مارکس و وبر: منتقدان سرمایه‌داری

1394/12/2 ۰۷:۵۲

 مارکس و وبر: منتقدان سرمایه‌داری

به‎رغم تفاوت غیرقابل‌انکار مارکس و وبر، این دو در درک خود از سرمایه‌داری مدرن اشتراکات زیادی دارند: هردو سرمایه‌داری را به‌منزله نظامی درک می‎کنند که در آن «افراد تحت حاکمیت انتزاعات هستند» (مارکس)، روابط غیرشخصی و «شیءواره» (Versachlicht) جایگزین روابط شخصی وابستگی می‎شوند، و انباشت سرمایه یک غایت فی‌نفسه و تا حد زیادی غیرعقلانی می‎گردد. تحلیل آن‎ها از سرمایه‌داری را نمی‎توان از یک موضع انتقادی جدا کرد، موضعی که در مارکس به صراحت بیان می‎شود، در وبر دوپهلوتر


میشل لووی. ترجمه: هومن کاسبی: به‎رغم تفاوت غیرقابل‌انکار مارکس و وبر، این دو در درک خود از سرمایه‌داری مدرن اشتراکات زیادی دارند: هردو سرمایه‌داری را به‌منزله نظامی درک می‎کنند که در آن «افراد تحت حاکمیت انتزاعات هستند» (مارکس)، روابط غیرشخصی و «شیءواره» (Versachlicht) جایگزین روابط شخصی وابستگی می‎شوند، و انباشت سرمایه یک غایت فی‌نفسه و تا حد زیادی غیرعقلانی می‎گردد. تحلیل آن‎ها از سرمایه‌داری را نمی‎توان از یک موضع انتقادی جدا کرد، موضعی که در مارکس به صراحت بیان می‎شود، در وبر دوپهلوتر. ولی محتوا و انگیزه نقد بسیار متفاوت است. و بالاتر از همه، درحالی‌که مارکس روی امکان غلبه بر سرمایه‌داری به مدد یک انقلاب سوسیالیستی شرط می‎بندد، وبر بیشتر یک تقدیرگرا و ناظر بی‎طرف است، که یک شیوه تولید و مدیریت را مورد مطالعه قرار می‌دهد و برای او اجتناب‎ناپذیر به نظر می‎رسد. نقد ضدکاپیتالیستی یکی از میدان‎های نیروی اصلی است که در سراسر آثار مارکس از آغاز تا پایان جریان دارد و به آن انسجام می‎بخشد. این امر مانع وجود یک تحول معین نمی‎شود: درحالی‌که «مانیفست کمونیست» بر نقش ترقی‌خواهانه بورژوازی از نظر تاریخی تأکید دارد، «سرمایه» بیشتر گرايش دارد به محکوم‌کردن رسوایی‎های سیستم. تقابل معمول میان یک مارکس جوان «اخلاقی» و یک مارکس «علمی» سال‎های بزرگسالی ناتوان از شرح این رشد است. ضدسرمایه‌داری مارکس بر ارزش‎ها یا معیارهای معینی مبتنی است که عموما ضمنی و تلویحی‌اند:
الف) ارزش‎های اخلاقی کلی: آزادی، برابری، عدالت، کمال نفس. ترکیب میان این ارزش‎های انسانی گوناگون یک کلیت منسجم را می‌سازد، که می‎توان آن را اومانیسم انقلابی نامید، و این کلیت برای محکومیت اخلاقی نظام سرمايه‌داري به‌عنوان یک اصل هادی عمده عمل می‎کند. غضب اخلاقی علیه ننگ‎های سرمایه‌داری در تمام فصول «سرمايه» آشکار است: سویه‌ای که برسازنده قدرت برانگیزاننده کتاب است. همان‌طور که لوسین گلدمن نوشت، مارکس احکام ارزشی و واقعی را «درهم نمی‎آمیزد»، بلکه یک تحلیل دیالکتیکی می‎پروراند که در آن توضیح، درک و ارزیابی جدایی‌ناپذیرند.
ب) منظر پرولتاریا، قربانی نظام سرمایه‎داری و گورکن بالقوه آن. همان‌طور که مارکس به‌روشنی در مقدمه‌اش بر کاپیتال اظهار داشت، این دیدگاه طبقاتی بنیان نقد او از اقتصاد سیاسی بورژوایی است و از همین منظر اجتماعی است که ارزش‎هایی مانند «عدالت» بازتفسیر می‎شوند: معنای انضمامی آنها بنا به وضعیت و منافع طبقات مختلف یکسان نیست.
ج) امکان یک آینده رهایی‌یافته، یا یک جامعه پساسرمایه‌داری، یا یک اتوپیای کمونیستی. در پرتو فرضیه‎ - یا داو، به بیان لوسین گلدمن - یک اتحادیه آزاد تولیدکنندگان است که ویژگی‎های منفی سرمایه‌داری در تمام عظمت خود پدیدار می‎شوند.
د) وجود اشکال فرهنگی و اجتماعی دموکراتیک‎تر یا مساوات‎طلبانه‎تر در گذشته، که بر اثر فرایند «پیشرفت» سرمايه‌دارانه نابود شده‎اند. بحثی با خاستگاه رمانتیک که منادی شکلی از زندگی جماعت‌گرايانه بدون کالا، دولت، یا مالکیت خصوصی و سلطه مردسالارانه بر زنان است و برای مثال در تمام نوشته‎های مارکس و انگلس در مورد کمونیسم اولیه به چشم می‎خورد.
وجود این ارزش‎ها بدین معنا نیست که مارکس به دیدگاهی کانتی، تقابل یک آرمان استعلایی با واقعیت موجود، باور دارد: نقد او درون‌ماندگار است، تا جایی که به نام یک نیروی اجتماعی واقعی و مخالف با سرمایه‌داری - طبقه کارگر - و به نام تناقض میان پتانسیل‎های خلق‌شده توسط افزایش نیروهای تولیدی و محدودیت‎های تحمیل‌شده توسط روابط تولیدی بورژوایی پرورانده می‎شود.
نقد ضدسرمایه‌داری مارکس حول پنج مسئله بنیادی سازمان می‎یابد: بی‌عدالتی استثمار، فقدان آزادی به‌واسطه ازخودبیگانگی، تعیین ارزش (سوداگرانه) پولی، غیرعقلانیت، و بربریت مدرن. بگذارید این مسائل را به طور مختصر بررسی کنیم، با تأکید بر آنهایی که کمتر شناخته‌شده‌اند:
١) بی‌عدالتی استثمار. نظام سرمایه‎داری، مستقل از این یا آن سیاست اقتصادی، مبتنی‌بر کار اضافی پرداخت‌نشده کارگران است، که به‌مثابه «اضافه‌ارزش» منبع تمام اشکال رانت و سود است. مظاهر افراطی این بی‌عدالتی اجتماعی، استثمار کودکان، دستمزد بخورونمیر، ساعات کار غیرانسانی، و شرایط حیات فلاکت‌بار برای پرولتاریا است. اما شرایط کارگر در این یا آن لحظه تاریخی هر چه باشد، خود نظام ذاتا ناعادلانه است، چون انگل‎وار است و مستقیما از نیروی کار تولیدکنندگان بهره مي‌كشد. این بحث جایگاهی مرکزی در سرمایه اشغال می‎کند و سویه‎ای اساسی در شکل‌گیری جنبش کارگری مارکسیستی است.
٢) فقدان آزادی به‌واسطه ازخودبیگانگی، شیءوارگی، بت‎واره‌پرستی کالا. در شیوه تولید کاپیتالیستی، افراد- و به طور اخص، کارگران - مطیع سلطه محصولات خودشان هستند، این محصولات شکل بت‎وارگان (بت‎ها) مستقل به خود می‎گیرند و از کنترل آنها می‎گریزند. به این مسئله نه‌تنها به‌طور گسترده‌ای در نوشته‎های اولیه مارکس، بلکه در فصل مشهور در باب بت‎واره‌پرستی کالا در «سرمایه» نیز پرداخته شده است,١ در قلب تحلیل مارکس از بیگانگی این ایده جای دارد که سرمایه‌داری نوعی «آئین» افسون‎زدوده است، که در آن کالاها جایگزین خدایگان می‎شوند. «هرچه کارگر در کارش از خودش بیگانه‎تر می‎شود، دنیای بیگانه‌شده و عینی که خلق کرده است قدرتمندتر می‎گردد، درحالی‌که او فقیر می‎شود...» خود مفهوم بت‎واره‌پرستی به تاریخ مذهب، به اشکال بدوی بت‌پرستی، اشاره دارد که از پیش منشأ تمام پدیدارهای مذهبی است. تصادفی نیست که اصحاب الاهيات رهايي‌بخش، همچون هوگو آسمان، فرانتس هینکلامرت و انریکه دوسل هنگام تقبیح «بت‌پرستی بازار» به شکلی گسترده از نوشته‎های مارکس علیه ازخودبیگانگی کاپیتالیستی و بت‎واره‌پرستی کالا نقل‌قول می‎کنند.
٣) اندازه‌گیری پولی (تجاری) حیات اجتماعی. سرمایه‌داری توسط ارزش مبادله، محاسبه سود و انباشت سرمایه تنظیم شده که باعث انحلال و نابودی تمام ارزش‎های کیفی می‎شود: ارزش مصرف، ارزش اخلاقی، روابط انسانی، احساسات انسانی. داشتن جایگزین ‌بودن می‎شود، و فقط پرداخت پولی - رابطه نقدی مطابق با عبارت معروفی از کارلایل که مارکس اخذ می‎کند - و «آب‎های يخ حساب‌گري‌هاي خودپرستانه» را حفظ می‎كند (مانیفست کمونیست).
اکنون، مبارزه علیه اندازه‌گیری کمّی و فزون‎خواهی - اصطلاح دیگری که کارلایل استفاده می‎کند - یکی از مکان‎های هندسی (loci) کلیدی رمانتیسم است. ماركس، مانند منتقدان رمانتیک تمدن مدرن بورژوایی، معتقد بود در این رابطه سرمایه‌داری یک تنزل مرتبه ژرف در روابط اجتماعی، و یک پسرفت اخلاقی نسبت به جوامع پیشاسرمایه‌داری عرضه كرده است.
در آخر، زمان آن فرا رسیده که تمام آنچه انسان‌ها لایتجزا در نظر گرفته بودند بدل به ابژه‎ مبادله و داد‌و‌ستد و شايد بیگانه گردد. زمان آن است همان چیزهایی که قبلا انتقال یافته اما هرگز مبادله نشده؛ داده شده اما هرگز فروخته نشده؛ به دست آمده اما هرگز خریداری نشده - فضیلت، عشق، عقیده، علم، وجدان و غیره - به سخن کوتاه، زمان آن‌که همه چیز سرانجام قابل‌معامله شود. زمان فساد عمومی، رشوه‌خواری جهانی، یا به بیان اقتصاد سیاسی، زمانی که هر چیزی، اخلاقی یا فیزیکی، ارزش پولی مي‌يابد، و ممکن است به بازار برده شود تا ارزش مناسب آن تخمین زده شود. (فقر فلسفه)
قدرت پول یکی از سبعانه‌ترین تجلی‎های این ارزش‎گذاری کمّی کاپیتالیستی است: تمام «صفات بشری و طبیعی» را با تسلیم آنها به سنجه پولی کژدیسه می‎سازد: «کمیت پول بیش از پیش دارایی بی‎همتا و قدرتمند انسان می‎شود؛ در همان حال که تمام هستی را به انتزاع پول تقلیل می‎دهد، خود را در فرايند خاص خود به یک وجود کمّی تقلیل می‎دهد». (دست‌نوشته‌های ١٨٤٤)
٤) ماهیت غیرعقلانی. بحران‎های دوره‌ای اضافه تولید که نظام سرمایه‌داری را به لرزه درمی‎‌آورند نابخردی آن را آشکار می‎سازند – «پوچی» اصطلاح به‌كاررفته در «مانیفست» است: وجود «وسایل بیش‌ازحد معاش» درحالی‌که اکثریت جمعیت فاقد حداقل لازم هستند. البته این نابخردی جهانی با یک عقلانیت جزئی و محدود، در سطح مدیریت تولید هر کارخانه، متناقض نیست.
٥) بربریت مدرن. سرمایه‌داری تا حدودی حامل پیشرفت تاریخی است، به خصوص با توسعه تصاعدي نیروهای مولد، و بنابراین خلق شرایط مادی برای یک جامعه جدید، یک دنیای آزاد و مبتني بر همبستگی. اما هم‌زمان نیروی پسرفت اجتماعی هم هست تا آنجا که «از هر پیشرفت اقتصادی یک بلای عمومی می‌سازد» (سرمايه). مارکس با درنظرگرفتن برخی از شوم‎ترین نمودهای سرمایه‌داری همچون قوانین پست یا اردوگاه‎های کار - آن «باستیل‎های کارگران» - در ١٨٤٧ متن شگفت‌انگیز و پیشگویانه ذیل را نوشت، که به نظر می‎رسد منادی مکتب فرانکفورت است: «بربریت دوباره پدیدار می‎شود، اما این‌بار درون خود تمدن خلق می‎شود و بخش جدایی‌ناپذیر آن است. این بربریت جذامی است، بربریت به‌مثابه خوره تمدن,٢ تمام این نقدها ارتباط نزدیکی با هم دارند: آنها به یکدیگر ارجاع می‎دهند، یکدیگر را پیش‌فرض می‎گیرند، و در یک چشم‌انداز ضدسرمایه‌داری جهانی ترکیب می‎شوند، که یکی از ویژگی‎های متمایز مارکس به عنوان یک متفکر کمونیست است. در دو مسئله دیگر - که امروزه از بیشترین موضوعیت برخوردارند - نقد ضدسرمایه‌داری مارکس مبهم‎تر یا ناکافی است.
٦) توسعه استعماری و یا امپریالیستی سرمایه‌داری، سلطه خشونت‌آمیز و بی‎رحم بر مردم مستعمرات، انقیاد اجباری آنها از فرامین تولید سرمایه‌داری و انباشت سرمایه. می‎توان در مارکس یک تکامل معین در این رابطه را ملاحظه كرد: اگر، در «مانیفست»، به نظر می‎رسد که او از تسلیم ملل «دهقانی» یا «بربر» به تمدن بورژوایی به عنوان یک پیشرفت تجلیل می‎کند، در نوشته‎هایش در مورد استعمار هند توسط بریتانیا این موضوع جنبه غم‌انگیز سلطه غربی به حساب می‎آید- اما هنوز یک شرّ ضروری در نظر گرفته می‎شود.
فقط در «سرمایه»، به‌طور اخص فصل مربوط به انباشت اولیه سرمایه، یک نقد واقعا رادیکال از وحشت‎های توسعه استعماری یافت می‎شود: انقیاد یا نابودی مردم بومی، جنگ‎های فتح (جنگ هفت‌ساله)، تجارت برده. این «بربریت و جنایات هولناک» - که بنا به گفته مارکس، به نقل از م. و. هوویت، «در هیچ عصر دیگری از تاریخ جهان، در هیچ نژاد دیگری، هر چقدر که وحشی، حیوانی، بی‎رحم و بی‎شرم باشند، هیچ قرینه‌ای ندارد» - صرفا به عنوان بهای پیشرفت تاریخی نمایانده نمی‎شوند، بلکه آشکارا به‌عنوان یک «ننگ» محکوم می‎شوند,٣
٧) «مانیفست» از سلطه بر طبیعت که توسط گسترش تمدن سرمایه‌داری ممکن شده شادمان است. فقط بعدا، به طور اخص در «سرمایه»، تعرض شیوه تولید کاپیتالیستی علیه محیط طبیعی در نظر گرفته می‎شود. در یک قطعه مشهور، مارکس نوعي توازی میان فرسودگی کار و فرسودگی زمین توسط منطق ویران‎گر سرمایه نشان می‎دهد: «هر پیشرفتي در کشاورزی کاپیتالیستی نه فقط پیشرفت در هنر بهره‌کشی از کارگر، بلکه همچنین پیشرفتی در هنر غارت خاک است؛ هر پیشرفت کوتاه‌مدت در حاصلخيزي نوعي پیشرفت در تخریب درازمدت پايه‌هاي این حاصلخيزي است. [...] بنابراین تولید سرمایه‌داری فقط توسعه می‎یابد... اما در همان حال دو سرچشمه را می‎خشکاند که از آن تمام ثروت جریان می‎یابد: زمین و کارگر.» این‌جا می‎توان تجلی یک دیدگاه واقعا دیالکتیکی به پیشرفت را دید - این موضوع با شیوه طعنه‌آمیز استفاده از واژه «پيشرفت» نیز نشان داده شده - که می‎توانست نقطه آغازی برای یک تفکر زیست‌محیطی نظام‎مند باشد، اما بنا نبود که توسط مارکس پرورانده شود.
رویکرد ماکس وبر کاملا متفاوت است. نگرش او نسبت به سرمایه‌داری بسیار دوپهلوتر و متناقض‎تر است. می‎توان گفت او میان هویتش به‌عنوان یک بورژوا (که کاملا از سرمایه‌داری آلمانی و قدرت امپریالیستی آن حمایت می‎کند) و جايگاهش به عنوان یک روشنفکر (که به بحث‎های ضدسرمایه‌داری و رمانتیک «نقد تمدن» حساس است) دوپاره شده بود، بحث‎هایی که میان ماندارین‎های آکادمیک آلمانی در آغاز قرن بیستم بسيار تأثیرگذار بود. از این منظر، می‎توان او را با دیگر بورژوا/ روشنفکر آلمانی دوپاره - اگر نگوييم شیزوفرنیک - مقایسه کرد: والتر راتنو، کارآفرین سرمایه‌دار پروسی و یهودی و منتقد تند‌و‌تیز تمدن مکانیکی.
وبر با رد هرگونه ایده سوسیالیستی، در برخی مواقع، در استفاده از استدلالات توجیهی برای دفاع از سرمایه‌داری دریغ نمی‎کند. این امر، به خصوص، در کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» آشکار است، در توصیفات وبر از خاستگاه‌هاي سرمایه‌داری كه نتیجه اخلاق کار پروتستانی است، یعنی ترکیب کار سخت، فعالیت‎های اقتصادی روشمند، زندگی مقتصدانه و سرمایه‌گذاری مجدد پس‌اندازها: توصیفي که بسیار به آن تصویر آرمانی که بورژوا از خود دارد نزدیک است! چنین به نظر می‎رسد که وبر معمولا به پذیرش رضامند تمدن بورژوایی، نه به‌مثابه امری مطلوب بلکه امری اجتناب‌ناپذیر، متمایل است. با وجود این، در برخی متون کلیدی که تأثیر قابل‌توجهی بر تفکر قرن بیستم داشتند، وبر به یک نقد بافراست، بدبینانه و رادیکال از تناقض‎های عقلانیت سرمایه‌داری آزادی عمل می‎دهد. بنا به گفته درِک سایر «نقد او از سرمایه‌داری، تا حد معینی، به‌عنوان یک نیروی نافی حیات، تندتر از مارکس است.»٤ این یک ارزیابی اغراق‌شده است، اما حقیقت دارد که برخی استدلالات وبر به بنیان‎های تمدن صنعتی/ سرمایه‌داری مدرن مي‌زنند. مسائل مطرح‌شده توسط وبر کاملا متفاوت از مسائل مارکس است. وبر استثمار را نادیده می‎گیرد، به بحران اقتصادی علاقه‌ای ندارد، همدلی کمی با مبارزات پرولتاریا دارد، و توسعه استعماری را زیر سؤال نمی‎برد. با وجود این، تحت‌تأثیر بدبینی فرهنگی نیچه‎‎ای یا رمانتیک، میان الزامات عقلانیت صوری مدرن - که بوروکراسی و شرکت‎های خصوصی نمودهای انضمامی آن هستند - و الزامات استقلال سوژه کنش‎گر تناقض عمیقی می‎بيند. او با فاصله‌گيري از سنت عقل‎گرای روشنگری، به تناقض‎ها و محدودیت‎های عقلانیت مدرن حساس است، آن‌طور که [این عقلانیت] خود را در اقتصاد سرمایه‌داری و مدیریت دولتی تجلی می‎بخشد: ویژگی صوری و ابزاری و گرایش آن به تولید آثاری که منجر به واژگونی آرمان‎های رهایی‌بخش مدرنیته می‎شوند. جست‌و‌جوی محاسبه و کارآمدي به هر بهایی به بورکراتیزه‌شدن و شیءوارگی فعالیت‎های انسانی منجر می‎شود. این تشخیص بحران مدرنیته، تا حد زیادی، توسط مکتب فرانکفورت در اولین دوره‌اش (آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه) اخذ خواهد شد.
نکته چشم‌گیر در ارزیابی بدبینانه/ رضامندانه‎ مدرنیته توسط وبر، امتناع آن از توهم پیشرفت است که در آگاهی اروپایی آغاز قرن بیستم آن‌قدر قدرتمند بود. برای مثال، او در یکی از آخرین مداخلات عمومی‎اش در ١٩١٩ گفت: «نه شکوفایی تابستان، که یک شب قطبی یخ‌زده، غم‌انگیز و خشن در انتظار ماست». این بدبینی از نگاه انتقادی به ماهیت سرمایه‌داری و پویایی عقلانی‌سازی/ نوسازی آن جدایی‌ناپذیر است. در نقد وبر از جوهر نظام سرمایه‌داری می‎توان دو جنبه را از هم تفكيك كرد كه ارتباط تنگاتنگي نيز با هم دارند:
١) وارونگی [رابطه] میان اهداف و وسایل. برای روح سرمایه‌داری، که بنجامین فرانکلین یک چهره آرمانی-نوعی ( و از نظر شیمیایی تقریبا خالص!) از آن است، به‌دست‌آوردن پول، جمع‌آوری پول بیشتر و بیشتر (به بيان مارکس انباشت سرمایه)، خیر برتر و غایت نهایی در زندگی است:
پیگیری ثروت کاملا از تمام جنبه‎های لذت‌بخش، و مسلما لذت‌جویانه، عاری شده است. بر این اساس، این کوشش کاملا به‌عنوان یک غایت فی‌نفسه درک می‎شود – به حدی که به‌طور کامل خارج از مسیر عادی امور، و صرفا غیرعقلانی به نظر می‎آید، حداقل وقتی از دیدگاه «شادی» یا «فایده» فرد واحد دیده شود. این‌جا، مردم به کسب مالکیت به عنوان هدف زندگی معطوف می‎شوند: مالکیت دیگر به عنوان ابزاری برای غایت ارضاکردن نیازهای اساسی حیات دیده نمی‎شود. افرادی که تمایلات خودجوش (unbefangene) دارند این وضعیت برايشان‎ مطلقا بی‎معناست و معكوس شرایط «طبیعی» (آنطور که امروزه می‎توانیم بگوییم). با وجود این، اين حركت در جهت عكس به شکلی درست همان‌قدر اصل راهنمای سرمایه‌داری [مدرن] است که عدم درک این وضعیت جدید وجه غالب تمام کسانی است که توسط نفوذ سرمایه‌داری [مدرن] دست‌نخورده باقی می‎مانند,٥
اقتصاد سرمایه‌داری همچون تجلي عالي عقلانیت مدرن معطوف به هدف - یا از نظر مکتب فرانکفورت، عقلانیت ابزاری - خود را، از منظر «احتیاجات اساسی حیات» یا سعادت انسان، به مثابه امری «صرفا غیرعقلانی» یا «مطلقا بی‎معنا» آشکار می‎کند,٦ وبر چندین‌بار در «اخلاق پروتستانی» همیشه با اصرار بر منطق غیرعقلانی انباشت سرمایه‌داری به این مسئله بازمی‎گردد: یک مقایسه میان روح سرمایه‌داری و سنت‎گرایی اقتصادی - که از نظرش كسب‌و‌كار «برای حیات واجب» است - «غیرعقلانیت این شیوه سازمان‎دهی زندگی را از منظر سعادت شخصی فرد آشکار می‎سازد: مردم برای كسب‌وکارشان زندگی می‎کنند نه برعکس».٧ البته وبر معتقد است این نظام «مهمل» و «غیرعقلانی» عقلانیت مهیب خود را دارد: اظهارات او با وجود این نشانگر فاصله انتقادی عمیق نسبت به روح سرمایه‌داری است. این‌جا دو شکل از عقلانیت آشکارا در تضاد است: یکی، عقلانیت معطوف به هدف، کاملا صوری و ابزاری، که تنها هدفش در سرمایه‌داری تولید برای تولید، انباشت برای انباشت، پول برای پول است؛ دیگری، شکلی اساسی‎تر از عقلانیت، که متناظر با «شرایط طبیعی» - پیشا‌سرمایه‌داری - است و به ارزش‎هایی همچون شادی مردم و ارضای نیازهایشان اشاره دارد.
این تعریف از سرمایه‌داری به‌مثابه امر غیرعقلانی قرابت‎های مشخصي دارد با ایده‎های مارکس. تبعیت هدف (انسان) از ابزار (شرکت، پول، کالا) بحثی است که به مفهوم مارکسیستی ازخودبیگانگی بسیار نزدیک می‎شود. وبر از این تشابه آگاه بود، و در کنفرانس ١٩١٨ خود در باب سوسیالیسم به آن ارجاع می‎دهد: «تمام این [عملکرد غیرشخصی سرمایه] همان چیزی است که سوسیالیسم به عنوان «سلطه اشیا بر انسان‎ها» تعریف می‎کند که یعنی: سلطه وسيله بر هدف (ارضای احتیاجات)». به هر حال، این قضيه توضیح می‎دهد چرا نظریه شیءوارگی لوکاچ در «تاریخ و آگاهی طبقاتی» مبتنی بر هر دوی مارکس و وبر است.
٢) تسلیم‌شدن به یک مکانیسم قادر مطلق، حبس‌شدن در یک نظام که خود شخص خلق کرده است. این مسئله رابطه تنگاتنگی با مسئله قبلی دارد، اما بر فقدان آزادی و افول استقلال فردی تأکید می‎کند. عبارت نمونه‎ این نقد را باید در آخرین پاراگراف «اخلاق پروتستانی» یافت، بی‌شک مشهورترین و مؤثرترین قطعه اثر وبر و یکی از لحظات نادری که به خود اجازه داد سراغ آنچه «احکام ارزشی و ایمانی» می‎نامد برود. اول از همه وبر، با یک نوستالژی رضامندانه، ملاحظه می‎کند که پیروزی روح سرمایه‌داری مدرن مستلزم «چشم‎پوشی از چندبعدی بودن فاوستی‌گونه‎ انسانی» است. اذعان به ظهور عصر بورژوایی، برای گوته
- همان‌طور که برای وبر - به معنای «وداع با عصر انسانیت کامل و زیبا» است,٨
از سوی دیگر، عقلانیت سرمایه‌داری زمینه بیش از پیش قهری و محدودکننده‌اي خلق می‎کند: «پیوریتن می‎خواست شخصی با یک شغل حرفه‌ای باشد؛ امروز ما مجبوریم که چنين باشیم.»
 نظم اقتصادی - سرمایه‌داری - مدرن، با شرایط تکنیکی تولید مکانیکی و ماشینی خود، «سبک زندگی تمام افراد زاده‌شده در آن را تعیین می‎کند، نه فقط کسانی که مستقیما مشغول امرار معاش‌اند.» وبر این محدودیت را با نوعی زندان، یا «قفس آهنین»، مقایسه می‎کند که در آن نظامِ تولید عقلانی، افراد را محصور مي‌كند: «بنا به گفته باکستر [یک واعظ پیوریتن] دغدغه کالاهای مادی باید بر شانه‎های قدیسان او قرار گیرد، مانند یک کت سبک‌وزن که می‎توانست در هر زمان دور انداخته شود. با وجود این، تقدیر اجازه داد که یک غلاف به سختی فولاد
(stahlhartes Gehäuse) از این کت ساخته شود.»٩
این عبارت مشهور شد. عبارتي كه به خاطر رضامندی تراژیک‌اش نظر آدم را جلب مي‌كند و نيز به‌واسطه سویه انتقادی‌اش. تفسیرها یا ترجمه‎های متفاوتی برای stahlhartes Gehäuse وجود دارد: برخی آن را یک «غلاف» مي‌دانند، دیگران یک «پوسته» یا یک «سلول». اما محتمل است که وبر تصویر یک «قفس آهنین یأس» را از شاعر پیوریتن انگلیسی‌زبان، بونیان (Bunyan) وام گرفته باشد. در هر صورت، به نظر می‎رسد وبر در «اخلاق پروتستانی» ساختارهای شیءواره اقتصاد سرمایه‌داری را به‌عنوان نوعی زندان از جنس فولاد سخت توصیف می‎کند- سخت، سرد و بی‌رحم.
بدبینی وبر او را به ترس از پایان تمام ارزش‎ها و آرمان‎ها، و ظهور یک «استخوان‌بندی مکانیزه، آراسته با نوعی حس شدیدا الزام‎آور خودستایی» تحت لواي سرمایه‌داری مدرن سوق داد,١٠ او فرايند‎ شیءوارگی را رو به گسترش پیش‌بینی می‎کند، از عرصه اقتصادی، به تمام حوزه‎های حیات اجتماعی: سیاست، قانون، فرهنگ.
مدت‎ها پیش از مکتب فرانکفورت، کارل لوویت در مقاله درخشان خود در سال ١٩٣٢ در مورد مارکس و وبر، به «دیالکتیک عقل» در نقد وبر از سرمایه‌داری، و قرابت آن با نقد مارکسی پي برده بود.
غیرعقلانیت خاص شکل‌گرفته در فرايند عقلانی‌سازی [...] در وبر هم، در چارچوب رابطه میان وسيله و هدف، ملاحظه می‎شود که برای او اساس مفاهیم عقلانیت و آزادی است- یعنی، از منظر حركت معكوس این رابطه. [...] وسایل به‌مثابه اهداف خود را مستقل می‎سازند و بنابراین «معنا» یا مقصود اصلی‌شان را از دست می‎دهند، یعنی، عقلانیت هدفمند اصلی‌شان را که معطوف به انسان و نیازهای او است. این حركتِ معكوس نشان‎گر تمام تمدن مدرن است، که ترتیبات، نهادها و فعالیت‎هایش بسیار «عقلانی‌‌شده»‌اند. در حالی‌که بشریت زمانی خود را درون آنها مستقر کرده، اکنون آنها هستند که بشریت را مانند یک «قفس آهنین» محصور کرده و تعیین می‎کنند. رفتار انسان، که این نهادها در اصل از آن برخاستند، اکنون باید به نوبه خویش با مخلوق خود که از کنترل خالق گریخته است انطباق یابد.
خود وبر اعلام کرد مشکل واقعی فرهنگ - عقلانی‌سازی در جهت امر غیرعقلانی- در اینجا نهفته است و اینکه او و مارکس در تعریف این مشکل توافق داشتند اما در ارزیابی آن اختلاف‌نظر. [...] این وارونگی متناقض‌نما - این «تراژدی فرهنگ»، آن‌طور که زیمل نامیده است - هنگامی واضح‎تر از همیشه آشکار می‎شود که دقیقا در همان نوع فعالیتی رخ می‎دهد که درونی‌ترین نیت آن مشخصا عقلانی‌بودن است، یعنی، در فعالیت اقتصادی عقلانی. و دقیقا اینجا به سادگی آشکار می‎شود که رفتاری که کاملا در نیت هدفمند-عقلانی است به‌طور اجتناب‌ناپذیری در فرايند عقلانی‌سازی آن به متضاد خودش تبدیل می‎شود (و چگونه چنين مي‌شود),١١
در خاتمه: آنچه وبر، برخلاف مارکس، درک نکرد سلطه ارزش مبادله بر فعالیت‎های انسانی بود. مکانیسم‎های ارزش‌گذاری و حرکات خودکارِ نقش‌بسته در مبادله کالا، به نظارتی‎سازی روابط اجتماعی منجر می‎شوند. امکان جایگزین‌کردن منطق بیگانه ارزش خودافزا با کنترل دموکراتیک تولید به فکر جامعه‌شناس اهل هایدلبرگ نمی‎رسد.
هم وبر و هم مارکس معتقد بودند نظام سرمایه‌داری بالذات غیرعقلانی است- که با عقلانیت جزئی یا صوری آن در تناقض نیست. هر دو در تلاش برای فهم این غیرعقلانیت به مذهب اشاره می‎کنند. برای وبر، آنچه باید توضیح داد خاستگاه این خردگریزی، این «حركتِ معكوس شرایط طبیعی»، است و توضیحی که او پیشنهاد می‎کند به تأثیر قاطع تصورات مذهبی معین اشاره دارد: اخلاق پروتستاني. برای مارکس، خاستگاه سرمایه‌داری نه به هیچ اخلاق مذهبی، بلکه به فرايند وحشیانه غارت، قتل و استثمار مربوط می‎شود، که او آن را با اصطلاح «انباشت اولیه سرمایه» توصیف می‎کند,١٢ بااین‌حال، ارجاع به مذهب نقش قابل‌توجهی در توضیح منطق سرمایه‌داری به‌مثابه «حركت معكوس» ایفا می‎کند. اين حركت نه یک رابطه علّی، چنانکه در وبر شاهدیم، بلکه بیشتر یک قرابت ساختاری است: غیرعقلانیت ویژگی لاینفک، درون‌ماندگار و ذاتی شیوه تولید سرمايه‌داري به‌مثابه یک فرايند ازخودبیگانه است، و به‌خودي‌خود تشابه ساختاری با بیگانگی مذهبی دارد: در هر دو مورد، انسان‎ها تحت سلطه محصولات خودشان هستند.
با کاوش در قرابت‎های گزینشی میان نقدهای وبری و مارکسیستی از سرمایه‌داری، و ترکیب آنها به یک شیوه اصیل، لوکاچ نظریه شیءوارگی، و آدورنو/ هورکهایمر نقد خرد ابزاری را پدید آوردند – دو مورد از مهم‎ترین و رادیکال‎ترین ابداعات نظری اندیشه مارکسیستی غربی در قرن بیستم,١٣
پي‌نوشت‌ها:
[١] همان‌طور که ارنست مندل به‌درستي متوجه شد، یک تکامل میان «دست‌نوشته‌های ١٨٤٤» و نوشته‌های اقتصادی متأخر وجود دارد: گذار از برداشت انسان‌شناختي از بیگانگی به برداشتي تاریخی از آن. نك. ارنست مندل، شکل‌گیری اندیشه اقتصادی کارل مارکس (پاریس: ماسپرو) ١٩٦٧
[٢] K. Marx, “Arbeitslohn,” ١٨٤٧, Kleine ökonomische Schriften (Berlin: Dietz Verlag) ١٩٥٥, p. ٢٤٥.
[٣] K. Marx, Capital, pp. ٥٥٧-٥٥٨, ٥٦٣.
[٤] D. Sayer, Capitalism and Modernism. An excursus on Marx and Weber (London:Routledge) ١٩٩١, p. ٤.
[٥] M. Weber, The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, translated by Stephen Kalberg, (Los Angeles: Blackwell) ٢٠٠٢, p. ١٧ (slight correction by me ML).
[٦] همان.
[٧] همان. ص ٣١. همچنین نك. صفحه ٣٧
[٨] M. Weber, The Protestant Ethic..., p. ١٢٣.
[٩] همان. صفحه ١٢٣
[١٠] M. Weber, The Protestant Ethic..., p. ١٢٤.
[١١] Karl Löwith, Max Weber and Karl Marx
(London: George Allen & Unwin) ١٩٨٢, pp,٤٧-٤٨.
[١٢] مارکس به قرابت‌هاي میان انباشت سرمایه و اخلاق پیوریتن بی‌اعتنا نیست، گرچه همان اهمیتی را که وبر قائل است، بدان نمی‌دهد. در «گروندریسه» خود او به «اتصال» میان سرمایه‌داری و پیوریتانیسم یا پروتستانیسم آلمانی اشاره می‌کند.
[١٣] من این منظر را در مقاله‌ام «چهره‌های مارکسیسم وبری» پروراندم، در «نظریه و جامعه: نوزایی و نقد در نظریه اجتماعی»، شماره ٢٥. ژوئن ١٩٩٦. صفحات ٤٤٦-٤٣١
 

منبع: New Politics, Winter 2007  و شرق

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: