نگاهی انسان شناختی به زندگی و آثار ساعدی / فاطمه خضری – بخش چهارم و پایانی

1394/12/19 ۱۱:۱۸

 نگاهی انسان شناختی به زندگی و آثار ساعدی / فاطمه خضری – بخش چهارم و پایانی

ساعدی در سن 17 سالگی همزمان با سه روزنامه همکاری می کرد. بعد از آن نیز در سال های 56 تا 58 دوباره به روزنامه نگاری روی آورد. موضوع اصلی روزنامه ها نوشتن اتفاقات به روز جامعه است. ممکن است نویسنده ایی خودش را درگیر زندگی روزمره یا مسائل حاد جامعه نداند، در نتیجه او نوشتن در روزنامه ها را نپسندد. همان طور که می دانیم نویسندگان متخصص نوشتن در سبک ژورنالیسم را دون شخصیت خویش می دانند. در اینجا ضمن پرداختن به روزنامه نگاری های ساعدی، این نکته هم مورد توجه بوده که چه چیز باعث می شود بین نوشتن مسائل حاد جامعه و تخصصی نوشتن یا توجه به ذهنیت، دوپاره گی به وجود بیاید.

 

ساعدی در سن 17 سالگی همزمان با سه روزنامه همکاری می کرد. بعد از آن نیز در سال های 56 تا 58 دوباره به روزنامه نگاری روی آورد. موضوع اصلی روزنامه ها نوشتن اتفاقات به روز جامعه است. ممکن است نویسنده ایی خودش را درگیر زندگی روزمره یا مسائل حاد جامعه نداند، در نتیجه او نوشتن در روزنامه ها را نپسندد. همان طور که می دانیم نویسندگان متخصص نوشتن در سبک ژورنالیسم را دون شخصیت خویش می دانند. در اینجا  ضمن پرداختن به روزنامه نگاری های ساعدی، این نکته هم مورد توجه بوده که چه چیز باعث می شود بین نوشتن مسائل حاد جامعه و تخصصی نوشتن یا توجه به ذهنیت، دوپاره گی به وجود بیاید. به نظر می آید این موضوع به ساختارهای شناخت انسان مربوط می شود؛ انسان به راحتی نمی تواند پیوند بین کنش و نظریه را درک کند. از آنجا که انسان برای ساختار مند کردن بازنمودهای اجتماعیش به زبان نیاز پیدا می کند، مجبور می شود از خلال مفاهیم ذهنیش کنش واقعی در جامعه را بررسی کند. همان طور که می دانیم جامعه ی ما با ارتباط برقرار کردن با جوامع دیگر خواست رویکرد مدرنیته را وارد زندگیش کند؛ این فرایند باعث می شود جامعه خویش را، به دو دسته تقسیم کنیم؛ کسانی که با وارد شدن رویکرد مدرنیته به زندگی موافقند و کسانی که نیستند. روزنامه پدیده ایی است که همه ی گروه های مردمی با آن به طور مستقیم ارتباط برقرار می کنند؛ بنابراین روزنامه عرصه ایی نیست که هر کسی هر گونه دوست داشت به راحتی از نقطه نظرات خود سخن بگوید. شاید بعضی ها تصور کنند که آزادی مطبوعات مقوله ایی است که صدرصد در دست دولت است، اما این گونه نیست. در اینجا ما می بینیم که روزنامه در ایران موقعیت خطرناکی دارد چون هر لحظه امکان دارد به عرصه ی دعوای بین دو تفکر متضاد که توان گفتگو با هم را ندارند، تبدیل شود. برای همین خیلی طبیعی است که در ایران کسانی که دوست دارند به مسائل عمیق تر فکر کنند خودشان را از نوشتن در روزنامه ها که ارتباط مستقیمی با دو رویکرد متفاوت نسبت به مدرنیته دارد، کنار بکشند. این افراد همان طور که می بینیم دارای مجله های تخصصی هستند که حتی افراد تحصیل کرده هم به راحتی نمی توانند با آن ها ارتباط برقرار کنند. روزنامه ها مجبور به در نظر گرفتن عقاید پایین ترین قشر جامعه هم می شوند، وگرنه باید با نوشتن خداحافظی کنند. اما نویسندگان مجلات تخصصی ممکن است در این جا دچار  توهم شوند، یعنی هنگامی که می خواهند خودشان را از دعوای سطحی روزنامه ها عقب بکشند کنش واقعی مردم را به فراموشی بسپرند. اما این دو گروه متفاوت ممکن است این احساس را در نوشته های خود نشان بدهند که ما باید مستقل از نیروهای غربی افکار خود را شکل دهیم. اوج این ادعا را می توان در نوشته های اوایل انقلاب دید. روزنامه نگاری های ساعدی هم به اوایل انقلاب بر می گردند. اگر خواسته باشیم از روزنامه نگاری های ساعدی یک تقسیم بندی داشته باشیم در دو بخش قرار می گیرند؛ مقالات سیاسی و  نوشته های ادبی. ساعدی در مورد نوشته های سیاسیش نظر مساعدی ندارد و آن ها را به گونه ایی ضایع شدن وقت و انرژی می داند. ساعدی همان طور که فرهنگ مردم عامه برایش مهم است نوشتن در روزنامه ها را هم در نظر دارد. نوشته های ادبی ساعدی به شناخت هنر در جامعه می پردازند. او مقالاتی تحت عنوان «نقاشی، مظلومترین هنر در ایران امروز»، «هنر زدایی مهلک ترین ضربت بر پیکر فرهنگ فردا» و «تئاتر مستند» دارد. ساعدی در مقاله ی "نقاشی، مظلومترین هنر در ایران امروز" از این انتقاد می کند که نقاشی چنان در پیچ و خم تعاریف نامعقول و پیچیده گیر کرده و آن چنان در انحصار جماعت خاصی در آمده که از دسترس مردم واقعی فاصله گرفته است. ساعدی به خوبی دوپاره گیی که بین افرادی که خود را خاص می دانند و مردم درگیر زندگی روزمره وجود دارد، را درک کرده است. هنر در جامعه ایی هنگامی به وجود می آید که سوژه شکل بگیرد. شکل گیری سوژه هم مربوط به درک ارتباط بین ابعاد مختلف انسان است. ساعدی بر این باور است که حتی آشنایی با  هنرهای غربی در دست عده ی خاصی است نه در دست همه ی مردم.

 

«دیگر جواب گلوله گُل نیست» عنوان متنی است که ساعدی در  سال 57  در روزنامه ی ایرانشهر، شماره ی 7 به چاپ رساند. در این متن ساعدی نثری تند و احساسی دارد، البته ممکن است گفته شود آن دوره چنین اقتضایی می کرد. «بله، کار از کار گذشته، مبارزات انقلابی مردم حکمت پوشالی مبارزه ی مسالمت آمیز را برای ابد به طاق نسیان سپرده است. پیشرفت لحظه  به لحظه ی مبارزات قهر آمیز یک سال گذشته، امروزه روز دارد شکل یک انقلاب مسلحانه را پیدا می کند. و این ناگزیری، سرنوشت محتوم مردم ایران است که بی هیچ رابطه و وابستگی به قدرت های بزرگ و بلوک های شرق و غرب، تنها و تنها به اتکاء نیروی خود با دست خالی به میدان آمده اند و نه تنها در مقابل چکمه پوشان و جلادان رژیم بلکه در برابر بزرگ ترین امپریالیسم جهانی قد علم کرده اند»(مجابی، 1378، ص 124).  روزنامه را هم مانند خیلی از پدیده ها، ما از کشورهای غربی وام گرفته ایم. وارد شدن هر چیز جدیدی  منجر به درگیری  بین سنت های گذشته و جدید می شود. البته روزنامه علاوه بر جدید بودن خودش، به عنوان یک ابزار جدید هم در خدمت تبلیغ یا آشنایی با پدیده های جدید دیگر قرار می گیرد. همان طور که می دانیم انقلاب ایران اوج خواسته ی مردم برای اینکه بتوانند بدون در نظر گرفتن دعوای سنت و مدرن، از خلال گذشته شان یا تفکر خویش،  کشور خویش را به استقلال برسانند، شکل گرفت. شاید در اینجا بشود یک سوال پرسید؛ آیا علمکرد امروز روزنامه ها با چندی پیش فرق کرده است...؟ یعنی امروز ما می توانیم بدون در نظر گرفتن دعوای سنت و مدرنیته با هم به گفتگو بنشینیم...؟ شاید نوشتن این گونه نوشته ها، آن زمان مردم را ارضای روانی می کرد. به نظر می رسد از خلال نوشته های آن دوره می توان پی برد که مردم ایران به راحتی نمی توانند نه از سنت های خود بگذرند، و نه می توانند  مدرنیته را به فراموشی بسپرند. مردم به خوبی درک کرده اند که نمی توانند با اهمیت دادن فقط به سنت یا مدرنیته زندگی خود را شکل بدهند. شاید همین درک آن ها از واقعیت منجر به پیروزی انقلاب شد. مردم عامه درگیر زندگی روزمره توان این را ندارند که مفاهیم زندگی خویش را برای ایجاد گفتگو به نظم برسانند؛ وظیفه ی نخبگان و نویسندگان است که با داشتن کنشی متاثر بین خود و مردم به شناختی که مردم ایران  شعار می دهند نه تنها عمیق تر فکر کنند، بلکه با ایجاد گفتگو بین خودشان انرژی مردم را هدایت کنند. اما همان طور که می دانیم دوپاره گی بین روزنامه نگاری که به مسائل حاد جامعه بدون تفکر عمیق می پردازد، و تخصصی نوشتن به این آسانی از بین نمی رود. این گونه می شود نویسنده ای همچون ساعدی ترجیح میدهد به ادبیات بپردازد تا بتواند در این ژانر بین کنش واقعی مردم و نظریه به توافق برسد. او حق دارد به نوشته های ادبیش به نسبت مطالب ژورنالیستی اش اهمیت بیشتری بدهد.

برای بررسی زمینه ی شکل گیری هر تفکری در ابتدا ما باید مقوله ی فکر کردن را فرایندی تاریخی فرض کنیم. برای همین آشنا شدن با محیط زیستی – فرهنگی که فرد در آن زندگی کرده اولین مرحله ی نزدیکی به شناخت تفکرش است. همان طور که می دانیم شکل گیری زندگی جمعی انسان ها فرایندی انعطاف پذیر است؛ ما نمی توانیم در طول تاریخ با جامعه ایی که توانسته دوام خود را بدون ارتباط با جوامع دیگر حفظ کند، روبرو شویم. وجود ارتباط دائمی و پویایی جوامع از خلال این مقوله باعث می شود که ما نخواهیم شناخت خود را از هر پدیده یا هر فرد، بر مبنای مفاهیم مطلق خاص هر جامعه بگذاریم. ناچارا" هنگام شناخت هر فرهنگ ما باید جهان را آن هم نه فقط بعد اقتصادیش  بلکه کلیت آن را مد نظر داشته باشیم؛ در غیر این صورت گفتگو را که اگر  هدف هر شناخت بدانیم از دست داده ایم. در این راستا اگر ما خواسته باشیم زمینه ی تفکر ساعدی را بشناسیم مجبور می شویم علاوه بر سیر تفکری که جامعه ی ایرانی تا دوره ی ساعدی داشته به این نکته که جهان، امروزه هر چه سریعتر از خلال ارتباطات در حال گسترده شدن است، هم توجه کنیم. جامعه ی ایرانی چیزی حدود هزار و چند صد سال شدیدا" تحت تاثیر اسلام است؛ اما جامعه ی ایرانی بر اساس فرهنگ ساختار یافته ی گذشته اش اسلام را  تفسیر کرده است؛ همان طور که امروز بعضی نخبگان دوست دارند اسلام را در راستای تفکر مدرنیته تفسیر کنند. به نظر میرسد هنگام شناخت فرهنگمان ما باید این نکته را هم مد نظر داشته باشیم؛ چرا هر جامعه ایی که می خواهد فرهنگ دیگری را بپذیرد در ابتدا سعی می کند آن را با فرهنگ خود به گونه ایی تطبیق دهد که دچار چالش هایی اساسی در ذهن نشود...؟؛ یعنی هیچ جامعه ایی وجود ندارد که توانسته باشد خود را از فرهنگ گذشته اش به طور مطلق، هنگام رودرو شدن با جامعه ی دیگر، جدا کند. اما برای رسیدن به تفکری جدید هر جامعه ایی نیاز دارد تا اندازه ایی دچار چالش هایی در ذهن هنگام رودررویی با فرهنگ دیگری شود؛ در غیر این صورت وجود فرهنگ دیگری در آن جامعه به صورت مکانیکی در کنار فرهنگ خود باقی می ماند. هنوز افرادی در ایران وجود دارند که معتقدند گسست ایران از گذشته اش باعث شد ما مغلوب فرهنگی عقب افتاده تر از خودمان شویم و تمدن دوران ساسانی را از دست بدهیم. در گذشته ما افرادی داشتیم چنان مغلوب تفکر اسلام شدند که حتی نوشته های خویش را به زبان فارسی نمی نوشتند؛ امروز هم ما افرادی داریم که از فرهنگ غرب همین گونه سخن می گویند: «سالیان دراز رسم بر آن بوده که غالب نویسندگان ما تجدد و نوسازی و غرب گرایی را با هم مترادف بدانند و بر آن ها بتازنند، یا آن که از برتریهای غرب سخن بگویند و فرهنگ ملی را ناچیز انگارند بی آن که در هر دو مورد از سرگذشت تجدد خواهی در ایران و نیز از آنچه در جهان می گذرد آگاهی درست داشته باشند»(بهنام، 1386، ص 1). همان طور که گفته شد ایرانیان، اسلام را بر اساس مفاهیم خودشان تفسیر کردند. ایرانیان قبل از پذیرش اسلام تحت تاثیر اساطیر خود و دین زرتشت بودند.

 

اساطیر ایرانی و دین زرتشت

اساس اساطیر ایرانی ثنویت است. در این اساطیر در یک سو اورمزد پاک قرار دارد و در سوی دیگر اهریمن ناپاک. جنگی بین پاکی و ناپاکی و حق و ناحق به وجود می آید. مبنای ثنویت اساطیر ایران رویکرد شکل گرفته ی ما را در ارتباط با شناخت جهان نشان می دهد. دین زرتشت هم استوار شدن خویش را بر همین مبنا قرار داد.  انسان برای ساخت زندگی اجتماعی خویش ناچار به پذیرفتن چنین رویکردی در کل بوده است. بدن در یک سو نماد پلیدی، بیماری و گناه و ذهن/روح هم در سوی دیگر نماد پاکی و نقطه ی رسیدن به حقیقت یا خدا  قرار می گیرد. این رویکرد شناخت جهان، از خلال مفاهیم زبان به نشان می دهد  انسان به راحتی نمی تواند خود را از سیطره ی قدرت آن برای رسیدن به رویکردی دیگر بیرون کشد. آثار ساعدی این دو انگاری را به خوبی نشان می دهند. ایرانیان به راحتی اسلام را از خلال این رویکرد درونی شده شان تفسیر کردند. آثار ساعدی به خوبی تاثیر اساطیر ایران را در درک مفاهیم اسلام نشان می دهد. در آثار ساعدی اغلب به این اشاره دارد که مردم با در دست داشتن "علم" به نیروهای ماورائی پناه می برند تا بتوانند از شر بدی ها نجات پیدا کنند. ساعدی برای پروراندن آثارش درست است از خلال این رویکرد دو انگاری جهان را می نگرد اما گویی ساعدی دوست دارد به رویکردی متفاوت برسد که این خواسته اش را هم در نوشته هایش به صورتی گنگ و نامفهوم نشان می دهد.

 

اسلام و هویت ایرانی

همان طور که گفته شد ایرانیان دارای فرهنگی ساختاریافته بودند که با اسلام رودرو شدند؛ کربن شرق شناس هم در همین رابطه به یک نوع شکل گیری اسلام ایرانی اشاره می کند. در خود همان عربستان هم که مبدا اسلام دانسته می شود ما می بینیم که آن ها یکباره نتوانستند ساختارهای شناختی خود را بر مبنای مفاهیم وحی تغییر دهند. به نظر می رسد انسان برای اینکه بتواند در متن زندگی کنش خود را ساختارمند کند، در ابتدا باید از خلال زبان ایده ی آن را در ذهن بپروراند؛ این دقیقا" دوپاره گی بین کنش و ذهن را نشان می دهد. «به طور مثال: در جامعه اسلامی قرون اول و دوم با وجودیکه  تمدن و جامعه پیدا شدند و امپراطوری و تشکیلات وسیع حکومتی ساخته شدند، و اجتماعی را میسازد، اما این اجتماع تازه و جوان است و در داخل آن دسته بندی های کاملا" دور از هم و متخاصم که بر اساس قبیله است وجود دارد...»(شریعتی، 1378). جامعه ی ایرانی هم به راحتی نمی تواند خود را از ساختارهای درونی شده ی فرهنگ خویش با پذیرش اسلام یکباره دور کند. البته هر جامعه ای هنگام رودرو شدن با تمدن دیگری آن را بر مبنای ساختارهای فرهنگ خویش تفسیر می کند؛ مثلا" ممکن است در اینجا یک سوال پیش بیاید؛ چرا ایرانیان مذهب تشیع را پذیرفتند...؟ آیا تشیع بیشتر با ساختارهای گذشته ی فرهنگشان سازگاری داشت و در نتیجه آن ها را کم تر دچار چالش در ذهن می کرد....؟ ایرانیان با ورود بیگانگان نه تنها تمدن عظیم خود را از دست دادند، بلکه زبان، مذهب و به طور کلی فرهنگ آن ها به مبارزه طلبیده شد. همان طور که می دانیم این سال ها «دو قرن سکوت ایرانیان» نامیده شده است. شاید حمله های متعددی که قبل از آن به ایرانیان شد به این شدت نبود؛ مثلا" اسکندر نتوانست زبان و فرهنگ ما را این گونه مورد حمله قرار دهد. در نوشته های ساعدی می توان توجه اش را به اسلام دید. ساعدی حتی نام بعضی از شخصیت های داستان خویش را «اسلام» گذاشته است؛ این شخصیت در داستان ها نقش کلیدی دارد؛ به بقیه شخصیت ها  مشاوره می دهد. در داستان های ساعدی مهم ترین مسئله توسل کردن شخصیت داستان ها به نیروهای ماورائی هنگام رودرو شدن با مشکلات است؛ شخصیت داستان ها علم بر می دارند، روضه می خوانند. در اینجا به یکی از داستان های ساعدی به نام «گدا» می توان اشاره کرد که درباره ی پیرزنی است که به خاطر شکل گیری زندگی مدرن، بچه هایش او را رها کرده اند، و گویی دیگر مثل گذشته پیرها حرمت گذاشته نمی شوند. در این داستان ما پیرزن را می بینیم که مجبور است تن به گدایی بدهد: «ديگه كاري نداشتم، همه‌ش تو خيابونا و كوچه‌ها ولو بودم و بچه ها دنبالم مي‌كردند، من روضه مي‌خوندم و تو يه طاس كوچك آب تربت مي‌فروختم، صدام گرفته بود، پاهام زخمي شده بود و ناخن پاهام كنده شده بود و مي‌سوخت، چيزي تو گلوم بود و نميذاشت صدام دربيايد، تو قبرستون مي‌خوابيدم، گرد و خاك همچو شمايلو پوشانده بود كه ديگه صورت حضرت پيدا نبود، ديگه گشنه‌م نمي‌شد، آب، فقط آب مي‌خوردم، گاهي هم هوس مي‌كردم كه خاك بخورم، مثل اون حيوون كوچولو كه وسط بره‌ها نشسته بود و زمين را ليس مي‌زد. زخم گنده‌اي به اندازه‌ي كف دست تو دهنم پيدا شده بود كه مرتب خون پس مي‌داد، ديگه صدقه نمي‌گرفتم، توي جماعت گاه گداري بچه‌هامو مي‌ديدم كه هروقت چشمشون به چشم من مي‌افتاد خودشونو قايم مي كردند. شب جمعه تو قبرستون بودم، و پشت مرده شور خونه نماز مي‌خوندم كه پسر بزرگ سيد مرتضي و آقا مجتبي اومدند سراغ من كه بريم خونه. من نمي‌خواستم برم. اونا منو به زور بردند و سوار ماشين كردند و رفتيم و من يه دفعه خودمو تو باغ بزرگي ديدم. منو زير درختي گذاشتند و خودشون رفتند تو يه اتاق بزرگي كه روشن بود و بعد با مرد چاقي اومدند بيرون و ايستادند به تماشاي من. پسر سيد مرتضي و آقا مجتبي رفتند پشت درختا و ديگه پيداشون نشد، دو نفر اومدند و منو بردند تو يه راهروي تاريك. و انداختنم تو يه اتاق تاريك و من گرفتم خوابيدم. فردا صبح اتاق پر گدا بود و وقتي منو ديدند، ازم نون خواستند و من روضه‌ي ابوالفضل براشون خوندم»(ساعدی، در سایت نعلبندیان).  ما به کرات در داستان های ساعدی بدبختی شخصیت های داستان  و توسل آن ها را  به امامان و ولیان شیعه  می بینیم.

 

تجدد خواهی ایرانیان و مدرنیته ی جهانی

 حدودا" 150 سال پیش بود که ایرانیان با فرهنگ غرب رودرو شدند. آیا برخورد ایرانیان با فرهنگ غرب متفاوت از برخوردشان با اسلام بود...؟ در اینجا می توان به نوع تفاوت برخورد ایرانیان با این دو فرهنگ متفاوت اشاره کرد. با ورود اسلام به ایران، ایرانیان بر اساس ساختارهای شکل گرفته خود از خلال محیط زیستی – فرهنگی گذشته شان دین جدید را تفسیر کردند و آن را پذیرفتند. شاید بتوان به یک تصور در رابطه با پذیرفتن  راحت تر اسلام نسبت به غرب توسط مردم رسید که اسلام یک مذهب بود و این فرصت را به ایرانیان می داد که خدایی قوی داشته باشند تا بتوانند به وسیله ی خدای جدیدشان در مقابل قدرتمندان حاکم قرار بگیرند. روابط ایران با غرب با پایان جنگ های ایران و روسیه آغاز شد. در همین راستا غرب با هدف  استعمار و آبادانی کشورمان به ما نزدیک شد؛ بزرگان ایران هم برای رسیدن به تکنولوژی آن ها نه تنها منابع اقتصادی را در اختیار آن ها گذاشتند بلکه رفته رفته ایرانیان نیز خودشان را برای پذیرفتن فرهنگ آن ها آماده کردند. همان طور که می دانیم مدرنیته ادعای دور شدن از رویکرد متافیزیک را برای شناخت واقعیت دارد؛ چیزی که ایرانیان به راحتی نمی توانند به خاطر ساختارهای درونی شده ی مذهبشان قبول کنند. اما کسانی که در ایران پیشرفت غرب را تحسین می کردند بر اساس مفاهیم ادعا شده ی غرب بدون در نظر گرفتن نبود انطباق بین گزاره های زبانی و واقعیت عینی فکر می کردند می شود تمامی مفاهیم در حیطه ی مذهب را به فراموشی بسپرند. و این در حالی است که:  «دو مشخصه ی اصلی ارده ی شناخت جهان و ارده ی تسلط بر آن بود و این حاصل فرهنگی بود که اروپاییان پس از پایان قرون وسطی – دورانی که، بر خلاف مشهور، از لحاظ تکوین اندیشه ی اروپایی آنقدر ها هم بی ارزش نبوده است- بر اساس حکمت یونانی، کشورداری روم، و معنویت مسیحی پدید آوردند»(بهنام، 1383). گویی ایرانیان هنگام رودرو شدن با فرهنگ غرب بدون چالش در ذهن برای شکل گیری تفکر، واژگان مطلقی را با واژگانی دیگر جا به جا کردند. ساعدی از جمله پیشکسوتان وام گیری متد داستان نویسی مدرن است. همان طور که در بررسی آثار ساعدی اشاره شد اثر ادبی، بر خلاف متون روشن علمی و فلسفی، خواهان کنشی متاثر بین نویسنده و مخاطب است. بنابراین وجود آثار ادبی شدیدا" ارتباط به شکل گیری مخاطب در جامعه را دارد؛ و مخاطب هنگامی شکل می گیرد که فرد حاضر به ایجاد چالش در ذهن در راستای مفاهیم مطلق نگری باشد؛ و گرنه نویسنده، به عنوان شخصی تصور می شود که در حال آموزش دادن به کسی است که مخاطب نوشته هایش قرار می گیرد. شاید به همین دلیل است که ما هنوز نتوانسته ایم ادبیاتی به معنای مدرن آن در جوامع توسعه یافته، داشته باشیم. البته ما نه می توانیم تلاش کسانی همچون مترجمان در راستای آشنا کردن ما با فرهنگ غرب را نادیده بگیریم و نه  تلاش کسانی همچون هدایت، ساعدی، جمال زاده و.. که توانستند  متدهای جدید نوشتن ادبیات را به ما یاد بدهند. اما چه فن ترجمه و چه وام گیری متدهای جدید نوشتن نمی توانند به معنای این باشند که ما توانایی فکر کردن را پیدا کرده ایم. شاید مهم ترین اصلی که هنگام رودرو شدن با فرهنگ دیگری مد نظر است، ایجاد چالش در ذهن برای شکل گیری تفکر با رویکردی جدید باشد نه فقط صرف یادگیری فکر آن ها.

بخش سوم مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: انسان شناسی و فرهنگ

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: