1395/11/6 ۰۹:۳۹
شیعیان فرهیختۀ ایرانی که اغلب به نام آفاقیان شناخته میشدند در جنوب هند و در حکومت بهمنی به مقامات مهمی رسیدند. آنها «زمینۀ» هجرت گروهی از دانشمندان، شاعران، عارفان و هنرمندانی را به هند هموار نمودند که اغلب ایرانی بودند و در ساختار سیاسی و علمی و ادبی و هنری جنوب هند تأثیری ماندگار به جا گذاشتند
شیعیان فرهیختۀ ایرانی که اغلب به نام آفاقیان شناخته میشدند در جنوب هند و در حکومت بهمنی به مقامات مهمی رسیدند. آنها «زمینۀ» هجرت گروهی از دانشمندان، شاعران، عارفان و هنرمندانی را به هند هموار نمودند که اغلب ایرانی بودند و در ساختار سیاسی و علمی و ادبی و هنری جنوب هند تأثیری ماندگار به جا گذاشتند و زبان و ادب فارسی را در آن سرزمین رسمیت بخشیدند و حکومتهایی شیعی مانند عادلشاهی، قطب شاهی و نظام شاهی را ایجاد کردند و فرهنگ ایرانی و شیعی را در دکن گسترش دادند. حاکمان نهگانۀ عادل شاهی (1097-916ق) و سلاطین هشتگانۀ قطب شاهی (1098-918ق) و پادشاهان دوازدهگانۀ نظام شاهی (1046-895ق) با بهرهگیری از نخبگان ایرانی حکومتهایی تشکیل دادند که فرهنگ هند را با رنگ ایرانی و شیعی آشنا ساخت.
***
پیشگفتار
ایران و هند از دوران مهاجرت آریاییها و سدههای باستانی با هم از ریشهای مشترک، با سرنوشتی مرتبط بودهاند. سابقۀ ارتباط تاریخی و فرهنگی و تجاری و ادبی ایرانی و هند به درازنای تاریخ است. یکی از فصلهای رابطۀ ایران و هند در قالب مذهب تشیع میباشد. یعنی از هنگامی که عنصر ایرانی با شاخصۀ تشیع همراه شد، منشأ آثار ارزندهای در تاریخ تمدن و فرهنگ و هنر و ادب قارۀ آسیا گردید و یک بخش از آن به تأثیر ایرانیان شیعی بر تاریخ هند اختصاص دارد. این تأثیر به تاریخ گذشتۀ هند محدود نمیشود و تا به امروز ادامه یافته است.
حملۀ مغول به مرزهای ایران از سال 616ق آغاز شد و با همۀ ویرانیهایی که به بار آورد به نتیجۀ مثبتی هم انجامید و آن رنسانس ایران شیعی بود، یعنی هنگامی که مغولان حکومتهای مستبد سنّی را از بین بردند، اکثریت خاموش شیعیان در بسیاری از مناطق فرصت بروز یافتند و این ایرانیان شیعه بسیار پرقدرت به صحنه آمدند و در عصر ایلخانی به گفتۀ جورج لین، «رنسانس ایرانی» (Lane, 2003:20) ایجاد کردند. یکی از نتایج این خیزش جدید ایرانی شیعی، تشکیل حکومتهای محلی در سرزمینهای مختلفی بود که یکی از نمونههای آن تشکیل حکومتهای شیعی در هند بود.
با اینکه ایرانیان مهاجر به هند، اقلیتی بودند که «غریبه»، «آفاقی» و «غریب الدیار» خوانده میشدند، چگونه چنین نفوذ پرقدرتی داشتند؟ در مجموع سه عامل در این ماجرا نقش اساسی داشته است:
1. استعداد ایرانی در حوزههای فرهنگی و ادبی و علمی و تواناییهای خاص تجارت و روحیۀ مسالمتجویی و تطبیق یافتن با شرایط جدید.
2. تواناییهای مذهب شیعه که روحیۀ مقابله با ظلم و حفاظت از خود را در زیر سلطۀ حاکمان، در طول قرنها آموخته بود و شیوههای مبارزه را به خوبی تجربه کرده بود.
3. ایرانیان شیعه با ویژگی جدید نیز مسلح شده بودند و آن عرفان و تصوف مثبت بود، یعنی دانشمندان و شاعران و تاجران و عارفان بزرگی به سوی هند سفر کردند، یعنی مواجهۀ هند با ایرانیان ویژگی نوینی داشت که با نخبگان ایران روبرو شدند. این نخبهها هر کدام برای تأثیرگذاری بر روی هزاران نفر کافی بودند.
این نخبگان ایرانی که بسیاری از آنها شیعه بودند، توفانی سیاسی هم در هند ایجاد کردند و حکومتهای محلی شیعی تشکیل دادند. چنانکه در هند توفانی عرفانی هم بر پا نمودند، یعنی عارفانی تربیت کردند که در ادبیات هند انقلابی ایجاد نمودند و ادبیات عرفانی فارسی فصل بزرگی از تاریخ ادبیات هند شد. هنوز زیباترین آثار تاریخی هند مربوط به این نخبگان است و مزار آنها زیارتگاه مردم هند است.
ایرانیان در حوزههای دیگر نیز در هند اثرگذار بودند، شاعران ایرانی و مهاجر چنان نهضت ادبی ایجاد کردند که «سبک هندی» در ادبیات فارسی نام گرفت، در معماری، خطاطی، موسیقی و دیگر هنرهای سنتی نیز ماجرا از همین قرار بود. بررسی نقاط قوت ایرانیان، میزان تأثیرگذاری آنها در هر عصر، چگونگی و حوزۀ این تأثیر و ریشهیابی آنها نیز به تحلیلهای جداگانه در هر حوزه نیاز دارد تا بتوان به نتایج آن تا امروز پرداخت و این مقاله مقدمهای تاریخی بر چنان پژوهش گستردهای است.
1. ایرانیان و حکومت بهمنی دکن (933-748ق)
پس از حملۀ مغول و فاجعۀ بزرگی که در ایران رخ داد، ایرانیان با اتکا به تواناییها و سرمایههای مادی و معنوی موجود تلاش کردند تا در نقشی جدید جایگاه خود را در همۀ عرصههای فرهنگی و اجتماعی در منطقه ارتقا دهند. آنها یکی از سرمایههای غنی خود را تشیع تشخیص دادند و معنوی بهره گرفتند. از عرفان و تصوف به عنوان سرمایهای ارزنده استفاده کردند و از تلفیق این دو به عرفان شیعی رسیدند و دریافتند که در قالب عرفانی شیعه میتوانند معنویت اصیل را جستجو کنند و استعدادهای ایرانیان را به فعلیت درآورند.
جنبشهای مردمی در مناطق مختلف ایران به تواناییهای «عرفان شیعه» صحه گذاشت و تشکیل حکومتهای سربداران تا صفویه به اصالت این سرمایۀ عظیم گواهی داد. این قدرت جدید ایرانی شخصیتهایی را تربیت نمود که هر کدام برای ایجاد تحول معنوی در یک منطقه کافی بودند. از شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری دو عارف شیعی ایرانی، حکومت سربداران خراسان (783-736ق) همراه با جنبشی مردمی پدیدار شد که یکباره جرقه زد و دیگر مناطق را نیز روشن کرد.
سید قوامالدین مرعشی (متوفی 780ق) همین نقش را در مازندران ایفا نمود و سیدعلی آل کیا (متوفی 791ق) در گیلان همین روش را در پیش گرفت و شیخ زاهد گیلانی که طریقت زاهدیه را تأسیس و در سال 700ق شیخ صفیالدین اردبیلی را جانشین خود تعیین کرده، صفویه را به تشیع رساند.
در چنان محیطی ایرانیانی که هند را سرزمینی مناسب برای سرمایهگذاری مادی و معنوی تشخیص دادند، پس از تجربۀ قرنها تجارت به تأثیرگذاری فرهنگی و سیاسی نیز پرداختند و نخبگانی که به قدرت و استعداد ایرانی ایمان داشتند و با سرمایۀ فرهنگ ایرانی و عرفانی شیعی هم پشتیبانی میشدند به سوی هند هم چشم دوختند. نخستین فرصت را علاءالدین حسن گنگو یعنی بهمن شاه پایهگذار سلسلۀ بهمنی دکن (759-748ق) فراهم نمود که برای استحکام ارتش خود در مقابل سنّیهای بومی جنوب هند به استخدام ایرانیانی پرداخت که شیعه بودند و چون خارجی و اقلیت بودند به نام غریبان یا آفاقیان شناخته میشدند و بعدها اندکی از ترکان و اعراب هم به آنها پیوستند، اما قدرت اصلی این آفاقیها را ایرانیان شیعه تشکیل میدادند. (فرشته: 1/276؛ بدائونی: 1/236,Sherwani:78)
هنگامی که ایرانیان بر قدرت نظامی و سیاسی در جنوب هند دست یافتند و با قدرت معنوی نخبگان فرهنگی و ادبی و عرفانی حمایت شدند، در عین حال که اقلیت بودند، چون قدرت مادی و معنوی را همراه کردند و به «عرفان شیعه» تکیه کردند، سرنوشت سیاسی هند را به دست گرفتند و پس از حکومت بهمنی، حداقل سه حکومت شیعی عادل شاهی، نظام شاهی و قطب شاهی که شیعی بودند را تشکیل دادند و در دیگر حکومتها و مناطق هم تأثیرگذار بودند.
سلاطین بهمنی با اینکه سنّی مذهب بودند، دو گرایش اصلی داشتند که به یاری ایرانیان میآمد، یکی آنکه گرایش عرفانی داشتند و دیگر اینکه تمایلات شدید شیعی داشتند. سلطان حسن کانکوی بهمنی، دستی در عرفان داشت و نزد شیخ نظامالدین اولیا و در خانقاه او به عرفان مشرّف شد. (فرشته: 2/230) در سال 748ق که در گلبرگه بر تخت نشست، «پنج من طلا و ده من نقره به معرفت شیخ برهانالدین که در دولتآباد بود برای ترویح روح شیخ نظامالدین اولیا به فقرا و مساکین رساند.» (فرشته: 2/239؛ برهان مآثر: 14)
همسر این پادشاه، یعنی ملکه جهان، در سفر حج خود چهار هزار دختر و پسر شیعی سادات مدینه را عروس و داماد نموده و زر و سیم صرف کرد. اکثر اوقات به بقیع و زیارت سیدۀالنساء، فاطمۀالزهرا (س) میرفت و در عزای امام حسین (ع) گریه میکرد. (فرشته: 2/289؛ برهان مآثر: 3/33) در حکومت بهمنی نه تنها زبان فارسی، زبان دیوانی و اداری و علمی شده بود که ایرانیان هنرمند، عارف، دانشمند و بازرگان در سطح بالای جامعۀ هند فراوان بودند. معماران و صنعتگران و صاحبان حرفۀ ایرانی اغلب بناها و فعالیتهای فرهنگی و هنری را به عهده داشتند. چنانکه نوشتهاند: «اغلب مشاغل مهم علمی و دینی را شیعیان در دست داشتند.» (طباطبا، 1355: 15)
ایرانیان مهاجر در اقلیت بودند و غربا شمرده میشدند و «این گروه را «آفاقی» نیز نامیدهاند که در اصل اصطلاحی فقهی است برای کسانی که به خارج از مواقیت حج تعلق دارند. آفاقیها که بیشترشان از سادات و شیعه بودند، در دورۀ بهمنی به مناصب بالایی همچون صدارت (قاضی القضات) و وزارت دست یافتند. این سادات مهاجر، نخستین هستۀ پیروان تشیع را که پس از بهمنیان مذهب رسمی بیشتر مناطق دکن شد، تشکیل میدادند.» (بیگ باباپور، 1393: 64) حتی حاکمان بهمنی هم در اصل ایرانی بودند. چنانکه حکومتهای دیگر شیعی که جانشین بهمنی بودند نیز اغلب ایرانیالاصل بودند.
این پادشاهان حتی اگر سنّی هم بودند، دارای گرایش شدید شیعی بودند و برای امامان شیعه و اهل بیت (ع) احترام فوقالعاده قائل میشدند. محمدشاه اول (777-760ق) دومین حاکم بهمنی که خدمات بزرگی انجام داد، در گلبرگه، مسجد بسیار باشکوهی ساخت که اسامی «الله، محمد (ص)، علی (ع)، فاطمه (س)، حسن (ع) و حسین (ع)» برکتیبۀ مرکزی آن نقش بسته بود. (هالیستر، 1373: 118) طریقتهای عرفانی شیعی هم چنان در هند گسترش یافت که به نظر بسیاری از محققان وطن آنها هند شد و حتی در دورانهایی که عارفان ایرانی در سرزمین خود با تنگناهایی مواجه شدند، در هند با استقبال خاص مواجه گردیدند. در عصر صفوی که طریقتهای شیعی در ایران ریشهکن شدند، در هند ادامۀ حیات دادند و مانند طریقت نعمتاللهی پس از صفویه نمایندگانی به ایران فرستادند و به فعالیت مجدد پرداختند.
2. پیدایش حکومت عادل شاهیان
حکومت بهمنی پس از کشته شدن وزیر دانشمند خود، محمودگاوان، رو به ضعف و فنا رفت و آخرین پادشاه بهمنی یعنی کلیمالله به دست امیر بریدی از قدرت کنار گذاشته شد و سرزمین آنها بین چند حاکم تقسیم شد و در سال 894ق یوسف عادل شاه توانست در شهر بیجاپور حکومتی مستقل بر پا کند. (Sherwani, 1985: 240) بخشهای دیگری از سرزمین بهمنی نیز به دست حاکمان دیگر محلی افتاد. یکی از آنها سلسلۀ برید شاهی بود که در سال 1028ق ضمیمۀ قلمرو عادل شاهیان شد. (سمیعی، 1383: 13/219).
یوسف پایهگذار سلسلۀ عادل شاهی یکی از ایرانیانی بود که در ساوه به دنیا آمده و پدربزرگش مدتی حاکم ساوه بوده و آموزش ابتدایی را در ساوه گذرانده است و نکتۀ دیگر اینکه از شیعیان ارادتمند به امامان شیعی (ع) است. دربارۀ زندگی او چند روایت در منابع آمده است که در مواردی با هم اختلاف دارند. گفتهاند که یوسف را محمود گاوان به عنوان غلامی گرجی خریده است و به فرزندخواندگی پذیرفته بود. تاریخ فرشته او را پسر سلطان مراد پادشاه عثمانی دانسته است.
دربارۀ این حکایتها گفتهاند: «بر اساس روایت تاریخ فرشته، یوسف پسر سلطان مراد پادشاه عثمانی بود. پس از مرگ سلطان مراد، در سال 855ق، بر اساس رسم آن روزگار، مقرر بود، پسر بزرگ سلطان که به سلطنت میرسید، دیگر برادران خود را بکشد. مادر یوسف از بزرگان مملکت خواست پیش از کشتن او یک روز مهلت بدهند. وی غلامی را خرید تا به جای یوسف بگیرند و او را همراه با تاجری از عثمانی فراری داد و روانه ایران کرد. یوسف به اردبیل رفت و در آنجا از مریدان شیخ صفی اردبیلی شد. و تا شانزده سالگی در آنجا ماند. وی سپس به قم و کاشان و اصفهان و شیراز سفر کرد و اصول تشیع را آموخت، او بعدها نقل کرده که در ایران، حضرت خضر (ع) را در عالم رؤیا دیده که از وی خواسته به هند برود تا در آنجا سلطنت یابد و از این رو، رهسپار دیار هندوستان شد. هنگامی که به دابل در ساحل شرقی شبه قاره رسید، با تاجری آشنا شد که او را به رفتن به بیدر ترغیب کرد.» (هالیستر، 1373: 126؛ فرشته: 1/ 375)
دربارۀ حکایت فوق گفتهاند: «داستانی که فرشته نقل کرده، به افسانه آمیخته است؛ اما نوشتۀ رفیعالدین شیرازی صحیحتر به نظر میرسد. او مینویسد: یوسف نوۀ حاکم ساوه بود. وی از طریق بغداد به دکن مسافرت کرد. مطابق هر دو مأخذ، تحصیلات و پرورش یوسف در ساوه بوده است. وی پس از چندی، مجذوب زیارتگاه مقدس شیعه در قم و بارگاه شیخ صفیالدین اردبیلی در اردبیل شد. اما اسمیت داستان یوسف را به گونۀ دیگری روایت میکند. به نوشتۀ وی یوسف در ایران احساس ناامنی میکرد و از این رو در هیئت یک برده، به هند و شهر بیدر رفت و گاوان او را در آنجا خرید. وی که بعدها به عادل شاه شهرت یافت، به لطف خوشاقبالی و تواناییهای ذاتی خود حاکم بیجاپور یکی از ولایتهای پادشاهی بهمنی شد.»(Smith, 4961: 295)، بیگ باباپور: 67
3. یوسف و رسمیت یافتن تشیع
یوسف عادل شاه خدمات ارزندهای به گسترش تشیع در هند نمود و او بود که شیعه را مذهب رسمی هند اعلام کرد. (فرشته: 2/11) او در سال 908ق در حضور بزرگان و در مجلس رسمی، بر تخت سلطنت نشست و اعلام کرد که با خداوند پیمان بسته که در صورت رسیدن به پادشاهی، مذهب تشیع را رواج دهد و ذکر نام ائمه (ع) را بر منابر واجب سازد. (همان: 1/23) در همین سالها بود که شاه اسماعیل صفوی نیز مذهب رسمی ایران را تشیع اعلام کرده بود.
دربارۀ به قدرت رسیدن او نوشتهاند: «یوسف عادل شاه برای تأسیس پادشاهی خود در آغاز مشکلاتی را متحمل شد و به جنگهای متعددی کشانیده شد، ولی بر مشکلات فایق آمد و همین اسباب شهرت او شد و به گسترش قلمرو او انجامید. در یکی از این لشکرکشیها، یوسف بیمار شد و چون بهبودی یافت «در گنج بگشود و مبلغ شصت هزار روپیه به علما و فضلا و سادات مدینه و کربلا و نجف اشرف ایثار کرد.» (فرشته: 1/22) وجوهی نیز به ساوه فرستاد تا مسجدی در آنجا بنا کنند. با فرا رسیدن سال 908ق/ 1508م یوسف خود را به یکی از آرزوهای دیرین خویش نزدیک یافت.» (هالیستر: 126) که همان رسمیت بخشیدن مذهب شیعه در قلمرو خود باشد.
شرح این ماجرا را تاریخ فرشته به تفصیل آورده است: «مجلس عظیم ترتیب داد و میرزا جهانگیر قمی وحیدر بیک و غیره را، که از امرای شیعهمذهب بودند و سید احمد صدری و دیگر علما را که همان مذهب داشتند حاضر ساخت و گفت: وقتی که خضر علی نبینا و علیهالسلام مرا در عالم رؤیا مژدۀ سلطنت رسانید فرمود که هرگاه سلطنت مملکتی نصیب تو گردد، باید که پیوسته سادات و محبان اهل بیت رسول آخر الزمان را معزز و مکرم داری و همواره در تقویت مذهب ائمۀ اثنی عشر (ع) همت بگماری، با خدا عهد کردم که اگر ملک بخش تعالی و تقدس، این دولت کرامت فرماید مذهب شیعه رواج داده رؤوس منابر را با القاب همایون ائمه اثنیعشر (ع)، مزین گردانم؛ همچنین وقتی که تمراج و بهادر گیلانی از دو طرف آشوب و غوغا در مملکت انداخته نزدیک بود که ملک از دست برود و آن را اثر وفا نکردن تعهد دانسته مجدداً با واقف الضمایر عهد بستم که به عهد فراغت مهمات در ترویج مذهب شیعه بکوشم. (فرشته: 1/22)
به این ترتیب با اینکه بسیاری از بزرگان دربار او سنّی مذهب بودند، او به عهد خود وفا کرد و برای نخستین بار خطبه به نام دوازده امام (ع) در هند خواند. «شاه در وضع قوانین از خود ضبط و هوشیاری نشان داد و سبّ سه خلیفه و به کار بردن الفاظ تحقیرآمیز را دربارۀ ایشان منع کرد تا تعصب مردم را بر نیانگیزد و مزاحمتی برای مذاهب دیگر فراهم نگردد و به ایشان اجازه داد تا مطابق احکام مذاهب خود عمل کنند. این اقدام عادل شاه نتایج گوناگونی به بار آورد. بسیاری از امرای بزرگ، دین ولی نعمت خود را اختیار کردند، اما برخی که سنی متعصب بودند از خدمت او بیرون آمدند.» (هالیستر: 128)
4. جانشینان یوسف عادل شاه
پس از یوسف، پسرش اسماعیل عادل شاه جانشین او شد و از سال 916 تا 941ق حکمرانی نمود. این پسر چون کودک بود به ناچار یوسف برای او کمال خان را عنوان نایبالسطنه تعیین نمود. او یک فرمانده نظامی برجسته بود. «از آنجا که او یک سنّی بود، ذکر اسامی خلفا را در خطبهها رایج کرد و مجالس و آداب شیعه را منسوخ ساخت. وی با پرتغالیها مصالحه کرد و روابط دوستانهای با حکومتهای مجاور خود برقرار نمود. از هم پیمانی با دکنیها، خویش را تقویت کرده و برای از بین بردن غریبهها و آفاقیها از هیچگونه اقدامی فروگذار نکرد و املاک آنان را مصادره نمود.
دسایس وی جهت براندازی سلسۀ عادل شاهی، آفاقیها را نگران کرد. به تحریک دلشاد آغا، ملکۀ مادر و عمهخواندۀ اسماعیل، که در اواخر حکومت یوسف از ایران به هند آمده بود، پدرخواندۀ اسماعیل، یوسف ترک، کمال خان را به قتل رساند و قاتل، خود به دست ملازمان کاخ تکه تکه شد. پسر کمال خان، صفدرخان، بیش از آن وحشتزده شده بود که بتواند به خونخواهی پدرش برخیزد، اما مادرش به سرعت سربازان دکنی را سازمان داده و صفدرخان را برای جنگ آماده کرد. از سوی طرفداران شاه نیز، دلشاد آغا، حامیانش را با وعدههای بسیار مبنی بر دادن پاداش، تشویق به مقابله با صفدر خان نمود. جنگ سختی درگرفت. در نتیجه، صفدر به قتل رسید. دکنیها برای نجات جان خویش راه فرار را در پیش گرفتند، دولتمردان آفاقی که در زمان نایبالسلطنه بودنِ کمال، دربار را ترک کرده بودند، به دربار بازگشتند و سلطۀ دکنیها و حبشیها پایان پذیرفت. دلشاد آغا به خسرو لاری، رهبر دلاور آفاقیها، عنوان «اسد خان» را بخشیده و او را برای تجدید سازمان تشکیلات حکومتی، که از طرف یوسف عادل شاه به ارث گذاشته شده بود، مأمور کرد. طرح جدیدی به اجرا گذاشته شد که در مورد استخدام کارمندان افغانی و راجپوتها، مقرر میداشت که آنان نباید دکنی باشند. خطبهها و مراسم شیعی مجدداً احیا شد.» (Sherwani, 1985: 47؛ بیگ باباپور: 70؛ هالیستر: 128)
رابطۀ اسماعیل عادل شاه با شاه اسماعیل صفوی هم بسیار حسنه بود و سفیر ایران را با احترام پذیرفت و پادشاه ایران هم حاکمیت اسماعیل را در بیجاپور به رسمیت شناخت و هدایای فراوان فرستاد. «اسماعیل عادل نیز به نوبۀ خود فرمان داد سپاهیانش به تبعیت از قزلباشها که شاه اسماعیل صفوی را به پادشاهی رسانده بودند، تاج یک کلاه سرخ دوازده ترک بر سر نهند. به این سربازان برای این قزلباش گفته میشد که نوار سرخ رنگی در وسط کلاهشان میگذاشتند که سر آن از پشت به پایین آویخته بود. به موجب حکمی که نشان تعصب شاه بود، هر کس این کلاه بر سر نمیگذاشت، اجازه نداشت در بیجاپور تردد کند و متخلفین نیز مجازات میشدند. علاوه بر این، به امر شاه در روزهای جمعه و ایام متبرک برای سلامتی خاندان سلطنتی ایران دعا میکردند.» (King, 1896: 573)
جانشین اسماعیل عادل شاه، پسرش ابراهیم اول بود که سیاستهای کمالخان را در پیش گرفت، یعنی چون سنّی مذهب بود و تحت تأثیر مخالفان شیعیان بر خلاف شیوۀ پدر به میدان آمد. «سربازان غریبه» را معزول کرد و ایشان به ناچار به خدمت پادشاهان دیگر در آمدند؛ از جمله ویجایانگر سه هزار تن از آنان را به خدمت خود در آورد و امیر هندوی این دیار برای آنکه سربازان مسلمان را وادار به کرنش در برابر خود کند، حکم داد هنگامی که برای ادای احترام نزد او میآیند یک جلد قرآن در برابر او بگذارند تا ایشان بتوانند بدون مانع شرعی به او تعظیم کنند.» (Sherwani: 75)این پادشاه ویجایانگر هندو مذهب بود. همین سیاستهای دوگانۀ عادل شاهی که یک دوره شیعه بود و یک دوره با شیعیان مخالفت میکرد به ناچار جامعه را دچار سردرگمی کرده بود و به جنگهای مختلفی انجامید، چنانکه چه بسا شیعیان با حکومت شیعی مخالفت میکردند و هندوان از مسلمانان حمایت مینمودند.
ابراهیم عادل شاه اول هنگامی که دریافت پسرش علی به شیعه گرایش دارد، او را از جانشینی محروم کرد و چون دریافت که پسر دیگرش طهماسب هم به شیعه تمایل شدید دارد به سراغ آموزگار شیعۀ آنها رفت و دستور قتل او را صادر کرد و جانشین او هم شیعه بود و در نهایت علی و معلم در قلعۀ مرج تبعید شدند تا با شیعیان ارتباط نداشته باشند. (فرشته: 1/154)
در هر حال جانشین ابراهیم عادل شاه سنّی مذهب، در نهایت پسرش علی اول عادل شاه شیعه شد و باز ورق برگشت و شیعیان میداندار شدند. بزرگترین آبادیهای این سلسله كه به دست علی اول انجام شد مسجد بزرگی است که او ساخته و پنج هزار نفر گنجایش دارد و هنوز برپاست.
دربارۀ او نوشتهاند: «علی به مجرد رسیدن به پادشاهی فرمان داد تا خطبه به نام امامان بخوانند و نیز حکم کرد که چهل نفر را در رکاب بگمارند که صحابه یا سه خلیفۀ نخست را سبّ کنند و در مساجد و ملأ عام و در حضور شاه، هرگاه وی بیرون از قصر ظاهر شود، خلفا را دشنام دهند. در طی جنگهای این دوره گاه شیعیان علیه پادشاه شیعه مذهب و یا مسلمانان و هندو علیه پادشاهی مسلمان اتفاق میکردند. سرانجام مسلمانان علیه ویجایانگر متحد شدند و در تلیکوت در سال 972ق/ 1565م با پیروزی کامل بر آن مملکت دست یافتند و علی عادل شاه قلمرو خود را از جانب جنوب بسیار وسعت داد.» (هالیستر: 130)
جالب است که پس از علی عادل شاه، پادشاهی به نام ابراهیم دوم هم به سلطنت میرسد که سنّی بود و باز بر علیه شیعه اقدام کرد. این اختلافها باعث تضعیف عادل شاهیان شد و به ناچار از بین رفت و بخشی از امپراتوری مغول هند شدند. در سال 1097ق اورنگ زیب (1119-1068ق) این سرزمین را تصرف نمود. امپراتوری مغولی هند توسط بابر (937-933ق) پایهگذاری شده بود و با اینکه سنّی مذهب بودند به شیعه گرایش داشتند و دوازده پادشاه آن تا سال 1161ق/ 1748م حاکمیت داشتند.
حکومت عادل شاهی در مجموع دو قرن از 895 تا 1097ق در بیجاپور دکن حاکمیتی شیعی، با شجاعت ایرانیان بر پا کردند. مدیران و بزرگان لشکری و کشوری عادل شاهیان را اغلب ایرانیان تشکیل میدادند. علی عادل شاه امور داخلی حکومت خود را به حیدرخان، سیدی لاری واگذار کرده بود. مسئول تشریفات درباری شیخ نورالدین محمد لاری بود. رفیعالدین شیرازی، خزانهدار یا خان سالار بود. بزرگترین سفیر او شاه بوتراب شیرازی و محمدحسین صدیقی اصفهانی بود. (فرشته: 2/36)
یکی از ایرانیان مؤثر در حکومت عادل شاهی غیاثالدین شیرازی معروف به افضلخان بود که از شاگردان برجستۀ شاه فتحالله شیرازی به شمار میآمد و پدرش در منطقه فارس حکومت داشت. او همراه با تعدادی از علما و دانشآموزان ایرانی به بیجاپور هجرت کرد و در دورۀ حکومت برادرزادۀ علی عادل شاه و جانشین او به مقام وزارت هم رسید (همان: 2/45) برای علما و دانشمندان ایرانی مدارسی احداث کرد و به ترویج تشیع پرداخت. این مدارس و مساجد از عصر علی عادل شاه با حمایت کامل شاه به تدریس علوم دینی میپرداختند. کتابهای حکمت و کلام و منطق را او و شاگردانش مینوشتند.
دو دانشمند ایرانی و اهل کاشان که به بیجاپور مهاجرت کردند، محمد هاشمی سنجر (متولد 980ق) و محمدباقر (متولد 960ق) بودند که با حمایت دربار عادلشاهی به تدریس و ترویج تشیع میپرداختند. بسیاری از معماران و مهندسان ایرانی در بنای شهرها و ساختمان مدارس و مساجد و مزارات دکن فعالیت داشتند. اخباری از طراحان، سنگ تراشان، نجارهای ایرانی در بنای کاخها، بازارها، گذرگاهها، کاروانسراها و عمارتهای مشابه در دست است، به ویژه باغهایی که با نام فدک و یا نام امامان شیعه از دوران علی عادل شاه ساخته شد. خوشنویسی ایران چنان گسترش یافت که علی عادل شاه را نیز خوشنویس کردند که در خط نسخ و ثلث و رقاع امضای «علی صوفی قلندر» داشت. (همان: 2/35) بیشترین کوشش ایرانیان، آموزش زبان فارسی بود که در ترویج فرهنگ ایرانی در هند نقش اساسی ایفا نمود و شاعران نیز در این راه خدمات ارزندهای نمودند. دو شاعر ایرانی شیعی یعنی نورالدین ظهوری و مالک قمی از آن جمله بودند.
5. حکومت شیعی قطب شاهی
سلسلۀ شیعی قطب شاهی، توسط سلطان قلی قطب شاه از شاهزادههای قراقویونلو تأسیس شد که در سال 883ق از ایران به دکن هجرت کرد و حکومتی تشکیل داد که تا 1098ق ادامه داشت. (محمد هاشم خان، 1925: 3/268) الوند میرزا از اجداد سلطان قلی که برادرزادۀ جهانشاه قراقویونلو بود، در همدان میزیست و دو پسرش اویس قلی (پدر سلطان قلی قطب شاه) و الله قلی از بزرگان همدان بودند. (تاریخ سلطان محمد قطب شاه: 3)
در دوران حکومت سلطان یعقوب آق قویونلو (896-883ق) که اویس قلی از قتل پسران خود به دست حکومت بیم داشت، هر دو پسر را با هدایایی به دربار بهمنیان دکن فرستاد. این خاندان به عرفان شیعی پیوند داشتند، چنانکه در مسیر سفر به هند در یزد دست ارادت به شاه نورالدین نعمتالله ثانی دادند. (اطهر رضوی، 1376: 1/462) محمدشاه سوم بهمنی (887-868ق) در پایتخت خود بیدر از آنها استقبال کرد و سلطان قلی را که علم حساب و خوشنویسی میدانست به خدمت دربار گماشت، که به سرعت مدارج ترقی را طی نمود. (مقیم هروی: 3/81)
سلطان قلی در دوران حکومت سلطان محمود بهمنی (924-887ق) قدرت فوقالعاده یافت، چرا که در سال 901ق گروهی از بزرگان دکنی و حبشی میخواستند سلطان محمود و ایرانیان را به قتل برسانند و سلطان قلی با شجاعت پادشاه بهمنی را نجات داد و از سلطان محمود لقب قطبالملک را گرفت و والی سرزمین تلنگ به اضافۀ گلکنده و ورنگل شد. (طباطبا: 145) در این دوران بین ایرانیان شیعه و ترکها از یک سو با سنّیهای جنوب هند و مزدوران حبشی رقابت بود و در حقیقت آفاقیها با دکنیها جدال داشتند.
هنگامی که سلطان محمود بهمنی و سال 911ق از سلطان قلی درخواست کرد به جنگ با یوسف عادل شاه (916-895ق) که حاکم شیعی بیجاپور بود برود، که خطبه به نام امامان شیعه خوانده بود، سلطان قلی به جنگ شیعیان نرفت و همین ماجرا به ضعف حکومت بهمنی و اعلام استقلال حاکمان محلی انجامید. احمد نظام شاه در احمد نگر به سال 895ق استقلال خود را اعلام کرده بود. در هر حال سلطان قلی در گلکنده به سال 918ق اعلام استقلال کرد. (فرشته: 1/724) او بیش از دیگران به حکومت بهمنی وفادار ماند. سلطان قلی پس از استقلال مذهب رسمی حکومت خود را شیعه اعلام نمود. این ماجرا قبل از آن بود که شاه اسماعیل صفوی (930-907ق) مذهب رسمی ایران را شیعه قرار دهد. برخی هم گفتهاند که ده سال بعد از شاه اسماعیل مذهب شیعه را رسمی کرد و دستور داد اذان را طبق نظر شیعه بیان کنند و بر روی سکههای حکومتش نام و لقب امامان شیعه (ع) را آورد. (تاریخ سلطان محمد قطب شاه: 63)
به این ترتیب حکومت قطب شاهی و نظام شاهی و عادل شاهی مذهب رسمی سرزمین خود را شیعه اعلام کردند. سلطان قلی قطب شاهی همواره مرید شاه اسماعیل صفوی بود و نام او را در خطبه بر نام خود مقدم مینمود. (فرشته: 2/168، خان زمان خان، 1376: 9) آثار و بناهای ارزندهای که سلطان قلی ساخت به تقویت حاکمیت او منجر شد، مسجد جامع، قلعه، قصر و ساختمانهای مستحکم از آن جمله بود. (میرعالم، 1309: 49) سپس به جهاد با هندوها و فتح سرزمینهای جدید پرداخت. با رشادت ایرانیان شیعه قلعه راج کونده و دیورکنده را در جنوب گلکنده گرفت و فتوحات بسیار نمود. (فرشته: 2/168) بالاخره در سال 950ق سلطان قلی را در حین نماز به قتل رساندند. این حادثه را جمشید پسرش رقم زد.
پس از سلطان قلی پسرش جمشید به حکومت رسید که پس از هفت سال پسر او سبحان قلی حاکم شد و بالاخره عمویش ابراهیم قطب شاه قدرت را به دست گرفت و تا 988ق حکومت کرد. این خاندان پس از سلطان ابراهیم چهار سلطان دیگر داشتند: محمدقلی قطب شاه (1020-988ق)، محمد قطب شاه (1035-1020ق)، عبدالله قطب شاه (1083-1035ق) و ابوالحسن قطب شاه (1098-1083ق) در حاکمیت آنها مراسم سوگواری برای شهیدان کربلا و جشنهای ایرانیان با شکوه فراوان برگزار میشد. با حکومت صفویه رابطهای حسنه داشتند.
این خاندان مدارس بزرگی برای آموزش علوم برای ایرانیان ساختند و دهها جلد کتاب در معارف شیعی نوشته شد. مهم ترین ویژگی این عصر مهاجرت گستردۀ نخبگان ایرانی به دربار قطب شاهیان است. «با حضور پرشمار ایرانیان در دربار قطب شاهیان، زبان و ادب فارسی نیز از جایگاه ارزندهای در قلمرو آنان برخوردار بود؛ به گونهای که گلکنده و حیدرآباد به دو کانون مهم مهاجرپذیر برای سخنوران، ادیبان، شاعران، نویسندگان و هنرمندان ایرانی بدل گردید.
در حیدرآباد مراکز مهمی برای آموزش و تدریس زبان فارسی نیز دایر شد و این زبان چنان جایگاهی یافت که به عنوان زبان رسمی و درباری قطب شاهیان به کار میرفت و حتی نامهها و فرمانهای حکومتی بدان زبان نگاشته میشد. وجود کتیبههای بیشمار بر پیشانی بناهای حکومتی و عامالمنفعه، تکلم شاهان این سلسله به زبان فارسی و سرودن اشعار فارسی از سوی برخی از آنان، وجود هزاران نسخه خطی به زبان فارسی در کتابخانههای حیدرآباد و نیز کاربرد واژگان و اصطلاحات فارسی در امور اداری، دیوانی و فرهنگی گواه این مدعاست.» (خضری، 1291: 418)
یکی از اقدامات ماندگار محمدقلی قطب شاه (1020-988ق) بنای شهر حیدرآباد بود که میرمحمد مؤمن استرآبادی از روی طرح شهر مشهد آن را طراحی نمود. (خان زمان خان: 20) این شهر را به احترام امیرمؤمنان علی (ع)، حیدرآباد نامید. (مقیم هروی: 3/ 81)؛ نهاوندی، 1925: 2/412) میر محمد مؤمن از سادات و شیعیان دانشمند ایرانی آن عصر بنای «عاشورخانه» را در سال 1001ق و «داد محل» را در هفت طبقه برای مراسم شیعیان ساخت و قبرستان «دایر» را با استفاده از خاک کربلا طراحی کرد که تا سال 1160ق حدود ششصد تا هفتصد هزار نفر از سادات و ایرانیان برجسته در آن مدفون بودهاند. (اطهر رضوی، 1376: 1/478) برای ترویج تشیع در بسیاری از روستاها عاشورخانه و مسجد ساخت.
تذکرههای شاعران هند، گنجینهای از شاعران و عارفان ایرانی است. گلچین معانی از هفتاد و چهار شاعر نام میبرد که از ایران به دکن و بیجاپور و گلکنده هجرت کردهاند. (گلچین معانی، 1269: 51) شبلی نعمانی از پنجاه و یک نفر شاعر ایرانی نام میبرد که در زمان اکبر شاه به هند رفتهاند. (نعمانی، 1368: 3/18) بدائونی از یکصد و هفتاد شاعر نام میبرد که اکثر آنها در هند به دنیا آمدهاند اما ایرانیالاصل بودهاند. (بدائونی، 1379: 3/12)
6. حکومت شیعی نظام شاهی
یکی از جانشینان حکومت بهمنی دکن، سلسلۀ شیعی نظام شاهیان (1046-895ق) بود که در جنیر و احمد نگر مرکزیت قدرت مستقل خود را رسمیت بخشیدند. احمد نظام شاه (914-895ق) ابتدا حاکم بهمنی در جنیر بود و با شکست سپاه بهمنی استقلال خود را اعلام نمود. (طباطبا: 204) پس از او برهان اول نظام شاه (961-914ق) در هفت سالگی به قدرت رسید به یاری مکمل خان حکومت خود را اداره نمود و هنگام که به قدرت دانش و فرهیختگان ایرانی پی برد، آنها را در مقامات دولتی به کار گرفت.
چنانکه نوشتهاند: «برهان از دوستداران دانش و دانشمندان بود و حضور آنان را در دربارش گرامی میداشت. از آن جمله، دانشمندی ایرانی به نام طاهر بن رضی همدانی مشهور به «شاه طاهر جنیدی» بود که در سال 928ق از ایران به دربار احمد نگر پیوست و پس از چندی محیط دربار و خود برهان را تحت تأثیر دانش سرشار و فضل فراوان خود قرار داد، تا آنجا که برهان نظام شاه او را به وزارت برگزید و حتی چندی بعد خود و خانوادهاش متأثر از وی و اقدامات مهم تمدنی و فرهنگیاش به مذهب تشیع درآمدند.» (Rapson, 1960: 3/490) پس از مرگ برهان نظام شاه، جسد او در کربلا دفن شد. (هالیستر: 134)
دو پسر برهان یعنی حسین و مرتضی پشت سر هم به حکومت رسیدند. دربارۀ حاکمیت این خاندان و چگونگی زوال آنها مدارک متفاوتی در دست است. اما رسمیت یافتن تشیع را در حکومت آنها به سال 944ق دانستهاند که برهان نظام شاه «فرمان داد تا نام خلفای سه گانه را از خطبه بردارند و به جای آن نام دوازده امام را یاد کنند. او همچنین برای پرچمها، رنگ سبز را به عنوان نشانه رسمی دولت خود برگزید.» (حسینی، 1379: 14؛ خضری، 1391: 424) که به رابطۀ صمیمی این حکومت با دولت شاه طهماسب صفوی منجر شد. در دوران سلطنت برهان دوم نظام شاه (1003-999ق) نیز به شدت از تشیع حمایت شد. (فرشته: 2/152). سرزمین آنها در سال 1044ق بخشی از خاک امپراتوری مغول هند به پادشاهی شاه جهان گردید.
دربارۀ هجرت دانشمندان نوشتهاند: «پس از اینکه برهان مذهب شیعه را پذیرفت، شاه طاهر عدۀ زیادی از متفکران شیعه را از کشورهای مختلف از جمله گجرات و آگره جمع کرد تا تشیع را در احمدنگر تقویت کنند و گسترش دهند. در میان علمایی که به احمدنگر مهاجرت کردند، میتوان از شاه محسن اینجو، ملاشاه محمد نیشابوری، ملا علی گل استرآبادی، ملارستم جوزجانی، ملاعلی مازندرانی، عیوب ابوالبرکه، ملاعزیزالله گیلانی و محمد امامی استرآبادی نام برد.» (بیگ باباپور: 72)
نتیجهگیری
شیعیان ایرانی چنان در گسترش فرهنگ و زبان فارسی در هند تلاش نمودند که نه تنها در دربار حاکمان شیعی دکن زبان فارسی رسمیت داشت، که بعد از آن در عصر امپراتوری مغول هند نیز ایرانیان جایگاه خود را از دست ندادند و فرهنگ ایرانی در سراسر هند هنوز جایگاه ویژهای دارد. سادات باره (کلان) در دوران گورکانیان در دهلی قدرت برتر را داشتند. هنوز فرزندان خانوادههای عالمان و مجتهدان شیعی ایرانی چون سیدعلی الحیری که از قم به کشمیر رفت، در آنجا زندگی میکنند و مزار دانشمندانی چون سید نورالله شوشتری صاحب مجالس المؤمنین در آگره زیارتگاه شیعیان است. خانقاهها و زاویهها و مساجدی که شیعیان در هند ساختهاند هنوز با استقبال عمومی مواجه است. مجاهدتهای عارفانی چون سیدعلی همدانی که با هفتصد تن از سادات در سال 796ق به کشمیر رسید، میوههای خود را در هند به بار میآورد و پادشاهی شیعی اوده که میرمحمدامین موسوی نیشابوری در قرن دوازدهم قمری پایهگذاری نمود، نمونهای از آن بود.
*عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی
منابع و مآخذ
اطهر رضوی (1376)، عباس، شیعه در هند، ترجمه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، قم، دفتر تبلیغات اسلام. // بدائونی (1379)، عبدالقادر، منتخبالتواریخ، تصحیح مولوی احمد علی صاحب، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. // برنی (1862)، ضیاءالدین، تاریخ فیروزشاهی، تصحیح مولوی سید احمد خان صاحب، هند، چاپ کلکته. // بیگ باباپور (1393)، یوسف، شیعیان شکرستان هند، تهران، نشر منشور سمیر. // خان زمان خان (1376)، غلامحسین خان، تاریخ آصف جاهیان، گلزار آصفیه، به اهتمام محمدمهدی توسلی، اسلام آباد، مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان. // خضری (1391)، سید احمدرضا، تشیع در تاریخ، قم، دفتر نشر معارف. // سمیعی (1383)، مجید، مدخل بهمنیان، تهران، دایرۀالمعارف بزرگ اسلامی. // طباطبا حسنی (1355)، سیدعلی بن عزیزالله، برهان مآثر، حیدرآباد، مطبعه جامعه دهلی. // نهاوندی (1925)، عبدالباقی، مآثر رحیمی، تصحیح محمد هدایت حسین، چاپ کلکته. // میرعالم (1309)، حدیقۀالعالم، چاپ سنگی، حیدرآباد دکن. // فرشته (1388)، محمدقاسم هندو شاه استرآبادی، تاریخ فرشته، تصحیح محمدرضا نصیری، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی. // مقیم هروی، خواجه نظامالدین احمد، طبقات الکبری، به اهتمام ایشیاتک سوسائتی بنگال، بیتا. // محمدهاشم خان (1925)، منتخب اللباب، تصحیح سرولزلی هیگ، کلکته، انجمن آسیایی بنگاله. // نویسنده نامعلوم، تاریخ سلطان محمد قطب شاه، خط نظام ابن عبدالله شیرازی، نسخه خطی 3885 موزه و کتابخانه ملک. // هالیستر (1373)، جان نورمن، تشیع در هند، ترجمه آزرمیدخت مشایخ فریدنی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی. // گلچین معانی (1369)، احمد، کاروان هند، مشهد، آستان قدس رضوی. // نعمانی (1368)، شبلی، شعر العجم، ترجمه محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران، دنیای کتاب. // حسینی (1379)، خورشاه بن قباد، تاریخ ایلچی نظام شاه، به کوشش محمدرضا نصیری و کوئیچی هانه دا، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
Lane (2003), George. Early Mongol Rule in Thirteenth – century Iran A persian renaissance. London and Newyork: Routledge Curzon. // King (1896), Major.J.S. The Tajor Red Cap of the shi’ahs, JRAS. // Sherwani (1985), H.K. The Bahmanis of the Deccan, Delhi. // Smith (1961), Vincent. The Oxford history of india. Oxford. // Rapson (1960), Edward James and others, Combridge History of India, Canbrro.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید