1399/7/7 ۰۹:۵۲
میشل دومونتنی(1592-1533) فیلسوف تردیدگرا و ادیب فرانسوی عصر رنسانس و نویسنده كتاب تتبعات، فلسفه را «هنر خوب زندگی كردن» میداند. شیوه نگرشی مونتنی بیش و پیش از هر چیز وفادار به زندگی است چنانكه شیوه نگارشی او در بیان ژرفترین مضامین اندیشگی بسان زندگی ساده و بیپیرایه است. «تتبعات» مونتنی را میتوان نه فقط در تاریخ اروپا بلكه در تاریخ جهان، كتابی منحصربهفرد دانست؛ چراكه نه بسان كتابهای بسیاری درباره زندگی بلكه یك «كتاب زندگی» و به عبارت دقیقتر یك «كتاب ـ زندگی» است.
گفتاری درباره اندیشه و فلسفه میشل دو مونتنی
فلسفه هنر خوب زیستن و خوب مردن است
میشل دومونتنی(1592-1533) فیلسوف تردیدگرا و ادیب فرانسوی عصر رنسانس و نویسنده كتاب تتبعات، فلسفه را «هنر خوب زندگی كردن» میداند. شیوه نگرشی مونتنی بیش و پیش از هر چیز وفادار به زندگی است چنانكه شیوه نگارشی او در بیان ژرفترین مضامین اندیشگی بسان زندگی ساده و بیپیرایه است. «تتبعات» مونتنی را میتوان نه فقط در تاریخ اروپا بلكه در تاریخ جهان، كتابی منحصربهفرد دانست؛ چراكه نه بسان كتابهای بسیاری درباره زندگی بلكه یك «كتاب زندگی» و به عبارت دقیقتر یك «كتاب ـ زندگی» است. نشست هفتگی شهر كتاب در روز سهشنبه اول مهر به «تاملاتی در تتبعات مونتنی» اختصاص داشت كه با سخنرانی مسعود زنجانی به صورت مجازی برگزار شد. آنچه میخوانید، متن پیاده شده این گفتار است كه به لطف موسسه شهر كتاب به طور اختصاصی در اختیار روزنامه اعتماد قرار گرفته است.
مونتنی و اومانیسم / مسعود زنجانی
میشل اكم دومونتنی یكی از چهرههای مهم عصر رنسانس در فرانسه است. او ادیب، نویسنده و فیلسوفی است كه معمولا در كتابهای تاریخ فرهنگ و تمدن اروپا كه به عصر رنسانس میپردازند به عنوان چهرهای اومانیست معرفی میشود گرچه نسبت او با اومانیسم دوگانه است. اگر اومانیسم را یك گرایش و بینش انسانگرایانه قلمداد كنیم میتوان او را اومانیست نامید. ولی اگر اومانیسم را مكتب انسانمحوری یا ایدئولوژی انسانگرایی در نظر بگیریم، میتوان گفت او به اومانیسم در این معنا نقد دارد. اومانیسم در كنار راسیونالیسم از نظرگاه بسیاری دو مولفه مهم جهاننگری مدرن هستند و مونتنی به هر دوی اینها انتقادهای جدی وارد كرده است. اگر امروز از او به عنوان فیلسوف یاد میكنیم بدین معنا نیست كه او را در زمان خودش و حتی اعصار بعدتر به عنوان فیلسوف به رسمیت میشناختند. معمولا در كتابهای تاریخ فلسفه با اشاره به مونتنی و كشیشی به نام شارون كه متاثر از او بود، معتقد بودند اینها زمینه شكاكیتی را فراهم كردند كه بعدها دكارت تحت تاثیر آن قرار گرفت و میخواست به نوعی بر آن غلبه كند. شك چنانكه دكارت میگوید یك وسیله یا ابزار است. دكارت شك میكند تا به یقین برسد. شك برای او فقط یك ایستگاه است اما برای مونتنی شك یك ابزار نیست بلكه اقامتگاه است.
متفكری علیه خود
یكی دیگر از جنبههای حایز اهمیت مونتنی در زمینه صلح و رواداری است. مونتنی در زمانهای بسیار خشونتبار به سر میبرد كه جنگهای داخلی و جنگهای مذهبی میان پروتستانها و كاتولیكها در جریان بود. مونتنی با اینكه كاتولیك بود با پروتستانها رابطه بسیار خوبی داشت و هیچ وقت یكجانبه طرفداری نمیكرد. در جایی میگوید كه من هیچ واژهای را در فرهنگ لغات به اندازه واژه «شاید» دوست ندارم. «شاید» یعنی صلح و رواداری و عدم خشونت. مونتنی متفكری است كه از بایدها، شاید میسازد. به همین سبب در بسیاری از فرازهای كتاب تتبعات بعد از بیان هر مطلبی میگوید چندان مطمئن نیستم. حتی میتوانیم بگوییم كه مونتنی از تناقضگویی احتراز نمیكند. این هنر مونتنی است كه میتواند خودش را نقض كند و این را هم باید در مقوله رواداری و آزادی آورد. مونتنی از تردیدگرایان یونانی نقل میكند كه همیشه برای هر دیدگاهی، دیدگاهی هموزن وجود دارد كه آن را خنثی میكند. او متفكری است كه میتواند علیه خودش فكر كند. به این معنا مونتنی مسیر دشوار را انتخاب میكند با استانداردهای رایج، فیلسوف باید موضعش را درباره یك موضوع به طور روشن بیان و برای آن اقامه دلیل كند اما مونتنی چنین نمیكند. او درباره یك موضوع، یك موضع ندارد بلكه مواضع متعدد و حتی متضاد دارد و از این طریق است كه استقلال و آزادی خواننده و مخاطب را هم پاس میدارد.
او فلسفه را هنر خوب زیستن و خوب مردن میداند. فلسفه از دیدگاه مونتنی یك انتخاب نیست و این طور نیست كه بعضی از افراد به عنوان یك شوق یا حرفه به فلسفه بپردازند و برخی آن را متناسب با خودشان ندانند. ضرورت فلسفه چیزی جز ضرورت داشتن یك زندگی خوب و خوشبختی نیست. مونتنی احساس میكند كه فلسفه دچار یك بحران شده است و بحران فلسفه یعنی بحران یك فرهنگ. پس ما باید مونتنی را به مثابه یك منتقد فرهنگی هم در نظر بگیریم. همین طرز نگرش موجب میشود كه مونتنی در تتبعات به موضوعاتی بپردازد كه تقریبا در دوره خودش مشابهی ندارد و نامانوس است. فقط میتوان رد و نشانهای از آن را در دوره باستان دید. مونتنی میخواهد فلسفه را به جایگاه رفیع از دسترفتهاش برگرداند. فلسفه مونتنی از جهاتی با فلاسفه بعد از خودش از جمله دكارت قابل مقایسه است. مونتنی برخلاف دكارت یك نظرگاه دوآلیستی ندارد یعنی درباره انسان و جهان قائل به دو جوهر متفاوت و متضاد نیست. مونتنی به صراحت میگوید كه در این زندان زمینی كه ما به سر میبریم هیچ چیزی نیست كه كاملا جسمانی یا كاملا روحانی باشد و دوپاره كردن این موجود زنده كاری بسیار اشتباه است. مونتنی برخلاف دكارت، ذهن را كالبدمند میداند. در مقوله خود یا نفس برخلاف دكارت كه میگوید نفس برای خویش نزدیكترین، اولیهترین و یقینیترین چیز است، مونتنی پیچیدهتر فكر میكند. او میگوید تفاوت من با خودم بیشتر از تفاوت من با دیگران است. در جایی میگوید: ما همگی هویتی چهل تكه داریم و گاه برای خودمان غریبه میشویم. پس فكر نمیكند كه ما همیشه با خودمان در تطابق هستیم بلكه باور دارد كه ما همیشه خارج از خودمان هستیم و خیلی زودهنگام بذر اندیشهای را میكارد كه بعدها نزد اگزیستانسیالیستها و به طورمشخص ژان پل سارتر بارور میشود.
آری به رنج
مونتنی در شهر كوچكی در جنوب فرانسه در خانوادهای متمكن و متمول متولد میشود. پدرش علاوه بر تمكن مالی، فرهیخته و خردمند هم بوده و ملاحظات خاصی در تعلیم و تربیت او اعمال میكند. وقتی مونتنی به دنیا میآید برای او دایهای میگیرد و در دوره شیرخوارگی مونتنی را به خانه دایه میفرستد و مونتنی به نوعی دو سال را در فرهنگی پاستورال/ شبانی زندگی میكند و تاثیرات این مساله در تمام عمر مونتنی باقی میماند. وقتی مونتنی به خانه برمیگردد، پزشكی آلمانی را به عنوان معلم لاتین انتخاب میكند و تصمیم میگیرد كه زبان مادریاش به جای زبان فرانسوی و زبان محلی گریگوری، زبان لاتین باشد كه درآن دوره زبان فرهیختگان و نخبگان بوده است. مونتنی آنچنان بر این زبان مسلط میشود كه وقتی به مدرسه میرود، میتواند اشتباهات معلمانش را هم بگیرد. در مدرسه، یونانی هم یاد میگیرد اما تسلط خود به یونانی را به اندازه تسلطش بر لاتین قبول ندارد. بعدها فرانسوی را یاد میگیرد و زبان محلی خودش را. مونتنی اگرچه كتاب «تتبعات» را به زبان فرانسوی عصر رنسانس مینویسد كه آن نثر برای فرانسویان امروز هم دشوار است اما او زبان منطقهای فرودست را در پاریس برای گفتن اندیشههایش برمیگزیند تا نثرش پرطمطراق و فضلفروشانه و عصا قورت داده نباشد.
مونتنی در اواخر زندگی ۵۹ سالهاش با بدخواهی و اتهامی واهی به زندان باستیل میافتد. بنابراین او یك نازپرورده نیست چنانكه در نظریه تعلیم و تربیت خود هم قائل به یك انضباط ملایم و ملاطفت سخت است. او میگوید ما بیشتر در ذهن رنج میبریم تا در واقعیت و معتقد است آن كس كه از رنج بردن میهراسد، پیشاپیش رنج میبرد. بیشتر وحشتهای ما خودساخته و ذهنساخته است. او به این جمله اپیكتتوس خیلی علاقه دارد كه این جهان نیست كه ما را میآزارد، این اندیشههای ما از جهان و تعابیر ما از جهان است كه ما را میآزارد. به همین سبب مونتنی بذر اندیشهای را میكارد كه بعدا در هرمنوتیك به آن خیلی اهمیت میدهند. بیایید تعابیر خودمان را تعبیر كنیم به جای اینكه جهان را تعبیر كنیم. مونتنی در تجارب و آزمایشهایی داوطلبانه به پیشواز ترسها نگرانیها و مخاطرات ذهنی و روانی خودش میرفته است.
مونتنی معتقد بود نویسندگان همعصرش جز شرح و تعلیق كار دیگری بلد نیستند. نیچه تحت تاثیر او میگوید،كتاب خوب یا مهم كتابی نیست كه ما را به كتاب دیگری ارجاع دهد بلكه باید ما را به كتاب بزرگ جهان ارجاع دهد. مونتنی مشتاق چنین كتابهایی بود و مصادیق این كتابها آثار كلاسیك و نویسندگان روزگار باستان بود. مونتنی اگرچه با معاصران و نزدیكان خودش مثل ماكیاولی و اراسموس آشنا بود، ترجیح میداد كه از سرچشمهها بنوشد. در كاری نمادین از نویسندگان یونانی و رومی ۵۷ جمله اغلب كوتاه را انتخاب میكند كه بخشی از آنها لاتین و بخش دیگر یونانی است. اینها برای او خردی هستند كه انگار باید هر روز تكرار شوند و با تكرار، تكراری نمیشوند.
پرترهای با كلمات
نیچه میگوید كه جهان با تتبعات مونتنی تحملپذیرتر شده است. او اندیشه مونتنی را «نشاط نشاطآور» توصیف میكند كه بسیار شایسته و برازنده است. یكی از جملات مهم مونتنی این است: قطعیترین نشانه خرد همیشه شادمان بودن است. شاید گمان كنیم كه او غم و اندوه و رنج را تجربه نكرده اما به جرات میتوان گفت جانكاهترین رنج انسان وداع است و زندگی مونتنی آكنده از وداعهای مكرر است. با این همه یكی از جملات مهم مونتنی این است كه هیچكس به اندازه من روی وداع سرمایهگذاری نكرده است. مونتنی اندیشهای را مطرح میكند كه نیچه آن را بسط میدهد. اگر ما بالاترین شادی و اوج خوشبختی را میخواهیم باید به بالاترین رنجها هم آری بگوییم.
اصلا قرار نبود كه كتاب تتبعات انتشار عمومی یابد. این كتاب آن طور كه خود مونتنی اشاره میكند، یك موضوع و یك مخاطب دارد: «خودم» و بعد میگویدكه احیانا چند دوست و آشنا و همسایه كه دوست دارند بدانند كه من كیستم. مونتنی میخواهد به یك معنا پرترهای از خودش ترسیم كند چنانكه در دوره رنسانس این مساله رایج بود. او به پادشاهی اشاره میكندكه از چهره خودش تصویری كشیده است و ضمن تایید او میگوید چرا ما با واژگان چنین كاری را نكنیم؟ تمام این كتاب به نوعی تصویری است كه از خودش ترسیم كرده است. او میگوید من برای خودم هم متافیزیك هستم و هم فیزیك و هیچ غولی بزرگتر از خودم پیدا نكردم. او قائل است اگر همگان به خودشان بپردازند، میتوانند چنین دستاوردی داشته باشند. همگان نگاهشان را به بیرون انداختهاند و نگاهشان به سمت بیرون است اما من نگاهم را از بیرون بازپس میگیرم و به درون خودم هدایت میكنم. محكمهای برای خودم تشكیل دادم و خودم را لحظه به لحظه رصد میكنم. خودشناسی مونتنی بسیار متفاوت است با خودشناسی كه دكارت و دیگران مطرح كردهاند. خودشناسی از نظر مونتنی این است كه بفهمد دایما در حال فریب خود است. خردمند كسی است كه میفهمد، محكوم به اشتباه است و اشتباه محض است كه اشتباه نكند. خردمند میفهمد ما به مثابه انسان ابلهی بیشتر نیستیم. در قرن شانزدهم طرح چنین اندیشههایی بسیار مهم است.
پاسكال میگوید: هر چه را در كتاب میبینم نه در مونتنی كه در خود پیدا میكنم. هر كس مقالات مونتنی را میخواند، احساس میكند درباره خودش نوشته است او چه طور این همه درباره من میداند. این نوع نظرگاهها بلافاصله شایع میشود. گرچه مونتنی این كتاب را برای انتشار ننوشته بود اما به سرعت منتشر و كمی بعدتر به انگلیسی ترجمه میشود. نقل است كه شكسپیر آن را میخواند و بسیاری بر این باورند كه درام هملت همان زندگی مونتنی است. اما به باور بسیاری بیشتر از همه درام، توفان الهام از همان مقاله «آدمخواران» مونتنی است. نیچه میگوید: هنوز بهترین خواننده مونتنی شكسپیر است. آندره ژید میگوید: به نظرم خودم در زندگی قبلیام این كتاب را نوشتهام. گویی او خود من است. اشتفان تسوایك معتقد است این اثر آن قدر شبیه به اوست كه انگار خودش آن را نوشته است. فلوبر میگوید: برای زندگی كردن آن را بخوانید نه مانند بچهها برای سرگرمی و نه مانند جاهطلبان برای یاد گرفتن.
نثر ساده و بیپیرایه و بیتكلف مونتنی از یك طرف و پرداختن به موضوعات جدی زندگی عینی و عملی از طرف دیگر، اندیشه ژرف و تعلقات بیبدیل او موجب شده كه این كتاب یكی از مهمترین كتابها در تاریخ معنوی جهان باشد. فقط در خود فرانسه مونتنی جایگاهی دارد مانند جایگاه حافظ در فرهنگ ما. هیچ كسی نمیتواند بزرگ باشد مگر آنكه او را بشناسند. پاسكال، دكارت، مولیر، ژان ژاك روسو، ولتر تا مارسل پروست، آندره ژید، آلبر كامو و ژان لوكگدار از او تاثیرگرفتهاند.
مونتنی به زبان فارسی
تتبعات به طور كامل به فارسی ترجمه نشده است اما گزیده تتبعات با ترجمه درخشان استاد احمد سمیعیگیلانی و با مقدمه بسیار خواندنی و آموختنی از او منتشر شده است. این ترجمه از گزیدهای بسیار نفیس و خوب از كل تتبعات مونتنی است كه برونو روژه واسلن آن را گرد آورده و برای آشنایی با مونتنی فوقالعاده راهگشاست. این ترجمه میتواند برای مترجمانی كه سراغ آثار كلاسیك میروند، الگو و سرمشق جدیای باشد. درباره عنوان «تتبعات» هم باید بگویم بسیاری مقالات، جستارها یا رسالات را پیشنهاد كرده بودند اما مترجم كوشیده كه كتاب مونتنی را به زبان امروزی فارسی ترجمه نكند و آن كهنگی و كهن بودن نثر مونتنی را در برگردان حفظ كند. برای همین هم همان طوركه Essay در فرانسوی عصر رنسانس كلمهای بوده كه دلالتهای معنایی بسیاری داشته است، پیشنهاد«تتبعات» را دادند كه در زبان فارسی كهن همان دلالت معانی تا حد زیادی به چشم میخورد.
دستكم 3 اثر دیگر هم در فارسی درباره مونتنی موجود است. استاد اسماعیل سعادت كتاب «اندیشه مونتنی» پیتر برك را در سال ۱۳۷۳به فارسی برگرداند كه آشنایی جدی ایرانیان با مونتنی به شمار میآید. اما كتابی كه موجب شد در زبان فارسی بیشتر با مونتنی آشنا شویم، كتاب تسلیبخشیهای فلسفه آلن دوباتن است كه فصل چهارم آن به مونتنی اختصاص دارد. سارا بیكول با 7 سال مطالعه جدی در آثار و آرای مونتنی كتابی با عنوان «چهطور زندگی كنیم؟» نوشته كه این كتاب با ترجمه مریم تقدیسی به فارسی منتشر شده و كتابی است كه لازم است آن را مطالعه كنیم.
نیچه میگوید كه جهان با تتبعات مونتنی تحملپذیرتر شده است. او اندیشه مونتنی را «نشاط نشاطآور» توصیف میكند كه بسیار شایسته و برازنده است. یكی از جملات مهم مونتنی این است: قطعیترین نشانه خرد همیشه شادمان بودن است. شاید گمان كنیم كه او غم و اندوه و رنج را تجربه نكرده است، اما به جرات میتوان گفت جانكاهترین رنج انسان وداع است و زندگی مونتنی آكنده از وداعهای مكرر است. با این همه یكی از جملات مهم مونتنی این است كه هیچكس به اندازه من روی وداع سرمایهگذاری نكرده است.
پاسكال میگوید: هر چه را در كتاب میبینم نه در مونتنی كه در خود پیدا میكنم. هر كس مقالات مونتنی را میخواند احساس میكند درباره خودش نوشته است او چه طور این همه درباره من میداند. این نوع نظرگاهها بلافاصله شایع میشود. گرچه مونتنی این كتاب را برای انتشار ننوشته بود اما به سرعت منتشر و كمی بعدتر به انگلیسی ترجمه میشود نقل است كه شكسپیر آن را میخواند و بسیاری بر این باورند كه درام هملت همان زندگی مونتنی است. اما به باور بسیاری بیشتر از همه درام، توفان الهام از همان مقاله «آدمخواران» مونتنی است.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید