1393/6/17 ۱۱:۴۲
تاوانی که فیلسوفان برای رسیدن به «آگاهیهای محرمانه» میدهند پروفسور Peter Rickman. (2014-1918) فیلسوف اهل پراگ است که عمده زندگی خود را در بریتانیا و دانشگاه آکسفورد و همچنین سیتی لندن گذراند. «فلسفه در ادبیات»، «چالش فلسفه»، و «سرگذشت عقل» از کتابهای اوست. علاوه بر این که برگزیدهای از آثار ویلهلم دیلتای را ویراست و چاپ کرد، دو کتاب هم درباره او و فلسفهاش نگاشت. جستار حاضر از بنامترین نوشتههای اوست که در 1991 در مجله «اکنون فلسفه» چاپ شد؛ جستاری که آغازی برای یک رشتهجستار بود که در آن «فیلسوف را با جاسوس، بازیگر، عاشق، و دلقک» مقایسه کرد. ریکمن فروردینماه امسال در لندن درگذشت.
تاوانی که فیلسوفان برای رسیدن به «آگاهیهای محرمانه» میدهند
پروفسور Peter Rickman. (2014-1918) فیلسوف اهل پراگ است که عمده زندگی خود را در بریتانیا و دانشگاه آکسفورد و همچنین سیتی لندن گذراند. «فلسفه در ادبیات»، «چالش فلسفه»، و «سرگذشت عقل» از کتابهای اوست. علاوه بر این که برگزیدهای از آثار ویلهلم دیلتای را ویراست و چاپ کرد، دو کتاب هم درباره او و فلسفهاش نگاشت. جستار حاضر از بنامترین نوشتههای اوست که در 1991 در مجله «اکنون فلسفه» چاپ شد؛ جستاری که آغازی برای یک رشتهجستار بود که در آن «فیلسوف را با جاسوس، بازیگر، عاشق، و دلقک» مقایسه کرد. ریکمن فروردینماه امسال در لندن درگذشت.
***
تعریف فلسفه دشوار و بحثبرانگیز است، دستکم به خاطر این که ادعا دارد قواعد خود را تعیین میکند. از این رو شاید رویکردِ غیرمستقیمِ مقایسه آن با دیگر کنشها، برای یافتن همسانیها و همانندیها کارساز باشد. میتوان فیلسوف را در نقشهای گوناگون در نظر گرفت: در نقش دلقک، بازیگر، و در این جستار «جاسوس».
شاید تلاش بیهوده من برای توضیح آنچه میدانم با آنچه نمیدانم به جایی نرسد. به هر رو من بازیگر، خندهپیشه، یا جاسوس نیستم و نمیتوانم هم باشم. با این حال هر چند این تصویر از فلسفه دور از ذهن است، اما کنشهایی که نام بردم، روشن و تا حدی مجادلهناپذیرند. وانگهی، هنگامی که من ذهنم را بر تصویر این کنشها متمرکز میکنم، اندکی از بازیگری و دلقکی و جاسوسی را در کارهای فلسفی خود بازمییابم.
بدون دانشی دست اول از جاسوسی و با اذعان به این که داستانها اغلب واقعیت را تحریف میکند، میتوانیم در دو ویژگی جاسوسی به توافق برسیم؛ نخست این که جاسوس به دنبال آگاهیای میگردد که نه تنها پنهان که محرمانه است. به دیگر سخن نه تنها موانعی برای شناخت وجود دارد، که این موانع طراحیشده هستند. از این رو جستوجویی کتابخانهای، جاسوسی به شمار نمیآید، حتی اگر به دنبال چیزهایی باشید که در یک فهرست و بایگانی بههمریخته پنهان شدهاند.
ویژگی دیگر تعریف جاسوسی به کارگیری ترفندهایی همچون نهانپوشی هدف یا هویت خود است. اما این ویژگی افزون بر جاسوسی، خبرچینی صنعتی و حتی جامعهشناسان، روانشناسان، و انسانشناسان را نیز پوشش میدهد که تظاهر میکنند بازدیدکنندههایی ساده، کارکنانی معمولی و چیزهایی از این دست هستند. شاید مورد استثنا فضولباشی باشد که به قول معروف از همه محله خبر دارد. اما در این موارد هیچ نهانپوشیای صورت نگرفته و تنها اختفایی کوچک وجود دارد. ما میدانیم که چه کسی دارد دید میزند. چنین کسی فضولی میکند اما چیزهای خیلی محرمانه را نخواهد دید. چنین آدم فضولی شاید صرفاً بتواند بفهمد که همسایه تازهاش پولدار است یا این که دیر به خانه میآید.
اما پیش از آن که بتوانیم بررسی کنیم که فیلسوفان از چه وجهی مانند جاسوسان هستند، باید در این که چه چیز مستلزم جاسوس بودن است، بیشتر کاوش کنیم. نخست باید در نظر داشت که جاسوسی هر چند شغلی حرفهای از اقلیتی کوچک از کارشناسان است، اما گیراییها و گرایشهای فراگیر بشری را بازتاب میدهد. محبوبیت فراوان فیلمهای جاسوسی و کشش کتابها و جستارهایی از روزنامهها که درباره جاسوسیهای واقعی نوشته میشوند، شواهدی بر این امر است.
گرایش به فهمیدنِ چیزهای پنهان و گرایش به دانستنِ راز دیگران تقریباً همهگیر است. این موضوع در کودکان بسیار آشکار است. شایعهپراکنیها، حل کردن جدول کلمات متقاطع و معماهای دیگر، خواندن مطالب خصوصی، و دنبال کردن رسواییها از این گرایش برمیآیند. همچنین انگیزشهای پژوهشهای علمی نیز از این گرایش نشأت میگیرند. پیچیدهتر و جذابتر مسأله تبیین «دیگرنمایی» است که نقابی برای ورود جدی به نقشی ساختگی و زیستنِ یک دروغ است.
همواره اخلاقگرایان و فیلسوفان و بویژه تازگیها اگزیستانسیالیستها، اهمیت «خود بودن» یا «خود درست بودن» را گوشزد کردهاند. اما آیا پذیرفتن این، نظری را که من در پیاش هستم منتفی میکند؟
ما میتوانیم میان استدلالهای خیلی بدیهی فیلسوفانی که نهانپوشی میکنند و استدلالهای ژرفتری که در آن با بقیه انسانها مشترکاند تمایز بگذاریم. دلیل این که فیلسوفان درباره شغل خود محتاط هستند چندان دشوار نیست. آنها بسیار آزار دیدهاند. سقراط به مرگ محکوم شد. افلاطون در سیراکوس به حال خود رها شد. دکارت در پی فضایی آزادتر میهناش را به قصد هلند ترک کرد. اسپینوزا در جامعه خود تکفیر شد و در طول زندگیاش جرأت نداشت اثر اصلی خود را نشر دهد. در کشورهای تمامیتخواه تا به امروز همچنان این آزارها دنبال میشود اما در سایر نقاط، کمتر تهدیدهای فیزیکی رخ میدهد، ولی در عوض فیلسوف تحقیر میشود، به حاشیه رانده میشود و بیهوده انگاشته میشود. در میان قربانیان تعدیل دانشگاهها، بخشهای فلسفه و مدرسان فلسفه برجسته بودهاند.
بنا بر این نسبت به افلاطون و هگل کاهش عمدهای در غرور و اعتماد به نفس فیلسوفان رخ داده است. جان لاک خودش را به عنوان زیرطبقه کارگر و فعالیتاش را به عنوان برداشتن دانههای شن از ساحل توصیف کرده است. دیگران با این ادعا که دانشمندند یا به دانشمندان خدمت میکنند خواستهاند تا در مرجعیت علم پناه گیرند. بتازگی این مد شده که فیلسوف وانمود کند «فرهنگنویس» یا «زباندان» است. از آنجا که زبان برای این هر دو مهم است و از ویژگیهای انسان شمرده میشود، به نظر میرسد جازدن خود به عنوان پاسدار زبان، روشنگر مفاهیم و بازنمایاننده بدتابیها و ترسیمگر نگرانیهای فکری درباره ابهامات زبانی، کارآمد و قابل اعتنا باشد. پس ما فیلسوفان میتوانیم ادعا کنیم که کارشناسانِ دانشگاهی محترمی هستیم که هیچ خطری برای جامعه نداریم و آن خرمگسهایی که سقراط فکر میکرد درخورِ فیلسوفبودناند، نیستیم. پس میتوانیم ادعا کنیم حقی برای ساختن یک زندگی متوسط با انجام یک وظیفه مشخص و کارشناسانه و بیرون از توان یک شخص عامی داریم.
تغییر هویت فیلسوفان، خیلی ساده، واکنشی است به بیاعتمادی اشخاص غیرمتخصص و کینهتوز مرجعیتی که میخواست این موضوع را بیاهمیت جلوه دهد. چرا که گرایش بشری فراگیری به بازیگری و نقشبازیکردن و چهرهپوشی است. یکی از کارکردهای این بازشناسی است که بویژه در کودکان آشکار میشود. با پیش افکندن خود در نقشهای گوناگون ما دریافتِ پنداری خود را گسترش میدهیم.
کارکرد دیگر آن، «گریز» است. ما به شیوههای مختلفی دربندیم. برای آغاز، ما دربند شرایطی رفعنشدنی هستیم. اگر من مردی سفید و میانسال هستم، در واقع نمیتوانم از این محدودیتهای معین بگریزم. یک وضعیت به عنوان چیزهایی برای زیستن به من وانهاده میشود. همچنین شخصیتی که پروراندهام، پیشهای که گزیدهام، و پیوندهایی که درگیر شدهام من را دربند میکشد. با هر انتخاب اضافی ما دیوارهای زندانمان را نزدیکتر میکنیم. البته این محدودیتها مانند گروه نخست رفعنشدنی نیستند. من نمیتوانم سن یا نژادم را تغییر دهم، اما میتوانم بخشندهتر شوم، همسرم را طلاق دهم، کارم را تغییر دهم، و دوستیهای دیرین را رها کنم؛ هر چند هیچ یک آسان نیست.
استفاده از تخیل ما در خیالبافی، تغییر هویت و همانشدگی با قهرمانان آثار ادبی، گریزی را فراهم میآورد که همزمان غنای دریافت ما از زندگی را به دست میدهد. لذتی که از همانشدگی با عاشقان بزرگ، اَبَرجاسوسها، گاوچرانهای قهرمان و غیره در کتابها یا نمایشها یا فیلمها میبریم، و شیوهای که در خیالبافیهایمان خود را در این نقشها میانگاریم چنان آشنا است که نیازی به توضیح ندارد. مردم میان بیگانهها میروند و میآیند، به تعطیلات میروند، با خودروهای شخصیشان سفر میکنند و اغلب وسوسه میشوند که زندگی یا شخصیتی را بینگارند یا وانمود کنند که نیستند. برای یک زمان کوتاه، در یک بخش جداگانه از زندگیشان، آنان خلبان هستند نه مسافرانی معمولی، مجرد هستند نه کسی که خیلی وقت است ازدواج کرده، پولدار هستند نه فقیر، و چیزهایی از این دست. آنها از زندگی معمولی خود و همینطور از شخصیت عادی خود مرخصی گرفتهاند. اما آیا آنها در واقع خودشان نیستند؟ یا شاید دارند به طور تجربی دامنه شخصیت خودشان را گسترش میدهند؟
گمان میکنم این باید یکی از جذابیتهای جاسوسی باشد. بیشک طیفی از انگیزهها میتواند در این بازی وجود داشته باشد: میهنپرستی، ایمان آرمانشناسانه (ایدئولوژیک)، اشتیاق برای ماجراجویی یا پول. اما قطعاً باید یک گرایش ویژه برای این شرایط فراعادی وجود داشته باشد که فرد برای آن میپذیرد که دروغی را زندگی کند. دوستانی که میسازد، عشقهایی که به دست میآورد، همسایهها و تماسهای شغلی، هیچ یک زمینه، گذشته، باورهای واقعی، و حتی شخصیت او را نمیشناسند. او سرانجام به آدمهایی که به او اعتماد کردهاند، خیانت میکند. همه اینها به خاطر به دست آوردن «آگاهیهای محرمانه» است.
پس از اشاره به آنچه مستلزم جاسوس بودن است و آنچه آن را فراگیرتر از یک اقلیت کوچک کارشناسان شغلی میکند، ما میتوانیم به ارتباط با فلسفه بازگردیم.
اگر بینشهایی که فلسفه به دنبالشان است بیشک پنهان باشند، پس دیگر چرا باید کوشید تا آنها را به دست آورد؟ ما به چه معنا به دنبال آنچه رازآمیز است میگردیم؟ مفهوم رازبودگی مستلزم این است که شخص چیزی را، معمولاً مصالح شخصی خود را، عمداً پنهان نگاه دارد. در این معنا دولتها آمادگی نظامی خود، و دینها و جامعهها آموزهها و آیینهای خود را محرمانه نگه میدارند. در معنای دقیق کلمه هیچکس، فیلسوف یا غیرفیلسوف، طرحریزی نمیکند تا اطلاعات، مهارتها، یا شیوههایی را که فلسفه میجوید پنهان نگه دارد. نیروهای بازدارنده و پنهانکننده، نه اشخاص یا مجموعهای از اشخاص، بلکه گرایشهایی تجسمیافته در فرهنگ ما و سازوکارهایی درون ذهن ما هستند. سامانههای فرهنگی نسبت به بازبینی در پیشپندارها، باورها، و شیوههای مسلم مقاومت ذاتی دارند. هیچ فردی نمیخواهد به جای گذشتن از مسیرهای هموار از نو بیندیشد و با دیدی انتقادی باورها و رفتارهای خود را به پرسش بکشد. این به معنی کوردلی نیست، بلکه اشارهای است به چیزی که ما در درون خود با آن مواجهایم؛ چیزی که فرد مسیحی آن را «گناه نابخشودنی» و سارتر آن را «سوء نیت» میخواند. این چیزی است که در «راز» پوشانده میشود. به همین دلیل است که فیلسوف «مظنون» است و حتی آزار میشود و ممکن است دیگرنمایی کند تا نشان دهد آنچه انجام میدهد بیزیان است.
با این حال تغییر هویت نه تنها امنیت فیلسوفان را تأمین نکرده بلکه کاملاً از «رازجویی» آنان پرده برداشته است. آنچه بحثبرانگیز است وضعیتی است که شخص به سمت خود کشیده میشود. خودآگاهی شامل شناخت انتقادی از پیشانگاشتها و باورهای خویش است، خواه شخصاً آن را به دست آورده شده باشد و خواه از یک فرهنگ وام گرفته باشد. خودآگاهی برای فیلسوفان اهمیت بسیاری دارد اما انسان خودآگاه خطر اشتباهکردن را با خود به همراه دارد؛ همچنان که دیلتای او را «برکنار از جهان» قرار میدهد.
این یکی از ویژگیهای فلسفه است که فرضیههای برجسته و اغلب باروری را تولید میکند که به مراتب از شواهد در دسترس فراتر میرود. برای نمونه افلاطون به این یافته رسید که ابزارها، اندامهای جسمانی و آنچه در خدمت صنعتگران است، این فکر را به ذهن متبادر میکند که همه واقعیت، «کارکردمندانه» سازمان یافته است. چنین گمانی هر چند به روشنی غیرعلمی است، اما گاهی راه را برای دانش روشن کرده است. دامنهای از بینشها و نگرشهای کارآمد را انسانهایی چون افلاطون و اسپینوزا بر پایه تجربههای شخصی فراهم آوردهاند که بهواقع شگفتانگیز است.
اما در اینجا نیز خطری نهفته است. گمانهزنی مبتنی بر درونگرایی شخصی میتواند کوتهنگرانه و کژتابانه باشد. انسانی که به دلایل شخصی افسرده است، شاید بسادگی روی همه واقعیات، تصویری بدبینانه بکشد. اندیشمندانی همچون هایدگر و سارتر نگرشی تلخ را نه تنها در وضعیت دشوار امروزین بلکه به شرایط عمومی بشر منتقل کردهاند. این نگرش بازتابی است از سرشت آن دو و تجربه جنگ و شکستی که هر دو در آن مشترکاند. عشق و شادی تنها شاید در جای آغازگاههایی برای تعمیم زندگی بشری معتبر باشند، همان گونه که مرگ و اندوه.
این، جایی است که اهمیت ورود خیالآمیز به یک سبک زندگی متفاوت همراه با وانمودسازی و نقابپوشی بروز میکند. ادبیات دروازهای به چنین تجربه گستردهای است. این فقط لذت بردن از ماجرا نیست، هر چند ما آن را بیش از اندازه دوست داریم، بلکه فرایندی حیاتی از فهمیدن است. دور ریختن آنچه ما عادتاً هستیم و ورود جدی به مسیری از تغییر هویتها تا بتوانیم به رازهایی را که پیشتر از ما پنهان بوده پیببریم.
بدین گونه شاید فیلسوف در جای جاسوس ادعا کند که با کنجکاوی، عشق به ماجراجویی یا گریز به پیش میرود، اما افزون بر این او در خدمت مصلحتی برتر است. هنگامی که فیلسوف در تجاهلی سقراطی وانمود میکند، او تنها به خودش یا دوستش و در خدمت به حقیقت دروغ میگوید.
روزنامه ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید