مِرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود

1395/3/10 ۰۸:۵۵

مِرگان که سر از بالین برداشت، سلوچ نبود

سکون و سکوت زندگی در روستاها تنها گاه‌به‌گاه با صدای بادی و حرکت و رقص برگ‌های درختان یا با صدای دام‌ها و جوشش چشمه آبی درهم می‌شکند؛ آرامشی که امروزه چون حسرتی در دل جامعه شهری موج برمی‌دارد. گفته شده که جامعه ایران از روزهای نخست شکل‌گیری روستایی بوده است. زندگی‌ها در روستاها جاری بود و مردم در این جامعه کوچک در کنار یکدیگر و دوشادوش هم روزگار می‌گذراندند. از همان روزهای نخست با هم بودن آن‌ها لازمه زندگی بود، از آن‌رو که رویارویی با خطرها و مشکل‌ها و برآمدن از کارهای سخت برای تداوم زندگی، به توان جمعی‌شان نیازمند بوده است.

 نگاهی بر پیوندهای زندگی بخش در جامعه روستایی
 

آمنه ابراهیمی: سکون و سکوت زندگی در روستاها تنها گاه‌به‌گاه با صدای بادی و حرکت و رقص برگ‌های درختان یا با صدای دام‌ها و جوشش چشمه آبی درهم می‌شکند؛ آرامشی که امروزه چون حسرتی در دل جامعه شهری موج برمی‌دارد. گفته شده که جامعه ایران از روزهای نخست شکل‌گیری روستایی بوده است. زندگی‌ها در روستاها جاری بود و مردم در این جامعه کوچک در کنار یکدیگر و دوشادوش هم روزگار می‌گذراندند. از همان روزهای نخست با هم بودن آن‌ها لازمه زندگی بود، از آن‌رو که رویارویی با خطرها و مشکل‌ها و برآمدن از کارهای سخت برای تداوم زندگی، به توان جمعی‌شان نیازمند بوده است. همکاری و همیاری در دل این جامعه کوچک، همچون سنتی تا به امروز جلوه‌گر بوده که دوام زندگی را در گذر روزگاران پرفراز و نشیب بر دوش داشته است. پیوند و همبستگی اعضای این جامعه خُرد اما صمیمی و همدل با اندیشه‌ها و نگره‌هایی اسطوره‌ای، افسانه‌ای و داستانی همراه بوده است. این بن‌مایه‌ها جمع روستاییان و زندگی آن‌ها را در دل طبیعت با معناهایی زیبا و ژرف، زنده و پابرجا نگاه می‌داشته است؛ جمعی که گاه به داستانی دل می‌سپردند و بودنِ خود را در آن مکان از سر ماجرایی عجیب و دلپذیر دانسته و برای حفظ زندگی که بر این پایه جای گرفته بود می‌کوشیدند.
با نظر به این جنبه از برآمدن آبادی‌ها، یعنی افسانه‌ها و داستان‌هایی که واقعیت می‌سازند و زندگی را در جایی ممکن می‌کنند، دیگر، افسانه‌های مردمی بیهوده و بی‌فایده پنداشته نمی‌شوند. در پژوهش‌های میدانی می‌بینم در برآمدن بسیاری از روستاها عبور امام یا امام‌زاده‌ای و رد پایی مقدس یا غیب شدن یک قدیسی نقش دارد؛ داستانی که همه اهالی بدان باور دارند و به گونه‌ای در بنِ ذهنیت‌شان با آن زندگی می‌کنند و بنای بودن‌شان را بدان وابسته می‌دانند. این است که اهالی در نگهداری از چنین بن‌مایه‌های زندگی‌ساز که پدیداری مکان زندگی‌شان را به مثابه مکانی ایده‌آل تصویر می‌کند، با هم یکدل و نقش‌سازند؛ مکانی که اهالی می‌کوشند زندگی را در آنجا حفظ کنند. همراهی در برابر خطرها و مشکلات، لازمه چنین نگهداری و حفاظتی برشمرده می شود. از این‌رو است که سنت‌های کهن همدلی، یاریگری و همیاری را در تاریخ ایران باید در روستاها جست؛ روستاهایی که امتداد زندگی در آن‌ها به امتداد و پاس‌داشت سنت‌های کهن وابسته است و اگر سنتی بمیرد جان روستا در خطری بزرگ می‌افتد.
غمگنانه است دانستن این که بعضی از سنت‌ها در کش و قوس روزگار نو با خاموشی و فراموشی در محاق رفته‌اند. در واقع  جریان سیال زندگی روستاها در یکی دو سده اخیر با اصلاحات ارضی و ورود مدرنیته و شکل‌گیری شهرهای گوناگون با فریفتگی‌هایشان، از رونق و شکوه گذشته بازمانده است. تاریخ این نقطه تحول را در دل ادبیات ایران شاید بتوان جست، آنجا که محمود دولت‌آبادی «جای خالی سلوچ» را به تصویر می‌کشد و به گونه‌ای از فقر، بیکاری و سرافکندگی مردان روستا و نیز برهم خوردن نظام‌های پیشین زندگی‌بخش در روستا سخن می‌راند. سلوچ در این میانه مردی است که اندوهگین و شرمگین، خود را از روستا به شهر می‌اندازد تا کاری دست و پا کند. تصویری تازه که این روزها از روستاها در ذهن ترسیم می‌شود، به گونه‌ای از ویرانی نظم و نظام قدیم زندگی در گذر روزگار حکایت دارد.
یکدستی جمعیتی و مذهبی در جامعه روستایی، همیاری‌ها و یاریگری‌هایی را در دل تاریخ پدید آورده است که این جامعه کوچک را در برابر شهر متمایز و از گونه‌ای خصلت تاریخی برخوردار می‌سازد. روستاییان حتی با داشتن تفاوت‌ها در جامعه کوچک خود نیز همدلی و یاریگری را از یاد نمی‌برند زیرا زندگی در روستاها، شرایط ویژه آب و هوایی و مشاغل و مسایل برآمده از آن‌ها همت گروهی را نیاز دارد؛ کوششی که جز در سایه بی‌اعتنایی به تفاوت‌ها جلوه‌گر نمی‌شود.
زندگی در کشوری کم‌آب چون ایران، اهمیت مساله آب را در گذران زندگی و انجام کار کشاورزی شغل بیش‌تر روستایی‌ها دوچندان می‌کند. تپش زندگی در اینجا در واقع به وجود آب وابسته است، از این‌رو برای حفاری چاه، ذخیره آب و ساختن آب‌انبارها، کندن قنات و لای‌روبی آن و تقسیم آب، سنت‌هایی از همیاری در روستاها شکل گرفته که برخی‌ وجوه آن حتی تا به امروز زنده مانده است. این همیاری‌های همدلانه برای آباد نگه‌داشتن زمین و حفظ زراعت، بی‌تردید با وجود خشکسالی‌ها و نامهربانی طبیعت دوچندان می‌شود. صدای چنین همدلی‌هایی را از دل «جای خالی سلوچ» می‌توان شنید، آنجا که دولت‌آبادی می‌نویسد «بعضی چیزها مثل خار به چشم آدم می‌روند. تو بخواهی یا نخواهی، باز هم آنها مثل خار به چشمت می‌روند. حالا شما هر چه می خواهید، بگویید. اما من می‌بینم که این قنات دارد زورهای آخرش را می‌زند! من با سالار عبدالله و کدخدا نوروز هم حرفش را زده‌ام. پیش از اینکه بی‌آبی غافلگیرمان کند، باید فکری بکنیم. من روی "خدا زمین"  خیلی حساب می‌کنم».
افزون بر این، همیاری‌های سنتی اهالی روستاها در کشاورزی و مرحله‌های کاشت، داشت و برداشت، سختی کار را بر آن‌ها آسان می‌کرده است. کاشت و برداشت برنج در نوار ساحلی شمال ایران همیاری‌هایی را رقم می‌زده است، در دیگر جاها نیز بنا بر نوع محصول مثل گندم و جو، مرکبات و میوه‌های دیگر، همکاری‌هایی را می‌بینیم. همه این سنت‌ها حافظ زندگی‌اند و فراموشی‌شان با نابودی و ویرانی آن آبادی همراه است. شغل معمول دیگر روستاییان یعنی دامداری نیز در دل تاریخ پرفراز و نشیب ایران شیوه‌هایی از همیاری را پدید آورده است؛ سنت‌هایی که همچون دیگر شیوه‌ها و آیین‌های همیاری در هر جا و مکان، بنا بر لهجه و گویش محلی اصطلاحاتی ویژه دارد.
دیدنی‌هایی در آستانه دگرگونی و نابودی
روستاها با این پیشینه غنی و ارزشمند از سنت‌های همدلانه در برابر چشمان جست‌وجوگر جهانگردان و سفرنامه‌نویسان در حلقه‌ای از حصار برج‌های نظامی، حدودی تعیین شده را تصویر می‌کردند؛ حصاری که افزون بر فایده دفاعی به گونه‌ای، واحدی از زندگی را دربرمی‌گیرد. این واحد از رشته‌های پیونددهنده زندگی یافته است و حصار می‌تواند نمادی بیرونی از آن باشد. بنجامین جهانگرد آمریکایی عصر قاجار در این‌باره می‌نویسد «یکی از دیدنی‌هایی که در ایران چشمان هر مسافری را به طرف خود جلب می‌کند و کنجکاوی او را برمی‌انگیزد دهکده‌هایی است که در وسط دشت‌ها و جلگه ها واقع شده‌اند و حصار و دیوار بلندی که بفواصل معینی برج و سنگرهای مستحکمی دارد دور هر یک از آنها را احاطه کرده است. مسافر تازه‌وارد وقتی در نظر اول این دهکده‌ها را مشاهده می‌کند تصور می نماید که دژ یا قلعه نظامی هستند و تعجب می‌کند که در وسط دشت اینهمه دژ و قلعه را چرا ساخته‌اند ولی بزودی متوجه می‌شود که اینها دهکده‌ای بیش نیستند و موقع غروب گله‌های گاو و گوسفند که برای چرا به صحرا رفته‌اند بازگشته و جلوی دروازه بزرگ این دهکده جمع می‌شوند که وارد آن گردند».
زوال زندگی روستایی در دوران مورد اشاره، با ظلم و ستم حاکمان آغاز شد، گرچه تا پیش از این نیز این واحد زندگی در کش‌وقوس‌های لشکرکشی‌ها و خونریزی‌ها در خطر ویرانی بود و حتی در برخی جاهای دیگر چون پیکر مرده‌ای می‌نمود. هینریش بروگش، جهانگرد آلمانی تصویری روشن از این مساله به دست می‌دهد. وی در این‌باره می‌نویسد «اصولا بیشتر روستاهای ایران متعلق به افراد متنفذیست که در دربار شاه، دارای شغل و کار مهمی هستند و مورد توجه هستند یا در دستگاه حکام و ولایات، کار و شغل مهمی دارند، این عده تا بر سر کار هستند برای آبادی آن روستاها از آب قنوات استفاده می‌کنند و عده‌ای که به عنوان رعیت در اختیار دارند در این روستاها کشت و زرع می‌کنند و هر ساله کرایه و سهم مالکانه خود را از آنها می‌گیرند و چون افراد متنفذ و با قدرتی هستند کسی نمی‌تواند متعرض روستاها و رعایای آنها بشود، ولی موقعی که این افراد مرده یا مغضوب وارد شدند و کار خود را از دست دادند اربابهای روستاهای مجاور که افراد متنفذی هستند آب قناتهای روستاهایی را که صاحب آنها مرده یا نفوذ خود را از دست داده‌اند به سمت روستای خود می‌کشانند و کسی را هم یارای جلوگیری از تجاوز آنها نیست. در نتیجه روستاها بر اثر کم‌آبی خشک شده و اراضی آنها غیرقابل کشت می‌شود و رعایا چون بایستی به ارباب خود بهره مالکانه بدهند ناچار آن را رها می‌کنند و می‌روند و در نتیجه روستا پس از مدتی متروک و ویران می‌شود». در این میانه است که فشار بر رعیت حتی صدای اعتراض و شِکوه درباریان را نیز درمی‌آورد. مهدیقلی هدایت «مخبرالسلطنه هدایت» در کتاب «خاطرات و خطرات» روایت کرده است انیس الدوله همسر ناصرالدین شاه در نامه‌ای به همسرش می‌نویسد «شنیدم که حکومت شیراز را باز تغییر داده‌اید، والله خیلی تعجب است. بیچاره رکن‌الدوله هفت ماه است رفته، با آنهمه خسارت. اگر برای پیشکش است از خود شاهزاده بگیرید و خودش باشد. اینطور پدر رعیت بیچاره درمی‌آید. رعیت همینطور تمام می‌شود. حاکم که از خودش نمی‌دهد دور از مروت است. از همه جهت بیچاره‌ها تمام شده‌اند. عریضه را به دست کسی ندهید. محرمانه ملاحظه فرموده پس بدهید خواجه بیاورد».
بدین‌سان رخدادهای پرشمار چند سده اخیر، رشته زندگی روستاها را با آنچه پیش از آن جریان داشته است متفاوت رقم می‌زند و پیوندهای درونی روستاها را با موجی از دگرگونی‌ها روبه‌رو می‌سازد. این در حالی است که تلاش برای حفظ زندگی روستایی بر اساس همیاری‌های گذشته با ورود فناوری‌ها صورت دیگری یافته است.
* برگرفته از کتاب «جای خالی سلوچ» نوشته محمود دولت‌آبادی

منبع: شهروند

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: