یـک فـروغ رخ ساقـی
1396/8/3 ۰۸:۱۱
مساله تفسیر اشعار حافظ امری است که به لحاظ تاریخی، از اندکی پس از وفات او آغاز میشود و تا زمان حاضر تداوم داشته است، این تفسیرها به لحاظ روشی و محتوایی اما شامل ابعاد گوناگونی میشوند؛ از تفسیر حکمی جلالالدین دوانی که رسالهای است در شرح این بیت حافظ: پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد تا تفسیرهای صرفا ادبی و هنری و نیز تفسیرهایی از جنس و سنخ شاملو که بیشتر مصادره به مطلوباند تا تفسیر.
نگاهی اجمالی به اندیشههای عرفانی حافظ شیرازی
امیرفرشباف : مساله تفسیر اشعار حافظ امری است که به لحاظ تاریخی، از اندکی پس از وفات او آغاز میشود و تا زمان حاضر تداوم داشته است، این تفسیرها به لحاظ روشی و محتوایی اما شامل ابعاد گوناگونی میشوند؛ از تفسیر حکمی جلالالدین دوانی که رسالهای است در شرح این بیت حافظ: پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد تا تفسیرهای صرفا ادبی و هنری و نیز تفسیرهایی از جنس و سنخ شاملو که بیشتر مصادره به مطلوباند تا تفسیر.
سخن گفتن از عظمت و علو مقام حافظ –آنهم در این مقال و مجال و از ناحیه همچون منی- نه موجه مینماید و نه ممکن، بلکه آنچه سیاهه خواهد شد یادنامه مختصری است درباره برخی ابعاد عرفانی نظری اشعار لسانالغیب که بهطور کلی و اجمالی و به حسب استقرای ناقص، به چند اصل از مبادی و مبانی نظری اشعار عرفانی حافظ اشاره و اندکی هم به تفصیل آن مجملات پرداخته خواهد شد:
١- تجلی ظهوری
قیصری در «مقدمه»اش بر شرح فصوص میگوید: «پاک، خدایی است که به ذات خود و برای خود تجلی کرد و آدم را پدیدار ساخت؛ او را بر مظاهر اسمائش (تعینات خلقی) که تعبیر به جهان شده است، جانشین ساخت.»
قرنها میان عرفا و فلاسفه و متکلمان بر سر نحوه تکوین و ایجاد موجودات از مبدأ اعلا، اختلاف و نزاعهای دامنهدار و حتی خونینی حاکم بود. اغلب فیلسوفان؛ چه مشایی و چه اشراقی قائل به نظریه صدور یا فیضان بودند، متکلمانی که به ظواهر آیات و روایات استناد میکردند، خلق از عدم و حدوث زمانی عالم را پذیرفتند و عرفا اما به تجلی واحد ظهوری قائل شدند. از یک لحاظ میان فیلسوفان و متکلمان همگرایی بود و آن پذیرش جنبههای مختلفی از کثرت در فاعلیت الهی بود، درحالی که عرفا صرفا به یک تجلی عقیده داشتند: توانایی که در یک طرفه العین / زکاف و نون پدید آورد کونین... . لاهیجی در شرح گلشن راز این تجلی واحد را دارای دو حیثیت و معنا تفسیر میکند؛ یکی تجلی عام و دیگری تجلی خاص. تجلی عام را تجلی رحمانی مینامند که افاضه وجود مع ما یتبَعُه مِن الکمالات بر تمامت موجودات فرمود و در این تجلی هم موجودات مساویاند... و تجلی دوم را که خاص است تجلی رحیمی میگویند که فیضان کمالات معنویه بر مومنان و صدیقان و اربابالقلوب فرماید... .
حافظ خود در اشعارش این تجلی واحد و فاعلیت ظهوری الهی را اینگونه بیان میکند: حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد/ این همه نقش در آیینه اوهام افتاد/ این همه عکس می و نقش نگارین که نمود / یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد. و یا در غزلی دیگر میفرماید: در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد.
٢- وحدت وجود
محیالدین بهعنوان پدر نظریه وحدت وجود که جسورانهترین فتواها را نیز در این باب صادر کرده است، در فصوص شعری دارد که ترجمهاش این است: «هستی، همه اوست و اوست یگانهای که/ هستی من به هستی او قائم است/ و از اینرو گفتم که او از من تغذیه میکند. / هستی من غذای اوست./ و اگر از روی حقیقت بنگری، پناه که میبرم/ از خودِ او به خودِ او پناه میبرم. »این موضوع نیز یکی از چالشبرانگیزترین موضوعات اختلافی میان عرفا و متکلمین از اهل ظاهر بوده و هست و آنچه بر آتش این اختلاف دامن میزند، تفسیرهای گوناگونی است که درطول تاریخ از آن به عمل آمده است: ۱- وحدت تشکیکی وجود (نظریه فهلویون ایران باستان) ۲- وحدت وجود و کثرت موجود (نظریه ذوقالتأله دوانی) ۳- وحدت وجود و موجود (منسوب به برخی اهل تصوف) ۴- وحدت در عین کثرت و کثرت درعین وحدت که نظریه صدرالمتألهین ملاصدرای شیرازی است و به بیانی تجمیع، تالیف و تصحیح نظرات پیشین و مبتنیبر اصولی همچون اصالت وجود، قاعده بسیطالحقیقه و تشکیک وجود و... است.
اما وحدت وجود در شعر حافظ در ابتدا و ظاهرا تداعیکننده معنای وحدت شهود است، خاصه آنجا که میگوید: جلوهگاه رخ او دیده من تنها نیست/ ماه و خورشید هم این آینه میگردانند. یا: حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد/ این همه نقش در آیینه اوهام افتاد. اما وقتی به دقت مورد تحلیل قرار میگیرند و ابیات در بستر کلی شعرها و درکنار ابیات دیگر مورد توجه و تامل قرار میگیرند، مشخص میشود که این وحدت شهود یا تلویحا متضمن معنای وحدت وجود است یا حتی در ابیاتی دیگر تصریحاتی را هم در اینباره میتوان یافت: این همه عکس می و نقش نگارین که نمود/ یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد. یا: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست/ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم. یا: ندیم و مطرب و ساقی همه اوست/ خیال آب و گل در ره بهانه/ وجود ما معمایی است حافظ/ که تحقیقش فسون است و فسانه.
در حکمت الهی و عرفان نظری پیوند وثیق و غیرقابلانفکاکی میان هستیشناسی و معرفتشناسی برقرار است و سر اینکه نمیتوان به راحتی درباره اشعار حافظ به وحدت وجود یا شهود حکم کرد نیز همین است. برای نمونه بنگرید به این بیان شبستری(ره) در حقالیقین: «هستی حق –تبارک و تعالی- پیداتر از هستیهاست که به خود پیداست و پیدایی هستیها بدوست. دلیل هستی او، به حقیقت، جز او نیست که هیچگونه کثرت را به هستی او راه نیست و دلیل را از هستی ناگزیر بوَد. هستی او –تعالی- نماینده خود است که نمایندگی حقیقی جز از هستی نیاید. هر نفس که هست، بالضروره، بالقوه یا بالفعل مُدرِک هستی خود است. و آن مستلزم ادراک هستی مطلق است که عام، روشنتر از خاص بود. ادراک هستی حقیقیِ حق که اعرف و اظهر است، مقدم است بر ادراک نفس، که او [نفس] از عالم امر است.»
٣- نزاع عقل و عشق
اختلاف دیگر حکما و عرفا در ترجیح راهی که به وسیله مرکب عشق طی میشود بر عصای عقل است و به اصطلاح روششناختی است. در اشعار حافظ به موارد بسیاری برمیخوریم که در آنها به تحقیر عقل یا ترجیح راه دل بر متد استدلالی و فلسفی تصریح و تاکید میشود: عقل میخواست کزان شعله چراغ افروزد/ برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد / مدعی خواست که آید به تماشاگه راز / دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد. یا: مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما/ کانجا هزار نافه مشکین به نیم جو.
حتی برخی بزرگان -همچون مرحوم مطهری- به جزم و یقین حکم کردهاند به اینکه در برخی ابیات، مقصود حافظ، ابنسیناست، مانند این بیت:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی/ ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست/ و آن دفتر عقل هم نمطهای پایانی کتاب الاشارات و التنبیهات بوعلی است که درباب مقامات العارفین نوشته است.
یکی از عللی که عرفا همواره متقدمان از حکما را نکوهش میکردند نیز همین مشی برهانی و استدلالی آنها در وجودشناسی بود؛ زیرا ایشان عقیده داشتند که فیلسوفان با این عقل عصا به دست جز به اعتباریات ذهنیه و امور ممکنه نمیرسند و از درک حقیقت وجوب وجود و اصل هستی محروماند: حکیم فلسفی چون هست حیران / نمیبیند ز اشیا غیر امکان. (شبستری)
۴- انسان کامل
عرفا هر شیئی را در عالم، مظهر اسمی از اسماءا... میدانند و انسان را جامع جمیع مراتب اسماء و صفات میدانند و خلیفه الهی انسان را نیز که در قرآن کریم به آن اشاره شده است، در این بستر تفسیر میکنند و درنتیجه مقام بسیار والایی برای انسان قائلند. وقتی در عرفان صحبت از انسان میشود مراد انسان کامل است که تحت عناوین مختلفی همچون حقیقت محمدیه(ص)، فیض منبسط، عقل اول، عقل کل و... یاد میشود: احد در میم احمد گشته ظاهر/ در این دور اول آمد عین آخر. (شبستری) یا فیض کاشانی در باب جایگاه انسان میگوید: آنچه در عالم کبیر بود/ همه شرح کتاب اکبر توست یا عزیزالدین نسفی (ره) در کتاب معروف الانسان الکامل میگوید: «انسان کامل در عالم، زیادت از یکی نباشد... و در ملک و ملکوت و جبروت هیچ چیز بر وی پوشیده نمانده است، اشیاء را کماهی و حکمت اشیاء را کماهی میداند و میبیند. آدمیان زبده و خلاصه کائناتاند و میوه درخت موجوداتاند و انسان کامل زبده و خلاصه موجودات آدمیان است. موجودات جمله به یکبار در تحت نظر انسان کاملاند، هم به صورت و هم به معنی، از آن جهت که معراج ازین طرف است؛ هم به صورت و هم به معنی... »
توضیح دیگری که دراین مورد لازم است، بیان اعتقاد عرفا به قدم نفس و انسان قبل الدنیا است برخلاف نظر اکثر فلاسفه. حافظ گوید: «حجاب چهرۀ جان میشود غبار تنم/ خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم/ چنین قفس نه سزای چو من خوشالحانی است / روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم. یا در بیتی دیگر میفرماید: تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس/ ذکر خیر تو بُوَد حاصل تسبیح ملک. به لحاظ عرفان نظری یا حتی کلامی و فلسفی، جنبههای بسیاری در شعر حافظ مندرج و منطوی است که استنباط و نقد و بررسی آنها به عهده محققان از اهل حکمت، کلام، ادبیات و عرفان است و مرور زمان متاسفانه باعث مغفول واقع شدن آنها شده است. اصولی همچون فنا، سریان عشق در مرتبه مظاهر، غربت انسان در دنیا، حرکت، جوهر فرد، حضرات و مراتب پنجگانه هستی و... که اگر مورد توجه قرار نگیرند، این بیاعتنایی یقینا پیامدهای فرهنگی اجتماعی ناگوار و غیرقابلجبرانی را به دنبال خواهد داشت.
منبع: فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.