1396/1/14 ۱۰:۲۴
پرسش از دوگانه «فلسفه یا هنر» شاید چندان آشنا و مفهوم به نظر نیاید؛ اما اگر سؤال را تغییر دهیم و به دوگانه «عقل یا احساس» بپردازیم، آنگاه با پرسشی مواجه خواهیم بود که احتمالاً در سادهترین گفتوگوهای روزمره هم بدان اشاره میکنیم. در چنین مواردی، اگر «احساس» را در سطح عاملی «خردستیز» تقلیل نداده و صرفاً به عواطفی عاری از هرگونه ارزش زیباشناختی محدود کنیم، احتمالاً به حلقهای از زنجیره جدالهایی تاریخی خواهیم پیوست. جدالی که ریشه در یونان باستان دارد.
آرمان امیری: پرسش از دوگانه «فلسفه یا هنر» شاید چندان آشنا و مفهوم به نظر نیاید؛ اما اگر سؤال را تغییر دهیم و به دوگانه «عقل یا احساس» بپردازیم، آنگاه با پرسشی مواجه خواهیم بود که احتمالاً در سادهترین گفتوگوهای روزمره هم بدان اشاره میکنیم. در چنین مواردی، اگر «احساس» را در سطح عاملی «خردستیز» تقلیل نداده و صرفاً به عواطفی عاری از هرگونه ارزش زیباشناختی محدود کنیم، احتمالاً به حلقهای از زنجیره جدالهایی تاریخی خواهیم پیوست. جدالی که ریشه در یونان باستان دارد. نخستین جرقههای جدال میان فلاسفه و هنرمندان عاری از منافع شخصی و صنفی نبود. در آتن باستانی، «شعرا» جایگاهی رفیع و شأن اجتماعی والایی داشتند. شهروندان برای شرکت در جشنواره تراژدی آتن صف میبستند، «هومر» را دروازه معرفت قلمداد کرده و گاه به زبان شعر جدل میکردند. طبیعتاً فلاسفه برای کسب جایگاه اجتماعی به این رقبای قدرتمند حملهور شدند و در این نبرد «سقراط» جلودار بود. فلاسفه شعر را «دروغگویی فراوان» میخواندند. انتقاد میکردند که خرافهها در قالب شعر منتقل میشوند و اعتقاد داشتند زشتیها و خشونتهای تراژدی برای مردم بدآموزی دارد. اگر در نظر بگیریم که شعر در یونان باستان، بهنوعی جایگاه رسانه (Media) در جهان امروز را داشته است، آنگاه بازتاب بسیاری از آن انتقادات را در نقدهای امروز هم مشاهده خواهیم کرد. بااینحال، نخستین بار این افلاطون بود که مجموعه انتقادات فلسفی به هنر را به شکلی مدون درآورد که اینجا به دو استدلال عمده و تاریخساز آن میپردازیم. انتقادهای استاد نخستین انتقاد افلاطون را باید با شناخت فلسفه او درک کرد. افلاطون میگوید که جهان عینی که ما در آن قرار داریم، بازتابی از یک عالم «مُثُل» است که در آن مجموعهای از مفاهیم بنیادین و حقیقی قرار دارند. اگر ما میخواهیم بفهمیم «درخت» واقعاً چیست، نمیتوانیم به سراغ یک درخت معمولی در طبیعت برویم چون تمامی درختها صرفاً یک بازتاب از «مفهوم درخت حقیقی» هستند که در عالم مُثُل است. پس معرفت واقعی، معرفت به هر مفهومی در نسخه اصلی آن در عالم مُثُل است. با این مقدمه، افلاطون به سراغ هنر میرود و میگوید هنر، یک بازنمایی از جهانی است که خودش یک بازنمایی از عالم مُثُل است. یعنی نقاش یک تصویر از درختی به ما میدهد که خودش یک تصویر از درخت اصلی در عالم مُثُل است. پس هنر «تصویری از تصویر» است و ما را دو برابر از عالم مُثُل و فراچنگ آوردن معرفت حقیقی دور میکند. انتقادی که «شوپنهاور» آن را «بزرگترین اشتباه آن بزرگمرد» میخواند. اما اجازه بدهید ابتدا انتقاد دیگر را هم بشنویم. انتقاد دوم افلاطون، ریشه در عقلگرایی سقراطی او داشت. افلاطون میگفت ما نمیتوانیم در حالت برانگیختگی از پس زندگی برآییم. اگر بخواهیم برای تدبیر زندگی عقلانی رفتار کنیم، ابتدا باید از شر عواطف هیجانی خود خلاص شویم. درست در نقطه مقابل، هنر، بویژه تراژدی، بخشی از نفس را ارضا میکند که از حالات شدید هیجانی حظ میبرد. پس تراژدی (و بهصورت فراگیرتری هنر) به دلیل کارکرد ویرانگری عقل مذموم است و باید تحریم شود. پاسخ شاگرد انتقادات تندوتیز افلاطون به هنر را شاگردش به چالش کشید. ارسطو در فن شعر استدلالهایی مطرح کرد که آشکارا پاسخ دو انتقاد استادش بود و حتی میتوان گفت بر استاد هم اثر گذاشت تا افلاطون در سالهای پایانی عمر در مخالفتش با هنر تا حدودی نرمش نشان دهد. به دلایلی، پاسخهای ارسطو را از اول به آخر روایت میکنم. یعنی ابتدا به پاسخ انتقاد دوم میپردازم. ارسطو تعریفی از تراژدی ارائه کرد. ماندگار شد و تمامی فلاسفه بعدی را تحت تأثیر قرار داد. او در کتاب «فن شعر» خود مینویسد: «تراژدی بازنمودی است از عملی جدی و کامل که... بهوسیله ایجاد حس شفقت و ترس، کاتارسیس این عواطف را تحقق میبخشد». ترجمه دقیق و قاطعی از «کاتارسیس» وجود ندارد و اختلافنظر بر سر ترجمههای آن، به اختلافنظرهای تاریخی بر سر مفاهیم و کارکردهای هنر تراژدی منجر شده است. اینجا من صرفاً به یکی از این روایتها میپردازم که «کاتارسیس» را به «پالایش» و البته تعدیل برمیگرداند. بدین ترتیب، ارسطو، برخلاف استادش گمان میکند که راهحل مواجهه با برخی احساسات مخرب، نفی یا سرکوب آن احساسات نیست. بلکه تعدیل و پالایش آن احساسات از طریق بروز هدفمند و کنترل شده است. هدفی که هنر امکانش را برای ما فراهم میآورد. (بررسی تأثیر این ایده بر نظرات فروید خود مقالهای مفصل میطلبد) پاسخ به انتقاد اول اما به دلایلی میتواند برای ما ایرانیان جالبتر باشد. به دلایلی که احتمالاً با پرسش معمول جدال «عقل یا احساس» بیارتباط نیست. هنر برتر از گوهر آمد پدید در پاسخ به انتقاد «تصویری از تصویر»، ارسطو مستقیماً به اصل فلسفه افلاطون حمله کرد. ارسطو میپذیرد که تراژدی و شعر بهصورت کلی نوعی «میمسیس» است. نوعی روگرفت یا بازنمود. تا اینجای کار ارسطو با افلاطون در همانستی شعر و نقاشی موافق است. هردوی این فرمهای هنری اشیاء را بهگونهای غیر از آنچه فینفسه هستند بازنمایی میکنند. اما در ادامه، به اصل فلسفه استاد خود حمله میکند. یعنی جایگاه افلاطونی مُثُل در یک جهان فراطبیعی را رد میکند و میگوید مُثُل نه مافوق چیزهایی است که مثال آنها هستند و نه جدای از آنها. بلکه در خود آن چیزها وجود دارد. بدین ترتیب، هرچند تأیید میکند که معرفت (همان مطلوب فیلسوفان) معرفت به ذات کلی است، اما با زمینی کردن عالم مُثُل، مدعی میشود معرفتی که شعر فراهم میآورد دقیقاً از سنخ همان معرفتی است که افلاطون آن را در درجه نخست اهمیت قرار میدهد. (نقاشی معروف رافائل را به یاد بیاورید که در آن افلاطون دستش را به سمت آسمان گرفته و در مقابل ارسطو به زمین اشاره میکند. نشانه زیرکانهای از اختلاف دو فیلسوف بر سر جایگاه عالم مُثُل) ارسطو میگوید هنر به مرزهایی قدم میگذارد که تاریخ و فلسفه از آن محروم هستند. هنر، روایتی (میمسیس) از جهان ارائه میدهد که اسیر جزئیات حاشیهای نیست، بلکه دقیقاً به سراغ اصل و ذات آن میرود. اجازه بدهید اینجا به شوپنهاور برگردیم که در توضیح استدلال ارسطو مثال خوبی ارائه میکند. او میگوید تصویر پرتره رامبراند فقط یک عکس نیست یا تصویر ثابت شده یک انسان در یک لحظه نیست. بلکه طرحی است که ما میتوانیم با دقت در آن به سیمای کلی «انسان» پی برده یا دستکم در آن غور کنیم و احتمالاً به شهودی دست یابیم که فلسفه هرگز قادر نیست آن را فراهم کند. بهجرأت میتوان گفت که تاریخ فرهنگ و هنر ایرانزمین، برای قرنها دقیقاً بر پایه همین نگاه ارسطویی به جهان شکل گرفته بود. با فهم این استدلال، شاید بهتر بتوانیم تأکید فراوان شعرای نامدار کشور در انتقاد بر عقلباوری را درک کنیم. پس اگر حافظ میگوید: حدیث از مطرب و میگو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را متهم کردنش به خردستیزی به همان اندازه شایسته است که کسی بخواهد ارسطو یا شوپنهاور را خردستیز بخواند. حافظ، درست مانند مولانا و بسیاری دیگر از شعرای ما در عمل نشان میدهند که ابداً قصد کنارهگیری از شناخت جهان و وانهادن کار دنیا به دست قضا و قدر را ندارند. آنان تنها مسیر و ابزار متفاوتی را برای پی بردن به پرسشهای بزرگ هستی برگزیدهاند. ابزاری که دستکم بنا بر استدلال ارسطو بسیار قابل اتکاتر از عقلانیت فلسفی سقراط و افلاطون است. برای خواننده علاقهمند به موضوع، مراجعه به کتاب تازه منتشر شده «فلسفه تراژدی، از افلاطون تا ژیژک» (نوشته: جولیان یانگ) را توصیه میکنم که بخش عمدهای از این مطلب، برگرفته از مباحث آن است.
منبع: ایران
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید