1399/7/28 ۱۰:۵۱
ایمانوئل كانت میخواست مثل تمام فلاسفه گذشته (جز اندكشماری) جایگاه ممتاز انسان در طبیعت را مشخص كند و با معلوم كردن تمایز اساسی انسان از سایر جانداران او را قله آفرینش و غایت خلقت و طبیعت بداند، اما نمیتوانست به سیاق ارسطو با عاقل دانستن انسان، این جایگاه را به او ببخشد، چون اولا با توجه به نظرات فلاسفه قبلی دوران جدید از كجا معلوم كه حیوانات هم به همین اندازه از عقلانیت و هوش برخوردار نباشند و آن عقل و هوش را در جهت خیر و نیكی به كار ببرند، دوما مدعیات عقل محض، استعلایی از آب درآمدند و طبق فلسفه او، مابعدالطبیعه نمیتواند به عنوان علم عرضه شود.
كانت، خودآیینی و بنیانهای اخلاق لیبرال
ایمانوئل كانت میخواست مثل تمام فلاسفه گذشته (جز اندكشماری) جایگاه ممتاز انسان در طبیعت را مشخص كند و با معلوم كردن تمایز اساسی انسان از سایر جانداران او را قله آفرینش و غایت خلقت و طبیعت بداند، اما نمیتوانست به سیاق ارسطو با عاقل دانستن انسان، این جایگاه را به او ببخشد، چون اولا با توجه به نظرات فلاسفه قبلی دوران جدید از كجا معلوم كه حیوانات هم به همین اندازه از عقلانیت و هوش برخوردار نباشند و آن عقل و هوش را در جهت خیر و نیكی به كار ببرند، دوما مدعیات عقل محض، استعلایی از آب درآمدند و طبق فلسفه او، مابعدالطبیعه نمیتواند به عنوان علم عرضه شود. هر چه بود عقل برای این كار كافی نبود با اینكه اتكای نهایی او همیشه بر عقل است، پس باید مشخصه دیگری را در انسان پیدا میكرد و آن اخلاق بود. وجود اراده خیر در انسان باعث میشود كه آدمی موجودی اخلاقی باشد و به عنوان غایت اصلی و نهایی طبیعت در نظر گرفته شود. اما اگر اخلاق عبارت از مجموعه ارزشهایی باشد كه از بیرون تحت عنوان دین یا فرامین تعیین شده از سوی جامعه یا حتی پیامدهای رفتار به ما تحمیل شود، چگونه میتوان وجود آن در آدمی را مایه یگانگی و غایت بودن ذاتی او دانست؟ او خود در این باره بیان گویایی دارد: «كافی نیست كه بر هر مبنایی آزادی را به اراده خود نسبت دهیم، اگر مبنای كافی برای نسبت دادن آن به تمام موجودات عاقل را نداریم. چون از آنجا كه اخلاق در مقام قانون فقط به عنوان موجودات عاقل در خدمت ماست، باید برای تمام موجودات عاقل هم آن را قائل شویم و از آنجا كه اخلاق صرفا از دارا بودن آزادی منتج میشود، باید آزادی هم از آن اراده تمام موجودات عاقل دانسته شود».(G1، ص124) .
در نتیجه كانت معتقد است كه انسان آزادانه ارزشهای اخلاقی خود را تعیین میكند. آدمی در قلمرو غایتها هم قانونگذار است و هم مطیع. او تابع ارزشهایی است كه خودش وضع كرده است. در واقع چیزی كه انسان را به جایگاه رفیع میرساند و به او مقامی بیبدیل میدهد، آزادی او در برگرفتن ارزشهایی است كه اراده اخلاقی خودآیین (autonomous will) آفریده است. از اینجاست كه او در هر سه نقد بنیادین خود، آزادی را بر دین و اخلاق مقدم میداند. این دقیقا همان نكتهای است كه كانت را به جنبش رمانتیسم متصل میكند، هر چند كه او دقیقا نه عضو روشنگری است و نه رومانتیسم.
كانت نمیتواند قبول كند كه انسان در عین حال هم عالیترین جلوه آفرینش و غایت ذاتی آن باشد، هم موجودی كه ارزشهای والا و اعتقادی، خارج از اختیار او و از بیرون، بر او تحمیل شده باشند.
او در نقد قوه حكم میگوید: «بلكه ارزشی كه فقط خود او میتواند معطی آن به خویش باشد و عبارت از این است كه چه عملی انجام دهد، چگونه و مطابق با كدام اصول، نه به عنوان حلقهای در زنجیره طبیعت، بلكه در آزادی قوه میل خویش رفتار میكند.» (نقد قوه حكم، ص۱۲۴). او در این نكته آشكارا تحت تاثیر هیوم است. كانت خود اذعان كرده كه هیوم او را از خواب جزمگرایی بیدار كرده است. این نكته كه هیوم چگونه و بر سر چه نكتهای این تاثیر را بر او گذاشته، محل بحث است و مجلداتی هم درباره آن نگاشتهاند، اما به عقیده من بیشترین تاثیر هیوم بر او در این نكته آشكار میشود كه وقتی «نمیشود از است، باید را نتیجه گرفت»، در واقع او را از این نكته آگاه میكند كه آدمی به لحاظ اخلاقی در سیطره طبیعت نیست و قلمرو ارزشها از قلمرو ضرورتهای علّی جداست و آنچه موجب امتیاز ویژه آدمی و بنیادین او شده نه عقلانیت بلكه اراده خودآیین است كه آفریننده بایدها و ارزشهای اخلاقی است. كانت در ۱۷۸۴ یكسال قبل از نوشتن بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق در جزوه «پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟» كه در جواب پرسش مطرح شده از جانب یوهان فردریش زولنر (Johann Friedrich Zöllner) منتشر كرد، نوشت: «روشنگری توان انسانها در تعیین زندگی خودشان و آزاد كردن خود از قید افسار دیگران و این واقعیت كه انسانها به بلوغ میرسند و خود آنچه میكنند، خواه نیك و خواه بد برمیگزینند، بیآنكه اتكای زیادی بر نوعی اقتدار یا حاكمیت، بر دولت و بر پدر و مادر بر پرستاران و بر سنت داشته باشند یا بر هر نوع ارزش تثبیت شده كه تمامی وزن مسوولیت اخلاقی بر آن نهاده میشود» (ریشههای رومانتیسم، ص۱۲۲) . او در ابتدای همین جزوه میگوید: «شعار روشنگری این است: جراتش را داشته باش كه از فهم خودت استفاده كنی»، (به نقل از Collected Works of Immanuel Kant) كه در اصل از شعری لاتینی سروده هوراس برگرفته شده است.
كانت، معاصر اولین انقلابهای بزرگ آزادیبخش بود و نظام اخلاقی خود را سازگار با آنها طراحی كرد. از این نظر قطعا تحت تاثیر روشنگری بود. چیزی كه باعث میشود كانت را در هیچ یك از این دستهبندیها قرار ندهیم و او را عضو جنبش خاصی ندانیم (نه روشنگری، نه رومانتیسم) این است كه او اولا از حیث وسعت اندیشه، نظامی مستقل از این نهضتها فراهم كرد و باعث شد سررشتههایی به وجود بیاید كه مكاتب بعد از روشنگری (مثل ایدهآلیسم آلمانی و رومانتیسم) از افكار او مایه بگیرند و دوما با وجود اینكه تاثیر روشنگری بر او آشكار است، میزان تاثیر مستقیم او بر مكاتب بعدی با ابهام آمیخته است و برای مثال بعد از فجایع به بار آمده توسط انقلابیون فرانسه، كانت هنوز هم به انقلاب خوشبین بود و هرگز از این عقیده دست برنداشت كه انقلاب فرانسه در هر حال، تجربهای در مسیر درست بوده، گرچه به بیراهه افتاده باشد». (ریشههای رومانتیسم، ص۱۳۲) .
خودآیینی
تا اینجا باید روشن شده باشد كه كانت بر چه زمینهای و چرا بر خودآیینی اراده و غایت بودن ذاتی انسان فردی (فردگرایی) تاكید میكرد. حالا باید روشن كنیم كه او چگونه نظام اخلاقی خود را بر اساس خودآیینی طوری به اراده خیر گره میزند كه معنایی غیر از لاابالیگری و رفتار بیخردانه داشته باشد و قواعد رفتار را تعیین كند. به بیان فنیتر، اراده خودآیین چگونه ارزشهای اخلاقی را میآفریند. با چه ظرافتی از این اصل به اصل تكلیفگرایی منظم، دقیق و تخطیناپذیر خود میرسد. در این نكته شك نیست كه آدمی قواعدی برای رفتار خود تنظیم میكند. این قواعد هر چه میخواهند باشند، خوب یا بد، شرورانه یا خیرخواهانه. اما از آنجا كه موجودی عاقل است و باید طوری رفتار كند كه نه تنها زندگی در كنار دیگران را برایش ممكن كند و از همكاری و تعاون آنها برخوردار شود، بلكه با انسانها همچون موجوداتی ذاتا ارزشمند رفتار كند كه بدون هیچ دلیلی ارزشمندند و غایتند. پس باید قواعد فردی (maxim) خود را طوری تنظیم كند كه اگر تبدیل به قوانین همگانی (universal law) شدند، خود را شایسته همانگونه رفتار بداند. به تعبیر خود كانت «فقط بر اساس قاعدهای عمل كن كه بتوانی در عین حال بخواهی كه یك قانون همگانی شود». (G,31). این قاعده كه به قاعده زرین یا طلایی شهرت دارد، خبر از وجود اراده خیر در آدمی میدهد. چیزی كه نه تنها باعث بیهمتایی او در طبیعت شده، بلكه او را به غایت نهایی تبدیل كرده است. مفهوم تكلیف هم از همین جا میآید. او در كتاب مابعدالطبیعه اخلاق در بخش سوم، فصلی با این عنوان دارد: «چگونه یك امر مطلق ممكن است؟» كانت ابتدا میگوید كه آدمی به عنوان موجودی هوشمند، خود را متعلق به عالم فهم میداند و فقط به عنوان علت فاعلی نام علت بودن خود را اراده میگذارد. اراده، علیتی است كه متعلق به عالم فهم است. از طرفی هم میداند كه متعلق به جهان حس است و كنشهای او در عالم حس نمودهای صرف علیت ارادهاند اما امكان آن كنشها از این اراده برای او نامعلومند، پس كنشها تا جایی كه متعلق به عالم حسند، باید تعینیافته توسط نمودهای دیگر دانسته شوند، یعنی امیال و گرایشها. پس به عنوان عضوی از جهان فهم، كنشهای من كاملا با «اصل خودآیینی اراده محض» تطابق دارند و به عنوان جزیی از عالم حس، كنشها باید كاملا مطابق با قانون طبیعی امیال و گرایشها باشند و در نتیجه، مطابق با دیگرآیینی طبیعت تلقی شوند. (اولی بر قانون اعلای اخلاق و دومی بر خوشبختی متكی است) . اما از آنجا كه جهان فهم، حاوی بنیاد جهان حس و در نتیجه قوانین آن هم هست و در نتیجه بیواسطه با توجه به اراده من قانونگذاری میشود (كه كاملا متعلق به عالم فهم است) و بنابراین باید همانطور هم فهمیده شود، من خود را عاقل میدانم و با اینكه از دیگر سو موجودی هستم متعلق به عالم حس كه آن هم مطیع قانون عالم فهم است، عالمی كه قوانینش دربردارنده مفهوم آزادیاند و در نتیجه دربردارنده خودآیینی اراده، پس قوانین عالم فهم برای من مطلقند و كنشهایی كه مطابق با این اصل باشند، تكلیفند». (,G137) .
اراده خیر در آدمی یك امر مشروط نیست، بلكه یك امر مطلق است. اگر اراده خیر مشروط باشد نمیشود مفهوم تكلیف را از آن نتیجه گرفت. اراده مشروط اصلا خیر نیست، چون فقط تا زمانی پابرجاست كه شرطی را برآورده كند: «اگر میخواهی كسب و كارت رونق بگیرد به مشتریها گران نفروش». اما وقتی گرانفروشی تاثیری در میزان تقاضای مشتریان نداشته باشد (مثل زمان قحطی) این قاعده برداشته میشود و شخص تكلیف ندارد كه گران نفروشد. او باید همیشه چنین كند چون میخواهد دیگران هم همیشه در همه حال به او گران نفروشند (قانون همگانی) . پس او در همه حال مكلف است كه گران نفروشد. خواهید گفت این چه تفاوتی با پیامدگرایی دارد؟ شخص به این دلیل طبق آن قاعده رفتار میكند كه در نتیجه با او چنین رفتاری نشود. این نكتهای است كه كانت به شدت با آن مخالف است، او میگوید مهم نیست به چه چیز میخواهی برسی بلكه فقط بر اساس تكلیف عمل كن. علاوه بر آنچه قبلا گفتیم، او با ضابطهبندی دیگری از امر مطلق این نكته را روشن میكند: «همیشه طوری رفتار كن كه انسان برایت هیچ وقت ابزار نباشد، بلكه به خودی خود همیشه برایت هدف باشد، چه خودت و چه دیگری» و قبلا توضیح دادیم كه چرا انسان ذاتا هدف و غایت است نه وسیله. در واقع اگر بخواهیم بر این اساس او را در یكی از این دستهبندیها بگنجانیم باید بگوییم او قراردادگراست نه پیامدگرا. از اینجا باید فصل تازهای بگشاییم كه بحث درباره نظریه ارزش و دستهبندیهای ارزش در لیبرالیسم را توضیح میدهد.
نظریههای ارزش در لیبرالیسم
پژوهشگران این نظریهها را ذیل چهار عنوان دستهبندی میكنند: ۱.كمالگرایی (جان استوارت میل)، ۲. تكثرگرایی (آیزایا برلین)، ۳. ذهنگرایی (هیوم) و ۴. قراردادگرایی (كانت، رالز) . قبل از شرح هر كدام از موارد بالا لازم است خاطرنشان كنم كه وجه مشترك تمام این نظریهها فردگرایی است و اگر فردگرایی را از هر كدام آنها حذف كنید، دیگر ذیل نظریههای اخلاق لیبرال نخواهند بود و به مكاتب دیگری تعلق خواهند گرفت. مثلا قراردادگرایی هابز كه آن را از وضع طبیعی نتیجه میگرفت، نسبت چندانی با فردگرایی ندارد، چون اولا در وضع طبیعی طبق عبارت معروف او «انسان گرگ انسان است» و دوما مردم بعد از قرارداد اجتماعی قدرت خود را به پادشاه تفویض میكنند و اعضای جامعه به شكل پیكره عظیمالجثهای درمیآیند كه بدن نظام سیاسی را شكل میدهند كه پادشاه در حكم سرِ آن پیكره بر دیگران حكم میراند. (به همین خاطر نظام سیاسی را به شكل هیولای غولپیكر لویاتان به تصویر كشیده است كه در صفحه عنوان چاپ اول كتابش با عصای مطرانی و شمشیر به عنوان دو ركن حكومت نشان داده میشود) . نیز این نوع قراردادگرایی با قراردادگرایی روسو هم نسبتی ندارد، چون بنا بر قراردادگرایی روسو، توافق جمع مهمتر از توافق فرد است و فرد وقتی با اراده عمومی خلاف اراده خود روبهرو میشود، تازه متوجه میشود كه ارادهاش خطا بوده است! اما قراردادگرایی كانت مبتنی بر اراده خودآیین فرد است. انسان در قلمرو ارزشها، هم قانونگذار است و هم مطیع و این نوعی قرارداد فردی و درونی است كه به شكل عام و همگانی درمیآید. یعنی وقتی قواعد فردی از طریق امر مطلق تبدیل به قوانین همگانی میشوند. جان رالز كه احیاگر قراردادگرایی لیبرال است بر این نكته تاكید دارد و از طریق اصطلاح «پرده بیخبری»، قراردادگرایی خود را با خودآیینی كانت پیوند میزند و نظریه خود را به این طریق از دگرآیینی و تحمیلی بودن ارزشها مبرا میكند. او میخواهد ثابت كند كه وقتی از وضع اولیه (وضع طبیعی) سخن میگوید، مقصودش همان خودآیینی كانت است: «پس میتوان وضع اولیه را تفسیر رویهای مفهوم خودآیینی و امر مطلق كانت در چارچوب نظریهای تجربی قلمداد كرد. اصول نظام بخش قلمرو غایتها آنهایی هستند كه در چنین وضعیتی انتخاب خواهند شد و توصیف این وضعیت به ما امكان میدهد تا توضیح دهیم به چه معنا پیروی از این اصول، سرشت ما را در مقام اشخاص عاقل آزاد و برابر به نمایش میگذارد.» (نظریهای در باب عدالت، ص ۲۷۶ با ویرایش ترجمه). او در كتاب لیبرالیسم سیاسی با تفصیل بیشتر و تاكید بیشتر بر مفهوم خودآیینی، چگونگی عملكرد آن به مثابه پرده بیخبری را توضیح میدهد و آن را در مقام عدالت رویهای محض مینشاند (لیبرالیسم سیاسی، ص۱۶0). از دیگر دستهبندیهایی كه برای نظریه ارزش نام بردیم، یكی ذهنگرایی یا درونگرایی
(subjectivism) است كه هیوم نماینده بارز آن است. به نظر او چیزی كه خوب و بداخلاقی را تعیین میكند نه عقل بلكه احساس است. كدام احساس باعث میشود فعلی خوب یا بد دانسته شود؟ احساس همدلی (An Enquiry Concerning the Principles of Morals,45) دیگری تكثرگرایی است كه آیزیا برلین نماینده آن است و به نظر برلین از آنجا كه حوزه اخلاق و سیاست جدا از حوزه علوم طبیعی و تجربی و ریاضی است، نمیتوان در این حوزه ادعا كرد كه برای هر سوال فقط و فقط یك پاسخ وجود دارد. هر كسی برای پرسشهایی از این دست پاسخهایی متفاوت دارد و انحصاری كردن پاسخ منجر به پایمال شدن آزادی میشود كه خود نوعی بیاخلاقی است. پس به نظر او ارزشها متكثرند و مطلق و یگانه و منحصر نیستند. آخرین آنها هم كمالگرایی است كه هر چند قرائتهای غیرلیبرال هم دارد اما قرائت لیبرال آن، از آن جان استوارت میل است كه آزادی را شرط كمال و رشد اخلاقی و شكوفایی فرد میداند. او این اندیشه را در كتاب درباره آزادی پرورده است.
خاتمه
از آنجا كه كانت فرزند روشنگری و فرزند زمانه خود بود، نمیتوانست از عصر خرد نتیجه بگیرد كه آدمی، كودكی نادان است كه باید به زحمت جزا و پاداش یا سعادت و شقاوت رفتار نیك را به او یاد داد. به عقیده او آدمی موجودی آنچنان شریف است كه خود آفریننده ارزشهای خود و خود به اختیار خویش مطیع آنهاست. در غیر این صورت شرافت آدمی به چیست و چرا باید غایت نهایی آفرینش باشد وقتی توانایی آن را ندارد كه از پیش خود ارزشهای درست بیافریند و از آنها اطاعت كند. این نكته نه تنها موجب سست شدن مبانی اخلاق او نشد، بلكه آن را سختگیرانهتر هم كرد. این كار باعث شد او سنت سعادتگرایی باستانی و مسیحی را نفی كند و تكلیف و اراده خیر را به خودی خود و ذاتا خیر بداند نه به خاطر پیامدها و ثواب و عقاب آن. این نكته نشانگر امر مهمی است و آن اینكه آزادی نه تنها موجب تباهی اخلاقی و فساد روح آدمی نمیشود، بلكه تمام ارزش اخلاقی فعل انسان به اختیاری بودن آن است، آن هم نه اختیار در انتخاب، بلكه اختیار در آفرینش ارزشها و تبعیت از آنها. در واقع كانت میخواهد نتیجه بگیرد كه برخلاف بسیاری از تعالیم گذشته، انسان آزاد در حالت آزادی نه یك موجود فاسد بوالهوس، بلكه یك موجود شریف و اخلاقی است كه تكالیف و ارزشها را به خواسته خود و بدون اجبار میآفریند و از آنها تبعیت میكند.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید