پيوند شرق شناسي و استعمار در کتاب تاريخ ايران سر جان مالکم / رضا بيگدلو
1395/4/6 ۱۳:۰۴
ادوارد سعید، شرقشناسی را از آغاز، یک گفتمان قدرت و یک الگوی غربیِ چیرگی میداند که در دامن استعمار اروپایی پرورده شد و شرق شناسان را کسانی می بیند که از دیدگاه انسان پیروزمندِ اروپایی به توضیح و توجیه این رابطه قدرت همت گماشتند. وی تحت تأثیر آراء فوکو بر آن شد تا روش شناسی فوکو را در مورد موضوع شرق شناسی به کار بندد. سعید بر آن است که دوگانگی«غرب» و «شرق»،که زیربنای کلیه ی قالببندیهای شرق شناسان را تشکیل میدهد، فرآوردههایی گفتمانی و انسانساخته میباشد که در فرآیند رویارویی های فرهنگی قوام یافته است.
ادوارد سعید، شرقشناسی را از آغاز، یک گفتمان قدرت و یک الگوی غربیِ چیرگی میداند که در دامن استعمار اروپایی پرورده شد و شرق شناسان را کسانی می بیند که از دیدگاه انسان پیروزمندِ اروپایی به توضیح و توجیه این رابطه قدرت همت گماشتند. وی تحت تأثیر آراء فوکو بر آن شد تا روش شناسی فوکو را در مورد موضوع شرق شناسی به کار بندد. سعید بر آن است که دوگانگی«غرب» و «شرق»،که زیربنای کلیه ی قالببندیهای شرق شناسان را تشکیل میدهد، فرآوردههایی گفتمانی و انسانساخته میباشد که در فرآیند رویارویی های فرهنگی قوام یافته است.سعید، همانند فوکو، بر آن است که روند ایجاد«دیگری» یا عمل«دگرسازی» هم نیازمند تفكيك و هم موجب ویژگی است، چراکه هویّت«خود» همواره برپایه رابطهای منفی با «دیگری» تثبیت میشود. ازین رو، تعیین«دیگری»در اصل تلاشی است برای تعریف«خود». (سعید،1386ص20) سعید با الهامگیری از مبحث دانش- قدرت نزد فوکو،روشن میسازد که شرقشناسی همچون یک مجموعه دانش درباره آسیا و بخشهایی از آفریقا پابهپای رشد استعمار در سدههای هجدهم و نوزدهم رونق یافت.(بروجردی،1369،ص376)
***
اکثر صاحب نظران مهمترین وجه شرق شناسی را استعمار می دانند و آن را یک شیوه غربی برای سلطه بر مشرق زمین می دانند. سعید به طور کلی رابطه بین غرب و شرق را یک رابطه قدرت تعریف می کند که در مراتب و درجات آن یک سیطره پیچیده نهفته است.(سعید،همان،ص25) دسوقی هم ردپای استعمار را در شرق شناسی به شدت عمیق و آشکار می بیند و بر آن است که شرق شناسی به خودی خود، نمایی از حضور و سیادت علمی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی غرب است و یادآور دورانی است که غرب بر آن شد تا به شرق ثابت کند که در عقل و اندیشه و بینش و روش و دانش برتر و بهتر است و باید شرق علم، فرهنگ، ایمان و آرمانش را در غرب بجوید.(دسوقی،1376،ص17) شرقشناسی،به معنای آنچه پس از قرن هجدهم رایج گردید،نوعی شیوهء غربی در خصوص ایجاد سلطه،داشتن آمریّت و اقتدار بر شرق بوده است،که همواره براساس تمایزی از نوع تمایزهای تاریخی میشل فوکو بین دیوانگان و عاقلها متصوّر شده است. به اعتقاد سعید، در این پروژه تمایز سازی انبوهی کسان مانند شعرا، داستاننویسان، فلاسفه، نظریّهپردازان سیاسی، اقتصاددانان و مقامات اداری- سلطنتی قرار میگیرند.( قزلسفلی، محمد تقی،1379،ص24)
وجه استعماری شرق شناسی به طور عموم و ایران شناسی انگلیس به طور ویژه دارای اهمیت است. حتی اگر نتوان عموم شرق شناسان را به یک چوب-همان چوبی که سعید رانده-راند، اکثر ایران شناسان انگلیسی به استثنای کسانی چون ادوارد گرانویل براون به شدت رویکردی استعماری داشتند و به کار گیری ایران شناسی استعماری در مورد کلیت ایران شناسی انگلیسی پر بیراه نیست. به طور کلی شرق شناسی انگلیسی و به تبع آن ایران شناسی آنها از بطن استعمار متولد گردید و در خدمت اهداف و اغراض استعماری قرار گرفت. بسیاری از مراکز شرق شناسی انگلیسی چون«مرکز مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن» از بازوان مهم و استراتژیک استعمار بودند. بسیاری از شرق شناسان و ایران شناسان انگلیسی نه تنها از کارگزاران رسمی دولت و کمپانی هند شرقی، بلکه از جاسوسان حقوق بگیر سرویس جاسوسی انگلستان بودند. برای مثال وابستگی و عملکرد لرد کرزن، سردنیس رایت و دوشیزه آن لمبتون در این باره –که خود یکی از مهمترین و بزرگ ترین ایران شناسان انگلیسی است-برای تمامی محافل علمی و سیاسی شناخته شده است.
سر جان مالکوم (۱۷۶۹ - ۱۸۳۳) (Sir John Malcolm) افسر اسکاتلندی کمپانی هند شرقی، در اوایل قرن نوزدهم بارها جهت ماموریتهای سیاسی به ایران فرستاده شد. جان مالكم در ماموریت های خود موفق شد با بستن قراردادهایی با دولت ایران، که کاملا یک طرفه و به سود دولت انگلستان بود، علاوه بر رفع تهدید از سوی ناپلئون بناپارت و حمله افغانها به هند، منافع سیاسی و تجاری کشور متبوعش را تامین نماید و به پاس خدماتش به دولت متبوع خود انگلستان، لقب «سر Sir» بگیرد.(هالینگبری،1363،ص14) وی در پنجم ژوئيه سال 1813 تاليف خود «تاريخ ايران» را كه كلا حدود هزار صفحه است و آن را در هند تكميل كرده بود به دست چاپ داد ولي تاريخ انتشار نسخه هاي اصلي كه از آن به جاي مانده سال 1815 را نشان مي دهد كه از آن چنين بر ميآيد كار چاپ و صحافي نزديك به دو سال طول كشيده بود. ملکم يك «نظامي- ديپلمات» بود كه از سال 1800 ميلادي تا 1810 سه بار به عنوان مامور دولت انگلستان به ايران آمده بود. انگيزه او در نوشتن اين كتاب با ماموریت وی و همچنین اهداف دولت وی در ایران و آسیا کاملا مرتبط بوده است. به خاطر این منافع بود که ایران موضوع شناسایی شرق شناسی انگلیس شد. اهمیت ایران برای انگلیس از این ناحیه بود که اولا ایران یک معبر استراتژیک برای حفاظت از انگلستان بود. در ثانی ایران نمی بایست برای دشمنان انگلستان به راهرویی تبدیل می شد تا از طریق آن بتوانند به منافع بریتانیا در هند لطمه بزنند. بدین خاطر رفتار سیاسی و دیپلماتیک ایرانیان باید کنترل میشد. برای کنترل رفتار سیاسی ایرانیان هم ضروری بود، تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانیان مورد و موضوع شناسایی قرار می گرفت. بنابراین نوشتن کتاب تاریخ ایران جان مالکم و همچنین آثار دیگر ایران شناسان انگلیسی چون لردکرزن، سرپرسی سایکس، دنیس رایت و دیگران را در راستای چنین اهدافی باید بر شمرد.(خلیلی،1385،ص138)
در تاریخنگاری ملکم درباره ایران اصولی قابل ردیابی است که از مبانی گفتمانی شرق شناسی- که آن هم از مبانی و مولفه های دوران مدرن اروپا منشا گرفته- متاثر است. ذکر این نکته بایسته است که در دوران مدرن اروپا یعنی از رنسانس به بعد، تحول اساسی در معرفت انسان نسبت به طبیعت، جهان، جامعه و تاریخ و حتی خود انسان صورت گرفت. مورخان هم به عنوان اندیشمندان و فعالان عرصه های علم و اندیشه از گفتمان هایی چون انسان باوری، خردگرایی، اروپامحوری، نژادگرایی ، علم باوری و غیره متاثر بودند. مورخان و حتی ایرانشناسان و بالاتر از آن شرقشناسان قرن نوزدهم اروپا عموما و کشور انگلیس خصوصا که در چنین فضایی استنشاق میکردند،از همان منظر نیز به تاریخ و مردم مشرق زمین عموما و به ایران و ایرانی خصوصا نگاه کردهاند،آنها در تاریخنگاری خود،آگاهانه و یا ناخودآگاه به همان راهی رفتند که گفتمان مدرن در پیش روی آنها گذاشته بود.شاکله اصلی تاریخنگاری آنها را خرده گفتمانهایی چون اروپامحوری، نژادگرایی، استعمارگرایی، دشمنی با اسلام و غیره تشکیل میداد.(محمدی،1389،ص2)
به طور کلی محورهای عمده تاریخ نگاری ملکوم را بدین شرح می توان برشمرد: الف-رویکرد استعماری: همان طور که سعید تاکید می کند، انگلیسیها و فرانسویان پایه گذار حرکت به سوی شرق و مطالعه مشرق زمین بودند، که البته این موضع آنان در کسوت پیشگام از رهگذر وجود شبکه های استعماری آنها بود.(سعید،251) برداشت و درکی فوکویی به روایت ادوارد سعید نشان می دهد که جوهر شرق شناسی غربیان عبارت از تثبیت آقایی و برتری غرب بر شرق است و این نکته پذیرفتنی است که شرق شناسی به مثابه علم، تنها وقتی پدید می آید که غرب خود را چیره و مالک عالم دانست و با تکیه بر برتری موقعیت خویش و موضع فرادستانه نمیخواست این سلطه خود را از دست بدهد. به بیان دیگر شرق شناسی نوعی سبک غربی در رابطه با ایجاد سلطه، تجدید ساختار، داشتن آمریت و اقتدار بر شرق است.(خلیلی،141) بر این اساس، شرق برای یک نفر انگلیسی عبارت بود از پدیده ای که از طریق مالکیت تعریف می شد. بنابراین آن چه در ذهن انگلیسی بررسی میشد، عبارت بود از یک قلمرو استعماری یا امپریالیستی که بعد از چندین دهه به صورت قلمرو یک پارچه ای که کلا تحت حاکمیت بریتانیا در آمده بود. نگارش کتاب هایی از قبیل تاریخ ایران جان مالکم هم در راستای تحکیم این حاکمیت صورت می گرفت. نخستين و مهمترین انگيزه ملکم از تأليف آن، يک انگيزه رسمى بود يعنى تهيه اطلاعات درباره منطقهاى که براى سياست انگليس اهميت داشت. خطر حمله فرانسه به هند در نخستين سالهاى سده نوزدهم موجب شد که حکومت هند شمارى از مأموران خود را براى فراهم آوردن اطلاعات و انعقاد قرارداد به ممالک آن سوى مرزهاى شمال غربى هند گسيل دارد. بديهى است که اطلاعات گردآورى شده نياز به بررسى و ارزيابى همه جانبه داشت. به همين دليل مأمورانى به اين مناطق گسيل شدند و هر يک کتابى تهيه کردند. مونت استورات الفينستُن کتابى درباره افغانستان نوشت. هنری پوتینجر، کتابى راجعبه سند و بلوچستان و ملکم هم تاريخى در باب ايران تأليف کرد. ملکم در دهه نخست سده نوزدهم سه مأموريت در ايران انجام داد و نوشت که ”پيگيرى وظايف سياسي، انگيزه تأليف تاريخ ايران در من پديد آورد (یاپ،1360،138) ملکم نگارش کتابش را در سال ۱۸۰۸ شروع کرد. هرچند در تابستان سال ۱۸۰۹ بهدليل ماموریت سياسى در نوشتن کتاب وقفه ای ایجاد شد، این وقفه تا سال ۱۸۱۱ که از سومين مأموريت خود به ايران برگشت، ادامه یافت. اما سرتاسر سال ۱۸۱۱ را به نوشتن پرداخت و در بمبئى از حقوق و مستمرى سفير سياسى بهره مىگرفت و با هزينه دولت، منشى و کاتب و خانه داشت. لرد مينتو (Lord Minto) فرماندار کل هندوستان اين امکانات را براى خدمت به ملکم و پاداشى در قبال کار او مىدانست.
ب-اروپا محوری و نژادگرایی: در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم میلادی،رشد و توسعهی علم و تکنولوژی در اروپا از یکسو،و پیروزیها و موفقیتهای نظامی و سیاسی پیدرپی دولتهای مغرب زمین در مناطق مختلف جهان بویژه در منطقهی آسیا از سوی دیگر، مورخان، محققان و سیاستمداران اروپا را به این اندیشه و باور رهنمون ساخت که نه تنها فرهنگ و تمدن خود را برتر از جوامع دیگر بدانند بلکه به برتری نژاد خویش از لحاظ فطری و ذاتی نسبت به نژادهای دیگر اصرار بورزند. در گفتمان یورو-سانتریسم، اروپا محور همهی مسائل انسان در همهی زمینهها اعم از علم،تمدن، هنر، فلسفه، تاریخ، فرهنگ، شیوه زندگی و مسائل کلی و جزئی بسیار دیگر است و در گفتمان نژادگرایی یا برتریطلبی نژادی، نژاد اروپاییها نسبت به نژادهای دیگر متفاوت، متمایز و برتر است.در واقع جوهرهی اصلی هردوی آنها در اعتقاد به تفاوت ماهوی جامعهی غرب با جوامع دیگر بهویژه مشرق زمین است. در سراسر کتاب مالکوم همواره شناخت غرب و به تبع آن بازشناسی غربی از راه دوگانه سازی های میان غربی و شرقی صورت گرفته است. در یک سو انسان و تمدن غربی قرار گرفته که نمونه ترقی، پیشرفت، آزادگی، تمیزی و مسئولیت پذیری است و در طرف دیگر هم انسان و تمدن شرقی قرار دارد که غیر عادی بودن از عمده ترین ویژگی های آن محسوب می شود. زندگی در سکون، عقب مانده بودن، بی اعتنایی به سرنوشت خود و جامعه و بسیاری از رذالت های دیگر از خصوصیات انسان شرقی برشمرده شده است.
ج- طرح نظریه استبداد شرقی: فلسفه تاریخ غرب فلسفهای بود که تاریخ را یک جریان خطی میداند. و بر مبنای مفهوم پیشرفت و ترقی همه چیز را توضیح میدهد و غرب مدرن را معیار و میزان ترقی و پیشرفت فرض میکند. و بقیه را نیز نسبت به آن میسنجد. موازینی هم دارند که بر آن اساس بعضی را مترقی و بعضی را مرتجع میدانند و بر اساس همین، نسبت به تمام عالم قضاوت میکنند. مشخصه اصلی شرق شناسی تهیه فهرستی از علل و عواملی است که رکود و سکون جوامع اسلامی را شرح میدهند. این فهرست نوعا شامل نبودن مالکیت خصوصی، وجود بردهداری عمومی و تفوق و تسلط حکومتهای مطلقه و استبدادی است. تاثیر این عوامل در جامعه شرقی باعث تبعیت بردهوار و حقیرانه تودههای مردم شرق به اراده و میل حکام و زمامداران بوده است. توده مردم در رابطه با اراده مطلق قدرت مرکزی در شرایط عمومی همانند و یکنواختی به سر میبرند، زیرا هیچگونه نهاد واسطه يا مداخلهگر مهمی که میانجی میان حاکم مستبد و توده مردم باشد وجود ندارد.تمامی نهادهای اجتماعی به حاکم مستبد و حکومت مطلقه تعلق دارد و از این رو همه آنها نهادهای حکومتی به شمار میروند. نمونههای اصلی استبداد شرقی را مونتسکیو از امپراتوریهای آسیا به ویژه امپراتوری عثمانی گرفته بود. هدف اصلی فلسفه اجتماعی هگل درک شرایطی بود که در آن موجودات انسانی میتوانند به خودآگاهی تاریخی برسند. اگر چه هگل میان مناطق مختلف آسیا تمایزات مهمی قایل بود اما، نظر کلی او این بود که خصوصیات ساختاری جوامع شرقی، از حصول خودگاهی در این جوامع جلوگیری میکند.از آنجا که در شرق، استبداد شکل طبیعی حکومتها بود لذا هیچگونه تصور و مفهومی از آزادی شخصی و فردیت انسانی رشد پیدا نکرد. این نظریه بعدها توسط مارکس و دیگران پرورده شد و برای تبیین جوامع شرقی توسط نویسندگان غربی و پیروان شرقی آنها به کار گرفته شد.(توسلی،1373،ص6)
ملکم تاريخ ايران را منحظ مىنامد. از ديد او ايران در حالت بربریت باقى مانده و در آن هيچ نوع پيشرفتى صورت نگرفته است. اين حالت انحطاط، گاهى پادشاهانى چون انوشيروان دادگر را تکانی می داد، اما بار ديگر مملکت را دچار سردرگمى و فقر و فاقه و نابسامانى مىکرد. خود ملکم احساسات آزادی خواهی داشت و اعتقاد داشت که آسيائىها ارزش آزادى را نمىدانند و بيشتر امنيت را ترجيح مىدهند و امنيتى که با رهبرى مستبد تندخو فراهم مىآيد نه به وسیله حکمرانى سست عنصر و ضعيف. با اين معيار ملکم به طرف داورى اخلاقى از نوعى کشيده شد که آن را شامل حال ملل اروپائى نمىدانست. مثلاً وى از اعمال آقامحمدخان در مورد استقرار امنيت از راه ترور و وحشت دفاع کرد و اينکه تنها روشى بود که اين ملت مىتوانست با آن روى صلح و صفا ببيند. از نظر وی عمل شاهعباس اول در از بين بردن فرزندان خود، شايد براى نجات کشور از نابسامانى لازم و ضرورى بود (ملکم، جلد ۲، ص ۶-۵۶۵). ملکم ناگزير بعضى از مزاياى قاطع و مثبت را براى توجيه اعمال ظالمانه پيش کشيد. او با اين معيار تيمور را در بوته نقد گذاشت و سلطانمحمد را نيز کاملاً محکوم کرد (ملکم، جلد ۲، ص ۲۰). اما او کلاً استبداد را محکوم نکرد. استبداد در نظر او معلول بود نه علت و تأثيرات اخلاقى آن بدتر از مواد آن بود. در نظر ملکم بدترين معلول انحطاط ايران در اخلاقيات مردم انعکاس داشت؛ بهرغم او ايرانيان مردمان غافل، متقلب، دمدمى مزاج و بدتر از همه خودخواه بودند. مهمترین رسالت گفتمانهای مذکور این بوده است که همهی اقوام و ملل و جوامع عقبمانده و به دور از تمدن را به سوی تمدن مدرن و جدید که همان تمدن اروپاست،رهنمون سازند و در این راستا وظیفه و تکلیف متفکران اروپایی این بوده است که برای تحقق هدف مقدس مذکور از هیچگونه تلاشی دریغ نکنند. راهحل گفتمانهای فوق برای نجات جوامع عقبمانده،این بوده است که چون فرهنگ و تمدن اروپا به لحاظ برتری ذاتی و خاصیت جهان شمولی خود توانایی رهبری و هدایت تمامی جوامع عقبمانده به سوی تمدن مدرن را دارد،لذا تنها راه سعادت،تعالی و ترقی جوامع مذکور در آن واقع است یا به تعبیر بهتر«اروپایی»شوند. بدون تردید برمبنای چنین نگرشی بوده است که در گفتمان یورو-سانتریسم از اندیشههایی چون بیهمتایی و مهتری غرب و تقدیر تاریخی بیچون و چرای آن هواداران میشده و یا همهی فرهنگهای جوامع دیگر را تحقیرآمیز،عقبمانده و بیارزش تلقی مینموده است.(محمدی،1389،ص5)
ح-باستان گرایی: تقریبا تمامی نویسندگان قرن نوزدهم اروپایی به شدت متاثر از نظریات نژادی بودند. به گونه ای که آن را می توان در آثار نویسندگان بزرگی چون جان استوارت میل، کارلایل، جورج الیوت، و حتی چارلز دیکنز یافت.این نظریات نژادی بر کار و پژوهش شرق شناسان تاثیر مستقیمی داشتند. از نظر نویسندگانی چون مالکم، همانند کسانی چون کنت دو گوبینو، ایرانیها قبل از اسلام پیشرفته بودهاند. اما اسلام باعث افول و انحطاط مردم ایران شد. نظریات مربوط به عقب ماندگی و انحطاط مشرق زمین و نابرابری آن با جهان غرب به آسانی با اندیشه های مربوط به مبانی زیست شناختی در نابرابری نژادها همراه و همگام شد.(سعید،302) به طور کلی از نظر مالکم و دیگر اخلاف وی در مقایسه ای که بین تمدن ایران باستانی و دوران اسلامی به عمل می آمد، تمدن های باستانی به مراتب پیشرفته تر و مترقی تر از دوران اسلامی بودند. دین زرتشت هم دینی انسانی تر از دین اسلام به تصویر کشیده می شد.«با نظر در آثار قدیم ایران اعتقاد به این معنی می شود که مردم نخستین ایران در جمیع صنایع و علومی که باعث انتظام امور ملک و ارتباط جمهور ملت می شود، به خوبی ترقی کرده بودند و در تحت حکومت، بعضی رفاه و آسایشی داشته اند که از آن زمان دیگر باره ندیده اند.»(مالکم،1876،ص4) این نظر که به صورت سربسته و اشاره گونه توسط سرجان ملکمخان مطرح شد، توسط کسانی چون جلال الدین میرزا- شاه زاده قاجاری متوفی 1289 هجری قمری، صاحب کتاب نامهی خسروان ، میرزافتحعلی آخوندزاده و پس از او میرزا آقاخان کرمانی در کتاب آیینهی سکندری به صورت یک نظریه مبسوط پرورانده می شود.
د-اسلام ستیزی و نظریه عقب ماندگی: ردپای استعمار در شرق شناسی به همان اندازه برجسته است که حضور کلیسا. از آن جایی که مسیحیت از دشمنی تاریخی و شکستهای پی در پی از اسلام کینه و عداوتی دیرینه داشت و اسلام در زمانی بس کوتاه توانسته بود بر پهنه وسیعی از جهان گسترش یافته و به مشکل دراز مدت اروپا تبدیل شود و در چهره های مختلف پیشروی های اولیه، اندلسی و عثمانی موجبات شکست و هراس دائمی اروپائیان را فراهم کند، این دشمنی کلیسایی در گفتمان شرق شناسی به شدت هویدا شد. نزد اكثر شرق شناسان قرن هیجده و نوزدهم اسلام دینی بود، بشری نه آسمانی. محمد(ص)پیامبر مرسل نیست و مسلمانان وحشیانی مهیب هستند که هیچ نقشی در تمدن و پیشرفت بشری نداشته اند. دین اسلام به معنای بازگشت به توحش است که پیشرفت را به عقب انداخته و آزادی جهان مسیحیت را تهدید می کند. شرق شناسانی چون هانری لامانس بلژیکی –که نماینده و نمونه حضور کلیسا در جریان شرق شناسی است-توماس کارلایل، نلدکه، گلدزیهر و دهها نفر دیگر همگی از چنین اندیشه هایی برکنار نیستند. در پژوهش های فلسفی، اجتماعی، حقوقی و حتی علمی، شرق و شرقیان عقب مانده تلقی می شدند و چنین وانمود می شد که توانایی شرقیان در دانش و اختراع و نوآوری از غرب کمتر است.(دسوقی،101) مالکم هم با اسلاف خود در این باره همداستان بود. از نظر وی هرچند که اختلاف و جنگ و جدال در بین تمامی اقوام و ملل دیده می شود، اما این امر در بین کسانی که دین «پیغمبر عرب» را پذیرفته اند، بیشتر است. زیرا او صریحا به پیروان خود امر می کند که بزنید گردن کفار را و از دشمنان خدا انتقام گیرید. بنابراین او علت کمبود پيشرفت در بین مسلمانان را اسلام و حاکم بودن احکام آن می بیند. مالکم ميانهاى با اسلام نداشت. از نظر او بهترين خصايص دين اسلام از مسيحيت برگرفته شده است. بنابراین در بین مسلمانان شمشیر برهان قاطع شمرده می شود. در مورد ويژگىهاى ديگر اسلام هم می گوید:«دين اسلام دينى است مخالف اصلاحات و پيروان آن با تعصبات، خرافهپرستى و تمايلات بىجهت مقيد شدهاند. چيزى جز بربريت نمىتوانست نتيجه اين دين باشد. » زیرا«نمونه ای از ملل مسلمان وجود ندارد که به درجه والائى از تمدن رسيده باشند و سکنه جمیع بلادی که این دین را قبول کرده اند، بدون استثنا همیشه در معرض صدمات حکومت و قهر و غلبه و بی ثباتی بودهاند.». اما چرا اين وضعيت پيش آمده است؟ براى اين وضعيت دو عامل وجود دارد. بيش از همه پيامبر اسلام جنگ و سختکشى را ترغيب کرده است (مالکم، همان،220) عامل دوم هم نهاد تعدد زوجات و خلوتگزينى زنان بود که ”بىترديد در ميان مللى که اين دين را پذيرفتهاند عامل مهمى در عقبماندگى آنها از قافله تمدن بوده است.
ملکم در ادامه به مهارت تمام اين بحث را ادامه مىدهد و زيانهاى حرمسرا را برمىشمارد و اين که مردم ايران همچون ساير مسلمانان به خود اجازه مىدهند که در التذاذ از داشتن حرم، آزادانه رفتار کنند. از نظر ملکم اين مسئله سستى و تنپرورى بهدنبال دارد و نشانه بارز آن خنثى بودن آقامحمدخان بود که توانست توانمندىهاى خود را در جاى ديگر بهکار گيرد و با موفقيت بر تخت سلطنت جلوس کند.
پس از نظر ملکم سلوک با زنان در وهله نخست به افراط در عشقورزى مىانجامد و نتيجه آن هم سستى و تنپرورى است. در وهله دوم هم موقعيت زنان در جامعه، مطلقگرائى و استبداد را مىپروراند. مسلمانان در خانه مستبدى مطلق هستند و اين استبداد آنها در حکومت نيز منعکس مىشود. ”بدين ترتيب با بردهگردانيدن نيمى از آحاد جامعه، نيمه ديگر بهصورت ستمگران جلوه مىيابند و همين نکته مانع محکمى در مقابل پيشرفت و تمدن مىگردد. (همان،220)
تاثیرات روانشناختی اسلام هم از عوامل مزید بر عقب ماندگی مسلمانان محسوب می شد، این تاثیرات که عبارت بود از تشدید گرایشهائی مانند گوشهگیری، تسلیم و اعتقاد به تقدیر و سرنوشت و امثال آن. بر حسب نظر شرقشناسی، ایمان اسلامی برای تغییر دادن و نظامات و مراتب اجتماعی یا برای مخالفت با استبداد سیاسی حاکم، هیچگونه انگیزهای ایجاد نمیکرد.وانگهی، چنین استدلال شده است که اسلام برخلاف مسیحیت، دکترین حقوقی مناسبی را در زمینه حق مقاومت در برابر حکومتهای ظالم، گسترش نداده است و هرگز برای الزامی ساختن این تصور که مؤمن از حاکمیت کافر نمیباید تبعیت کند، هیچ وسیله موثری رشد و گسترش نیافت.نبود انگیرههائی شبیه انگیزههای غربی، انگیزه پیشرفت و نوآوری، ضدیت با استبداد و حکومت مستبد، را باعث شده است.(توسلی،1373،4)
ر- : ارضای حس کنجکاوی غربیها درباره شرق: در اوايل سده نوزدهم رويدادهاى هند و لشکرکشى ناپلئون به مصر، علائق تجارى و نيز علائق فکرى و فرهنگى و حتى رمانتيک براى تهيه کتابهاى بهتر و نيز ترکيبى از علائق گوناگون موجب شد که نياز به کتابهاى بهتر درباره موضوعات شرقى بيشتر شود. از اين رو کتاب ملکم نه تنها علائق سياستمداران و تاجران را از نظر اطلاعاتى ارضاء مىکرد، بلکه آن ديدگاه رمانتيک غريبان را نيز درباره اسامى افسانهآميز ايران، بخارا و سمرقند اقناع مىنمود. تاريخ ايران ملکم در اين حيطه با آثار جميزميل (James Mill) سر والتر اسکات (Sir Walter Scott) و جميز موريه (James Morier) گره خورد. از انگيزه های دیگر ملکم براى نگارش تاريخ خود، حس شهرتطلبى او بود. به دنبال انتشار کتاب تاریخ ایران، خود ملکم در اروپا به شهرت رسيد، همچنین از دانشگاه آکسفود به دريافت درجه دکتراى حقوق نائل آمد.(یاپ،139)
ه- بنیان گذاری تاریخ نگاری نوین در باب ایران: تاريخ ايران سرجان ملکم در سال ۱۸۱۵ در دو جلد حجيم منتشر شد، بلافاصله توسط میرزا اسماعیل حیرت در هند به فارسی ترجمه و به ایران ارسال گردید. این کتاب در اختیار شاهزادگان و فضلای ایرانی قرار گرفت و مبنای نگارش و نگرش ایرانیان به تاریخ خود گردید. این کتاب در تمام دوران بعد از این تاریخ مورد استفاده و الگوی مورخین و روشنفکران ایرانی چون جلال الدین میرزا قاجار در نامه خسروان، میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا آقاخان کرمانی و دیگران هم در روش و هم در بینش قرار گرفت. تقریبا همه آنها در همان اصولی گام گذاشته اند که سر جان مالکم پایه گذاری کرده است. کتاب تاریخ ایران مالکم واجد ویژگی هایی است که آن را از دیگر آثاری که تا این زمان در باب تاریخ ایران به نگارش درآمده بود، متمایز می کرد.
ملکم در نوشتن تاريخ خود از منابع متعددی بهره گرفته است، که تا آن زمان استفاد از این منابع در تاریخ نگاری ایران بی سابقه بود. اول: منابع جامع و تحقيقات اروپائى که در باب تاریخ ایران وجود داشته است. ملکم در تاريخ خود با تواضع اعلام مىدارد که تمامى آثار اروپائى را درباره تاريخ و ادبيات ممالک شرقى مطالعه کرده است. از جمله آنها می توان به شرق شناسانی چون انکتيل دوپرون اشاره کرد که وی کمال بهره را از آن برد و بهدرستى ابراز داشت که اين اثر از آثار بسيار موثق و صحيح درباره دين زردشتى است.(ملکم، ج۱، ص ۱۹۳) دوم: مجموعهاى از منابع تاريخى فارسى که شاهنامه فردوسی جزو مهمترین آنها بود و آنها را در زمان سفر به ايران فراهم آورده بود. سوم: اطلاعات دست اولى که زيردستان او در دومين و سومين سفر وى به ايران گردآورى کرده بودند. چهارمين منبع او گروهى از کتيبهها، مُهرها، سکهها و اندکى هم مکتوبات تاريخى زبان پهلوى بوده است. زبان پهلوى را اروپائيان به غير از تلاشهاى پرون براى خواندن متون پهلوي، نخوانده بودند. ولى سيلوستر دوساسى بعضى از کتيبههاى آن را خوانده بود و ملکم نيز از آنها بهره گرفت. پنجمين گروه منابع او، آثار عربى راجع به ايران بود. خود ملکم زبان عربى نمىدانست ولى از ترجمههاى فارسى بعضى از اين منابع بهره جست و از آنها بهعنوان تکملهاى براى منابع فارسى و يا هندى استفاده کرد. همچنین کتاب مالکم مایه های اولیه سره نویسی بر پایه مجعولات دساتیر توسط برخی از باستان گرایان دهه ها و سده بعدی را فراهم ساخت. وی در بمبئى نسخهاى از کتاب دساتير را به دست آورد. مالكم این کتاب را که کاملا جعلی بود، موثق برشمرد. و از آن در نگارش کتابش استفاده کرده و آن را به ایرانیان به عنوان یک کتاب اصیل درباب ایران باستان شناسانید. او کتابى هم بهنام دبستان مذاهب بهدست آورد و از آن استفاده کرد. ششمين گروه منابع او حماسه ملى ايران بود که فردوسى آن را سروده بود. مالکم مىگويد که چند نسخه از شاهنامه را در اختيار داشته ولى نسخه مورد استفاده او چاپ ۱۸۱۱ کلکته بوده است. هفتمين و آخرين گروه منابع او در مورد ايران باستان، نوشتههاى گوناگون بيگانگان بوده است. اين آثار شامل کتب يوناني، بيزانسي، سرياني، ارمنى و يهودى مىشد. مالکم جز آثار يونانى به هيچ يک از آنها دسترسى نداشته است. او با سنجيدگى تمام در روايات و نقل قولهاى خود از اين آثار استفاده کرد و در فصل هفتم به منظور مقايسه از آثار مورخان يونانى بهره جست. تاريخ ايران مالکم چهار بخش است. بخش اول، تاريخ ايران را تا فتوحات عربان دربر مىگيرد. اين بخش تفصيلات قابل ملاحظهاى دارد ولى دربر دارنده محدوديتهاى چشمگير نيز هست. شش فصل نخستين آن شرحى از تاريخ ايران بر پايه شاهنامه فردوسى و بعضى از آثار عربى و فارسى است. بخش دوم تاريخ ايران مالکم دوره فتوحات عرب تا قيام نادرشاه را دربر مىگيرد. اين بخش يک جلد کامل را به خود اختصاص داده است. تفصيلات اين بخش به پاى بخش اول نمىرسد. مالکم مىگويد که در اين بخش اطلاعات ”بسندهاى در اختيارم بود از اينرو مىتوانستم اطلاعات درباره سلسلههاى مختلف را از لابهلاى اين منابع دربياورم ( ملکم، ج۱، ص ۲۷۵“) بخش سوم تاريخ او حاوى يک مجلد است و به تاريخ ايران از نادرشاه تا استقرار سلسله قاجار يعنى به تاريخ پيش از ورود ملکم به ايران اختصاص دارد. اين بخش مفصلتر از بخش پيشين است و ملکم در اينباره مىگويد که از قيام نادرشاه به بعد ”رويدادها بهدليل ارتباط با سلسله قاجار اهميت زيادى يافته است“. بخش چهارم تاريخ ملکم اصلاً تاريخ نيست بلکه گزارش مفصلى از حيات اجتماعى ايران است که نيمه دوم جلد دوم را به خود اختصاص داده است. به طور کلی کتاب تاریخ ایران مالکوم تاثیرات دیرپایی در گرایش های روشنفکری و در تاریخ نگاری ایرانی به لحاظ روش و بینش بر جای گذاشت. این کتاب که نمونه تمام عیاری از یک اثر شرق شناسی استعماری است، بر پایه ها و مبانی ای استوار است که کاملا می خواهد سلطه و استعمار انگلستان برآسیا را توجیه و مقبول نشان دهد. و بر اساس مولفه هایی چون اسلام ستیزی، اروپامحوری، باستان گرایی و غیره اصول شرق شناسی پنهان را به بیان سعید به خوبی نشان می دهد.
منابع:
بروجردی، مهرزاد،غرب زدگی و شرق زدگی وارونه،ایران نامه، شماره 31، تابستان 1369. // توسلی،غلامعبای،نقد تحقیقات شرق شناسی و جامعه شناسی درباره اسلام و سرمایه داری، نامه علوم اجتماعی، شماره7، زمستان 1373. // خلیلی، محسن، نقدی از دیگر- ایران شناسی انگلیسی، پژوهشنامه علوم سیاسی، سال1، شماره 2، بهار 1385. // دسوقی، محمد، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، تهران، نشر هزاران،1376. // سعید، ادوارد، شرق شناسی، ترجمه لطفعلی خنجی، تهران، امیرکبیر،1386. // قزلسفلی، محمدتقی، ایران از منظر شرق شناسی، اطلاعات سیاسی و اقتصادی، شماره 151، فروردین و اردیبهشت 1376. // مالکم، سرجان، تاریخ ایران، ترجمه، میرزا اسماعیل حیرت، تهران، کتاب فروشی سعدی،1876. // محمدی، ذکرالله، ایران و ایرانی در تاریخ نگاری مدرن غربی، کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش145، خرداد1389. // هالینگبری، ویلیام، روزنامه سفر هیئت سرجان ملکم، ترجمه هوشنگ امیری، کتابسرا،1360. // یاپ،م.ای.،دو مورخ انگلیسی تاریخ ایران،در: تارخنگاری در ایران، ترجمه یعقوب آژند،نشر گستره،1360.
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت، سال هفتم، شماره 3
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.