شاهنامه و دو بانوی ستمدیده در داستان سیاوش / دکتر انوشیروان منشی زاده - بخش اول

1393/10/13 ۰۷:۵۸

شاهنامه و دو بانوی ستمدیده در داستان سیاوش / دکتر انوشیروان منشی زاده - بخش اول

در گذر قرون و اعصاری که بر این مرز و بوم گذشته است، مردمان آن دادها و بیدادها دیده‌اند، فراوانند بیدادشدگانی که در دل زمان، در میان خشت و گل کاخ‌ها، در میدان جنگ‌ها و نبردها فراموش گشته‌اند، هیچ یادی و خاطره‌ای از این ستم‌‌دیدگان دیده نمی‌شود و نه شنیده شده است. گویی هرگز زاده نشده‌اند و هرگز ستمی بر آنان نرفته است.

 

پیش‌گفتار:

در گذر قرون و اعصاری که بر این مرز و بوم گذشته است، مردمان آن دادها و بیدادها دیده‌اند، فراوانند بیدادشدگانی که در دل زمان، در میان خشت و گل کاخ‌ها، در میدان جنگ‌ها و نبردها فراموش گشته‌اند، هیچ یادی و خاطره‌ای از این ستم‌‌دیدگان دیده نمی‌شود و نه شنیده شده است. گویی هرگز زاده نشده‌اند و هرگز ستمی بر آنان نرفته است.

در ادبیات فارسی در ضمن قصاید و غزلیات نشانی از این بیدادشدگان نیست، گه گاه رگه‌های بسیار کوچکی از این بیدادها دیده می‌شود که جای آن در این نوشتار نیست و مجال دیگری می‌طلبد.

حکیم طوس، این فرزانه بزرگ، زنده کننده فرهنگ و تمدن ایران زمین در کتاب گران‌قدر خود شاهنامه در ضمن شرح داستان‌های حماسی و تاریخی به این بیدادها اشارت‌ها داشته، آنها را به زیبایی خاص که تنها از قلم او می‌تراود، به نظم آورده است. همان‌گونه که به شرح دلاوری و پهلوانی‌های ایرانیان می‌‌پردازد، از نبرد پهلوانان آنان در برابر بیگانگان می‌گوید. داستان دلدادگی همین پهلوانان را نیز پرداخته به مهر زال و رودابه، تهمینه و رستم، بیژن و منیژه، به گفتگو برخاسته است.

زنان در شاهنامه جایگاهی ارجمند و گران‌مند دارند. آنان مادران پهلوانان، نگه‌دارندگان فرهنگ ایرانی و ایران زمین‌اند، اما بر بیداد به بانوان نیک نام نیز گفتگو کرده است. فردوسی گمان ندارد که بر بانوان و همسران پهلوانان ایرانی ستم و بیداد نرفته است. او از این بیداد و ستم‌ها اندوهگین و در رنج است و در جست‌وجوی چرایی آن است.

غمناک‌تر از آن که بزرگان ایرانی، خود در این بیداد و ستم شریک‌اند. آن را لکه ننگی می‌پندارد. آنچه بر «فرنگیس» و «جریره» دو بانوی نیک‌نام که به همسری سیاوش فرزند کاوس شاه در آمده‌اند، خود حکایتی است از این بیدادها و ستم‌ها از سوی خودی‌ها. فردوسی بزرگوار باور دارد که این پهلوانان بر سر دوراهی بزرگی قرار دارند. یک سو، خرد و اندیشه اهورایی و دگر سو نادانی و نابخردی اهریمنی. نیک‌نامی از یک سو و زشت نامی از سوی دیگر. خود برگزیدگان «خرد» و «نابخردی»‌اند، باید برگزینند؛ این انتخاب بسیار دشوار است. می‌کوشد به خواننده زینهار دهد که زمانه آنان را نیز بر دو راهی «خرد» و «نابخردی» قرار داده است، باید برگزینند. هشدار می‌دهد که با برگزیدن دانایی و خرد، فضیلت‌های گم شده حیات دیگر می‌یابند و در نابخردی این فضیلت‌های گردند و می‌رهند و می‌روند.

در شاهنامه نبرد بین خرد و نابخردی همیشگی است و هیچگاه این ستیز ناگزیر و حتمی زمانه ایستایی نمی‌یابد. از یک بی‌خردی، نابخردی‌های فراوان و بیدادهای گسترده زاده می‌شود که تاریخ و فرهنگ قوم‌ها و ملت‌ها را با خود به تنگنای نابودی و نیستی می‌کشاند. پهلوانان ایرانی همگی در راستای خرد و دانایی و نیک نامی‌اند ولی افسوس که انگشت‌شمار از این پهلوانان به راه نابخردی رفته و بیدادها کرده و زشت نام گردیده‌اند.

این جنگ و نبرد جاودانه پایانی ندارد. باید ادامه یابد. دل‌ها خون شود، زنان بی‌گناه در داغ فرزندان خویش زاری و شیون کنند و سوگوار گردند و شهرها در آتش جنگ و کینه‌ها سوخته و ویران شود. داوری فردوسی یک سویه نیست. از خوبی‌ها و بدی‌ها می‌گوید؛ هرکس که باشد. سودابه همسر کاوس شاه از زشت نامان و بی‌خردان شاهنامه است. مهر گناه آلود او بر سیاوش، گریز سیاوش از گناه، آلودن او به گناه ناکرده، بدگمانی شاه بر فرزند، گذشتن از آتش و سرانجام گریز سیاوش از ایران زمین، کشته شدن او، سرگردانی فرزندان سیاوش، بیداد بر فرنگیس و جریره، همسران سیاوش؛ همه و همه زادة یک نابخردی نخستین است.

این رنج‌ها و کشتارها نتیجه نخستین نابخردی از سوی سودابه و پادشاه ایران، کیکاوس است. مظلوم‌ترین افراد به گمان فردوسی «ایرج» فرزند فریدون و سیاوش فرزند کاوس است که هر دو به ناکامی کشته می‌شوند. آن هم مظلوم و بی‌گناه. ولی اندوه فردوسی در سوگ سیاوش گونه دیگر است. شکوه و شکایت او از آن است که چرا بی‌گناهان کشته می‌شوند و این رسم نکوهیده و ناپسند زمانه از چه است؟ در طول داستان سیاوش به داستان فرنگیس و جریره می‌پردازد که هر دو از بانوان نیک‌نام شاهنامه‌اند و سخن و گفتگوی ما از آنان است. ستم بر فرنگیس از ناحیه پدر خویش افراسیاب پادشاه توران و ستم بر جریره از سوی ایرانیان آن هم پهلوانان و سپهبد آنان «توس» که با این نابخردی حتی «فرود» فرزند دیگر سیاوش نیز کشته می‌شود.

دو بانوی ستمدیده «فرنگیس» و «جریره»

«پیران» خردمند توران است. با رفتن سیاوش به توران به اندک زمانی «پیران» تنهایی و غربت سیاوش را به او یادآور می‌شود و می‌خواهد سیاوش از این اندوه «دوری از وطن» پدر و پهلوانان ایرانی رهایی یابد:

سیاوش یک روز و پیران به هم

نشستند و گفتند بر بیش و کم

بدو گفت پیران کز این بوم و بر

چنانی که باشد کسی بر گذر

بر این مهربانی که بر توست شاه

به نام تو خسبد به آرامگاه

چنان ران که خرم بهارش تویی

نگارش تویی غمگسارش تویی

بزرگی و فرزند کاوس شاه

سر از بس هنرها رسیده به ماه

یکی زن نگه کن سزاوار خویش

از ایران نبد درد و تیمار خویش

سرانجام «پیران» درباره چهار دختر «خرد» خود سخن می‌گوید که دام را به نام «جریره» می‌رساند، و او را در خور همسری سیاوش می‌داند و سیاوش نیز «جریره» را شایسته همسری خود می‌بیند و گلشهر همسر پیران به کارساز جشن پیوند سیاوش با جریره می‌پردازد.

پس پرده من چهارند خرد

چو باید تو را بنده باید شمرد

از ایشان جریره است مهتر به سال

که از خوبرویان ندارد جمال

اگر رأی باشد تو را بنده است

به پیش تو اندر پرستنده است

سیاوش بدو گفت دارم سپاس

مرا هم چو فرزند خود می‌شناس

ز خوبان جریره مرا درخور است

که پیوندم از جان و دل بهتر است

سپاسی نهی زین همی بر سرم

که تا زنده‌ام حق آن نسپرم

«پیران» در رنج و اندوه دیگری است. روشنایی دانایی او به جست‌وجوی چاره‌ای است که وصلتی بین فرنگیس دخت افراسیاب و سیاوش دراندازد تا شاید مانعی باشد بر کینه‌ها و دشمنی‌های افراسیاب نسبت به ایرانیان.

یکی روز پیران پرهیزکار

سیاوخش را گفت که ای شهریار

تو دانی که سالار توران سپاه

ز اوج فلک برفرازد کلاه

شب و روز روشن روانش تویی

دل و هوش و توش و توانش تویی

چو با او تو پیوستة خون شوی

از این پایه هر دم به افزون شوی

اگر چند فرزند من خویش توست

مرا غم ز بهر کم و بیش توست

فرنگیس مهتر ز خوبان شاه

نبینی به گیتی چنین روی ماه

به بالا ز سرو سهی برتر است

ز مشک سیه بر سرش افسرست

هنرها و دانش از اندازه بیش

خرد را پرستار دارد به پیش

سیاوش آگاه بر مهرورزی پیران است. سخن او را شنواست. می‌اندیشد که دیگر ایران زمین را نخواهد دید. دیدار پدر محال است. زال و رستم که پرستار و پروراننده اویند، زمانه نخواهد گذاشت که بار دیگر بنگرد. باید به توران زمین جای گزیند، همه را کار یزدان و زمان و زمانه می‌بیند که هیچ چاره و گریزی از آن نیست، جز رها کردن خود در دست زمان و زمانه که می‌آید، می‌پروراند، درو می‌کند و می‌رود.

سیاوش به پیران نگه کرد و گفت

که فرمان یزدان نشاید نهفت

اگر آسمانم چنین است رأی

کسی را به راز فلک نیست پای

اگر من به ایران نخواهم رسید

نخواهم همی روی کاوس دید

چو دستان که پروردگار من است

تهمتن که خرم بهار من است

چو از روی ایشان بباید برید

به توران همی جای باید گزید

پدر باش و این کدخدایی بساز

مگو این سخن با زمین جز به راز

همی گفت و مژگان پر از آب کرد

همی بر زد از میان باد سرد

پیران به نزد افراسیاب می‌رود، می‌ایستد. شاه توران که بسیار پیران را دوست داشته و گرامی می‌دارد، در شگفت می‌ماند که پیران از او چه می‌خواهد. خواهش او رهایی دربندی است، مال و دارایی است؟ چیست که پیران این چنین ایستاده و همه اینها را نمی‌خواهد. پیران خردمند از سیاوش می‌گوید، از دختر افراسیاب فرنگیس٫ او را برای سیاوش می‌خواهد. شاه در شگفت می‌ماند که این دیگر چه بازی زمانه است. آگاه است که موبدان به او گفته‌اند و ستاره شماران سخن رانده‌اند که نبیره او کشور او توران را بر باد خواهد داد و چرا باید درختی را کشت که بار او زهر است.

چنین گفت با من یکی هوشمند

که جانش خرد بود و رایش بلند

که از دایه بچه شیر نر

چه رنجی که هم جان نیاری به بر

نخستین که آیدش نیروی جنگ

سر پرورانده گیرد به جنگ

و دیگر که از پیر سر موبدان

ز کار ستاره شمر بخردان

مرا با نبیره شگفتی بسی

نمودن به پیش پدر هر کسی

سر تخت و گنج و سپاه مرا

همان کشور و بوم و گاه مرا

بگیرد همه سر به سر کشورم

ز کارش بد آید همی بر سرم

چرا کشت باید درختی به دست

که بارش بود زهر و برگش کبست

پیران فرزانه به اندرز افراسیاب دست می‌یازد و می‌گوید که به ستاره شمری دل نباید داد و فرجامین کار افراسیاب، گفته پیران را پذیرفتند و به وصلت سیاوش و فرنگیس رخصت می‌دهد.

گرسیوز نابخرد که دچار بیداد و حسادت گشته است، سرانجام با سخن‌های ناراست در دل و جان افراسیاب رخنه کرده و او را از توانایی سیاوش می‌هراساند و زینهار می‌دهد. کشتن سیاوش پایانی بر این کینه و نابخردی است. سیاوش خوابی دهشتناک دیده و آن را به همسر خود فرنگیس بر می‌گشاید و این در حالی است که افراسیاب به جنگ با سیاوش سپاه آراسته می‌آید تا بکشد و ستم نماید.

سیاوش به پرده بیامد به درد

تنش لرز لرزان و رخسار زرد

فرنگیس گفت ای گو پیلتن

چه بودت که دیگر بدستی به رنگ

چنین داد پاسخ که ای خوب روی

به توران زمین شد مرا آب روی

فرنگیس درمانده است که چه می‌تواند در برابر این نابخردی‌ها انجام دهد؛ جز آن که به شیون و زاری بپردازد. از که بگوید و پناه به که جوید؟ از افراسیاب پدر خود که به جنگ سیاوش آمده است تا بکشد؟ گرسیوز که او خود پایه و اساس این کین ورزی و نادانی و بیداد است؟

فرنگیس بگرفت گیسو به دست

گل ارغوان را به فندق بخست

پر از خون شد آن بسد مشک بوی

پر از آب چشم و پر از گرد روی

همی کند موی و همی ریخت آب

ز گفتار و کردار افراسیاب

سوز و گداز این بانوی ستمدیده توران گویی پایانی ندارد. سیاوش خوابی می‌بیند که شوم است از آن چه بایست بر او رود می‌گوید.

بپرسید از او دخت افراسیاب

که فرزانه شاها چه دیدی به خواب

سیاوش بدو گفت کز خواب من

تو لب هیچ مگشای بر انجمن

چنان دیدم ای سروسیمین به خواب

که بودی یکی بی کران رود آب

یکی کوه آتش به دیگر کران

گرفته لب آب نیزه روان

ز یک سو شده آتش تیزگرد

بر افروختی زو سیاوش گرد

سیاوش به اندرز همسر می‌پردازد. ناگفته‌ها را به او می‌گوید، چو مرگ در کمین اوست. صدای گام‌های مرگ را می‌شنود که دم به دم به او نزدیک‌تر می‌شود. خون او ریخته شود، تا او را به جاودانگی برد. گیاه بر آمده از خون او تا زمان و زمانه است، نشانه‌ای از بیداد باشد. جوششی از خون بی گناهان تاریخ و روزگار.

سیاوش بدو گفت کان خواب من

به جای آمد و تیره شد آب من

مرا زندگانی سر آید همی

غم روی تلخ اندر آید همی

به فرنگیس که به زادن فرزند پنج ماهه‌ای که آبستن است، مژده می‌دهد و می‌گوید که بر او کیخسرو نام نهد.

ترا پنج ماه است از آبستنی

از این نامور بچه رستنی

درخت گرین تو بار آورد

جهان را یکی شهریار آورد

سرافراز کیخسروش نام کن

به غم خوردن او دل آرام کن

اندوه فرنگیس پایانی ندارد با وداع آخرین با سیاوش، فرنگیس دانسته است که از نابخردی پدر خود و گرسیوز بیدادگر چه‌ها بر سیاوش خواهد رفت.

وزان پس سیاوخش آزاد مرد

رخان را به سوی فرنگیس کرد

ورا کرد بدرود با او بگفت

که من رفتنی گشتم‌ای نیک جفت

بر این گفته‌ها بر، تو دل سخت کن

تن از ناز و از تخت پر رخت کن

خروش و فغان کرد و دل پر ز درد

برون رفت از ایوان دو رخساره زرد

جهانا ندانم چرا پروری

چو پرورده خویش را لشکری

فرنگیس رخ خسته و کنده موی

روان کرد در رخ ز دیده دو جوی

سیاوش به ناچار رهسپار نبرد با افراسیاب می‌شود. اسیر می‌گردد. افراسیاب فرمان قتل این مظلوم تاریخ حماسی شاهنامه را می‌دهد که خود داستانی پر از آب چشم است. آخرین چاره در برابر این بیداد و ستمگری و نابخردی افراسیاب، آن است که فرنگیس نزد پدر رفته، شیون و زاری نماید. بگرید و رهایی شوی را بخواهد.

فرنگیس بشنید و رخ را بخست

میان را به زنار خونین ببست

پیاده بیامد به نزدیک شاه

به خون رنگ داده دو رخساره ماه

به پیش پدر شد پر از ترس و باک

خروشان به سر بر همی ریخت خاک

بگفتا که ای پر هنر شهریار

چرا کرد خواهی مرا خاکسار

دلت را چرا بستی اندر فریب

همی از پلیدی نبینی نشیب

سر تاجداران مبر بی گناه

که نبندد این داور مور و ماه

سیاوش که بگذاشت ایران زمین

همی بر تو کرد از جهان آفرین

بیازارد از بهر تو شاه را

بماند افسر و گنج و آن گاه را

بیامد ترا کرد پشت و پناه

کنون زو چه دیدی که بردت ز راه

سر تاجداران نبرد کسی

که با تاج بر تخت ماند بسی

مکن بی گنه بر تن من ستم

که گیتی سپنج است پر از بادورم

یکی را به چاه افکند بی گناه

یکی با کله برنشاند به گاه

سرانجام هر دو به خاک اندرند

به تاریک دام مغاک اندرند

افراسیاب ناله و سوز و گداز فرنگیس را به کار نمی‌آید آن چنان بی خردی دل و جان او را آگنده است که ستم بر دخت خویش فرنگیس را نیز می‌پسندد. نه تنها خواهش او را که رهایی سیاوش بی گناه است، نمی‌پذیرد بلکه فرزند را نیز به بند می‌کشد تا به شکنجه درآورند و به تاریکخانه برند.

چو گفتار فرزند بشنید شاه

جهان گشت در پیش چشمش تباه

بدو گفت برگرد و ایدر بیای

چه دانی کزین بد مرا چیست رأی

دل شاه توران بر او بر نسوخت

همی خیره چشم خرد را بدوخت

به کاخ بلندش یکی خانه بود

فرنگیس از خانه بیگانه بود

بفرمود تا زوربابان کشان

مر او را ببردند چون بیهشان

بدان تیر گیش اندر انداختند

در خانه بند بر ساختند

فرزانه طوس از ستم بر فرنگیس بانوی توران دخت افراسیاب همسر سیاوش، مادر کیخسرو می‌گوید و به زیبایی و اندوه تمام به نظم می‌کشد. این بیداد را به علت نابینا شدن دیده خردبین افراسیاب می‌داند؛ چون دانا و خردمند دست بر خون بی گناه نیالوده، تا چه رسد بیداد بر خویش. بی خردی به راستی همانند توده‌ای است که از بلندا فرو می‌غلتد. انبوه می‌شود، جان و مال ما را نابود می‌سازد. نادانی، خویش و بیگانه نمی‌شناسد، همه و همه را در آتش نابخردی و نادانی می‌سوزاند. خبر کشته شدن سیاوش به گوش فرنگیس می‌رسد. به بیچارگی، انبوه و درماندگی، سوگ بانوی توران آن چنان بزرگ است که موی مشکین خویش را باز می‌کند.

گیسوان را به رسم سوگ می‌برد، رخساره را به ناخن می‌خراشد، می‌نالد، گریه می‌کند، نفرین بر پدر خویش افراسیاب و گرسیوز نابخرد گفته و کیفر آنان را از یزدان می‌خواهد.

با شنیدن سوز و گداز بانوی توران، خشم افراسیاب نه تنها کاهش نمی‌یابد بلکه شعله می‌کشد و می‌سوزاند. به گرسیوز می‌گوید که فرنگیس را از بند بیرون آرند. او را به روزبانان و نگهبانان می‌سپارند. چادر او را می‌درند و به چوب کین بر او می‌زنند تا بازماندهی از سیاوش نماند.

ز کاخ سیاوش برآمد خروش

جهانی به گرسیوز آمد به جوش

همه بندگان موی کردند باز

فرنگیس مشکین کمند دراز

برید و به گیسو میان را ببست

به ناخن گل ارغوان را بخست

بر آواز بر جان افراسیاب

همی کرد نفرین همی ریخت آب

سر ماهرویان گسسته کمند

خراشیده روی و بمانده نژند

خروشش به گوش سپهبد رسید

چو آن ناله و زار و نفرین شنید

به گرسیوز بد نشان شاه گفت

که او را برون آورید از نهفت

ز پرده بدرگه بریدش کشان

بر روزبانان و مردم کشان

بدان تا بگیرند موی سرش

ببرند بر سر همه چادرش

زنندش همی چوب،‌ تا تخم کین

بریزد بر این بوم توران زمین

نخواهم ز بیخ سیاوش درخت

نه شاخ و نه برگ و نه تاج و نه تخت

همه نامداران آن انجمن

گرفتند نفرین بر او، تن به تن

که از شاه و دستور و از لشکری

بدان گونه نشنید کس داوری

«پیران» خردمند از داستان کشته شدن سیاوش و درد و اندوه و رنج فرنگیس آگاه می‌شود. به رهایی فرنگیس که در خیل اهریمنان گرفتار است می‌کوشند.

به نزد افراسیاب می‌رود، عتاب بر وی می‌گیرد و از فرجام این بی‌خردی و خشم و کین‌توزی افراسیاب او را زینهار و هشدار می‌دهد، می‌خواهد تا فرنگیس را به او بسپارد تا به همراه خویش به ختن ببرد، افراسیاب می‌پذیرد. فرنگیس همراه پیران به ختن می‌رود.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: