عدالت علوی / علامه محمدتقی جعفری - بخش دوم

1397/5/16 ۰۹:۲۰

عدالت علوی / علامه محمدتقی جعفری - بخش دوم

آیات متعدد قرآن مجید با صراحت کامل نابودی اجتماعات گذشته را معلول ظلم و ستمگاری معرفی می‌نماید که عبارت است از تضاد با عدالت و یا بی‌اعتنایی درباره آن. و بالعکس، هیچ اعتلا و تمدن اصیل را در تاریخ بشری بدون درنظر گرفتن عامل عدالت، نمی‌توان تحلیل و تفسیر نمود؛ زیرا عدالت آب حیات شئون سازنده بشری است.

 

آیات متعدد قرآن مجید با صراحت کامل نابودی اجتماعات گذشته را معلول ظلم و ستمگاری معرفی می‌نماید که عبارت است از تضاد با عدالت و یا بی‌اعتنایی درباره آن. و بالعکس، هیچ اعتلا و تمدن اصیل را در تاریخ بشری بدون درنظر گرفتن عامل عدالت، نمی‌توان تحلیل و تفسیر نمود؛ زیرا عدالت آب حیات شئون سازنده بشری است.

اگر جامعه‌ای فرض شود که از همه جهات دارای عوامل تمدن اصیل باشد مانند نوابغ و متفکران کامل، فرهنگ قابل بهره‌برداری، ثروت مادی کلان، وضع جغرافیایی عالی، با این حال عدالت در آن جامعه حکمفرما نباشد، عوامل مزبور مانند هسته‌های بسیار باارزشی که در زیر خاک بماند و بپوسد، و یا در مجرای باد و جایگاه سقوط سنگ و کلوخ قرار بگیرد و از بین برود، مستهلک خواهد گشت و چه بسا موجبات زبان‌ها و بدبختی‌های بیشتری را فراهم خواهد آورد. چرا؟ برای آنکه قانون رویانیدن و بارور ساختن آن هسته‌های بسیار باارزش مراعات نشده است. وقتی که عدالت در رویاندن بارور ساختن امتیازات حیات مراعات نگردد، هشیاران پاکدل جامعه زندگی با زجر و شکنجه‌ای دارند، و خودکامه‌ها و شهوت‌پرستان مانند مگسها که روی شیره می‌نشینند و برمی‌خیزند و آن را به مدفوع مبدل می‌سازند، آن امتیازات و نعمت‌های خداوندی را پایمال خواسته‌های پست خود می‌نمایند. بار دیگر مضمون آیه را در نظر بگیریم: «مشیت پروردگار تو با صدق و عدل به جریان افتاده است.»

۲ـ «فلذلک فادعُ و استقم کما اُمرتَ و لاتتّبع اهوائهم و قل آمنتُ بما انزل الله من کتاب و اُمرت لاعدل بینکم. الله ربنا و ربکم، لنا اعمالنا و لکم اعمالکم، لاحجه بیننا و بینکم، الله یجمع بیننا و الیه المصیر: بدین جهت دعوت بسوی خدا کن و چنان‌که دستور داده شده‌ای، استقامت نما و پیرو هوا‌هایشان مباش و به آنان بگو: من به آن کتاب که خدا نازل کرده است، ایمان آورده‌ام. و من مأمور گشته‌ام که میان شما عدالت را بر پای دارم. خدا پروردگار ما و شماست. ما در گرو اعمال خود و شما مرهون کردارهای خویشتن می‌باشید. میان ما و شما حجتی نمانده که بیان نشده باشد. خداوند همه ما را جمع خواهد کرد و بازگشت نهایی ما به سوی اوست.» چند موضوع بسیار مهم در این آیه با رابطه‌های زیربنایی به یکدیگر پیوسته‌اند:

یک) دعوت کن و در دعوت خود پایدار باش، تو به این دعوت و پایداری مأمور گشته‌ای. دعوت تو فصلی و موسمی نیست و انگیزه آن موقت و زودگذر نمی‌باشد، بلکه بدان جهت که رسالت تو متکی به واقعیات ثابت و محونشدنی است، لذا در اجرای آن جداً پایدار باش و سستی به خود راه مده و از کسی بیمناک مباش؛ زیرا رسالت تو بازگوکنندة قوانین هستی و حیات آدمیان است که جلوه‌گاه مشیت عادلانه الهی است.

دو) پیرو هوا‌های تبهکاران مباش؛ زیرا هوا و هوس و امیال پادر هوا نمی‌توانند واقعیات را مختل بسازند. قانون الهی نه تنها به وسیله تمایلات طبیعت‌پرست آنان شکاف برنمی‌دارد، بلکه دیر یا زود تباهی آن تمایلات را هم فاش می‌سازد و بردگان آنها را رهسپار سیه‌چال سقوط می‌نماید.

سه) به آنان بگو: من به کتابی که از طرف خدا نازل شده است، ایمان آورده‌ام. کتابی که بر من نازل شده چیست و چه می‌خواهد؟ برای دریافت پاسخ، به این آیه را توجه کنید:

۳ـ «لقد ارسلنا رُسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط: البته ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و کتاب و وسیلة سنجش حق و باطل را با آنان نازل کردیم تا مردم به عدالت برخیزند.»

چهار) من مأمورم که عدالت را اجرا کنم؛ زیرا هدف فرستادن رسولان و نزول کتاب‌های آسمانی اجرای عدالت درمیان انسان‌هاست.

پنج) ملاک واقعی عدالت معلومات محدود و خواسته‌های بی‌اساس شما نیست، این ملاک «الله» است که پروردگار ما و شماست. تنها خداست که ملاک عدالت میان انسان‌هاست. هیچ مکتب و عقیده‌ای نمی‌تواند برای لزوم عدالت در میان انسان‌ها ملاکی واقعی نشان بدهد، مگر اینکه پس از تحلیل‌های نهایی به این حقیقت اعتراف کند که ملاک واقعی عدالت، خداست و بس٫

بارتلمی سانتهیلر در مقایسه‌ای میان فلسفه سیاسی ارسطو و افلاطون که در حقیقت مقایسه میان فلسفه سیاسی افلاطون و دیگر متفکر انسانی است، می‌گوید: فلسفه سیاسی تربیت افلاطون چنین است، با این حال کفایت نمی‌کند که کودکان را رها کنیم و باکی از آن نداشته باشیم که دامان طهارتشان آلوده شود. کفایت نمی‌کند که ما عقول کودکان را تنها با نور علم روشن بسازیم و آنان را با پند و اندرزها و ضرب‌المثل به نیکی‌ها عادت بدهیم، بلکه بالاتر از این بایست اصول اساسی دین که طبیعت در دل همه کودکان به ودیعت نهاده است، رویانده شود. این اصول دین است که قوی‌ترین اعتقاداتی که انسان را با خدا مربوط می‌سازد، به وجود می‌آورد، قطعا خداست اول و وسط و پایان همه کائنات. اوست که ملاک و مقیاس عدالت میان مخلوقات است در همه اشیا. ما بایست با این عقاید با اهمیت و ضروری افکار کودکانمان را روشن کنیم.

این عقاید است که اگر قانونگذار شخصی حکیم باشد، بایست با هر وسیله‌ای که ممکن است، در درون شهروندان بگستراند. این عقاید در عین حال که ساده و آسان است، ضروری و سودمند به حال انسان‌هاست. اساس این عقاید سه اصل مهم است: ۱ـ وجود خدا؛ ۲ـ نظارت او بر همه هستی؛ ۳ـ عدالت او که هیچ‌گونه تمایل راهی به آن ندارد.

انسان بدون اعتقاد به این اصول سه‌گانه در زندگی تصادف‌نمای این دنیا گم می‌شود، زیرا تسلیم تمایلات می‌شود و در تاریکی‌های شهوات و جهالتش غوطه‌ور می‌گردد. این نظریه افلاطون مانند بعضی از عقاید دیگرش در مسائل انسانی، چنانچه وایتهد درک کرده است، پایدار بوده تاکنون مطلبی اساسی‌تر از نظریه وی در مسئله ما گفته نشده است. هرگز گمان نمی‌رود که در مقابل اصالت تنازع در بقا، بدون اعتراف به ملاک بودن خدا برای عدالت، اندیشه قابل توجهی از مغز بشر تراوش کرده باشد. کدامین دلیل می‌تواند صاحب قدرت و امتیاز را قانع کند که دست از قدرت و امتیاز خود بردارد تا انسان‌های دیگر هم از آن بهره‌مند شوند؟ آیا تطمیع و دادن قدرت و امتیاز دیگر؟ آیا تهدید به تقلیل نیرو و مزایایی که دارد؟ آیا با به‌دست گرفتن شمشیر و قطع کردن موجودیت او؟

آنچه تاریخ اجتماعات عملاً نشان داده، نه تنها این‌گونه چاره‌جویی‌ها خلاف جریان واقعیت‌های طبیعی است، بلکه نتایج ناگوار و غیرمنطقی به بار آورده و به عبارت دیگر نقض غرض‌ها به وجود آورده است؛ زیرا این‌گونه چاره‌جویی‌ها عملا موجب انتقال قدرت و امتیاز از فردی به فرد دیگر یا از گروهی به فرد، یا از گروهی به گروه دیگر گشته است، نه توزیع عادلانه قدرت. روی همین نتایج مخالف غرض اساسی است که پیامبران و مصلحان و انسان‌شناسانی که خود انسانند، فریاد عدالت برمی‌آورند و می‌گویند: شما که می‌توانید بُعد قانون‌شناسی بشر را بیدار کنید و به فعلیت برسانید، قدمی دیگر بردارید و تخم عدالت را با تعلیم و تربیت‌های منطقی در دل همه افراد بپاشید و با رفتار عادلانه و احترامی که خودتان به قانون و عدالت می‌گذارید، آن را آبیاری کنید. و مسلم است که اگر بخواهید لزوم عدالت را برای همه افراد اجتماعات به وسیله تعلیم و تربیت اثبات کنید، هیچ راهی جز این ندارید که باید اثبات کنید که: تنها خداست که ملاک عدالت میان انسان‌هاست.

شش) حکمت متعالیه خداوندی چنین است که کسی را به جرم دیگری کیفر نکند. شما در گرو اعمال خودید، ما هم مرهون کردارهای خویشتنیم، این است مقتضای عدل الهی.

این موضوعات ششگانه هر یک به نحوی دلالت بر ثبوت قانون در شدن‌های تکاملی می‌نماید که با نادیده گرفتن آنها، سراغ عدالت را در جوامع بشری نمی‌توان گرفت.

۴ـ «یا ایها الذین آمنوا کونوا قوّامین بالقسط شهدا لله و لو علی انفسکم او الوالدین و الاقربین ان یکن غنیاً او فقیراً فالله اولی بهما فلا تتّبعوا الهوی ان تعدلوا: ای کسانی که ایمان آورده‌اید، قیام‌کنندگان دائمی به عدالت باشید و شهادت شما برای خدا ادا شود، اگرچه به ضرر خویشتن یا پدر و مادر و خویشاوندان تمام شود، بدون تفاوت میان بی‌نیاز و نیازمند، خداوند به نیازمندی و بی‌نیازی آن دو داناتر و شایسته‌تر است. از هوی پیروی مکنید تا عدالت بورزید.»

 

قیام دائمی برای عدالت

مسلّم است که مقصود از قیام دائمی و همه‌جانبه برای عدالت، ایستادن و یا بالارفتن و پایین آمدن جسمانی نیست. همچنین منظور خداوند از قیام، فریاد و داد و بیداد و حماسه‌خوانی‌های محض که احساسات و هیجانات خام مردم معمولی را می‌شوراند و توانشان را مستهلک می‌سازد و سپس فرومی‌نشیند، نیست. هر فرد و جامعه‌ای که عدالت می‌ورزد، در حال قیام است. و هر قیام راستین با هدف‌گیری منطقی برای عدالت‌گستری، عین عدالت است. تفکر درباره‌ عدالت نوعی از قیام برای عدالت است؛ چنان‌که اندیشه درباره حیات جلوه‌ای عالی از حیات است. آن فرد و جامعه‌ای که عدالت را حقیقتی جدی تلقی نموده درباره‌ عوامل به‌وجود آورنده و موانع مزاحم برقراری عدالت می‌اندیشد و نتایج اندیشه‌هایش را به طور قابل بهره‌برداری عرضه می‌کند، قیام به عدالت نموده است. آن فرد یا جامعه‌ای که نیروهای سودمند خود را در راه شناخت عدالت و چگونگی برقراری آن به کار می‌اندازد، قیام به عدالت کرده است.

این اشتباه را از خود دور کنیم که عدالت مانند سرب پایدار است که همین که به وجود آمد، جاودانی خواهد ماند و هرگز متزلزل نخواهد گشت. اگر بخواهیم دوام و زوال عدالت را در جامعه متشکل از انسان‌ها درک کنیم، بایست به این مثال روشن و معمولی توجه نماییم: فرض کنید ما توانستیم صدها مهندس و کارشناس عالی‌مقام را جمع نموده، آنگاه همه گونه وسایل اندیشه و نقشه‌کشی آنان را فراهم کنیم و در اختیارشان بگذاریم. سپس مصالح ساختمانی و تزیین باعظمت‌ترین قصر باشکوه را آماده نمائیم. مهندسان و کارشناسان و کارگران آماده‌ کار و پیاده نقشه آن قصر باشکوه گردند؛ ولی جایی را که برای این ساختمان در نظر گرفته‌ایم، قله پهناور کوه آتسفشان است که گاه و بیگاه آتشفشانی می‌کند و انفجارها به وجود می‌آورد و پیرامون خود را به آتش می‌کشد. آیا آن‌همه کار و کوشش‌ها و صرف نیروهای مادی و فکری ما برای ساختن قصر باشکوه جز حماقت و جنون نام دیگری دارد؟ اگر بشر این است که تاریخ به ما معرفی کرده است، اگر انسان این موجود خودخواه است که برای یک دستمال ناچیز، قیصریه‌ها را آتش می‌زند؛ اگر آدمی همین جاندار است که مولوی درباره‌ او می‌گوید:

از کمین سگ‌سان سوی داوود جست

عامـة مظلـوم‌کـش، ظالـم‌پـرسـت

و متنبّی درباره‌اش می‌گوید: «الظلم من شیم النفوس فان تجد داعفه فلعله لایظلم» (ظلم از عادات طبیعی نفوس انسانی است، اگر پاکدامنی پیدا کردی، بدان که روی علت ثانوی ستم نمی‌ورزد).

وقتی که سراغ مغرب‌زمینی‌ها را می‌گیریم، متفکران آنان را می‌بینیم که سخت‌تر از ما این جاندار را توصیف به خودخواهی و درندگی می‌کنند. فقط کافی است که جمله توماس هابس را به یاد بیاوریم که می‌گفت: «انسان گرگ انسان است.» اگر انسان این است که خود را در این گونه عبارات نشان می‌دهد، هر برنامه و قوانین عادلانه‌ای که برای او تنظیم شود و هر کوشش و تلاشی که در راه برقرار ساختن عدالت در میان افراد این نوع مبذول گردد، با نظر به آن طبیعت خودخواه و خودمحوری که دارد، همانند آن قصر باشکوه است که روی قله کوه آتشفشان بنا می‌شود که امیدی بر دوام و بقایش نیست!

لذا این مسئله‌ اساسی را باید در نظر گرفت که برای بقای ساختمان عدالت در میان انسان‌ها کوشش پیگیر در راه خنثی کردن مواد آتشفشانی درون او لازم و ضروری است و گرنه به قول عامیان: نتیجه‌ای جز عوض شدن دستی که سیلی را فرود می‌آورد و صورت همان صورت است، نخواهد داشت. این مثل سعدی را فراموش نباید کرد:

شنیدم گوسفندی را بزرگی

رهانید از دهان و چنگ گرگی

شبانگه کارد بر حلقش بمالید

روان گوسفند از وی بنالید

که از چنگال گرگم درربودی

چو دیدم عاقبت گرگم تو بودی

بهمین جهت است که قرآن مجید نمی‌گوید: کونوا قائمین بالقسط. (قیام کنندگان به عدالت باشید) بلکه می‌گوید: «کونوا قوّامین بالقسط». قوام که صیغه مبالغه است، با نظر به مفهوم خود قسط و عدالت، اشاره به لزوم دوام قیام و همه جانبه بودن آن می‌نماید، نه موقت و یکجانبه بودنش. در تاریخ بشری که بخوبی می‌تواند سرگذشت متلاطم او را نشان بدهد، قیام‌های فراوانی را می‌بینیم که مانند رعد و برق‌های پر صدا و خیره‌کننده ولی موقت و محلی سر کشیده به سرعت به خاموشی گرائیده‌اند.

۵ ـ «و لایجرمنکم شنان قوم علی الا تعدلوا، اعدلوا هو اقربُ للتقوی و اتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون: عداوت گروهی شما را وادار نکند که عدالت ننمایید. عدالت بورزید، که نزدیکتر به تقواست و برای خداوند تقوا بورزید، قطعا خداوند به کردار شما داناست.» این است یکی از مختصات عالی عدالت که حتی کینه‌توزی و خصومت شخصی هم نمی‌تواند سد راه آن بوده باشد. این است آن جوهر مقدس که فوق می‌خواهم و نمی‌خواهم‌هاست. در آیه شماره چهار دیدیم که خداوند متعال دستور داده که بایست عدالت برپا شود و شهادت برای خدا باشد اگرچه به ضرر خود شهادت‌دهنده تمام شود. این آیه هم که مورد تفسیر قرار داده‌ایم، دستور صریح به عدالت می‌دهد حتی درباره‌ انسان‌هایی که مورد کینه و عداوتند. همچنین در آیه زیر:

۶ ـ «لاینهاکم عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تَبرّوهم و تقسطوا الیهم: خداوند شما را از نیکوکاری و عدالت درباره‌ کسانی که با شما جنگ دینی ندارند و شما را از وطنتان آواره نکرده‌اند، جلوگیری نمی‌کند.» با این گونه اشخاص که در عقاید و ایمان با شما همگام نیستند، که طبعا یک حالت جدائی و نفرت از آنها دارید، باز دستور الهی این است که بایست عدالت و نیکوکاری بورزید.

 

گوهر دادگری

با نظر به این شش آیه، اثبات می‌شود که عدالت آن جوهر مقدس الهی است که فوق می‌خواهم و نمی‌خواهم قرار گرفته است. از این تعظیم و تمجید درباره‌ عدالت می‌فهمیم که خواست واقعی روح آدمی و عامل رشد آن عدالت است نه حب و بغض‌های شخصی و نه می‌خواهم‌ها و نمی‌خواهم‌هایی که دو عامل تورم خود طبیعی می‌باشند. اگر لنگر عدالت میان انسان‌ها تعادل کشتی حیات آنان را در اقیانوس حیات تأمین ننماید، بادهای طوفانی امیال و خواسته‌های بی‌محاسبه، این کشتی فوق همه ارزش‌ها را در برخورد با صخره‌ها طوفان‌ها از بین می‌برد و حتی تخته‌پاره‌ای از آن به کرانه اقیانوس نمی‌رسد.

بی‌خبران از جوهر حیاتی عدالت نمی‌دانند که مبارزه با این امانت الهی جز مبارزه با حیات خویشتن نمی‌باشد. به همین جهت است که می‌گوییم: هر جامعه‌ای که از آشناکردن افرادش با خود ناتوان باشد، یقینا از اجرای عدالت عاجز است که انسان‌ها را به درد از خودبیگانگی مبتلا ساخته است؛ قانونگذار را درک می‌کنیم، زیرا چنان‌که در تعریف عدالت دیدیم، عدالت عبارت است از: «رفتار مطابق قانون». پس در حقیقت قانون عبارت است از: قطبی که با اندیشه و تجارب قانون‌گذار مشخص می‌شود، «وجدان» عبارت است از: قطب‌نما که لزوم حرکت شخصیت آدمی را به سوی آن قطب نشان می‌دهد و این حرکت عبارت است از عدالت. بنابراین تعیین‌کننده‌ مقصد و جهت فعالیت این جوهر مقدس قانون است که بازگوکننده واقعیت است. با نظر به کار قانون‌گذار مسائل زیر به وجود می‌آید:

۱ـ آزادی طبیعی افراد و جامعه‌ای که می‌خواهند با آن قانون عمل کنند از بین می‌رود و زنجیری به وسیله آن قانون به دست و پای می‌خواهم و نمی‌خواهم‌های مردم زده می‌شود.

۲ ـ نیروهای اندیشه و تعقل و هوش و تجسم مردم متمرکز در آن قانون می‌گردد، اگرچه ناآگاهانه بوده باشد، مانند چگونگی هوایی که تنفس به وسیله آن انجام می‌گیرد؛ زیرا اغلب انسان‌ها قانون وضع شده را ملاک حیات خود تلقی می‌کنند. و مسلم است که نیروهای مزبور معمولا در جاذبه ملاک‌های حیات آدمی قرار می‌گیرند.

۳ ـ معمولا ملاک خوشبختی‌ها و بدبختی‌ها با قانون تعیین می‌گردد.

۴ـ قوانین به طور طبیعی موجب رضایت اغلب مردم به موقعیتی می‌شود که در آن قرار گرفته‌اند؛ زیرا کلمه قانون دارای نوعی قداست و جنبه آرمانی می‌باشد که عمل به آن، قانع‌کننده‌ حس آنچه باید بشود می‌باشد.

با نظر به این مختصات و مزایایی که قانون آنها را در بردارد، می‌توان به اهمیت حیاتی کار قانونگذاران پی برد؛ زیرا آنان هستند که با کار خود به اضافه امور مزبور حس عدالت‌خواهی بشر را اشباع می‌کنند. پس در حقیقت می‌توانیم این نتیجه را قطعی تلقی کنیم که قانون‌گذاران حیات آدمیان را مطابق قوانینی که وضع می‌کنند، توجیه می‌نمایند؛ لذا دخالت کمترین هوا و هوس و غرض‌ورزی در منطقه قانون به بازیچه قراردادن حیات آدمیان منجر می‌گردد.

 

پرسش

در این مورد سؤالی اساسی پیش می‌آید، و آن این است که کجایند آن انسان و یا انسان‌هایی که با واقعیات حیات آدمیان آشنایی کامل داشته، بتوانند کلیاتی را از آنها انتزاع نماید و به صورت قوانین مردم را به پیروی از آن وادار نمایند؟ و چون متفکران نتوانسته‌اند پاسخ صحیح به این سوال پیدا کنند، ژان ژاک روسو می‌گوید: برای کشف بهترین قوانین که به درد ملل بخورد، یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسانی را ببیند؛ ولی خود هیچ حس نکند. با طبیعت هیچ رابطه‌ای نداشته باشد؛ ولی آن را کاملا بشناسد. سعادت او مربوط به ما نباشد؛ ولی حاضر بشود به سعادت ما کمک کند…بنابر آنچه گفته شد فقط خدایان می‌توانند چنان‌که شاید و باید برای مردم قانون بیاورند.

البته مقصود روسو از خدایان، آن اصطلاح باستانی است که به هر انسانی که ارتباط با خدا دارد به کار می‌رفته است که در اصطلاح عمومی ما پیامبران می‌باشند. در جای دیگر می‌گوید: از بیانات فوق معلوم شد که قانون‌نویس نه زور به کار می‌تواند ببرد و نه استدلال؛ بنابراین باید به وسیله دیگری متشبث شود که بتواند مردم را بدون عنف و تشدد در راه بیاورد و بدون اینکه آنها را از روی منطق متقاعد سازد، یک قسم ایمان تعبدی در ایشان ایجاد نماید. به همین جهت از قدیم‌الایام مشایخ قوم و قائدین ملل مجبور شدند به مداخله آسمان متوسل شوند، یعنی خود را مأمور عالم بالا خوانده، دستورات عالی را که زاییده فکر حکیمانه خودشان بود، به خدایان نسبت دهند تا مردم قوانین اجتماعی را مانند قوانین طبیعی اطاعت نمایند و همان قدرتی را که خلق‌کننده‌ انسان است، تشکیل‌دهنده جامعه بدانند و به طوع و رغبت به قوانین اطاعت کرده باری را که موجب سعادت عموم است، بدون چون و چرا تحمل نمایند.

به همین دلیل بسیار عالی که از حدود فکر عوام خارج است، قانون‌نویس تصمیمات خود را از قول خدایان نقل می‌کند تا اینکه نفوذ کلمات آسمانی کسانی را که تحت تاثیر عقول بشری واقع نمی‌شوند، تکان دهد؛ ولی همه کس این قابلیت را ندارد که به اسم خدایان صحبت نموده، خود را مترجم و نماینده آنها بخواند و مردم او را باور نمایند. روح بزرگ قانون‌نویس تنها معجزه‌ای است که می‌تواند صدق ماموریت آسمانی او را به خلق ثابت نماید. هر کسی می‌تواند مطالبی بر روی الواح سنگی نقر کند یا روابط دروغین خود را با خدایان به رخ مردم بکشد یا مرغی را تربیت کند که در گوش او سخن گوید و یا وسایل دیگری برای فریب‌دادن مردم و تحمیل فکر خود جعل نماید، حتی ممکن است یک همچو شخصی تصادفا گروهی دیوانه را دور خود جمع کند؛ ولی هیچ وقت تأسیس یک امپراتوری نخواهد نمود و تشکیلات بی‌سر و ته خود را با خویشتن به گور خواهد برد. عظمت دروغین یا عناوین ظاهری ممکن است مردم را فریب داده رابطه‌ موقتی بین آنها ایجاد نماید، لیکن فقط عقل و حکمت می‌تواند این رابطه را برقرار نگاه دارد.

از مجموع این عبارات به خوبی روشن می‌شود که وظیفه قانون‌گذار در چه حدی دارای اهمیت است؛ زیرا او یعنی تعیین‌کننده قطبی است که راهنمایی کشتی وجود فرد و جامعه را در اختیار خود می‌گیرد. ما با این نظریه روسو که می‌گوید: «از قدیم‌الایام مشایخ قوم و قائدین ملل مجبور شدند به مداخله آسمان متوسل شوند، یعنی خود را مأمور عالم بالا خوانده دستورات عالی را که زاییده فکر حکیمانه خودشان بود به خدایان نسبت دهند»، موافق نیستیم؛ زیرا در هر دوره و جامعه‌ای، هشیارانی وجود داشته‌اند که دیر یا زود استناد دروغین قانون را به خدا درک می‌کنند و ادعای استناد دهنده را بر باد می‌دهند؛ وانگهی روسو خود بهتر می‌داند قوانینی که اساسش بر دروغ بزرگی مانند اسناد واهی به خدا استوار شود، از روح حکیمانه‌ای صادر نمی‌گردد، بلکه آنچه در این مورد می‌توان گفت، این است که هر قانون مفید به حال انسان‌ها که موجب عدالت صادقانه در رفتار مردم گشته است، جنبه الهی دارد؛ چه به وسیله پیامبران آسمانی ابراز گردد و چه به وسیله مردان حکیم.

جمله‌ای که روسو در خلال عبارت فوق می‌گوید: روح بزرگ قانون‌نویس تنها معجزه‌ای است که می‌تواند صدق ماموریت آسمانی او را به خلق ثابت نماید، همین مطلبی را که گفتیم به طور روشن تاکید می‌کند که روح بزرگ قانون‌نویس که تا سر حد اعجاز رسیده است رابطه‌ای با خدا دارد که می‌تواند قانون او را الهی جلوه بدهد. نتیجه کلی که از این مبحث می‌گیریم، این است که علت واقعی که بتواند دلیل رشد انسان‌های یک جامعه باشد، رفتار مطابق آن قانون است که ناشی از طبیعت و خواسته‌های معمولی انسان‌ها نباشد، بلکه مستند به واقعیاتی بوده باشد که به منبع وجود آورنده آنها پیوسته است.

 

امانت و طاغوت

۷ـ «ان الله یأمرکم ان تؤدّوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین ‌الناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعمّا یعظکم به ان الله کان سمیعاً بصیرا: خداوند شما را دستور می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانش برگردانید و هنگامی که میان مردم حکم می‌کنید، حکم با عدالت نمایید. خداوند بهترین موعظه را برای شما می‌کند، قطعا خداوند شنوا و بیناست.» چنان که امانتی که به دست شخصی سپرده شده است، مال او نیست، بلکه مال آن شخص یا گروهی است که مال را به او سپرده است، حکم با عدالت نیز امانت الهی است که بایستی مورد خیانت قرار نگیرد و مطابق دستور خداوندی به مردم داده شود.

دو آیه بعدی را در نظر بگیریم: «یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم. فان تنازعتم فی شئ فردّوه الی الله و الرسول ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر ذلک خیرٌ و احسن تأویلا. الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما اُنزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به و یُرید الشیطان ان یضلهم ضلالا بعیدا: ای مردمی که ایمان آورده‌اید، خدا و رسول و آنان را که امر (حیات الهی شما) را به عهده دارند، اطاعت کنید و اگر در چیزی نزاعی میان شما افتاد، به خدا و رسولش ارجاع کنید، اگر به خدا و معاد ایمان آورده‌اید. این بهترین راه نجات و نیکوترین تعیین سرنوشت است. نمی‌بینی آنان را که گمان می‌کنند به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده است ایمان آورده‌اند، می‌خواهند محاکمه خود را به طاغوت واگذار کنند، در صورتی که به آنان دستور داده شده است که به طاغوت کفر بورزند. شیطان می‌خواهند آنان را به گمراهی وسیعی بیندازد.»

از این دو آیه به‌خوبی روشن می‌گردد که تنها خدا و رسول او و آنان که امر الهی حیات انسان‌ها را در عهده دارند، می‌توانند حکم به عدالت نمایند. آنان که از این راه منحرف می‌شوند، طاغوت را به حکمیت انتخاب می‌کنند در صورتی که بایستی کفر به آن بورزند. بعبارت دیگر اگر آدمی از مجرای عدالت که تعیین‌کننده آن خدا است به وسیله نماینده راستینش منحرف گردد، اسیر دام طاغوت‌ها خواهد گشت. در این مورد یک سخن جاودانی از ارسطو داریم که می‌گوید: مرکز دایره بیش از یک نقطه ندارد. اگر سرنوشت آدمی را در یک موضوع و رویدادی عدالت تعیین نکند، به طور قطع او در ظلم و ستم غوطه‌ور خواهد گشت.

 

لالان اجتماعی

۸ـ «ضرَب الله مثلاً رجلین احدهما ابْکَم لایقدرُ علی شئ و هو کَلٌّ علی مَولیه اینما یوجّهه لا یأت بخیر. هل یستوی هو و من یأمر بالعدل و هو علی صراط مستقیم: خداوند مثل دو مردی را می‌زند که یکی از آن دو لال است و قدرت به [انجام] هیچ کاری ندارد و بار سنگینی بر دوش گرداننده خود می‌باشد، به هر طرف که روی آورد، خیری از او ساخته نیست. آیا چنین موجود ناچیز با کسی که امر به عدالت می‌دهد و در صراط مستقیم حرکت می‌کند، یکی است؟»

آری، این است ماهیت و سرنوشت فرد و جامعه‌ای که عدالت را حکمفرمای حیات خود قرار نمی‌دهد. او لال است، زیرا واقعیتی را درک نمی‌کند یا درک می‌کند و آن را نمی‌پذیرد، تا سخنی درباره‌ آن داشته باشد. فرد و جامعه‌ای که از عدالت بدور است سخنانی نغز و دلنشین و رجزخوانی‌های فراوانی راه بیندازد، ولی حتی یک سخن برای گفتن نداشته باشد، به قول حافظ:

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

شعری بخوان که با آن رطلی گران توان زد

از طرف دیگر چنین فرد یا جامعه‌ای ناتوان است و ناتوانی او در حدی است که بار سنگینی بر دوش گرداننده خویش است. به عبارت دیگر من و سرنوشت من او در دست دیگران است؛ زیرا از عدالت که قانون حیات است، محروم و دور است و هرگز موفق به حرکت در صراط مستقیم نخواهد بود. این بینوایان هر کجا بروند و هر راهی را انتخاب کنند، خیری در آن راه نخواهند یافت. عمری در تناقض، حیاتی در تضاد، این است سرگذشت و سرنوشت این شکست‌خوردگان حیات. در صورتی که: در برابر این محروم از حیات، آن فرد و جامعه‌ای است که واقعیت‌ها را دارا بوده، سخنی درباره‌ آنها دارد و دارای قدرت بر حیات است و در صراط مستقیم حرکت می‌نماید. آری، این بینوایان هر کجا بروند و هر راهی را انتخاب کنند، خیری در آن جهت و راه نخواهند یافت.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

برچسب ها

اخبار مرتبط

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: