْماشتیم در غزل 369 به قیاس بُگشاید به ضم باء خوانده شد.
یا این مثال ها خواستم یادآور شوم كه حتیالمقدور كوشیدهام با تكیه بر حروف و كلمات به درك سریعتر و صحیح تر معنا به شنونده كمك كنم. طبعاً این كوشش تا حدی است كه امكان داشته است، و گرنه با هیچ قرائتی نمی توان از زیباییهای پنهان و پوشیده و باریك و تاریكی كه در هر مصراع و بیتِ حافظ رخ پوشانده است، نقاب برگرفت. مثلاً در این بیت:
به جبر خاطر ما كوش كین كلاه نمد
بسا شكست كه با افسر شهی آورد
نخستین معنی جبر در فرهنگها بستن استخوان شكسته است. با كدام قرائت به شنوندهای كه این نكته را در معنای جبر، از پیش نمیداند، زیبایی و تناسب كاربرد كلمه شكست در مصراع دوم را میتوان منتقل كرد؟!
یا در بیت:
هر مرغ فكر كز سر شاخ سخن بجست
بازش زطرّه تو به مضراب میزدم
مضراب هم به معنی آلت صید مرغ و هم به معنی زخمه است و هم اینكه به مضراب زدن یعنی گرفتار كردن و هم اینكه زخمه، شكلاً شبیه طرّه است و جنساً به گفته برخی موسیقیدانان امروز و معاصر ما، آنرا از شاخ گوزن میتراشیدهاند و چند شبكه ارتباط معنایی و لفظی دیگر كه در این دو مصراع دیده میشود و هیچ یك را با صِرفِ قرائت نمی توان ارائه و القاء كرد. به طریق اولی دیدگاههای شخصی من در مورد برخی كلمات یا تركیبات یا مصاریع بر شنونده پوشیده خواهد ماند، مگر آنكه من در كتابی، مقالهای و جایی دیگر به این نكتهها بعداً اشاره كنم. مثلاً با آنكه مشهور است كه شعرای متقدم قلب را به معنای دل به كار نمیبردهاند، من چند جا در حافظ دیدهام؛ ازجمله در غزل 424 كه قلب را دقیقاً به معنای دل به كار برده است بدون ایهام:
از من جدا مشو كه توام نور دیدهای
آرام جان و مونس قلب رمیدهای
یا با استناد به بیت دوم از غزل 212، بنده برآنم كه شاهد چنین نیست كه در قرن هشتم تنها بر معشوق مذكر اطلاق میشده باشد. آنطور كه برخی گمان كردهاند، بلكه حافظ بزرگوار در این بیت برای معشوق مؤنّث به كار برده است:
از سرِ مستی دگر با شاهد عهد شباب رجعتی میخواستم لیكن طلاق افتاده بود
كه میدانیم تنها معشوق مؤنث را میتوان طلاق داد یا در طلاق به او رجوع كرد.
نكته دیگری كه لازمست یادآوری كنم، این است كه من در قرائت به هیچ روی سلیقه را دخالت ندادهام و درست مانند متن موجود مرحومان قزوینی و غنی قرائت كردهام ؛هر چند كه در مواردی ذوق شعری من اقتضای دیگری داشت.
شكسته گشت چو پشت هلال قامت من
كمان ابروی یارم چو وسمه باز كشید
ذوق من، خمیده گشت را به جای شكسته گشت می پسندید؛ زیرا علاوه بر اینكه هلال شكسته نیست و خمیده است، در مصراع دوم هم كمان ابروی یار قرینه بر همین خمیده بودن است، نه شكسته بودن. اما چون متن این بود، ما همین را خواندیم.
در مواردی كه خود قزوینی نسخه بدل بهتر در زیر نویس داده بود و یا من خود با تفحص در نسخههای قابل اعتنا و قابل استناد ، گونه بهتری دیدم، دو گونه خواندهام. یعنی هم ،آن بیت را براساس متن قزوینی قرائت كردهام، هم به گونهای كه در نسخههای دیگر آمده است و به نظر بهتر میرسید. مثلاً در غزل445
مكن عتاب از این بیش و جور بر دل ما
مكن هر آنچه توانی كه جای آن داری
خود قزوینی در زیرنویس در چهار نسخه دیگر، « بكن هر آنچه توانی » ارائه فرموده بودند، منهم دو وجه خواندهام.
هم مكن كه معنایی از آن به دست نمیآمد و هم بكن كه در زیر نویس در چهار نسخه ارائه شده بود و بیت را معنیدار میكرد. یا در بیت:
نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست
چكنم حرف دگر یاد نداد استادم
خود قزوینی در زیر نویس چیزی نداشت. اما ذوق من نمیتوانست بپذیرد كه حافظ كه از الف قامتِ معشوق خود سخن میگوید، آن را با كلمهای مثل یار بیان نكند كه در نوشتن هم الف دارد. یعنی به جای آنكه بگوید: «نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست». به نظر من حافظ گفته است یا دستكم بعداً تصحیح كرده بوده است كه: نیست در لوح دلم جز الف قامت یار.
بنابراین، از نسخه شناس بزرگ حافظ، دوست گرانقدر استاد دكتر سلیم نیساری تلفنی كمك خواستم و به ایشان گفتم كه در نسخه خلخالی تصحیح استاد خرمشاهی در زیر نویس دو نسخه كاف و پ یافتهام كه اولی مورخ 825 است و در تركیه نگهداری میشود و دومی مورخ 893 و در پنجاب، كه این مصراع را قامت یار نوشته است؛ آیا شما نسخه دیگری سراغ دارید كه به جای دوست كلمه یار به كار برده باشد و نسخه قابل اعتنایی هم باشد؟
ایشان فرمودند كه از نسخههای قابل اعتنای دیگر نسخه كتابخانه حاج حسین آقا ملك است به تاریخ 898. بنابراین این بیت رابا آرامش خاطر به دو وجه خواندم، اول به وجهی كه در متن قزوینی- غنی آمده بود و بعد به وجهی كه در این سه نسخه آمده است.
همین جا بگویم كه نسخه قزوینی- غنی غلطهای چاپی هم بسیار دارد. و حتی چنان كه برخی یادآور شدهاند، از سهوهای غیر چاپی هم خالی نیست. برخی از غلطهای چاپی را در پایان كتاب یادآور شدهاند و چاپ كردهاند، اما بسیاری از آنها در درستنامه آخر كتاب هم نیامده است؛ مثلاً به تلخی كُشت در غزل 120 سطر آخر به تلخی گشت آمده است یا غزل 134 باید به ترتیبی كه قزوینی دقیقاً در قافیه با حروف تهجی رعایت كرده، چهار صفحه جلوتر و در جای غزل 138 چاپ میشد.
نیز غزل های 424 و 422 كه خود مرحوم قزوینی به جهت رسمالخط ویژه نسخههای اساس خویش در زمره غزلهایی كه قافیههاء دارند، آورده است و باید در جای خود یعنی در قافیه یاء آورده میشد كه ما آوردیم. در صفحه 164 ، در غزل 133 زانچ آستین، زانچه آستین تحریر شده كه یقیناً غلط است زیرا وزن را مغشوش میكند.
یا گلهها را در غزل 351 به صورت گلها تحریر كرده است(در نشر اســاطیر،چــاپ چهارم،تهران،1374،تصحیح شده است) دانه ها را در غزل 468 به صورت دانها نوشته است. ،( درنشر اساطیر،چاپ چهارم،تهران،1374،تصحیح شده است) .
در غزل 100« به باد می دهدم» ، «به باد می دهد هم» تحریر شده یعنی محرر ارجمند آن، مرحوم روانشاد زرّین خط با وجود خط زرّینی كه دارد گاهی یك یا حتی دو حرف از یك كلمه را اصلاً تحریر نكرده و در جای دیگر مواردی یافته میشود كه حرفی زائد بر كلمه نگاشته است.
-یاد موردی افتادم كه ندانم كجا دیدهام در كتاب (شاید در نوشتههای جاحظ دیده باشم) كه مردی اهل لغت یا به تعبیر امروزی ها زبانشناس به كسی از قبائل عرب رسید كه مشهوربود آن قبیله قاف را غین و غین را قاف تلفظ میكردند. مثلاً به جای قل هو الله احد میگفت غل هو الله احد. و به جای لاتجعل یدك مغلوله الی عنقك میگفت لاتجعل یدك مــقلوله الی عنـغك. از او پرسید آیا این شایعه در مورد افراد قبیله شما درست است؟ او بی درنگ پاسخ داد: استقفرالله. من غال هذا؟!
واقعاً در نسخه چاپ زوّار و به خط بسیار زیبای روانشاد حسن زرّین خط، این مشكل گاهی به همین صورت به چشم میخورد.
به همین جهت من در مواردی كه شبهه اشتباه در تحریر میرفت، شعر مورد نظر را، دو نوع خواندهام.
اول به صورتی كه تحریر شده بود، دوم به وجهی كه گمان میكردم درست یا حتی درستتر است.
مثلاً در غزل 60 مصراع نخست از بیت اول، آن پیك نامور كه رسید از دیار دوست را پیك نامهور هم خواندهام. یا در غزل 382
گرچه تب استخوان من كرد زمهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
«گرچه» معنای مُحَصلی ندارد، لذا آن را «گرچو» هم خواندهام، به اعتبار اینكه شاید یكی از اغلاط فراوانی باشد كه از لغزش دستِ محرر به جا مانده است.
یا در غزل 413 بیت سوم:
این دود بین كه نامه من شد سیاه از او را «این دوده بین» هم خواندهام.
در غزل 340 كلمه راوق یا راوَگ را كه به فتح واو است و به شراب صاف و لطیف می گفتهاند و به ضم یعنی راوق یا راووق به ظرف شراب یا شراب صاف كن؛ به هر دو وجه خواندهام
من كه خواهم كه ننوشم به جز از راوق خم
چكنم گر سخن پیر مغان ننیوشم،
باید به دو وجه میخواندم. به خصوص كه حافظ در غزلی دیگر به معنای وجه اول آن در بیتی اشاره دارد:
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر
كه صافِ این سرخم جمله دردی آمیزاست
با پوزش از اطاله كلام، آخرین نكتهای را كه باید یادآوری كنم، در مورد حدود 60 بیتی است كه در مجموع غزلهای حافظ به دو وجه خوانده میشود؛ مثلاً :
در غزل 41: سپهرِ بر شده پرویزنی است خون افشان ،
یا :
سپهر، بر شده پرویزنی است خون افشان
در غزل 38: در هجر تو گر چشم مرا آبِ روان است
در هجر تو گر چشم مرا آب، روان است
در غزل 44:
خموش حافظ و این نكته های چون زر سرخ
نگاهدار كه قَلاّب شهر صّراف است
قُلاّبِ شهر صّراف است
در غزل 106: در این چمن چو در آید خزان به یغمایی
به یغمایی با یای نكره
در غزلهای 104 و 352: چون كلمه بِتا مخفف بهل تا نیز میتواند بود و بُتا هم خوانده میشود، هر دو را خواندهام؛یعنی هر دو وجه را: بِتا چون غمزهات ناوك فشاند
یا : بُتا چون غمزهات ناوك فشاند.
خاك كویت زحمت ما بر نتابد بیش از این
لطف ها كردی بتِا تخفیف زحمت می كنم
بُتا تخفیف زحمت می كنم.
یا در غزل 260:
«از طعنه رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر بُرند مرا در دهان گاز
بَرند مرا در دهان گاز. گاز همان گاز انبر امروز ماست. سعدی هم این را با همین معنی به كار برده است
اگــر خــرده زر ز دنـــدان گـــاز
بیفتد به شمعش بجویند باز
باری، قرار نیست كه تمام حدود شصت مورد قرائت دو وجهی را اینجا بازگو کنم.
در اینكه كدام وجه بهتر بوده است و راجح است و كدام وجه مرجوح، قرار بر این نهادم كه وجه راجح را نخست بخوانم و وجه مرجوح را بعد از آن.
از دراز شدن سخن پوزش میخواهم؛ یادآور میشوم كه با تمام تلاشی كه كردهام، بیگمان خالی از سهو و لغزش نیست.
امیدم آن است كه سخن سنجان آگاه، مرا به طریقی از لغزش ها با خبر كنند تا اگر ممكن شود تدارك كنم؛ اما این قدر هست كه من تلاش خود را كردهام و اگر چه گلبن حسن حافظ خود دل افروز بود، من هم دم همّت بر او بگماشتم.... و الحمدلله.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید