1395/11/6 ۰۹:۲۰
نگرش دو وجهی به انسان یعنی موجودی دارای دو ساحت ذهن و بدن یا روح و جسم و مهم تر از آن، اصالتدادن به وجه روحی و معنوی و تأیید تأثیر آن برجسم و فرآیندهای فیزیولوژیک سبب شدهاست تا نگاه به مقولۀ پزشکی، درمان و سلامت به کلی دستخوش تغییر گردد. آنچنان که مقوله ای با عنوان معنادرمانی در دوقرن اخیر بیش از پیش مورد توجه و کاربرد دانشمندان و پزشکان و خاصه روان درمان گران قرارگرفته است. در عین حال، پژوهش ها در این زمینه همچنان راهی طولانی در پیش دارند.
نگرش دو وجهی به انسان یعنی موجودی دارای دو ساحت ذهن و بدن یا روح و جسم و مهم تر از آن، اصالتدادن به وجه روحی و معنوی و تأیید تأثیر آن برجسم و فرآیندهای فیزیولوژیک سبب شدهاست تا نگاه به مقولۀ پزشکی، درمان و سلامت به کلی دستخوش تغییر گردد. آنچنان که مقوله ای با عنوان معنادرمانی در دوقرن اخیر بیش از پیش مورد توجه و کاربرد دانشمندان و پزشکان و خاصه روان درمان گران قرارگرفته است. در عین حال، پژوهش ها در این زمینه همچنان راهی طولانی در پیش دارند. هرچه معنا و معنویت را در زندگی بیشتر دخیل بدانیم، توان درونی ما برای غلبه بر بسیاری از رنج ها، دردها و بیماری ها و اختلال ها بیشتر خواهدشد. گرایش به معنا هرچند به طور مستقیم تأثیر محسوسی ندارد اما می تواند از طریق ایجاد زمینه مناسب یعنی تقویت روحیۀ امید، خوش بینی، حس اعتماد به نفس و اثربخشی، مثبت اندیشی و غیره روند درمان را تسریع و تسهیل نماید.
***
مقدمه
پژوهش های متعددی در خصوص معنای زندگی از یک سو، و سلامت روانی از سوی دیگر، به طور مجزا صورت گرفته است. در عین حال تعداد اندکی از مطالعات به تأثیر معنا بر سلامت روانی پرداختهاند. گستردگی مؤلفه ها و ابعاد هر یک از این دو حوزه، سبب شدهاست تا اغلب پژوهش ها در این راستا گرفتار کلی گویی شوند و در تبیین مصادیق آنها ناکام بمانند. باری، آنچه در این مقال بدان توجه داریم، آن جنبه از معناداری در زندگیاست که میتواند تأمین کنندۀ آرامش و سلامت روح و روان باشد. از این لحاظ، اینکه چه تعریفی از معنا به طور عام و از معنای زندگی به طور خاص می کنیم، حائز اهمیت است. از سوی دیگر، تلقی ما از سلامت روانی به مثابۀ یک مفهوم کلی مهم است؛ به این معنا که سلامت روانی دقیقاً به چه وضعیت یا حالتی اطلاق می گردد. آیا سلامت روانی به معنای زیست سالم است؟ به معنای تعادل در فاکتورهای درونی و شخصیتی است؟ به معنای داشتن روابط سالم با دیگران و با محیط اطراف است؟ اینها و پرسش هایی از این دست، تلقی ما را از مفهوم سلامت روانی مشخص می کند. آیا معنا می تواند خاصیت درمان گر در حوزۀ سلامت روانی داشته باشد؟
ماهیت معنا
معنا عامل پیوند مفاهیم و اشیاء به یکدیگر به طریقی نسبتاً پایدار است. در اصطلاح، این واژه در کاربردهای روزانه و معمول بهکار می رود. معنا در تلقی زیرساختی خود، ناظر به پیوند مشترک یا تمایز اطلاعات خاص است. یک تعریف آن می تواند این باشد که معنا بازنمودِ ذهنی مشترک روابط احتمالی میان اشیاء و رویدادها است. از این جهت، معنا مبنای شبکه ای سازمان یافته از مفاهیم است. مصداق خوب این شبکه، زبان است که دو نفر از معنایی مشترک برای یک جمله یا واژۀ خاص استفاده می کنند و آن را می فهمند(Mackenzie,2014). از سوی دیگر، معنا اساساً اجتماعی و فرهنگی است. این مقوله از طریق رابطه و تعامل با دیگران در بافت فرهنگ حاصل می شود. فرهنگ مجموعه ای متنوع از معانی را در زندگی پیش می نهد که یک فرد می تواند از میان آنها انتخاب کند. ایدئولوژی ها گونه های غالبی از سیستم های معنایی هستند که فرهنگ ها عرضه می کنند و یک فرهنگ خاص طیفی از ایدئولوژی ها را در خود دارد. یک ایدئولوژی در واقع سیستمی از ارزش ها و باورهاست که به مردم می آموزد که چگونه در مورد رویدادهای گوناگون زندگی بیندیشند و آنها را تفسیر و ارزیابی کنند. برخی فرهنگ ها در قیاس با بقیه، یک ایدئولوژی خاصی را تحمیل می کنند. فرهنگ های مدرن معمولاً گلچینی از ایدئولوژی ها را به اجبار به مردم تحمیل نمی کنند. با این توصیف، افراد معنای خاص خود را خلق نمی کنند بلکه از تکه های شناور معنا در فرهنگ دست به انتخاب می زنند.(Ibid)
نیاز به معنا
فرانکل، برگر، هاین، کلینگر، مزلو و بامسیتر از جمله اندیشمندانی هستند که بر نیاز انسان به جستجوی معنا در زندگی تأکید کردهاند. بر طبق نظر این افراد، اساساً نیاز به معنا در زندگی ناظر به انگیزه برای یافتن پاسخ و توضیح برای رویدادهای زندگی است. معنا و هدف دو مقوله ای هستند که میل به زندگی را در انسان ایجاد می کنند و تداوم می بخشند. البته این بدان معنا نیست که اگر معنا دائمی نباشد، زندگی متوقف می گردد. بلکه مشکلش این است که فرد به حالت دشواری می افتد. تحقیقات نشان می دهد که هرچه سطح معناداری زندگی بالا می رود، طیفی از متغیرهای ناسالم و استرس زا مثل میل به خودکشی، تنهایی و انزوا، مصرف سیگار و الکل و مواد مخدر و استرس و بدبینی پایین می آید. نیاز به معنا در زندگی بر چهار مؤلفه مبتنی است: غایت، ارزش، اثربخشی و احترام به خود. غایت(مقصد) به این معناست که فرد می فهمد که فعالیت ها و عملکردهای رایج در زندگی اش با وقایع آینده ارتباط دارد. این غایت، فی نفسه واجد دو مؤلفه هدف و تحقق است. هدف یا اهداف عبارت است از ایدۀ مطلوب یا خواستۀ مورد نظر که به طور بالقوه در آینده وجود دارد. اگر شخص با نوعی حس غایت مندی زندگی کند بالطبع فعالیت هایش به نحوی سامان می یابند که در نهایت به هدفی نائل می شود. اگر یک هدف ارزش خود را از دست بدهد، طبیعتاً تلاش نیز ناخوشایند خواهد بود. اهداف می توانند بلندمدت و کوتاه مدت باشند. عمدۀ اهداف بلندمدت به مثابۀ چارچوبی معنادار عمل می کنند که می توانند در حکم راهنمایی برای شخص در جستجوی او برای زندگی معنادار باشند. اما تحقق عبارت است از یک حالت یا وضعیت مطلوب یا شخصی که در آینده رخ می دهد. البته تعریف تحقق کار آسانی نیست اما این مفهوم معمولاً شامل یک حس مثبت و نیز دست یابی به یک هدف است. افراد وقتی چیزی یا هدفی برایشان محقق می شود، شادتر و خوشحال تر از حالت قبل از تحقق هستند. گفتنی است معناداری، لزوماً مستلزم دست یابی به هدف یا حس خوشحالی برای تحقق یک هدف نیست. بلکه آنچه مهم است، آن است که فعالیت های فعلی زندگی شخص، با وقایع و رویدادهای احتمالی آینده، پی آمدها و نیز حالات شخصی مرتبط باشند و سلسله ای معنادار را تشکیل دهند. دومین مؤلفه ارزش است. ارزش به نوعی منبع معناست. نیاز به ارزش در زندگی ناظر به انگیزۀ افراد در این است که تصور کنند افکار، رفتار و گفتارشان خوب، درست و موجه است. ارزش ها سلسله مراتبی هستند. یک فعل یا عمل خاص زمانی که در پرتوی یک اصل کلی قرارمی گیرد، ارزش گذاری می شود و خوب و بد آن تعیین می گردد. یک مفهوم وجود دارد به اسم "ارزش پایه" یا "ارزش مبنایی". این ارزش مبنایی به یک معنا قائم به ذات است و نیازی به توجیه توسط چیز دیگری ندارد. حوزه هایی مثل دین، فرهنگ و جامعه تأمین کنندۀ غایی ارزش های پایه هستند. هر چند که انسان ها به طور فطری می توانند به ارزش ها و اخلاقیات دست یابند، اما برای انتخاب، نیازمند فرهنگی هستند که در آن رشد می کنند. بنابراین، فرهنگ ها نوعاً مجموعه ای از ایدئولوژی ها را عرضه می کنند و ایدئولوژی ها معمولاً ارزش های خاص را ارائه می کنند. ارزش ها به طور کلی به افراد امکان می دهند تا تصمیم بگیرند که آیا فلان عمل خوب است یا بد. افراد از طریق ارزش هایی که به اعمال شان جهت می دهند، می توانند اعمال و رفتارشان را به گونه ای توجیه کنند که سبب افزایش حس مثبت در مورد "خود" شود و از میزان استرس و اضطراب ناشی از تقصیر و گناه بکاهد. مؤلفۀ سوم، اثربخشی است. دراین مؤلفه افراد نیاز دارند که حس کنند بر حوادث و رویدادها کنترل دارند. و این حس ناشی از باور به ایجاد تغییر در محیط است. معنای زندگی چیزی بیش از صرف داشتن هدف و ارزش است، چه، افراد باید این حس را داشته باشند که می توانند به این اهداف برسند و این ارزش ها را تحقق بخشند. اثربخشی حسی است که در نتیجه فایق آمدن بر چالش ها و رسیدن به اهداف دشوار ایجاد می شود. نکتۀ حائز اهمیت آن است که اگر هدفی آسان باشد، میزان رضایتمندی یا اثربخشی پایین است، و از طرفی، اگر هدفی به غایت دشوار باشد، بالطبع، سبب ناامیدی و احساس شکست می گردد. تحقیقات نشان دادهاست که افراد باید میان این سختی و سهلی تعادل ایجاد کنند تا بتوانند این حس اثربخشی را تجربه کنند. چهارمین مؤلفه، احترام به خود است که می توان از آن به میل به حس مثبت نیز یاد کرد. یکی از راه های افزایش احترام به خود، را اصطلاحاً "مقایسه اجتماعی روبه پایین" می نامند. این بدان معناست که فرد خود را با افراد پایین تر از خود مقایسه کند که فی نفسه سبب می شود حس برتری به او دست دهد. این که افراد در کل مایلند برای موفقیت هایی که به دست می آورند به خود امتیاز بدهند و از طرفی به خاطر ناکامی هایشان محیط و دیگران را سرزنش کنند و آنها را مقصر بدانند، در کل چیز بدی نیست. چه، تحقیقات نشان میدهند که وقتی تلقی از خود، به شدت در معرض خطر قرارمی گیرد، افراد بیشتر از استراتژیِ امتیازدهی به خود استفاده می کنند. به تعبیری، وقتی افراد حس خوب و مثبتی نسبت به خود ندارند بیش از دیگر مواقع از شیوۀ تفکر خودبرتربینی استفاده می کنند و بیش از دیگر مواقع، به اصطلاح "ازخودمتشکر" می شوند. این چهار مؤلفه به طور کلی چارچوبی را فراهم می کند تا بیشتر و بهتر دریابیم چگونه افراد به زندگی خود معنا می بخشند و اساساً معنای زندگی را چگونه باید بررسی کرد.(Mackenzie,2010)
کارکردهای درمانی معنا
معنای زندگی کارکردهای مختلفی برای افراد مختلف دارد اما سه کارکرد اصلی از همه مهم تر و کلی تر است. نخستین کارکرد معنا کمک به افراد برای شناخت و فهم علائم و الگوهای محیطی است. که این کار از طریق ارتباط اطلاعات و داده ها و تمایز بین آنها امکان پذیر است. مثلاً اگر افراد بتوانند برخی الگوهای هواشناسی را تشخیص دهند به خوبی می توانند واکنش خوبی در برابر هوای پیش رو داشته باشند. استفاده از زبان نیز مستلزم آن است که فرد طیفی از الگوهای متنوع را بفهمد و تشخیص دهد. به علاوه، این تشخیص الگو در بافت محیط اجتماعی نیز مؤثر است. یک موجود هوشمند می تواند اطلاعات معنادار در مورد دیگر اعضای نوع خود را از طریق شناسایی الگوهای رفتاری یا تشخیص نوع واکنش برخی افراد به برخی اتفاقات بازیابی کند. کارکرد دوم، برقراری ارتباط است. افراد از معنا برای اشتراک گذاری اطلاعات و هماهنگکردن فعالیت هایشان بهره می برند. دانش به جای اینکه در یک شخص انباشت شود، در گروه ذخیره می گردد. و سومین کارکرد نیز کنترل نفس است، که خود شامل تنظیم رفتار و احساس شخص می شود. معنا سبب می شود فرد بتواند امکانات خود را در نظر بگیرد، به استانداردهای فرهنگی توجه داشته باشد، و در مورد اهداف طولانی مدت بیندیشد. کنش های فرد، بدون معنا بر عوامل غریزی و تکانه ای مبتنی خواهد بود. موجود زنده با داشتن قابلیت تنظیم رفتار، از زمان حال فراتر می رود و قدرت تصمیم گیری و برنامه ریزی پیدا می کند و این امر سبب می شود عواملی رفتار را هدایت کنند که از شرایط عاجل فراتر قراردارند. معنایی که برخاسته از فرهنگ است می تواند به میزان زیادی پویایی بین شخصی انسان را غنا بخشد. اگر یک نوع، قابلیت استفاده از یک شبکۀ به هم پیوسته و پیچیده از معنا را داشته باشد، خود به خود از سطح لذت جویی غریزی پافراتر می نهد. حالات عاطفی و احساسی و معنایی که همراه آنها است می تواند توأم با ارزش های فرهنگی و ایدئولوژیکی کارگر باشد و رفتارهای ابتدایی و تکانه ای را تحت شعاع قراردهد. از این رو، رفتار می تواند از طریق تنظیم احساسات شخص تعیین گردد. به عنوان مثال، شخص ممکن است تنها یک کلوچه به جای هفت کلوچه بخورد، نه به دلیل اینکه این کار معقول است، بلکه به این دلیل که وقتی هفت کلوچه بخورد احساس شرم می کند یا دچاراضافه وزن می شود، که این امر خود یک هدف درازمدت است.(MacKenzie,1991)
تعریف معنای زندگی
از معنای زندگی تعریف های گوناگونی کردهاند به طوری که یافتن حدی مشترک و ایجاد اجماع در این باره و ارائه تعریفی جامع و مانع از این مفهوم تقریباً ناممکن است. از این جهت، معنای زندگی عمدتاً جنبۀ شخصی دارد و ناظر به تجربۀ فرد از حیات پیرامونی است. از طرفی، معنای زندگی امری ثابت و پایا نیست بلکه دائماً به حسب اقتضائات زندگی و تجارب گوناگون شخص، تغییر می کند، اما هیچ گاه از میان نمی رود. در عین حال، ویکتور فرانکل معنا را امری خارج از محدودۀ شخص و در عالم خارج می داند و معتقد است که افراد برای دست یابی به معنا باید از خود فراتر روند. زمانی که معنای زندگی را امری شخصی می دانیم، بالطبع این معنا از شخصی به شخص دیگر تفاوت می کند برای همین نمی توانیم آن را در قالب تعریف های کلی و عام بگنجانیم. به علاوه، معنا را باید به حسب معنای مورد نظر یک شخص در یک زمان خاص و چه بسا لحظه به لحظه تعریف کنیم. دو گونه معنای زندگی وجود دارد: یک معنای عام و یک معنای خاص. معنای عام، مبتنی بر طرح جامعی از معناست که در آن حیات انسانی و جهان هر دو بخشی از نظامی هستند که خداوند سامان دادهاست. و حیات انسانی باید وقف تشبه به خداوند گردد. این معنا ناظر به هدف زندگیاست و هدف کمال است که تشبه به خداوند غایت این کمال محسوب می شود. معنای خاص اما به عواملی اشاره دارد که زندگی را معنادار می کنند. این عوامل عبارتند از نوع دوستی و ایثار، سرسپاری به علیت، خلاقیت، رضایت مندی و امثال اینها.(Bas.2014)
تعریف سلامت روانی
سلامت روانی مفهومی مثبت در ارتباط با آرامش اجتماعی و احساسی- عاطفیِ فرد و جامعه است. این تعریف تعریفی فرهنگی است اما در کل با میزان لذت بردن از زندگی، توانایی فایق آمدن بر استرس ها و ناراحتی ها، دست یابی به اهداف و حس ارتباط با دیگران در پیوند است(Barry, 2007). گاهی سلامت روانی را در تقابل با بیماری یا اختلال روانی معنا می کنند. و آن را سطحی از آرامش روانی یا نبود بیماری یا اختلال روانی قلمداد می کنند. در واقع، سلامت روانی را حالت روان شناختی شخص می دانند که در سطح رضایت بخشی از تناسب رفتاری و عاطفی به سر می برد. از چشم انداز روان شناسی مثبت، سلامت روانی شامل توانایی یا امکان فرد برای لذت بردن از زندگی و ایجاد تعادل بین فعالیت های زندگی و تلاش برای دست یابی به نوعی انعطاف پذیریِ روانی است. بنابراین، سلامت روانی عبارت است از عمل کرد موفقیت آمیز کارکرد روانی که منجر به فعالیت های سازنده، برقراری رابطۀ خوب با دیگران، و امکان پذیرش تغییر و همراهی با تحولات محیط می شود. گفته شد که مفهوم متقابل سلامت روانی، بیماری یا اختلال روانی است. بیماری روانی، یک بیماری تشخیصی است که با توانایی های اجتماعی، روانی و شناختی فرد در ارتباط است. بیماری روانی، شامل اختلالات رفتاری(مثل افسردگی، اضطراب و اختلال دوقطبی)، اختلالات روانی(مثل شیزوفرنی) و اختلالات غذایی و شخصیتی می شود. سلامت روانی البته با توانایی های اجتماعی و عاطفی و شناختی فرد مرتبط است اما معیارهای یک اختلال روانی تشخیصی را تأمین نمی کند. مشکلات سلامت روانی اغلب در نتیجه عوامل استرس زا در زندگی اتفاق می افتند و معمولاً در قیاس با بیماری روانی شدتی کمتر و دوره کوتاه تری نیز دارند(Tudor, 1996). گفتنی است اگر مشکلات مربوط به سلامت روانی ادامه یابد یا تشدید شود می تواند در نهایت به بیماری روانی تبدیل گردد. غم و اندوه، ناامیدی و احساس زیان از جمله علائم مشکلات مربوط به سلامت روانیاند که واکنش های استرسی و اضطراب گونه را به همراه دارند. نکته حائز اهمیت در اینجا آن است که گرچه سلامت روانی با بیماری روانی بر یکدیگر تأثیر می گذارند اما این بدان معنا نیست که این دو، دو قطب متضاد هستند. توضیح اینکه، نبود سلامت روانی لزوماً به معنای حضور بیماری روانی نیست. به همین سان، حضور بیماری روانی تلویحاً بیانگر نبود کامل سلامت روانی است. شخصی ممکن است دارای سلامت و آرامش روانی باشد، در حالی که با یک بیماری روانی تشخیصی زندگی کند. به همین سان، یک شخص ممکن است مشکلات جدی در سلامت روانی داشته باشد اما معیار لازم را برای یک بیماری روانی تشخیصی نداشته باشد.(Tasmanian Department of Health and Human Services, 2009)
معنا و سلامت روانی
جستجوی معنای زندگی در مجموع می تواند رابطۀ مثبت و در عین حال منفی برای سلامت روانی افراد داشته باشد. وجود معنا در زندگی عاملی مهم و تأثیرگذار در ایجاد حالات روحی و روانی مانند امید، رضایتمندی از زندگی، آرامش روانی، خوش بینی و غیره دارد.(Bas. 2014). این باور کمابیش وجود دارد که معنا و هدف در زندگی با ابعاد مختلف سلامت روانی در پیوند است. این پیوند البته توأمان می تواند مثبت و منفی باشد. هیکس و برتون در 2010 مطالعه ای روی دانشجویان چند کالج ایالات متحده انجام دادند که بر اساس آن داشتن معنا و هدف در زندگی رابطه ای مستقیم و مثبت روی سلامت روانی آنها دارد. گفتنی است که پیش تر در 1995 نیز بررسی ریف و کایس در خصوص بزرگسالان بین 30 تا 45 سال در این کشور نیز از رابطه مثبت بین معنا و هدف و سلامت روانی خبر داده بود. اما استیگر در 2012 با بررسی بیش از 12 مطالعه در خصوص همین موضوع دریافت که میان معناداری زندگی و سلامت روانی در برخی موارد رابطه ای منفی وجود دارد. چون، این باور که زندگی معنا دارد، با استرس های روانی رابطۀ معکوس دارد، نتیجه این خواهدشد که زندگی فاقد معنا، با استرس روانی رابطه یک به یک دارد. مطالعات نشان می دهد که نبود معنا در زندگی با ایدۀ خودکشی و مصرف مواد مخدر در میان بزرگسالان ایالات متحده ارتباط دارد. اما تأثیر معنا بر سلامت روانی بسی پیچده تر از این است که بتوان با بررسی نتایج تحقیقات انجامشده تا کنون حکم قطعی در مورد آن صادرکرد و به آسانی گفت که وجود معنا در زندگی پیوندی مثبت و سازنده در سلامت روانی دارد و نبود معنا و هدف، مخرب سلامت است. بنابراین، دو تلقی در اینجا اهمیت دارد، یکی داشتن یا حضور معنا، و دیگری جستجوی معنا. حضور معنا عموماً با آرامش روانی بالا و خوب در پیوند است در حالی که جستجوی معنا عمدتاً با آرامش روانی کم یا ضعیف دارای پیوند است. در مثال می توان گفت که حضور معنا تأثیری مثبت و مطبوع بر عزت نفس، اثربخشی، خودآگاهی، افسردگی و اضطراب دارد، در حالی که جستجوی معنا معمولاً ارتباط منفی و مخربی با این موارد دارد(Flannelly, 2015). معنا از حیث تأثیرگذاری در سلامت، درمان و شفا آنچنان اهمیت و کاربرد دارد که امروزه در بسیاری از روش های بالینی، از "معنادرمانی" به عنوان روشی مؤثر استفاده می شود. در بخش بعدی به این مهم میپردازیم.
جایگاه معنا درمانی
پیش از آنکه به معنادرمانی به مثابۀ روش بالینی بپردازیم لازم است جایگاه این مقوله را در روان شناسی و حوزه درمان گری مشخص نماییم. لوگوتراپی در واقع پس از مکتب روانتحلیلی فروید و روان شناسی فردی آدلر، مکتب سوم روان پزشکی وین محسوب می شود( Marshal, 2011). فرانکل اصل انگیزشی فروید، اصل لذت، را بازخوانی کرد و آن را ارادۀ معطوف به لذت نامید، و هدف برتر آدلر را نیز ارادۀ معطوف به قدرت خواند. در عین حال، تلقی خود را ارادۀ معطوف به معنا دانست. او به نوعی ارادۀ معطوف به لذت و ارادۀ معطوف به قدرت را اشتقاقات ارادۀ معطوف به معنا می دانست. و معنای لذت و قدرت را با اهداف جستجو و تحقق معنا درآمیخت. او بر این باور بود که تنها در صورتی که ارادۀ معطوف به معنا شکست بخورد، انسان به دو اشتقاق دیگر رضایت خواهدداد. از نگاه او ارادۀ معطوف به لذت فروید جزء ویژگی های کودکی و خردسالیاست. از طرفی، اراده معطوف به قدرت نیز از خصائص بزرگسالیاست اما در مقابل، ارادۀ معطوف به معنا از ویژگی ها و شاخصه های پختگی و کمال عقل است. فرانکل از اینکه دو مکتب مذکور می کوشند تا معناداری تجربه و وجود انسان را به ساختارهای مادون و غریزی فروبکاهند انتقاد می کرد و می گفت که هیچ کس نخواهد توانست ما را متقاعد کند که انسان صرف یک حیوان لذت طلب و قدرت طلب است، چرا که ما نشان می دهیم که او در ضمیر خود فرشته ای خفته دارد.(Frankl, 2000)
معنادرمانی
معنادرمانی برگرفته از روان شناسی وجودی است که تأکید می کند انسان ها نیازمند ایجاد یا خلق معنا و هدف در زندگی هستند. به تعبیری، خلق معنا و هدف، تلاشی است برای فایق آمدن بر چهار دغدغه وجودی یعنی مرگ، آزادی، انزوا و بی معنایی(Smith, 2012). مفهوم معنادرمانی با نام ویکتور فرانکل، روان پزشک و عصب شناس اتریشی(1905) در پیوند است. معنادرمانی حاصل تجربۀ فرانکل در اردوگاه مرگ نازی ها است. لوگوتراپی از دو واژۀ لوگو(Logo) به معنای روح، خدا و معنا و تراپی(Therapy) به معنای درمان تشکیل شده است. واژه لوگو واژه ای یونانی است. فرانکل از سه معنای لوگو، بر معنای سوم آن یعنی معنا تأکید می کند. به نظر می رسد که با این تلقی از لوگو، فرانکل به نوعی پلی میان روان شناسی و معنویت می زند تا راه هایی تازه و در عین حال اثربخش برای درمان رنج ها و دردهای روانی انسان بیابد. از این جهت، فرانکل برای معنا حیثیتی کشفی (و نه جعلی) قائل است؛ او معنا را واقعیتی مستقل از ذهن و زبان، و همچون تصویری می داند که هیچ ربطی به تخیل آدمی ندارد و می تواند به نوعی متعلق ادراک ما قرارگیرد.(بوئری، حکمت و معرفت، 1391)
فرانکل تنش را میان آنچه شخص انسانی است و آنچه شخص انسانی می شود، برای سلامت روانی ضروری می داند. انتقادی که فرانکل در حوزۀ درمان از روان شناسی تجربی و روان پزشکیِ روان پویشی میکند آن است که این دو حوزه عمدتاً بر اصل تعادل حیاتی تأکید می کنند، به این معنا که ارگانیسم یا موجود زنده میل به حفظ تعادل حیاتی خود دارد. فرانکل معتقد است که نقش روح انسان حفظ تعادل نیست بلکه تلاش برای تحقق معناست. او روح انسان را دارای دو ویژگی می داند: یکی آزادی اراده که سبب می شود او از خود دور شود و دیگری ارادۀ معطوف به معنا که سبب می شود از خود فراتر رود. پس، شیوۀ درمانی فرانکل بر دو خصوصیت دوری از خود و فراروی از خود مبتنی است. دوری از خود این امکان را می دهد تا شخص از خود فراتر رفته و بر خود تمرکز کند. این کار سبب می شود تا شخص تلقی ای نسبت به جهان و خودِ مرکب از ذهن و بدن پیدا کند. و از این طریق می تواند پاسخی برای هر نوع درد اجتناب ناپذیر پیدا کند. روش درمانی روی آورد متناقض فرانکل مبتنی بر همین دوری از خود است. استفاده از این روش مستلزم آن است که بیمار خواهان همان چیزی باشد که عامل بزرگ ترین اضطراب در وجود او است. به لحاظ درمانی، این شیوه چرخۀ اضطراب را قطع می کند. به عنوان مثال، بیماری را فرض کنید که دچار ترس ناگهانی است. او از ترس اینکه گرفتار حمله قلبی شود و بمیرد، از خانه بیرون نمی رود. این بیمار تصوری در خود ایجاد می کند که گویا هر روز حمله قلبی خواهد داشت، او با تأکید بر عنصری بیرون از خود، از خود دور می شود و اضطراب احتمالی در او از بین می رود و او خانه را بیشتر ترک خواهد کرد.
از طرفی، فراروی از خود به انسان امکان می دهد که با فراتررفتن از خود، معنا را کشف کند. و این به قول فرانکل، بخشی از سیستم باز است و لذا بیش از آنکه بخشی از سیستم بیولوژیکی و غریزی بسته باشد، بخشی از سیستم معنایی یا معنوی (روحانی) او است که انسانیت او را می سازد. از نگاه فرانکل وجود حقیقی انسان در جایی فراتر از خود باید یافت شود. از نگاه او شادی را نباید در لذت جستجو کرد بلکه شادی نتیجه کشف معنا در زندگی است. بنابراین، شیوه درمانی فرانکل مبتنی بر امکان یا توانایی فرارفتن از خود است (Frankl,1969). روش درمانی دوم، نابازتاب است. در این روش، فرانکل ریشۀ مشکلات را توجه بیش از حد به خود می داند و معتقد است وقتی کانون توجه از خود به دیگران منتقل گردد، مشکل به تدریج رفع خواهد شد. به تعبیر فرانکل توجه بیش از حد به خود سبب می شود انسان از معنا غافل گردد، و البته ریشۀ غالب مشکلات روانی به اعتقاد او دور شدن از همین معناست. از آنجا که معنا از نگاه فرانکل حیثیتی کشفی دارد، درمانگر باید به بیمار اجازه دهد خود به جستجو و کشف معنا بپردازد تا دین داری در درونش متجلی گردد. این نابازتاب، دقیقاً مبتنی بر فراروی از خود است که مستلزم کشف معنا به مثابۀ راه کار درمان بسیاری بیماری ها از گذر معنادرمانی است.
جهت گیری معنا در معنادرمانی
تجربۀ معنا عبارت است از داشتن تجربه ای که زندگی، امری شخصی برای من است، یعنی این راه به خود من اختصاص دارد و از این رو، زمان به زمان و مکان به مکان یا مرحله به مرحله تفاوت می کند. جوزف فابری از طرفداران فرانکل و بنیانگذار مؤسسۀ معنادرمانی در کالیفرنیا معتقد است که معنا در دو سطح اتفاق می افتد: معنای غایی و معنای آنی. معنای زندگی(معنای غایی) شبیه افقیاست که شما هرگز بدان نمی رسید. اگر تصور می کنید که بدان می رسید، شما به لحاظ روحی یا معنوی مردهاید اما برای تحقق بخشیدن به وجود باید سعی کنید به معنای آنی برسید. اگر از معنای غایی آگاه شوید (چه وجه دینی و چه وجه غیردینی آن) خواهید توانست به نحو معناداری به اتفاقات آنی پاسخ دهید چون شما ابزار خودساخته ای در اختیار دارید که ناظر به معناست. اگر از معنای غایی آگاه نباشید، به بهترین وجه به معنای آنی پاسخ خواهیدداد و در روند زندگی به تدریج به سوی فهم معنای غایی حرکت می کنید(Fabry, 1988). باور به ابرمعنا (super-meaning) مبتنی بر قدرت عشق است، قدرتی که در درون ما نهفته است. باوجود چنین عشقی، همه چیز معنادار است و هیچ چیز از میان نمی رود و معدوم نمی گردد. جستجوی معنا توسط شخصی که در شرایط سخت و ناامیدکننده قراردارد به معنای جستجوی خاطرات مدفون شدۀ وجود است، خاطراتی که در زندگی واجد معنایی کاملاً شخصی بودهاند.(Marseille, 1997)
ارزیابی معنادرمانی
اهمیت معنویت در بهبودی و درمان امروزه در جامعۀ درمانی به نحو گسترده ای پذیرفته شدهاست. اما فرانکل نخستین کسی بود که معنویت را اساس و پایۀ معنادرمانی قرارداد. از سوی دیگر، فرانکل را می توان پدر روان شناسی وجودی مثبت و روان درمانی مثبت نیز نامید چون او به جای تأکید بر آنچه برای ما بد است، بر آنچه برای ما خوب است و برای زندگی ما مناسب است تأکید کرد؛ و این موضع را در حالی اتخاذکرد که در بدترین و وحشتناک ترین وضعیت به سر می برد. او بر توان و ظرفیت ما برای پاسخ به قابلیت های معناییِ شرایط سخت و دشوار تأکید کرد. در عین حال، ما از طریق پاسخ های خوش بینانه و مثبت به رویدادها می توانیم از نیروهای منفی فراتر رویم و شرایط هرچه باشد، زندگی معناداری داشته باشیم. لوگوتراپی یا معنادرمانی به خاطر جهت گیری کل نگرانه اش، می تواند در طیف وسیعی از رشته ها (از پزشکی، مشاوره، و مراقبت های درمانی گرفته تا علوم تربیتی و مدیریت) به کار گرفته شود. به علاوه، این مقوله می تواند در تمام حوزه ها و زمینه های زندگی نیز به کار گرفتهشود آنچنان که می توانیم از طریق آن استعدادهای بالقوۀ خود را تحقق بخشیم. در عین حال، سه محدودیت نیز در این راستا وجود دارد: نخست اینکه، معنادرمانی اغلب از نگاه معنادرمانگرها به نوعی فلسفۀ فرانکل بهشمار می رود. لوگوتراپی به مثابۀ یک فلسفۀ وجودی نمی تواند مورد آزمایش تجربی قرارگیرد و به نوعی متعلق پژوهش روان شناسی شود. از طرفی، اصل ضدفروکاهش گرایی فرانکل نیز مسببِ نبود تحقیق تجربی در مورد معنادرمانی است. دوم اینکه، فرانکل معنادرمانی را لازمۀ هر درمانی می داند که فرد انجام می دهد. اگرچه لوگوتراپی چندین روش معنادرمانی را برای درمان مشکلات روان شناختی ارائه می دهد که با خلأ وجودشناختی در ارتباطند، اما به گونه ای طراحی نشدهاست که چارچوبی جامع و منسجم برای درمان باشد و طیف وسیعی از ابزارها و مهارت ها را دربر بگیرد. و سوم اینکه، بسیاری از طرف داران فرانکل مخالف بسط معنادرمانی هستند. برخی حتی نوعی ذهنیت صنفی و بسته دارند و می کوشند دیگران را از ورود خام به این حوزه بازدارند و معتقدند که ورود و به کارگیری معنادرمانی در روند بالینی مستلزم گذراندن دوره ها و مقدماتی است که آنها ارائه می دهند. البته فرانکل خود، معنادرمانی را اساساً برای بهبود و سلامت بشر پیشنهاد کرد و نه صرف شیوۀ درمانی خاصی که در دست عدۀ معدودی روان پزشک یا روان درمانگر باشد.(Wong, 2010)
منابع
بوئری. جورج، نظریه و عمل در معنادرمانی فرانکل، ترجمه مسعود فریامنش، حکمت و معرفت، 1391.
-Barry, M.M. and Jenkins, R. (2007). Implementing Mental Health Promotion.Elsevier. // -Tudor, K. (1996). Mental Health promotion: Paradigms and Practice. London: Routledge. // -Wong.T. Paul, (2010),FromLogotherapy to Meaning-Centered Counceling and Therapy, Trent University. // -Tasmanian Department of Health and Human Services. (2009)Building the Foundations forMental Health and Wellbeing: A Strategic Framework and Action Plan for ImplementingPromotion, Prevention and Early Intervention (PPEI) Approaches in Tasmania. // -Flannelly. J. Kevin, (2015),Religion, Meaning and Purpose, and Mental Health, The Spears Research Institute, Healthcare Chaplaincy, New York, New York. // -Lewis Marshal, (2011),An overview of Frankl’sLogotherapy and existential analysis, defiant power solutions. // -Frankl, V. E. (1969),The Will to Meaning: Foundations and Applications of Logotherapy. New York: World Publishing Co. // -Frankl, V. E. (2000),Man's Search for Ultimate Meaning. New York: Perseus Books. // -Smith Aaron.(2012),Innovative Application of Logotherapy, a paper presented to ACA conference, San Francisco. // -FABRY. J. (1988),Guideposts to meaning: Discovering what really matters. Oakland: New Harbinger Publications. // -Mackenzie, M. J.(2014), Meaning in Life, nature, Needs, and Myths, Florida State University, in A. Batthyany and P. Russo-Netzer (eds.), Meaning in Positiveand Existential Psychology, Springer Science+Business Media New York. // -Marseille. Jeremias,(1997),THE SPIRITUAL DIMENSION IN LOGOTHERAPY:VIKTOR FRANKL'S CONTRIBUTIONTO TRANSPERSONAL PSYCHOLOGY,The Journal of Transpersonal Psychology. // Bas.Veysi, (2014), THE CORRELATIONS BETWEEN THE MEANING OF LIFE, DEPRESSION, STRESS AND ANXIETY AMONG UNIVERSITY STUDENTS, New York.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید