1396/1/27 ۰۸:۰۰
ژان پل سارتر (۱۹۰۵ـ ۱۹۸۰) از مشهورترین و تأثیرگذارترین، و در عین حال محبوبترین متفکران مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم در قرن بیستم به شمار میآید. این مکتب گرچه به دست فیلسوف دانمارکی سورن کییرکگور ظهور و بروز یافت، اما نهایتا با نام سارتر همراه شد
ژان پل سارتر (۱۹۰۵ـ ۱۹۸۰) از مشهورترین و تأثیرگذارترین، و در عین حال محبوبترین متفکران مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم در قرن بیستم به شمار میآید. این مکتب گرچه به دست فیلسوف دانمارکی سورن کییرکگور ظهور و بروز یافت، اما نهایتا با نام سارتر همراه شد و ایضا با نام او در سراسر جهان آوازه پیدا کرد. شهرت این نحله در آن عصر و تا به امروز، بیشتر مرهون سارتر و آثار اوست. این شخصیت پرآوازه که فیلسوفی دانشگاهی هم نبود، با آثار متنوعش اعم از داستان و رمان و نمایشنامه و فیلمنامه و مقاله، و داشتن رویکردی تازه و انقلابی به رابطه پیچیدة انسان و جهان، نقشی اثرگذار در گروههای مختلف اجتماعی، خاصه مجامع روشنفکری جهان داشته است.
بسیاری از روشنفکران دلبسته و دلباختة آثار سارتر بودند. پارهای از آثار او در آن مقطع تاریخی نزد جوانان آثاری دمدستی شمرده میشد. در چند دهه کمتر شخص کتابخوانی را میشد سراغ گرفت که نامی از این فیلسوف فرانسوی نشنیده باشد. به زبان آوردن نام و یاد و آثار او در محافل روشنفکری و جماعت دانشجویی نوعی اعتبار محسوب میشد. هر کس برای جلوه کردن، خود را به نوعی به وی میچسباند! دیدار از او یک امتیاز به شمار میآمد: «همین روزها به فرانسه سفر خواهم کرد، به ملاقات ژان پل سارتر. وقتی با او عکس دو نفری گرفتم، به شما نشان خواهم داد. آن وقت همه روزنامهها و ژورنالیستها به دنبالم خواهند آمد!» (مهدی اخوان لنگرودی، از کافه نادری تا کافه فیروز»، ص۱۱)
کمتر روشنفکری بود که در آثار خود به نحوی نامی از سارتر نبرده باشد. میشود گفت به نوعی «سارترزدگی» بر فضای روشنفکری آن روزگار حاکم بود. مؤلف کتاب «سارتر که مینوشت» از سالهایی میگوید که او آوازه داشت و در میان فیلسوفان از جایگاهی بلند برخوردار بود: «سارتر فیلسوف محبوب من در نخستین سالهای جوانیام بود. به یاری او هایدگر و هستیشناسی را کشف کردم… اکنون با یادآوری آن سالهای دور میبینم «آن که من هستم» زادة مطالعه و دلسپردن به آثار چند فیلسوف است که سارتر در میان آنها جایگاهی بلند داشت. هنوز هم صدای او به گوش من یادآور اشتیاق به آزادی و عدالت و پیشراندن اندیشه و کنش در این مسیر است.» (بابک احمدی، «سارتر که مینوشت»، ص۱۰)
سارتر زاده دوران خود بود و گفتار و نوشتارش رنگ و بوی آن دوران را داشت: «زندگی کولیوار، بیزاریاش از دنیا و اخلاق بورژوایی، خشونت کلام و تناقضهای پنهانناشدنی اندیشههایش، زیبایی سرد و تلخی که میآفرید، لحن تحریکآمیزش وقتی از شکست حرف میزد، و تعهدش به آزادی و برابری، او را بیانگر دورانش کرده بود.» (بابک احمدی، «سارتر که مینوشت»، صص ۱ و ۲)
سارتر در فعالیتهای اجتماعی علیه استعمار و استثمار، و در جهان ادبیات، همه جا حضوری فعال داشت. آثارش بیش از هر اندیشمند دیگری به چشم میخورد. روشنفکری منحصر به فرد بود که بر جایزه ادبی نوبل و هرگونه امتیازی عصیان میکند تا همچنان دشمن آشتیناپذیر بورژوازی و نظام سیاسی حاکم بماند. نظرات و موضعگیریهایش سرمشق جوانان عصر خود شد. افکار و نظراتش آنقدر جذاب بود که حتی به جنبش هیپیگری و گروههای بیبند و بار هم سرایت کرد. امری که خود او هم نمیپسندید و آن را برخلاف فلسفهاش میخواند؛ آنهم فلسفهای که پیام زندگی و تلاش و سازندگی و آفرینندگی و انتخاب و مسئولیت را ترویج میکرد.
«تهوع» نخستین رمان سارتر مطرحترین و جذابترین رمان شناختهشدة آن دوران در نزد علاقهمندان به آثار سارتر به شمار میآمد که در چالش با بیمعنایی حیات و معنای آگاهی و مسئولیت نوشته شد. این رمان روایتی مملو از غم و اندوه دائمی بود که وی آن را پوچی زجرآور وجود مینامید. برخی آن را «یکی از زیباترین آثار ادبی سده بیستم» و «یکی از نخستین رمانهای مدرنیست» میدانند. (بابک احمدی، «سارتر که مینوشت»، ص۱۰) سارتر با این اثر و پارهای از آثار دیگر تا حد مرجعی ادبی پیش رفت. تا آنجا که زمانه، نقدی بر او را برنمیتافت.
شخصیت سارتر در آن مقاطع آنقدر مهم و برجسته جلوه کرد که تازهترین آثارش که برگردان آن به زبان فارسی چندان دشوار نبود، در کوتاهترین زمان ممکن به دست خواننده فارسیزبان میرسید. بدینسان از طریق آنها آرا و مفاهیم کلیدی اگزیستانسیالیسم، به نوعی وارد گفتمان ملی ایران میشد. طبیعی است آنها که فرانسوی میدانستند و یا به فرانسه سفر میکردند، از شهرت و نفوذ غیر قابل انکار سارتر آگاه میشدند و آن را به نوعی دیگران منتقل میکردند.
این اقبال عمومی زمانی نصیب سارتر شد که هنوز او در قید حیات بود و به نوشتن همت میگمارد. کمتر فیلسوفی را میتوان در تاریخ فلسفه شاهد بود که در زمان حیاتش، شخصیت و آثارش اینچنین موردتوجه گروههای روشنفکری و حتی منتقدان قرار گرفته باشد. فلاسفه اغلب در میان اهل فن مشهورند و نه دیگران. حتی گاهی نامشان هم به گوش دیگران نمیرسد. مسلما این اقبال عمومی مستقیما از فلسفه سارتر نشأت نمیگیرد؛ چراکه اگر این چنین بود، بخت و اقبال سایر فیلسوفان اگزیستانسیالیست را نیز در زمانه خود یار میشد. دستکم سایر فیلسوفان مکتب اگزیستانسیالیسم، همچون سورن کییرکگور و گابریل مارسل و کارل یاسپرس هم میبایست از این توفیق برخوردار میشدند و حال آنکه زمانه اینچنین آنان را یاری نکرد. کمااینکه سارتر ظاهراً فیلسوف تمام عیاری هم نبود که بتوان اقبال عمومی را پای شخصیت فلسفی او گذاشت، بلکه از فعالیت چشمگیر او در زمینههای متعدد فرهنگی، هنری و نیز مبارزات اجتماعی و سیاسی است که اینچنین اقبال عمومی یافت و او را از دایره فلاسفه معمولی خارج کرد.
البته شرایط سیاسی ـ اجتماعی آن دوران و نوع رویکرد وی به جریانات روز در مقام یک فیلسوف و منتقد ادبی در شهرتش نیز بیتأثیر نبود. شاید در این دوره تاریخی هیچ چیز نمیتوانست مثل ادبیات سارتر سرخوردگیها و پوچنگریهای دنیایی را که در پایان دو جنگ جنایتآمیز بینالمللی خویشتن را به کلی مأیوس و فریبخورده مییافت، تبیین و تفسیر کند. (دکتر عبدالحسین زرینکوب، «نقد ادبی»، جلد اول و دوم، ص۶۹۸) گذشته از آن «صداقت، چیرهدستی در نویسندگی، تیزبینی و اصالتش آنچنان اقبالی برایش آورد که شاید هیچ فیلسوفی در مدت عمرش از آن بهرهمند نبوده است.» (سارتر، «تهوع»، ترجمه جلالالدین اعلم، دیباچه مترجم، ص۱۵)
او در این شرایط بهطور کلی شخصاً ترجیح میداد نویسنده بهتری باشد تا فیلسوفی موفق؛ چراکه از نظر او «اول ادبیات و بعد فلسفه. دلم میخواهد که جاودانگی را از طریق ادبیات به دست بیاورم و عملا فلسفه وسیلهای است برای من که به جاودانگی برسم.» (سیمون دوبووار، «وداع با سارتر»، ترجمه حامد فولادوند، ص۵۹) از همین رو ادبیات داستانی او بیشتر از آثار فلسفیاش در میان مخاطبان راه یافت. او از نادر فیلسوفانی بود که بهراحتی میتوانست اندیشههایش را در قالب آثار هنری و ادبیات داستانی بیان دارد. به بیان دیگر فلسفه به او جنبه ضروری و راهنما را برای آفرینش یک اثر هنری میبخشید. او در مقام روشنفکری مسئول دست به نوشتن میبرد تا خواننده را به آزمون آزادیاش ترغیب کند و آگاهانه دست به انتخاب زده و مبادرت به عمل نماید. به عبارتی، برای سارتر نوشتن نوعی کنش اجتماعی برای تحقق آزادی محسوب میشد. ایمان داشت که با نوشتن قادر خواهد بود به عدالت و آزادی و طبقات ستمدیده خدمت کند.
آرا و نظرات سارتر
آزادی یکی از محوریترین مفاهیم و اصلیترین آموزههای فلسفی سارتر به شمار میآید. به نظر او آزادی ریشه در وجود انسان دارد و هیچ فاصلهای میان وجود انسان و آزادی نیست. وی انسان را محکوم به آزادی میانگارد که باید به خود بپردازد و خود را چنانکه میخواهد، بسازد. آزادی انسان از نظر او بیحد و مرز است؛ آنچنانکه خواستن معادل توانستن است. انسان دارای قدرت و ارادهای است که همه موانع را در خود حل میکند. سخن معروف اوست که: «اگر یک افلیج مادرزاد قهرمان دو نشود، ناشی از بیعرضگی اوست!»
بنا بر نظر اگزیستانسیالیستی او، انسان تنها موجودی است که وجودش بر ماهیتش تقدم دارد؛ یعنی ابتدا هستی دارد و سپس چیستیاش را خود میسازد. در این تلقی هیچ کس قهرمان یا بزدل به دنیا نمیآید. این خود انسان است که آزادانه قهرمان شدن یا بزدل بودن را برمیگزیند. بدیهی است که برحسب این نظریه انسان به هیچوجه بازیچة عوامل خارجی همچون طبیعت و تاریخ نیست، و نظر به آزاد بودن است که انسان نمیتواند از مسئولیت بگریزد. او پاسخگو و پیوسته مسئول اعمال خویش است.
انسان آزادانه با طرحی که از خود در جهان میافکند و با تعقیب اهدافش، سعی میکند جهان را آن گونه که خود اراده میکند، بیافریند. انسان از آنجا که باشندهای آگاه است، میخواهد ارادهای را بر جهان خارج حاکم کند و ضمن اُبژه قرار دادن وجودهای «فینفسه»، میخواهد بر آنها غالب آید. اما او در این مقوله تنها نیست. دیگرانی هم هستند که هر یک در مقام وجودهای «لنفسه» همان کاری را میکنند که او میکند؛ یعنی دیگران نیز او را ابژة جهانش میکنند. و این نوع سوم وجود است که سارتر آن را هستی برای دیگران یا وجود «لغیره» مینامد. از اینرو میتوان گفت انسان در پیوند با «دیگری» است که به «من» بودن خود آگاه میشود. در اصل این به معنای یک تقابل و جدال متافیزیکی میان او و دیگری است.
مفاهیمی چون: مرگ، تنهایی، دلهره، اضطراب، نومیدی، ناکامی در ایجاد رابطههای عاشقانه، عصیان، گناه و… از مؤلفههای اصلی نوشتههای اگزیستانسیالیستی سارتر است. او در کتاب انتقادی معروف «ادبیات چیست»، نوشتن را کنشی اخلاقی میداند. از اینرو به مسأله تعهد و التزام در ادبیات تصریح میدارد و آن را جوهر واقعی ادبیات به شمار میآورد. آنچه در تلقی وی جایی ندارد، ادبیات غیرمتعهد است که به اعتقاد او نوعی گریز از مسئولیت است: «نویسنده متعهد آن رؤیای ناممکن را از سر به در کرده است که نقش بیطرفانه و فارغ از جامعه و از وضع بشری ترسیم کند… نویسنده میخواهد جهان و بهویژه آدمی را بر دیگر آدمیان آشکار کند تا ایشان در برابر شیئی که بدینگونه عریان شده است، مسئولیت خود را تماما دریابند و بر عهده بگیرند.» (سارتر، «ادبیات چیست؟»، ترجمه ابوالحسن نجفی ـ مصطفی رحیمی، صص۸۴ ـ ۸۶)
سارتر وظیفه نویسنده را آنچنان دقیق برشمرد که جای هیچ گونه شک و شبههای را باقی نگذاشت: «وظیفه نویسنده است که کاری کند تا هیچ کس نتواند از جهان بیاطلاع بماند و هیچ کس نتواند خود را از آن مبرا بداند.» (همان، ص۸۶) نویسنده متعهد موظف است نسبت به تحولات سیاسی و اجتماعی حساسیت نشان دهد و شرایط موجود جامعه خود را از نظر دور ندارد.
سارتر در نظریه خود به مسئولیتناپذیری و بیطرفی و بیدردی نویسندگان حملهور میشود. از نظر او بیطرفی، جانبداری از ستم و ستمکار است. خود نیز درباره تعهدش به انسانها حتی یک کودک گرسنه در زندگینامة خودنوشتش میگوید: «سی سال پیش زمانی که رمان تهوع را مینوشتم، از حقیقت چیزی نمیدانستم. از آن زمان تا کنون تغییر کردهام. در این دوران آرام آرام چیزهایی را آموختهام. من کودکانی را دیدهام که از گرسنگی مردهاند. در برابر یک کودک مرده، رمان تهوع هیچ جایگاهی ندارد.» در تلقی وی «حقیقت ندارد که کسی برای خود بنویسد. بدترین شکست زندگیاش همین خواهد بود.» (همان، ص۱۰۹)
از نظر وی نویسنده باید ادبیات را بیگانه از سیاست و اجتماع زمان خود نینگارد و روشنفکر در ایفای رسالت خود نقش اجتماعی را از یاد نبرد. باید خواننده را پیوسته در نظر داشته باشد و به این نکته توجه کند که چگونه میتوان به خواننده تصوری از آزادیاش بخشید. او بر این باور است که اعتراض و نفی شرایط موجود، در سرشت هر روشنفکر واقعی است.
سارتر دیدگاه مستقلی را در تعریف روشنفکر و وظایف مربوط به آن دنبال میکند. وی آنهایی را روشنفکر میخواند که از دانش عملی برخوردارند و در ساختن ایدئولوژی نقش دارند؛ جستجوگر و پرسشگرند، جامعه خود را مورد مطالعه قرار میدهند: «روشنفکر حقیقی رادیکال است. خود را نه معلم اخلاق میداند و نه آرمانگرا. او میداند که یگانه صلح ارزنده در ویتنام به بهای اشک و خون تمام خواهد شد، میداند که چنین صلحی با عقبنشینی سیاهان آمریکایی و قطع بمبارانها، یعنی با شکست ایالات متحده شروع میشود؛ به عبارت دیگر، طبیعت او مجبورش میکند که در همه مبارزات روزگار ما درگیر شود؛ زیرا همه آنها نتیجه ویژة سرکوب طبقات ستمدیده به دست طبقه حاکم است و در هر یک از این مبارزات، او که ستمدیدهای آگاه به وضع خویشتن است، خود را در کنار ستمدیدگان دیگر میبیند.» (ژان پل سارتر، در دفاع از روشنفکران، ترجمه رضا سیدحسینی، صص ۸۰- ۸۱) آنچه این روش رادیکالی را در نظر سارتر توجیهپذیر میکند، آزادی تودههاست که لازمه آزادی روشنفکر میباشد. «او نمیتواند خودش را آزاد کند، بیآنکه دیگران هم آزاد شده باشند.» (همان، ص۸۱) سارتر از وظایف دیگر روشنفکر را کسب آگاهی برای خودش و دیگران، و نیز پاسدار دمکراسی و آزادی میداند.
ادامه دارد...
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید