نوینگرایی در شعر حافظ / امیررضا پوررضایی - بخش اول
1394/12/24 ۰۷:۵۷
گفتمان(discourse) سنت و نوینگرایی (مدرنیته)، به نظر میرسد که پیوسته در تاریخ وجود داشته است. علاوه بر این، تمام آنچه امروز «سنّت» است، روزی مدرن و با سنت زمانه خود درگیر بوده تا توانسته خود را ثابت کند و در ذهن و زندگی انسانها در بلندمدت باقی بماند و ما امروز آن را سنت بخوانیم؛ ولی از آنجا که سرعت تغییرات و دستاوردهای بشر در سدههای اخیر بالا رفته است، بین سنت و مدرنیته شکافی جدی پیدا شده و جدالهای سنگینی به بار آورده است.
گفتمان(discourse) سنت و نوینگرایی (مدرنیته)، به نظر میرسد که پیوسته در تاریخ وجود داشته است. علاوه بر این، تمام آنچه امروز «سنّت» است، روزی مدرن و با سنت زمانه خود درگیر بوده تا توانسته خود را ثابت کند و در ذهن و زندگی انسانها در بلندمدت باقی بماند و ما امروز آن را سنت بخوانیم؛ ولی از آنجا که سرعت تغییرات و دستاوردهای بشر در سدههای اخیر بالا رفته است، بین سنت و مدرنیته شکافی جدی پیدا شده و جدالهای سنگینی به بار آورده است.
نوینگرایی (مدرنیته) در مفهوم امروزینش بر دو پایه «اصالت فرد» و «اصالت علم» قرار دارد. به سخن دیگر هرچه انسان را اصل قرار ندهد و به او توجه کامل نکند و یا هر آنچه پایه و استدلال علمینداشته باشد، در مسیر توسعه و مدرنیته کنار گذاشته میشود. توسعه در دورانهای مختلف تاریخ بشر مفهوم متفاوتی داشته است و در حال حاضر به معنای حرکت از جامعه سنتی به جامعه نوین (مدرن) است.
جامعه سنتی بر دو پایه «سنتهای نیاکان» و «دستورات بزرگان» استوار است. سنتهایی که به جا مانده و باید دقیقاً پیروی شود و دستوراتی که رئیس قبیله، بزرگ قوم یا پدر صادر میکند و باید اطاعت شود. این شرط بقای جامعه سنتی بوده است و اگر جز این بود، ادامه حیات جوامع سنتی ممکن نبود.
با تغییرات به وجود آمده در زندگی انسان، بهویژه پیامدها و دستاوردهای انقلاب صنعتی، که به انسان این امکان را داد از قبیله خارج شود و برای خودش زندگی کند، لزوم رعایت ارزشهای قبیلهای نیز که از لوازم زندگی گروهی بود، از بین رفت و جامعه جدیدی پا به عرصه حیات بشری گذاشت که تا پیش از آن امکان وجود نداشت. اگر چنین نبود و همواره پدیدههای مدرنی به جای آنچه سنت بود نمینشستند، ما امروز در عقاید توتمی باقی مانده بودیم و هنوز جادوگر قبیله زمام امور را در دست داشت! این جامعه، که امروز آن را جامعه مدرن میخوانیم، بر دو پایه جدید بنا شده: «خرد» و «خلاقیت».
«توسعه» و «مدرنیته» که در کُنه خود به یک جا میرسند، در معنای امروزین آن، حرکت از جامعهای است که بر پایه «سنتهای نیاکان» و «دستورات بزرگان» بنا شده و اداره میشود، به سوی جامعهای که بر پایه «خرد» و «خلاقیت» بنا شود و قرار گیرد و در آن «اصالت فرد» و «اصالت علم»، ارزشهای حاکم باشد. عدهای از ما و نگاه خارجیان به ما، شاید این گونه باشد که جامعه ما جامعهای است بیگانه با مفهوم نوینگرایی (مدرنیته).
این نگاه به نظر درست نمیرسد و بدون اینکه بخواهیم داعیهدار این باشیم که مدرنیسم امروز جهان ریشههای ایرانی دارد و یا اینکه جامعه ما امروز جامعهای کاملاً نوینگرا (مدرن) به حساب میآید، تنها به یک نکته اشاره میکنیم و آن اینکه اگر بالاترین ارزش موجود در سازمان ارزشداوری نوین (مدرن) را حقوق انسانها بدانیم، قدیمیترین سند حقوق بشر جهان تا امروز، منشور حقوق بشر کوروش است.
فارغ از گذشتههای دورتر، زمانی که در آستانه انقلاب مشروطیت بحث نوینگرایی (مدرنیته) در ایران مطرح شد، ایران جامعهای بود سنتی که صحبتهایی از مدرنیته در آن آغاز شده بود و امروز ایران جامعهای است نوینگرا(مدرن)، که تکمیل فرآیند نوینگرایی در آن جریان دارد. این نکته شایان توجه است که مدرنیته را یک «روند» بدانیم و نه یک «رویداد» و در نظر داشته باشیم که نوینگرایی ماهیت خطی دارد و نه ماهیت نقطهای.
نوینگرایی برای جوامعی که مدرنیته در آنها متولد شد، امری درونی و بدون برنامهریزی بود که در یک فرآیند بلند چندصد ساله و بسیار پرهزینه طی شد؛ اما برای جوامعی مثل ما، شکل امروزین آن پدیدهای وارداتی است که سرعت و هزینه تحققش میشود خیلی کمتر باشد؛ ولی جامعه در دورهای مثل یک عضو پیوندی آن را پس زده!
درست است که جامعه ما در زمان ورود نوینگرایی به ایران نشانی از آن نداشت، اما میراث فرهنگی ما از آنچه به عنوان مدرنیسم شناخته میشود، فقرههای بسیاری داشت که آنها را علاوه بر میراث مکتوب، در ناخودآکاه فرهنگی جامعه نیز میتوان دنبال کرد. ما در دورههای گذشته، در بسیاری از موارد، زمانی که بحث ارتباط و زاویه عناصر فرهنگیمان با آنچه نگاه روز بوده پیدا شده، یا به شکلی هیجانزده ابراز داشتهایم که ما از ابتدا پیرو همین جریان بودهایم و با زور و زحمت خود را به شکلی غیرواقعی به آن چسباندهایم؛ مثل برخوردی که در دهه ۷۰ میلادی با کمونیسم داشتیم و دین و مذهب و مزدک، همه را کمونیست قلمداد کردیم و یا در مواردی همه سنتمان را کنار گذاشتیم و از خودمان فرار کردیم و سعدی را هم ماکیاولی خواندیم! باید از هرگونه افراط و تفریطی فاصله گرفت و در نظر داشت که کار علمی با هیجانزدگی، پیشداوری و مصادره به مطلوب قابل جمع نیست.
تغییر دیگری که از دوران جامعه سنتی به دوران جامعه مدرن پیش آمده، جایگزینی گفتمان «تکلیف» با گفتمان «حق» است. به سخن دیگر با بررسی آثار مکتوب دوران سنتی درمییابیم در اکثر موارد در خصوص تکلیف انسان صحبت و سفارش میشود؛ اما آثار دوران نوینگرا بیشتر از حقوق انسانها صحبت میکند.
تفاوت دیگری که به چشم میخورد، تفاوت جایگاه فکر است. در دنیای ماقبل مدرن، انسان موجودی در میان طبیعت به نظر میرسید که در مواقعی فکر میکند و افکاری دارد. هرچه به عقب برمیگردیم، به نظر میرسد که نقش، کارکرد و زمان فکر کردن انسانها کمتر میشود. در انسان امروز این روند برعکس شده و در زندگی انسانها فکر، سهم بسیار بزرگتری بر عهده دارد تا آنجا که بخش بزرگی از زندگی امروز را فکر به همه چیز تشکیل داده است. انسان امروز، در «واقعیت» در زندگیاش فکر میکند؛ اما در «حقیقت» در فکرهایش زندگی میکند!
علاوه بر اینها در جامعه مدرن، اخلاق به شکل حداقلی حاکم است. به سخن دیگر انسان مدرن با جمعبندی نظرات و مشترکات بین ادیان و آیینهای بزرگ، و با فاصله گرفتن از ایدهآلهای دور از دسترس یا غیر واقعبینانه درباره انسان، به نگاهی در اخلاق رسیده که میتوانیم آن را نگاه حداقلی بنامیم.
نکته دیگری که در خصوص تفاوتها و مشخصههای جامعه مدرن و جامعه سنتی به نظر میرسد، این است که زندگی در جامعه سنتی نیاز به توان و صرف انرژی کمتری در مقایسه با جامعه مدرن دارد و از سوی دیگر آزادی و مسئولیت نیز در آن، تقریباً به همان اندازه کمتر است.
و بالاخره مهمترین تفاوت نگاه نوینگرا (مدرن) با نگاه سنتی، تفکر انتقادی است. در نگاه نوینگرا این تفکر انتقادی است که به عنوان نوک پیکان تغییرخواهی و تغییرپذیری، همه چیز را به چالش میگیرد و به نقد میکشد و در موارد زیادی هم نتیجه این میشود که یا مفهوم به چالش کشیده شده درست نیست؛ چرا که «درست» خود مفهومی است سخت تابع موقعیت، و یا اینکه درست هست، اما «درستتری» از دل این نقد و چالش سر برمیآورد.
پس از این مقدمه درباره سنت و نوینگرایی، تلاش خواهد شد فقط بر اساس نسخ معتبر دیوان حافظ، دریابیم که حافظ نسبت به آنچه امروز نوینگرایی (مدرنیته) خوانده میشود، چه نگاه و زاویهای داشته و آثار و آرای او که تأثیر جدی بر جامعه ما داشته و دارد، و در رسیدن جامعه امروز ایران به هر آنچه هست سهیم بوده، چه نسبتی با مفاهیم نوین دارد. از زاویه دیگر، تا حد امکان دریابیم نگاه نوینگرایی و انسانهای نوینگرا به حافظ چگونه ارزیابی میشود و چرا در زمانی که ایران به سمت نوینگرایی پیش رفت، حافظ جایگاه بالاتری نسبت به قبل از آن یافت و از بزرگانی مثل سعدی بیشتر مورد توجه قرار گرفت. تا به آنجا که امروز کتابشناسی آثار حافظپژوهی و حافظشناسی خود یک کتاب چندصد صفحهای است.
نگاه حافظ به انسان
حافظ برای انسان جایگاه بسیار بالایی قائل است و او را شایسته بودن در موقعیت عالی میداند و توصیه میکند خود را درگیر ارزشهای دست کم نکند و همواره سعی دارد این وجود بسیار پر ارزش را به ترتیبی راهنمایی کند تا بتواند بهترین بهره را از عمر و زندگی ببرد.
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم:
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم، چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملَک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خرابآبادم
در خصوص چگونگی و حسن استفاده از عمر، حافظ سفارش به خوشباشی معنوی و اغتنام فرصت دارد و این نگاه نیز در راستای قائل شدن ارزش دست بالا برای انسان است.
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس اُنس و حریف و همدم و شُرب مدام
ساقی شکّردهان و مطرب شیرینسخن
همنشینی نیککردار و ندیمی نیکنام
شاهدی از لطف و پاکی، رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی، غیرت ماه تمام
بزمگاهی دلنشان، چون قصر فردوس برین
گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام
حافظ در این غزل با هنرمندیِ بسیار و مبالغه شاعرانه آنچه را هدفگذاری برای زندگی میداند، توصیه میکند و در دو بیت پایانی با اشاره به برخی شخصیتهای تاریخی میگوید:
نکتهدانی بذلهگو چون حافظ شیرینسخن
بخششآموزی جهانافروز چون حاجی قوام
هر که این عشرت نخواهد، خوشدلی بر وی تباه
وان که این مجلس نجوید، زندگی بر وی حرام
در غزلی دیگر با اشاراتی به جهان گذرا و سفارشاتی به انسان بر این پایه، باز نشان میدهد که ارزش بالاتر را برای انسان قائل است و سعی دارد که او عمر گرانمایه را به پدیدههای کم ارزش نفروشد:
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد، آزاد است
مگر تعلق خاطر به ماهرخساری
که خاطر از همه غمها به مهر او شاد است
در ابیات بعد میگوید:
رضا به داده بده، وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
چند بیت دیگر را نیز که همین نگاه حافظ به انسان در آن به روشنی دیده میشود به عنوان نمونه میآوریم:
ـ ساقیا، برخیز و درده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ـ ای دل، شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانهسر بکن هنری ننگ و نام را
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ـ ای دل، ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد؟
ـ به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد…
ـ بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
ـ شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
کلاهی دلکش است، اما به ترک سر نمیارزد
ـ زیادتی مطلب، کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت هست
ـ دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش:
کز شما پنهان نشاید کرد سرّ میفروش
گفت: آسان گیر بر خود کارها، کز روی طبع
سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش
ـ حافظا، چون غم و شادی جهان در گذر است
بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم
نگاه حافظ به عقل و خرد
مدرنیته به منبعی غیر از عقل متکی نیست و عقلگرایی را میتوان جزء جدایی ناپذیر نوینگرایی دانست. به بیان دیگر آنچه در نوینگرایی قائل شدن ارزش برای انسان است، در واقع قائل شدن ارزش برای توان عقلی انسان و جایگاهی است که انسان به پشتوانه عقل یافته است. ممیز انسان و غیر انسان در نگاه مدرن، عقل است. حافظ نیز برای عقل و خرد جایگاه والایی قائل است؛ گرچه ممکن است در مقام نقد به این بیت استناد شود که:
یکی از عقل میلافد، یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم
اما در حقیقت در بیت بالا حافظ در عین اینکه پیشنهاد میدهد داوری بین عقل و طامات به خداوند واگذار شود، با آوردن «لافزدن» برای عقل و «بافتن» برای طامات، عقل را پدیدهای ارزنده معرفی میکند. زمانی که حافظ از عقل سخن میگوید، دو عقل متفاوت و به عبارتی، دو درجه متفاوت از عقل مدنظرش است: یکی «عقل معاشاندیش» که حافظ آن را پست و وسوسهگر و در نهایت گمراهکننده معرفی میکند:
ـ ز باده هیچت اگر نیست، این بس که تو را
دمی ز وسوسه عقل بیخبر دارد
ـ حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
ـ اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد
ـ بهای باده چون لعل چیست؟ جوهر عقل
بیا که سود کسی برد کاین تجارت کرد
ـ ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
ـ هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدمصفت از روضه رضوان بهدر آیی
دیگری «عقل مآلاندیش» است که آن را میتوان مراد اصلی از آنچه عقل خوانده میشود دانست و حافظ برایش جایگاه بسیار والایی قائل است:
ـ زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
ـ مشورت با عقل کردم، گفت: حافظ می بنوش
ساقیا، می ده به قول مستشار مؤتمن
ـ من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
ـ نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
ـ امروز قدر پند عزیزان شناختم
یارب، روان ناصح ما از تو شاد باد
ـ ای که انشاء عطارد صفت شوکت توست
عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد
علم نیز از شمار ارزشهای نوینگرایانه است و نگاه حافظ به آن در اینجا اهمیت دارد.
ـ علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
ـ هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین
نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد
به روشنی پیداست که حافظ برای علم ارزش بسیار قائل است و آن را ثمره زحمات چهل ساله، مایه آبرو و در ردیف دین میداند.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.