1395/6/13 ۰۹:۴۹
آنچه در پی میآید، بخشی از دیباچه مرحوم آیتالله طالقانی بر تفسیر پرتوی از قرآن است که همه یا عمده آن در زندان نگاشته شده است و ایشان اشاره کردهاند که در چه وضعی به سر میبردهاند. توجه عمیق آن بزرگوار به آموزههای وحیانی و ضرورت بازگشت به قرآن کریم و آوردن آن به عرصه زندگی فردی و اجتماعی و زیانهای ناشی از محدودکردن آن به مجالس ذکر و تلاوت، در همین مقدمه پیداست.
اشاره: آنچه در پی میآید، بخشی از دیباچه مرحوم آیتالله طالقانی بر تفسیر پرتوی از قرآن است که همه یا عمده آن در زندان نگاشته شده است و ایشان اشاره کردهاند که در چه وضعی به سر میبردهاند. توجه عمیق آن بزرگوار به آموزههای وحیانی و ضرورت بازگشت به قرآن کریم و آوردن آن به عرصه زندگی فردی و اجتماعی و زیانهای ناشی از محدودکردن آن به مجالس ذکر و تلاوت، در همین مقدمه پیداست.
نزول قرآن از عالم اعلاى قدرت، و ظهورش در حلیه عباراتى برتر از بلاغت، و تأثیر حکیمانه آن در هدایت، بسى شگفت انگیز و خیره کننده است. کتابى که پرتو هدایت آن زوایاى روح و فکر و روابط حدود و حقوق خلق را با یکدگر، و همه را با خالق، و اعمال را با نتایج روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح و اصلاح به پیش برد و استعدادهاى خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد. همراه اصلاح نفوس و به کار افتادن استعدادها، خیرات طبیعت را جارى [ساخت] و در دسترس همه قرار داد، اندیشه ها را فرا آورد، جلوى دیدها را باز کرد. شعله هایى از ایمان در دلها برافروخت، تاریکى اوهام و وحشتها و کینه ها را از میان برد، بندهایى که در قرون ممتد جاهلیت، عقلها و اندیشه ها و دستها را بسته بود و نفوس خلق را به بندگى غیر خدا درآورده بود، گسیخت؛ عقده هاى واپس زده را گشود، محرومیتها را از میان برد، راههاى قانونى بهرهبردارى از لذات مادى و معنوى را به روى همه باز کرد؛ با تحولى که از عمق ضمائر و نفوس سرچشمه میگرفت، جهشى در اندیشه ها و اخلاق و آداب پدید آورد.
با از میان بردن اوهام و عصبیتها، فاصله عناصر گوناگون ناجور و ناهموار را با هم جور و هماهنگ و متحد ساخت و از آنها مجتمع قوى و محکمى به پا داشت تا با قدمهاى استوار و ضمائر بیدار و زبانهایى که بانگ آزادىبخش تکبیر از آنها برمیخاست و دستهایى که قانون عمومى حیات و سایه رحمت و شهپر عزت را حمل میکرد، و پنجه هاى آهنینى که شمشیر درخشان عدل را برمیداشت، به سوى جهان از هم گسیخته و نظامات منحط و سرزمینهاى ظلم و جور به پیش رفتند، در زمانى کوتاه پرده هاى ضخیم شرک و اشباح قدرتها را از جلو دیدگان مردم ستمکشیده و وحشتزده برداشتند. سنگرها و حصارهاى ستم طبقات را فرو ریختند، بانگ تکبیر و توحید را بالاى سر سرکشترین کاخهاى بتسازان و معابد اوهام و کمینگاه کاهنان سر دادند. با این بانگ حق و آزادى، سرهاى سرکشان را به زیر آوردند و کلبهنشینان و بندیان ذلتزده را سربلند و آزاد کردند، فاصله ها را از میان طبقات برداشتند.
این بیابانگردها از درون خیمه ها و از گوشه و کنار صحرا گرد آمدند تا با مشعلهاى هدایتى که این کتاب در سینه آنان افروخته بود، شهرنشینان متمدننما را به سوى یک نظام عالى الهى و عدل همگانى رهبرى نمایند، و عامه مردم را از زیر فشار مقررات خودساختة بشرى که به سود طبقه اى و به زیان همگان تحمیل شده بود و از میان پنجه هاى خونین طبقات حاکمه نجات بخشند و شخصیت خودباخته آدمى را به آنها بازگردانند و ارزش انسانى را بالا برند و با تعالیم و مقررات این کتاب، افراط در تمایلات معنوى و مادى و کشش و تضاد میان خواستهاى روحى و غرائز جسمى در نفوس حاملین این رسالت و عاملین به این شریعت از میان رفت، و با توجه به انگیزه هاى واپسزده و انجام درخواستهاى مشروع، به تهذیب خلق و تکمیل نفس و تحکیم عقل پرداختند، و فاصله میان دیرنشینان و واپسزده هاى چشم از دنیا پوشیده، و دنیاپرستان چشم به مال و شهوات دوخته را برداشتند و چشمهایى را به دیدن ارتباط و تلازم ماده و معنا و دنیا و آخرت گشودند و در صراط مستقیم عمران دنیا و پیشرفت به سوى عقبى به راه افتادند، و نا هماهنگى میان جسم و جان را از میان برداشتند.
این توحید در عقیده و هدف و بازشدن چشمهاى جهانبینى، این تحول نفسانى و هماهنگى قواى روانى و بیدارشدن استعدادها و جوشیدن سرچشمه هاى فضائل، و از میان برداشتن فاصله هاى وهمى و ساختگى و گسترده شدن سایه عدالت، و قدرت سازندگى و ابتکار، همه از آثار تابش مستقیم قرآن بر زوایاى نفوس و پرتو هدایت آن بود.
ضرورت هدایت
چنان که نور و هوا و غذا براى ادامه حیات و پرورش جسم زنده از ضروریات و لوازم است، براى ادامه حیات معنوى و تکامل در همه جهات حیات، هدایت از لوازم و ضروریات سازمان معنوى آدمى میباشد. بخش مهم دستگاه جسمى انسان را مغز و مخچه و رشته هاى اعصاب منشعب از آن تشکیل میدهند که مانند شبکه، سراسر بدن را فرا گرفته و همه را با مغز مرتبط میدارد. سلولهاى مغز و اعصاب برترین و پیچیده ترین و لطیف ترین سلول هاى بدنى است و قدرت عمل آن در هر ناحیه نامحدود و با محیط حیات بدنى غیر قابل قیاس میباشد. این سازمان مرموز و پردامنه جسمانى نمیتواند تنها آلت براى تأمین غذا و شهوات و لذات محدود بدنى باشد. در مرحله اول وسیله ارتباط و آشنایى با محیط خارج است تا از راه حواس و ادراکات، مدرکات را جمع و ترکیب و تجزیه کند و هر چیزى را تا آنجا که میتواند، بشناسد و در راه بهره گیرى و درک خواص و آثار و روابط موجودات پیش رود.
آدمى همین که پا به دنیا گذارد، با این سازمان جسمى و موهبت عقل و اختیار فطرى میکوشد که هرچه بیشتر خود را از بىخبرى و جهل نسبت به خود و محیط و جهان برهاند. و همزمانِ نخستین ضربه هاى لطیف امواج نور و به کار افتادن دستگاه تنفس و گردش خون و طلب غذا، بازمیکوشد تا به محیط چشم باز کند و در پرتو نور هرچه بیشتر ظواهر و مشخصات و حدود آنچه اطراف خود است، بشناسد. همان زمان که چشم کودک میخواهد باز شود و در برابر تهاجم نور مقاومت میکند، عقل فطرى و دستگاه مغز و اعصاب هم دیده و شنیده ها را میخواهد ضبط نماید و حدود ذاتى و واقعى و آثار و خواص هر چه را درک کند. آنگاه میخواهد که از خود ناآگاهى به خودآگاهى رسد؛ از همین رو از خود و علل وجودى و غایى خود جستجو مینماید و میخواهد هرچه شناخته و در آن قدرت تصرف یافته، براى مقصودى که تشخیص داده به کار برد.
این پىجویى و پیشروى تا آنجاست که غرائز بیدار شده و به جنبش آمده و تأثیرات از محیط او را منصرف و غافل نگرداند؛ ولى همه مردم ـ جز افراد انگشت شمارـ با داشتن عقل و اختیار، محکوم غرائز و محیط مى شوند و پیوسته از میان اندیشه هاى محدود و آمیخته از تأثیرات محیط و جنبشهاى غرائز و عقده هاى ناآگاه، هدفهایى را مى گزینند و چه بسا براى درستى آن، مقدماتى به صورت دلیلها و براهین عقلى مىسازند. در این محیط محدود باطنى، خواه ناخواه عقل آزاد پیشرو دنبال رو غرائز پست حیوانى مىشود و از راهى که پس از تحول، به سوى کمال در پیش دارد، برمىگردد و نیروى اندیشه، میدان تنازع را از باطن به محیط زندگى خارج مىکشاند، و شخص با اندیشه هاى مبهم و کشش جواذب غرائز گمراه کننده از حیوانات هم پست تر میگردد: «أولئک کالأنعام بل هُم أضل». نه چون حیوان بسته به غرائز محدود میماند و نه چون انسان ایمانى و عقلى و پیشرو، راه روشنى در پیش دارد.
با بیان دیگر: اندیشه آزاد و اختیار در عمل از امتیازات آدمى است، میاندیشد که بفهمد، میاندیشد که صورتى مبهم یا مفصل از غایات و نتائج اعمال خود را تصویر نماید. آنگاه تصمیم بر عمل میگیرد و عزم حاصل مىشود؛ از این رو میگویند: «غایات در وجود خارجى و تحقق، واپسین، و در تصویر و تحریک، نخستین است و همواره منشأ فعالیت فاعل میباشند» و هرچه محرکـ که همان اندیشه غایى است ـ برتر و روشنتر باشد، عزم بر عمل پا برجاتر و تحیر و اضطراب کمتر و محیط عمل و انعکاسات آن وسیعتر و آثارش باقىتر میباشد؛ چون درک و تصور کامل واقعیات و منافع و مصالح چنان که هست، و رهبرى به آن که منشأ عزم و تصمیم است، از قدرت عقول محدود و محکوم و دریافتهاى آن بیرون میباشد، باید پرتو هدایت برترى بر خردها و نفوس بتابد تا حدود موجودات را تا آنجا که میتوان دریافت و غایات و نتائج اعمال را روشن کند، و رهبر آدمى که پدیده ى اندیشنده و آزاد است گردد و شخصیت انسانى را برتر آرد و به سوى خیر و صلاح و بقا او را پیش برد.
ارسال انبیا
اگر چنین پرتو هدایتى بر نفوس نتابد، ارزش آدمى که همان عقل و اختیار و گزیدن است، از میان مىرود و آثار و خواص موجودات حتى دانشها و آثار علمى در راه فساد و افساد به کار مىرود، و چشمانداز عقول محدود میگردد و استعدادها چنان که باید ظهور نمیکند، و جهشى در تکامل پیش نمىآید. این هدایت برترى است که میتواند عقول مستعد را به غایات مطلق و نسبى هر پدیده اى رهبرى کند و ساختمان و قواى درهم پیچیدة انسان را باز و هماهنگ سازد و دانش و اندیشه ها را به سوى محیط و زندگى هرچه برتر سوق دهد؛ به این جهت همزمانِ ظهور عقل مستقل و به جهت پیشرفت استعدادها، مردان برتر و پیمبران رهبرى برانگیخته شده اند و این رسالت ضرورى را که مانند همه ضروریات حیاتى است، به میزان استعداد عقول انجام دادهاند.
گرچه دانشمندان و مصلحین بزرگ در آماده کردن نفوس و عقول حق بسزایى دارند، ولى چون محکوم محیط و محدود به زمان اند و در فهم حقوق و حدود و غایات همواره دچار اختلاف اند، نمىتوانند هادى باشند، و به این عنوان هم شناخته نمىشوند. عنوان آنها همان فیلسوف، محقق، مخترع، مکتشف است و بس٫ همزمان آماده شدن نفوس عموم براى فراگرفتن هدایت مطلق، آیات قرآن طالع شد؛ آیاتى که پرتو مستقیم آن، نواحى مختلف نفسانى و حدود و حقوق و روابط عمومى و غایات وجودى را روشن مینماید و پیچیدگیها و مشکلات را در هر زمان و از هر جهت میگشاید. همین هدایت کامل و مطلق عنوان و معرّف قرآن است: «هُدىً للمُتقین» و همین سرّ ابدیت و خاتمیت میباشد.
نور قرآن
این نور هدایت را که به صورت کلمات و آیات درآمده، پیروان و حاملین آن پیوسته در صفحات کتاب و اذهان خود ضبط کردند و تلاوت نمودند و در قرنهاى پى در پى مانند امواجى گاه بالا گرفته و گاه آرام شده پیش آمده و به پیش مىرود. و در خلال این قرون شبانهروز و در مجالس و محافل و هنگام نماز (و امروزه به وسیله فرستنده ها) پى در پى تلاوت میشود تا همواره در مخازن افکار و نفوس درآید و به وسیله سیم هاى رابط و موصل قرائت پیوسته، به مردم آینده رسد و به فراخور زمان و احتیاجات، هر مسئله تاریک و مبهم حیاتى و هر گوشه زندگانى را روشن سازد.
نزول آیات و تدوین و بیان و تفسیر قرآن
نخستین آیاتى که در غار حراء بر رسول اکرم(ص) نازل شد، آیات اول سوره «اقرء» بوده، سپس سوره «مدّثر» و «مزّمل» یا آیاتى از آن. آنگاه پس از مدت سه سال یا دو سال و نیم که وحى قطع شد، سوره هاى «الضحى» و «انشراح» پرتو افکند. پس از آن سوره هاى کوتاه با بلاغت خاص و معانى فشرده و بیان اصول توحید و راه و روش دعوت و نمایاندن عاقبت آن، و اعلام تحول عمومى جهان، و بقای انسان و تبدیل و تکمیل نشئه ها و ظهور جزای اعمال و اسرار درونى، پى در پى نازل شد. این آیات با قدرت تکاندهندهاى در قلب مردم فطرى نفوذ میکرد و چشم عقول آنها را باز مینمود و پردههاى شرک و اوهام را از برابر دیدشان کنار مىزد تا قدرت خداى بزرگ و ظهور آیاتش را در سراسر عالم بنگرند، و به عکس آنچه مىپنداشتند، به بقای خود و فنای جهان معتقد شوند.
آنگاه که داستان هجرت پیش آمد و مسلمانان به هم پیوستند و در شهر یثرب (مدینه الرسول) مرکز گرفتند، آیات و سورههایى که مبیّن حقوق و حدود و اصول قوانین و احکام و عبادات و خطه هاى جهاد است در مواقع و هنگام هاى متناسب نازل شد.۱
نومسلمانان تازه چشم گشوده به قرآن با شوق و شیفتگى با جان و دل هر سوره و آیه اى که نازل مىشد، فرا میگرفتند و بیشتر آنها آیات را در صفحات ذهن خود ضبط میکردند و آنها که نوشتن میدانستند، روى پوست و صفحه هاى ورق و سنگهاى صاف و استخوانهاى پهن مىنوشتند، و آیاتى که به حسب مواقع متفرق نازل شده بود، به دستور رسول اکرم(ص) در ردیف سوره ها و آیات مخصوص قرار میدادند. به این ترتیب تا آخرین آیات نازله را مسلمانانى که در محضر آن حضرت بودند، به حسب قدرت حفظ و کتابت و مدت حضور، در خاطر خود ضبط کردند و نویسندگان نوشتند.۲
تدوین قرآن
پس از رحلت آن حضرت، در روزگار خلیفه اول، فتنه مسیلمه کذّاب پیش آمد و در کارزار خونین یمامه، بسیارى از قارئین و حافظین قرآن کشته شدند. این پیشامد مسلمانان را نگران کرد که مبادا با از میان رفتن باقیماندگان از قارئین، پاره اى از آیات براى همیشه از خاطرها برود! این نگرانى شوراى عالى اسلامى را بر آن داشت که براى جمع و تدوین قرآن تصمیم بگیرند. پس از شور و گفتگو، باقیماندگان از قارئین و حافظین را گرد آوردند، زید بن ثابت انصارى را سرپرست و چند تن را شاهد و ناظر آنها قرار دادند تا با دقت سوره ها و آیاتى که خوانده مىشد یا نوشته بودند، فراگیرند و با هم تطبیق سپس تنظیم نمایند. با چنین دقتى سوره ها و آیات قرآن را منظم و مرتب ساختند و آنها را به صورت کتاب مدوّنى درآوردند.
گزارشهاى حوادث پس از رحلت گواهى میدهد که امیرالمؤمنین على(ع) پس از کناره گیرى و در مدت خلوت گزینى، به جمع و تدوین قرآن همت گماشت و قرآن جمعشده را نزد خود میداشت، احادیث مستند به اهل بیت و ائمه طاهرین نیز در این باره به حد تواتر است. اگر قرآنى که آن حضرت جمعآورى فرموده با قرآنى که در برابر چشمش شوراى مسلمانان صدر اول تدوین کردند اختلافى حتى در کلمات و ترتیب آیات داشت، چرا بیان نفرمود و ساکت نشست؟ با سابقه و نزدیکى آن حضرت به آیات وحى و ملازمت دائمى با مربى و معلم عالیقدرش، چگونه و براى چه مسلمانان از فرمودهاش سرپیچى میکردند آن هم براى چنین کار خطیرى؟ نه تنها آن حضرت با ترتیب و تنظیم شوراى مسلمانان کلمهاى مخالفت نکرد، بلکه خود و خاندان و فرزندانش آیات و کلمات قرآن را به همین ترتیب موجود در نماز و غیر نماز میخواندند و به آن استناد مینمودند.
در این مورد این سؤال پیش مىآید که: امتیاز قرآن تدوین شده به دست آن حضرت با این قرآن چیست؟ جز این نمیتوان گفت که قرآنى که امیرالمؤمنین(ع) جمع فرمود و در میان خاندانش باقى گذارد، مشتمل بر مطالبى از معارف الهى و شأن نزول و تأویل و تفسیر و بیان مصادیق و رموزى در پیرامون آیات بوده. شوق و ذوق سرشار آن حضرت به گرفتن حقایق از سرچشمه وحى و عنایت خاص رسول اکرم(ص) به تعلیم آن حضرت و ملازمت دائمى (جز در غزوة تبوک و مسافرت به یمن) و سابقه زندگانى، همه مؤید همین حقیقت است. آن گنجینههاى معارف و ابواب علوم و ذخائر نبوت که آن حضرت به آن مىبالید و رسائلى که از آن حضرت در فقه و فرائض در میان خاندانش بود، جز در حواشى و پیرامون آیات و از منابع قرآن نمیتواند باشد.
دیگر مسلمانان نه این درک سرشار و این عشق را داشتند و نه آن ملازمت دائم را؛ زیرا بیشتر آنها سالها پس از بعثت، اسلام آوردند و همیشه ملازم نبودند و پیوسته در حال نابسامانى و اضطراب و هجرت به سر میبردند. و از اختلافى که پس از چندى میان مسلمانان در ظواهر اعمال و چگونگى عبادات مانند وضو و قرائت پیش آمد، معلوم میشود که عامه مسلمانان چندان توجهى به رموز تعالیم عمومى و اعمال ظاهر و مشهود آن حضرت هم نداشتند.
با این گونه بررسى باید اعتراف نمود که همه معارف الهى و رموز احکام و حقایق آیات در گنجینه پر از اسرار سینه على(ع) ذخیره بوده و به صورت کتابت و بیان به خاندانش منتقل گشته: «هم لجأ امره و کهوف کتبه و خزائن علمه و مستودع سرّه». عامه مسلمانان که ذهن ساده آنان تنها مقهور بلاغت ظاهر قرآن و شیفته به آن بود و یکسره به نگهدارى حوزه اسلام و دفاع از آن و پیشرفت آیین توجه داشتند، توجهى به درک معارف و اصول اسلامى نداشتند، بلکه توجه خود را به غیر آنچه وظیفه روز خود تصور میکردند، جائز نمىپنداشتند؛ بدین جهت امیرالمؤمنین(ع) زبان و بیان و کتب خود را مانند شخص خود درهم پیچید و فرمود: «ان مجتنی الثمره قبل وقت ایناعها کالزّارع بغیر ارضه… و اندمجت على مکنون علم لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیه فى الطوى البعیده».۳
بنا بر این معارف و کتب مخصوص آن حضرت نه قابل درک براى آنان بود و نه توجهى به آن داشتند. شاید هم نشر این گونه معارف و سرگرمى مسلمانان را منشأ توقف از پیشروى و اختلاف مىپنداشتند؛ چنان که «حسبنا کتاب الله» گفتند و از نشر احادیث معمول هم جلوگیرى کردند.۴ این معارف و اصول علمى الهى میبایست نزد اهل آن مخزون و مکتوم مانَد تا احتیاجات زمان و آمادهشدن استعدادها اندک اندک از روى آن پرده بردارد.
اختلاف قرائتها
پس از تدوین و انتشار قرآن به حسب لهجه ها و تعبیرات مختلف لغوى، اختلافاتى پدید آمد؛ زیرا هر قبیله اى میخواست قرآن به لغت و لهجه وى قرائت شود. این اختلاف تعصبانگیز میرفت که مسلمانان را در برابر هم قرار دهد. گزارشهایى که در این باره از اطراف دور و نزدیک میرسید، از جمله از سپاهیانى که در آذربایجان موضع گرفته بودند، زعماى مسلمانان را نگران ساخت؛ بدین جهت با پیشنهاد حذیفه بن یمان، خلیفه سوم دستور داد تا آنچه قرآن در دست مردم بود، گرد آوردند و از روى قرآنى که به لغت و لهجه قریش تدوین یافت، نسخه هایى به اطراف و شهرهاى بزرگ فرستادند و دیگر قرآن ها را از میان بردند. پس از تدوین قرآن به لغت قریش، اختلاف در قرائت و لهجه و لحن در متن قرآن راه نیافت و «اختلاف قرّاء» تنها در الفاظ قرآن (از حیث مدّ و قصر و اماله و اطلاق) است.۵
گذشته از اختلاف در قرائت، بحث نهایى درباره معانى لغات و شرح کلمات و شأن نزول آیات درگرفت. همزمان چشم گشودن مسلمانان به اشارات قرآن درباره مطالب تاریخى و چگونگى آفرینش، و بسته شدن خانه تعلیم و تربیت اهل بیت، راه براى روایات و مطالب درهم و برهم اسرائیلى میان مسلمانان باز شد و نومسلمانانِ یهود و علمای آنها که خود را یگانه داناى به تاریخ پیمبران و امم گذشته و رموز خلقت مینمایاندند، مرجع مسلمانان در شرح و تفسیر این گونه مطالب قرآن شدند. اینها براى آنکه مسلمانان را از هدایت روشن قرآن منصرف سازند یا خود را در هر مسئله اى توانا نمایانند، اوهام و خرافات و مطالب درهم و برهمى که در کتب سابقین هم به چشم نمیآمد، به هم بافته و به صورت تفسیر درآوردند.
کلام و عرفان
با گسترش اسلام و سکونت یافتن مسلمانان در بلاد مختلف و بازماندن از پیشرفت و ابلاغ رسالتى که به عهده آنان بود، اندیشه ها و فلسفه هاى ایرانى و کلدانى و هندى و چینى در اذهان آنان راه یافت. از اوائل دولت عباسیان، انواع کتب علمى و فلسفى یونان و روم به عربى ترجمه شد و افکار آماده مسلمانان را به بحث و تحقیق در این مطالب تازه مشغول ساخت. علاوه بر اختلاف سابقهدارى که درباره امامت و زعامت بود، اختلافاتى در باره صفات مبدأ، چگونگى معاد، وحى، نبوت، جبر و تفویض، قدم و حدوث قرآن، و فقه، درگرفت تا آنجا که مذاهب مختلف پدید آمد و «علم کلام» تدوین یافت هر فرقه و پیروان هر مذهبى براى اثبات نظر خود و محکوم کردن مخالف، به قرآن تمسک جست و آیات را مطابق رأى خود تفسیر و تأویل نمود.
مکتب دیگرى که در میان زد و خورد آرا و عقاید باز شد، طریقه عرفان و تصوف و کشف و شهود بود. پیروان این مکتب چون به ظواهر لغات و تعبیرات مقید نبودند، با ذوق خود راه تأویلات بىدلیل و منطق را پیش گرفتند. در این میان فرقه اى هم از فلسفه و کلام و دخالت عقل رو گرداندند و تنها به ظواهر احادیث و روایاتى که درست و نادرست، و مستند و غیر مستند و اسلامى و اسرائیلى آنها، درهم آمیخته بود، متعبد گشتند.
در این غوغاى فلسفه و عرفان و تأویل و تفسیر به رأى، امامان اهلبیت که در مکتب مستقیم وحى و نبوت پرورش یافته بودند، برکنار بودند و از «تفسیر به رأى» اعلام خطر مینمودند. خصومت حکام و مستبدین زمان و پیروان آنها با این اعلام وحى نمیگذاشت بانگ هدایت و روش تعلیم و تربیت آنان از محیط محدودى تجاوز کند، و به گوش عامه مردم رسد.
هدایت فطری
هر اندازه مباحث قرائت و لغت و اعراب و مطالب کلامى و فلسفى در پیرامون آیات قرآن وسعت مییافت، اذهان مسلمانان را از هدایت وسیع و عمومى قرآن محدودتر میساخت. این علوم و معارف مانند فانوسهاى کمنور و لرزان در بیابان تاریک، طوفانى است که اگر اندکى پیرامون نزدیک را روشن دارد، از پرتو پردامنه اختران فروزان محجوب میدارد؛ پندارهایى که از مغزهایى برمیخاست، آنگاه از قرآن و عقل براى اثبات آنها دلیل آورده میشد، مانند مه متراکم و ممتدى گشت و آفاق قرآن را احاطه نموده، مانع تابش مستقیم آیات قرآن بر نفوس گردید. اگر مسلمانان خود را از میان این ابرهاى پندارها و اندیشه ها برتر آرند و با توجه و درک صحیح استنباط هاى مستدل و معقول محققین، آن محیط بى آلایش فکرى و فطرى را بازیابند، پرتو هدایت آیات بر نفوس آنها خواهد تافت و عقول خفته و خودباخته، در راه درک حقایق وجود و دریافت طرق خیر و شر برانگیخته خواهد شد.
مقصود از برگشت به محیط فطرى اولى این نیست که به رسوم زندگى و خانه و لباس آن مسلمانان اولیه برگردیم. مقصود این است که خود را از محکومیت آرا و اندیشه ها و ظواهر تمدن بىپایه زمان برهانیم. جمله «هُدى للمتقین» قرآن را کتاب هدایت و متقین را موضوع هدایت معرفى نموده، مقصود از تقوا و متقین شاید وسیعتر از آن است که به ذهنهاى مأنوس پیشى میگیرد؛ زیرا این اتقاء (وقایه گرفتن) به معناى وسیع، در عمل خوددارى از معاصى، و در نفس خوددارى از طغیان شهوات و تحریکات نفسانى، و در عقل حریم گرفتن و برترآمدن از نفوذ و دخالت آرا و عقاید و معلومات بشرى است، این خود عالیترین مرتبه تقوا میباشد. آن تحولى که براى مردم فطرى و ساده نخستین پیش آمد، آن عقده هایى که باز شد، آن حرکت عقلى و معنوى و اصلاح خلقى و اجتماعى که پدید آمد، به سبب هدایت صریح و بىآلایش قرآن بود. آیاتى که از زبان رسول خدا(ص) و مسلمانان مؤمن، بىحجاب اصطلاحات و معلومات بر نفوس آماده مىتابید، اگر در همان زمان با بحثهاى ادبى و کلامى و جدل آمیخته مىشد و حوزه درس براى فهم این گونه مطالب تشکیل مىیافت، به یقین چنین اثرى نداشت.
به مقیاس توسعه سرزمینهاى اسلامى و تغییر معیشت مسلمانان و رواج علوم جدلى و پیدایش متخصصین فنى، ذهن ها محدود و آیات قرآن از ورای عدسیهاى معلومات محیط تجزیه شد و به رنگ همان بلورها درآمد و روى فطرت عامه از انعکاس نور کامل و جامع هدایت قرآن برگشت و هر دستهاى به ذوق و سلیقه خود از دریچه آرای مفسرین و کتب تفسیر به قرآن نظر دوختند، و هر یک از مفسرین در حد معلومات و فن خود قرآن را تفسیر کردند: بعضى در حدود فن معانى و بیان و بلاغت و ادب و اعراب (مانند زمخشرى و بیضاوى) تفسیر نوشتند، بعضى آیات قرآن را در لفاف مطالب و اصطلاحات کلام و فلسفه پیچیدند (مانند فخر رازى)، یا عرفان و تصوف و تأویلات (مانند ملا عبدالرزاق کاشانى)، بعضى به نقل احادیث و روایات اکتفا کردند (از عامه مانند طبرى، و از خاصه مانند مفسر عالیقدر صافى).
مطالب و تحقیقات مستند و درست مفسرین آنگاه میتواند در فهم قرآن از جهت هدایت مؤثر باشد که خود در پرتو هدایت قرآن قرار گیرد نه آنکه از منظر اینها به قرآن نظر شود. احادیث صحیح و مستند به منابع وحى پیرامون تأویل اشارات و تطبیق کلیات و بیان جزئیات احکام و شرح هدایت میباشد. این گونه احادیث نمیتواند حجاب قرآنى باشد که خود کتاب مبین و نور و بصیرت و هدایت براى متقین است. قرآن که از جهت سند و دلالت برتر است، چگونه میتوان فهم هدایتى آن مستند به احادیث باشد؟ قرآن مؤمن و کافر و عامه مردم را از جهت آنکه انسان و پىجوى نور هدایتند، مخاطب قرار داده نه از جهت آنکه متکلم یا ادیب یا راوى حدیثاند.
نظر در قرآن مانند نظر در منبع فیاض است که هم نظر به آن دشوار است و هم چارهاى از نظر به آن نیست. مگر آدمى میتواند از نور چشم بپوشد با آنکه دلباخته و خود ساخته آن است؟ قرآن نوری است از نور آسمانها و زمین «الله نُورُ السّماوات و الأرض» که بر دلى نورانى تابیده و از آن در صورت الفاظ و لغات وا تابیده، اگر به منبع و حد اعلاى آن نمیتوان چشم دوخت، از مرتبه نازله و انعکاسات آن نمیتوان چشم پوشید.
دوری از قرآن
این کتاب هدایت که چون نیم قرن اول اسلام، باید بر همه شئون نفسانى و اخلاقى و قضاوت و حکومت حاکم باشد، یکسره از زندگى برکنار شده و در هیچ شأنى دخالت ندارد. دنیاى اسلام که با رهبرى این کتاب روزى پیشرو و رهبر بود، امروز دنباله رو شده است. کتابى که سند دین و حاکم بر همه امور بوده، مانند آثار عتیقه و کتاب ورد، تنها جنبه تقدیس و تبرّک یافته و از سر حد زندگى و حیات عمومى برکنار شده و در سرحد عالم اموات و تشریفات آمرزش قرار گرفته و آهنگ آن اعلام مرگ است. دنیاى خودباخته اختراع و صنعت و دنیاى ورشکستشدة مسلمان توجه ندارد و باور نمیکند که قرآن محلى در حیات دارد! به صراحت و زبان حال هر دو میگویند با پیشرفت دانشها و اختراعات حیرتانگیز و سیاره هاى کیهانخیز، چه نیازى به آیین الهى و قرآن است؟!
با آنکه اینها همه در پرتو هدایت رسا میتواند رستگارى آورد و سعادت بخشد، اگر هدایت یکسره از بالاى سر آدمى رخت بربست و محکوم شهوات و جنبشهاى نفسانى گردید، هرچه قواى طبیعت بیشتر مسخّر وى شود، تیرگى و آشوب افزوده میشود و سقوط بشریت نزدیکتر مىگردد. این اختراعات و صناعات هرچه مهم و شگفتانگیز باشد، بیش از وسائل و ابزار زندگى نیست و نمىتواند خود غایت نهایى باشد؛ بدین جهت جاى پرسش همیشه باقى است که: براى چیست و آدمى را به کجا میرساند؟ ارزش اینها به آن اندازه است که موجب زیان و شقاوت و علوّ و فساد در زمین نگردد و به سود انسان و در راه خیر و سعادت وى صرف شود.
سعادت حقیقى
باز جاى این پرسش است: چگونه از زیان و شقاوت و فساد میتوان جلوگیرى کرد؟ و خیر و سعادت چیست؟ و چگونه میتوان به آن رسید؟ خیر و سعادت حقیقى همان هدایت به نتایج و غایات وجود خود و دیگر موجودات است. قرآن کریم آیات خلقت و صنعت را با بهرههاى ابتدایى و هدایت به غایات نهایى بیان میکند. مضمون آیات ۱۰ تا ۱۴ سوره زخرف: «آن خداوندى که زمین را براى شما مهد پرورش گرداند و در آن براى شما راه هایى باز کرد؛ باشد که هدایت یابید. و آن خداوندى که از آسمان به اندازة معینى آب فرو فرستاد، پس با آن سرزمینهاى مرده را به جنبش آورد؛ این گونه فرا آورده خواهید شد. و آن خداوندى که جفتها را آفرید و براى شما از کشتى و چهارپایان، چیزهایى که بر آن سوار شوید، قرار داد تا چون بر پشت آنها برآیید و بر آنها استیلا یابید، نعمت پروردگار را به یاد آرید و آمادگى خود را براى انقلاب و تکامل به سوى پروردگار اعلام کنید و تقولوا سُبحان الذی سخّر لنا هذا و ما کنّا لهُ مقرنین، و إنّا الى ربّنا لمُنقلبون».
سوره نحل از آیه ۳ تا ۱۷ در فواصل بیان آفرینش آسمانها و زمین و انسان، بهرهاى که از پوست و پشم و گوشت و باربرى حیوانات میبرد، و جمالى که رفت و آمد آنها دارد، و فرو فرستادن باران و نتایج آن، و تسخیر آفتاب و ماه، و آنچه از زمین پدید مىآید و تسخیر دریا و آنچه از آن به دست میآید، و اختراع کشتى میگوید… سوره ابراهیم (آیه ۳۴) پس از بیان خلقت آسمانها و زمین و فرو فرستادن باران و ثمرات ناشى از آن و تسخیر کشتى، نهرها، آفتاب و ماه، شب و روز، و آنچه از پىجویى به دست مىآید، و نعمتهاى بیشمار مىگوید: «إنّ الإنسان لظلومٌ کفّار». سوره حدید (آیه ۲۵) درباره فلز آهن و در دسترس گردیدن و منافع و غایات نهایى آن میگوید: «و أنزلنا الحدید فیه بأسٌ شدیدٌ و منافعُ للنّاس و لیعلم الله من ینصُرُهُ و رُسُلهُ بالغیب».
هدایت به غایات هم استعدادها را هر چه بیشتر به کار مىاندازد و قواى بشرى را در راه خیر و صلاح پیش میبرد، هم آنچه مسخّر آدمى میگردد، در راه کمال و امنیت به کار میرود؛ این همان طریق اقوَم است که از هیچ مکتب و کتابى جز مکتب پیمبران و قرآن ساخته نیست: «إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی أقوم». قرآن چون کتاب هدایت عموم است، همه میتوانند در پرتو هدایت آن قرار گیرند. کتابى که آیات آن مانند امواج نور و نسیم هوا در قرون متوالى و در میان ملل مختلف و در فواصل شب و روز تلاوت میشود. براى همین است که عموم را از محدودیت محیط و زمان برهاند و چشمها را باز کند و جهاز تنفس معنوى را در معرض نسیم پاک قرار دهد. راسخین در علم و متخصصین در آن، مشارالیه اشارات دور و نزدیک را مینمایانند و رموز آن را میگشایند، و متشابهات را تأویل و فروع را از اصول محکم استنباط میکنند.
تفسیر به رأی
نهى از تفسیر به رأی، گویا ناظر به این گونه آیات است. اگر تفسیر معانى همه آیات و اشارات و لطائف قرآن را مردم محدود به زمان و عصرى دریابند و از رموز نهایى آن پرده بردارند، «تفسیر کنند» نباید قرآن کتاب ابدى و براى همه قرون و همه مردم باشد، با توجه و دقت در عبارت حدیث مشهور: «من فسُر القرآن برأیه فاصاب الحق، فقد اخطأ… فلیتبوء مقعده من النار»۱ و موقعیت صدور آن، همین نهى از محدودکردن قرآن به آرا و نظریات شخصى استفاده مىشود؛ زیرا باء «برأیه» براى سببیّت یا استعانت است و مقصود این است که: شخص نظر و رأیى داشته باشد و بخواهد قرآن را با رأى خود منطبق سازد و به آن براى نظر خود دلیل آورد.
در زمانى که امامان بهحق میدیدند که مسلمانان فرقه فرقه شده و رواج مطالب کلامى و فلسفى نظریه ها و آرایى را در اذهان مسلمانان جاى داده و هر دستهاى براى اثبات نظر و رأى خود به قرآن استناد مىجویند، از تفسیر به آرا و نظرهاى اشخاص و مذاهب منع فرمودند، تا قرآن که باید چراغ هدایت و پیشرو باشد، در پشت پرده هاى آرا و عقاید محدود نیفتد. اگر مقصود ائمه طاهرین غیر از این باشد، پس چگونه قرآن کتاب هدایت همه است؟ و این همه دعوت قرآن و پیشوایان به تفکر و تدبر در قرآن یعنى چه: «أفلا یتدبّرُون القُرآن أم على قُلُوب أقفالُها: آیا در قرآن تدبر نمیکنند یا قفلهاى آن بر قلوبى زده شده؟» (سوره محمد، آیه ۲۴)، «و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکُلّ شیء و هُدىً و رحمه و بُشرى للمُسلمین: قرآن را بر تو فرو فرستادیم در حالى که بیانى روشن براى هر چیز و هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمین است» (سوره نحل، آیه ۸۹)، «و لقد یسّرنا القُرآن للذّکر فهل من مُدّکر: در حقیقت قرآن را براى تذکر بس آسان آوردیم، پس آیا متذکرشوندهاى هست؟» (سوره قمر، آیه مکرر). رسول اکرم(ص) در حدیث مشهور: «اذا جاءکم عنّى حدیث فاعرضوه على کتابالله؛ فما وافق کتاب الله، فاقبلوه و ما خالفه فاضربوه عرض الحائط: چون حدیثى از من به شما رسید، آن را به کتاب خداى عرضه کنید؛ پس آنچه با کتاب خدا موافق است، بپذیرید و آنچه با کتاب خداى مخالف است، آن را به سینه دیوار زنید!» چگونه میتوان خود را در معرض هدایت قرآن قرار داد؟
موانع فهم قرآن
شرط اول تابش هدایت قرآن بر عقول توجه به حجابها و سعى براى برکنار نمودن آنهاست، چنان که آیاتى از قرآن با تعبیرات مختلف به این حجابها اشاره نموده: «و إذا قرأت القُرآن جعلنا بینک و بین الّذین لا یُؤمنون بالآخره حجاباً مستوراً. و جعلنا على قُلُوبهم أکنّه أن یفقهُوهُ و فی آذانهم وقرا: چون قرآن بخوانى، در میان تو و کسانى که به آخرت ایمان نمىآورند، حجاب پوشیده اى قرار میدهیم و بر قلب آنان از اینکه بهخوبى درک کنند، پوشش و در گوش آنان سنگینى قرار میدهیم.» (اسراء،۴۶ـ ۴۵) «و منهُم من یستمعُ الیک و جعلنا على قُلُوبهم أکنّه أن یفقهُوهُ و فی آذانهم وقراً و إن یروا کُل آیه لا یُؤمنوا بها: بعضى از اینها کسانى هستند که به تو گوش فرا میدهند و بر قلبشان پوششهایى از اینکه بفهمند، قرار دادیم و در گوش آنان سنگینى است. و هر آیهاى را اگر بنگرند، ایمان نخواهند آورد.» (انعام، ۲۵) «انّا جعلنا على قُلوبهم أکنّه أن یفقهوهُ و فی آذانهم وقرا» (انعام، ۵۷) «و قالوا قلوبُنا فی أکنّه ممّا تدعونا الیه و فی آذاننا وقرٌ و من بیننا و بینک حجابٌ فاعمل انّنا عاملون: گویند: دلهاى ما در پوششى است از آنچه به آن می خوانى و در گوش هاى ما سنگینى و در میان ما و تو حجاب است. پس تو کار خود کن و ما به کار خود مشغولیم.» (فصلت، ۵). «و قالوا قلوبُنا غُلفٌ بل لعنهُمُ الله بکُفرهم فقلیلا ما یُؤمنون: [یهود] گفتند دل هاى ما را پوششى است؛ بلکه خداوند به سبب کفر خودشان مطرودشان ساخته و اندکى ایمان میآورند.» (بقره، ۸۸).
این آیات و مانند آن از حجابهایى که مانع هدایت آیات است، به حجاب، اکنّه، وقر، غُلف، قفل، تعبیر کرده، گویا هر یک از اینها اشاره به نوعى از حجاب است که مربوط به یکى از مدارک باطنى میباشد: حجابى که عمق ضمیر را فرا میگیرد، یا پیرامون آن را میپوشاند، یا گوش و چشم باطن را از شنوایى و بینایى بازمیدارد. حجاب نفسانى غیر اکتسابى است؛ مانند کسانى که عقل فطرى آنها از جهت عدم تفکر بیدار نگشته و دیدشان در محیط ظواهر زندگى دنیا محدود مانده. معلومات و دانشهاى غرورانگیز اکتسابى نیز حجابهایى است که از تدبر در آیات و فرا گرفتن هدایت بازمیدارد.
چه بسا اصطلاحات و دانشهایى که براى فهم دین و آیات کتاب حکیم به کار رفته که خود حجابى بر آن شده، و تفسیرهایى از قرآن که تفسیر هنر و معلومات مفسر میباشد، تا آنجا که مفسر خواسته همه آرا و اندیشه هاى خود را مستند به قرآن سازد و با آیات وحى اثبات کند، چه بسا روایات و احادیثى که از جهت سند و دلالت مغشوش و از جهت مفهوم حیرتانگیز است که در تفسیر و پیرامون آیاتى که خود برهان حق و نور مبین و هدایت متقین است، مانند تارهایى تنیده گشته!
چه بسا مردم تنگنظر و جامدى که در چهره تعبد به دین، تفسیر سراسر آیات هدایت قرآن را جز با روایات اسلامى و غیر اسلامى که بررسى نشده، جایز نمىشمارند، با آنکه این گونه روایاتى که در تفسیر و معارف آمده مانند احادیث فقه و احکام منقّح نگردیده، و آنچه منقح شده به تفسیر همه آیات نمیرسد. بنا بر این نظر، باید همه آیات قرآن به روایات عرضه شود. با آنکه روایات را باید به قرآن عرضه داشت، و باید پیش از صدور این روایات، مدتها هدایت به قرآن متوقف شده باشد! احادیثى که از جهت سند متقن و از جهت دلالت محکم باشد، مفسر آیات احکام و مؤوّل متشابهات و مبین بطون قرآن است و این غیر از فهم هدایتى قرآن میباشد.
بیش از این حجابها، حجابهاى دیگرى از بیماریهاى اکتسابى و میراثى نفسانى و انحرافهاى ذهنى و خویهاى پست (مانند غرور، کبر، حسد) است که هر یک منشأ و راه علاجى دارد. این گونه حجابهاست که ذائقه فهم هر حقیقتى را فاسد و از لذت درک آن بازمیدارد و طنین آیات حق را وا میتاباند و مانع نفوذ آن در ضمیر انسانى مىشود.
چون بیشتر مسلمانان دچار همین گونه حجابها شدند، از هدایت و پیروى قرآن محروم گشتند. اگر مسلمانان پیرو هدایت اقوم قرآناند، پس چرا پراکنده، ذلتزده، حیرتگرفته و خودباخته شده اند و به جاى قیام به اقوم، بیشتر آنان زمینگیر شده یا به خواب رفته اند؟ اگر هم بخواهند برخیزند و به راه افتند، کورهراههاى تقلید از دیگران را پیش مىگیرند! مسلمانان در پیشگاه خداوند از کتاب خدا مسئولند، نه از گفته هاى مفسرین و نه از روایات نارسایى که استناد آن به منابع وحى اثبات نشده. با پروا گرفتن «اتقاء» از حجابهایى که اشاره شد و مانند آن، نور هدایت قرآن بر دلها میتابد: «هُدىً للمُتّقین» و همواره جمال آن رخ مینماید و سایه رحمتش بر سر مسلمانان وحشتزده، آنگاه بر دنیاى حیرتزده گسترده میگردد:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
که دارالملک ایمان را منزّه بیند از غوغا
* پرتوی از قرآن
پینوشتها:
۱ـ چنان که از تدبر آیات و روایات برمىآید، نخست قرآن به صورت جامع و کلى بر قلب پاک رسول اکرم(ص) پرتو افکند، پس از آن تدریجا به حسب مواقع و حوادث نازل شد. «نزول تدریجى» قرآن مسلمانان را پیوسته متوجه مبدأ وحى میداشت و نو به نو و مستمر به آنها قدرت و حرکت مىبخشید.
۲ـ مورخین و محدثین، نویسندگان وحى و فرامین و نامه هاى آن حضرت را تا ۲۶ و بعضى تا ۴۲ تن، به نام ضبط کرده اند؛ معروف و مسلمتر از همه اینها هستند: ۱ـ امیرالمؤمنین على(ع)، ۲ـ زید بن ثابت، ۳ـ ابنمسعود، ۴ـ ابوزید، ۵ـ اُبىّ بن کعب انصارى، ۶ـ عبدالله بن ارقم، ۷ـ زبیر بن العوام، ۸ـ حذیفه بن الیمان، ۹ـ علاء ابن عقبه،۱۰ـ خالد بن سعید، ۱۱ـ معیقیب بن ابىفاطمه، ۱۲ـ حنظله بن ربیع، ۱۳ـ جهم بن ابىالصلت.
۳ـ نهجالبلاغه. گیرندة بهره پیش از اوان رسیدن آن، مانند کسى است که در غیر زمین شایسته کشت کند. من به علم مکنونى پیچیده شده ام که اگر به آن دم زنم، مانند اضطراب ریسمان دلو در چاه عمیق پر پیچ و خم، مضطرب خواهید شد!
۴ـ خلیفه اول در زمان خلافت خود دستور داد پانصد حدیث مکتوب را سوزاندند. خلیفه دوم همین که بر خلافت مستقر شد، نوشتن و ضبط حدیث را منع کرد و به همه ولایات دستور داد که هر حدیث نوشته را بسوزانند و از نقل حدیث سخت جلوگیرى میکرد. بدین جهت نوشتن حدیث تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز ممنوع و متروک گردید. این مطلب در کتابهاى تاریخ و ضبط حدیث، از جمله کتاب کنزالعمّال (جلد ۵، صفحه ۲۳۷) آمده.
۵ـ در عصر صحابه فقط بحث در قرائت و لهجهها بود. در عصر تابعین، تفسیر آیات از حدود شرح لغات و معانى کمتر تجاوز میکرد. از اوائل قرن دوم تفسیر قرآن توسعه یافت و مباحث و معلومات دیگر در تفسیر قرآن راه یافت. اختلاف در قرائت بیشتر از جهت «اماله» مانند: «مالک و ملک» و «لا اقسم، و لاقسم» و نقطهگذارى پیش آمد.
6ـ هر آن کس که قرآن را به رأى خود تفسیر کند و به حق رسد، در حقیقت راه خطا پیش گرفته… جایگاه خود را از آتش آماده ساخته (در آتش جوید).
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید