1403/1/20 ۰۹:۳۳
هنر به معنای عام کلمه، نوعی آفرینش است؛ اما هر گونه آفرینشی را نمیتوان آفرینش هنری نامید. برای اینکه این آفرینش هنری باشد، باید با دو صفت همراه باشد: اول، «جمال» و زیبایی و دوم، «کمال»؛ ایندو لازم و ملزوم یکدیگرند.
هنر به معنای عام کلمه، نوعی آفرینش است؛ اما هر گونه آفرینشی را نمیتوان آفرینش هنری نامید. برای اینکه این آفرینش هنری باشد، باید با دو صفت همراه باشد: اول، «جمال» و زیبایی و دوم، «کمال»؛ ایندو لازم و ملزوم یکدیگرند. کمال، جنبه باطنی و درونی هنر است و جمال، جنبه بیرونی و ظاهری آن. تعریف افلاطون این است که: «زیبایی شکوه حقیقت است و شکوه، خیر مطلق» ؛ اما زیبایی صرفاً یک معنای عاطفی نیست، بلکه منشأ در هستی دارد و اصل وجودی را در زیبایی میتوان جست. در «هنر دینی» گفته میشود که منشأ زیبایی، «خدا»ست. اوست که همه چیز را زیبا آفریده و در حدیث هم میخوانیم که: «انّ الله جمیل و یُحب الجمال»: خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد و در حدیث دیگری که من از آن معنایی دیگر میفهمم، آمده: «کتب الله الاحسان عَلی کل شئ»: خداوند احسان را بر همه چیز نوشته یا بر همه چیز فرض کرده است. «احسان» از ماده حُسن و به معنای زیبایی است و دلیلش این است که اسمای خداوند، «حُسنی» است. «اسمای حسنای الهی» به این معناست که اسمای خداوند اصل همه کمالات آدم و اصل زیبایی در عالم است؛ بنابراین خداوند زیبایی را بر هر چیزی نوشته و همه چیز را نیکو و زیبا آفریده است. البته احسان به معنای کار نیک نیز هست، اما کار نیک از نفس نیکو و جمیل صادر میگردد.
خداوند اسمائی دارد که دقیقاً با جنبه هنری ارتباط دارد: خالقیت هنرمند به تعبیر عرفانیاش در آفرینش هنری، مظهر این اسمای حسنای الهی است که دلالت بر خلق و آفرینش و هنر میکند، علاوه بر اسم «جمیل»، اسم «بدیع» است. خداوند اشیا را از هیچ میآفریند. «خالق» است، «مصوّر» نیز هست، یعنی صورت را میآفریند و هر چیزی را که در خارج وجود دارد، صورت بخشیده و به آن صورت نیکو داده است. «مُبدئ» است، یعنی مبدأ همه چیز است. انسان چرا میآفریند و این صفت آفرینش هنری را از کجا آورده؟ و چگونه چیزی را در خارج خلق میکند؟ این به تعبیر عرفا و حکمای اسلامی بدینروست که «انسان بر صورت خداوند خلق شده» و مظهر اسمای حسنای الهی است.
اهمیت هنر در فرهنگ
هنر یکی از اجزای بسیار مهم در فرهنگ و در واقع عامترین مقوله فرهنگی ماست. مقولهای است که در تمام جوانب فرهنگ، سریان دارد و در مظاهر و ابعاد گوناگون فرهنگی ما دیده میشود. خانه، بازار یا مسجد یا ساختن هر چیزی که واقعاً جزو زندگی ماست، در آن هنر نقش اساسی دارد. و از طرفی هنر اگر به شکل «هنر مقدس» و «هنر دینی» باشد، بهتر از هر چیزی میتواند حامل پیام «وحی» باشد و اصول وحی را در قالب آثار هنری بیان کند.
بیان هنری چند خصوصیت دارد: نخست آنکه مستقیم و محسوس است. ممکن است درباره مسئلهای در بُعد متافیزیکی بحث کنیم، اما درک این امور بسیار دشوار است و همهکس قادر به درکشان نیست. برعکس، بیان هنری، بیانی مستقیم و ملموس است و فرهنگ را بهتر می توان از طریق هنر شناسایی کرد. شاید بتوان گفت که خوشنویسی یا نمونه عالی از معماری مقدس، بهتر از رسالهای کلامی یا جدلی بتواند واقعیت دین را جلوهگر کند و آنرا به صورت محسوس و ملموس ترسیم کند؛ مثلاً اگر کسی بخواهد در ظرف یک روز دریابد که فرهنگ ایران چیست، کافی است که چند اثر هنری را ببینید؛ مثلاً مسجد جامع را که نمودار فرهنگ ایران در ادوار مختلف است، به معنای دقیق کلمه شناسایی کند. در این فرصت کوتاه به شناخت عمیقتری از فرهنگ دست مییابد.
هنر مقدس حامل پیام معنوی است. هنر دینی میتواند پشتوانه و حامی دین باشد. هنر غیردینی یعنی هنر دنیوی و عرفی تأثیر بسیار نامطلوبی بر نفسانیت انسان میگذارد. هنر دینی و هنر مقدس میتواند زائیده باطن وحی باشد و انسان را متوجه عالم معنا می کند. انسان ساعت اندکی را به عبادت میپردازد و ساعات دیگر، مشغول زندگی روزمره است. شاید این ساعات را در غفلت طی کند. هنر مقدس راهی است که میتواند انسان را از این غفلت و نسیان دور کند؛ روشی است که به واسطه آن انسان همواره میتواند به خویشتن خویش بازگردد و جمعیت خاطر، تمرکز و آرامش پیدا کند. هنر مقدس میتواند در انسان حالت حضور الهی ایجاد کند، یعنی واقعاً انسان در فضایی مقدس حضور الهی را در اعماق وجودش تجربه کند.
ضد زیبایی، زشتی است؛ این دو از اضدادند و نبودن یکی بالضروره مستلزم وجود دیگری است؛ میان زیبایی و زشتی حد وسطی وجود ندارد. اگر چیزی را که میآفرینیم زیبا نباشد، بالضروره حالت زشتی را دارد.
حجیت هنر
هنر، حجیت خود را از کجا میآورد؟ بعضی سعی کردهاند اینگونه قلمداد کنند که شرایط خاص سیاسی ـ اجتماعی سازنده هنر است. شرایطی خاص نوعی هنر را پدید میآورد، شرایط دیگر سازنده نوع دیگری از هنر است. این نگرش با دید هنر مقدس منافات دارد. هنر مقدس سعی میکند هر چیزی را از دیدگاه الهی توجیه کند. این توجیه ماهیت هنر را تبیین نمیکند، یعنی اگر بگوییم هنری تحت شرایطی بهوجود آمده، این تبیین علل وجودی است نه تبیین علل ماهوی؛ ماهیت شئ را تبیین نکرده است. نقصی که این تبیین دارد، این است که به قول فلاسفه اسلامی، تبیین عالی است به دانی و سافل، و توجیه امر مقدس و معنوی است با امر دنیوی و مادی که از دیدگاه حکمت الهی پذیرفته نیست.
گفتهاند که دین دارای سه جنبۀ شریعت، طریقت و حقیقت است. سؤال این است که: هنر حجیت خود را از کدام جنبه دین میگیرد؟ و هر یک از جوانب دین چه سهمی در پیدایش هنر مقدس دارد؟ آیا منشأ هنر، شریعت است یا حقیقت؟ و آیا علوم دیگر مثل کلام و فلسفه در پیدایش هنر سهمی دارند یا نه؟ برای مثال فقه یا شریعت در پیدایش دین چه سهمی میتوانند داشته باشند؟ شریعت و فقه بما هو فقه، بهطور مستقیم آفریننده هنر نیست، اما بهطور غیر مستقیم سهمی دارد و آن این است که مثلاً بعضی از انواع هنر را محدود میکند؛ مثلاً در اسلام بعضی از انواع هنرها موجب پیدایش هنرها و کمال و شکوفایی هنرهای دیگر شده است. سهم دیگری که دارد، این است که برای هنرمند زمینهای مناسب در راستای آفرینش هنری ایجاد میکند. در واقع به نفسانیت او شکل خاصی میبخشد و روحش را قالببندی میکند. در او فضائل و کمالات خاصی را پدید میآورد که در اسلام از قرآن و سنت و عترت مایه میگیرد؛ برای مثال نقش نماز و اعمال عبادی در پیدایش هنر مقدس، اهمیت دارد. هنرمندان راستین که آثار بسیار عظیم هنری را بهوجود آوردهاند، در شریعت و اعمال دینی راسخ بودهاند. بعضی پدیدآورندگان این آثار به ذکر و فکر و عبادت میگذراندهاند؛ بنابراین ولو اینکه شریعت بهطور مستقیم تأثیر ندارد و نمیتواند در این تعریف مرتبط باشد، اما تأثیری غیر مستقیم دارد.
علومی مانند کلام، اصول و فلسفه به معنای متعارف آن نمیتوانند پدیدآورنده هنر دینی باشند، اما با آن ارتباط دارند. کلام، فلسفه و هنر در عرض یکدیگرند. گاهی انحطاط یکی مستلزم انحطاط دیگری است و رونق و شکوفایی یکی، مستلزم رونق و شکوفایی دیگری است. در دوران صفویه آفرینش هنری به کمال بود و یکی از شکوفاترین ادوار خلق آثار هنری در همه زمینهها به شمار میآید. این دوره مقارن با پیدایش آثار بزرگ فلسفی نیز هست، مانند آثار ملاصدرا یا آثار فقهی یا آثار بسیار مهمی در حدیث و علوم دیگر؛ بنابراین اینها همه در عرض یکدیگرند، نمیتوان گفت که یکی علت برای دیگری است. انحطاط علوم نشانه انحطاط فرهنگ و هنر است. شکوفایی هنر نیز دلیل شکوفایی فرهنگ است. شکوفایی فرهنگ با شکوفایی علوم ارتباط بسیار نزدیکی دارد؛ بنابراین منشأ هنر ـ خاصه هنر دینی ـ را باید در ابعاد باطنی و ساحت معنوی دین جستجو کرد. هنر بیش از هر چیز با حقیقت ارتباط دارد. همانطور که در هنر اسلامی، کتاب مقدس قرآن و شخصیت حضرت رسول(ص) در پیدایش هنر دینی در اسلام سخت تأثیر داشته است.
سه جنبه هنر
در هنر باید سه جنبه را مدنظر قرار داد. هنر فقط یک شکل ظاهر و صورت مادی ندارد؛ بالاتر از آن، جنبه نفسانی و برزخی است؛ جنبه متعالی نیز دارد، یعنی جان و معنایی دارد که اصل هنر است و جنبههای برزخی و مادی تابع جنبه نخستین است. آنچه ما از اثر هنری میبینیم، ظاهر و ماده هنر است؛ اما این ماده، حقیقت و معنایی دارد که از دید ما پنهان است و در واقع جنبه باطنی آن است. اثر هنری معنایی دارد که ورای زمان و مکان است و هنرمندی که معنا را بیان میکند، با مرتبه روح انسان ارتباط برقرار کرده است. برای خلق یک اثر هنری، این معنا باید جنبه خارجی پیدا کند و تجسم و تعین بیابد. معنا کلی است و باید جزئی گردد، دارای اندازه و مقدار شود و بعد از اینکه متعین شد به تعین کَمّی و ریاضی، در خارج وجود پیدا میکند. حکما این را «قانون وجودی» میانگارند که اختصاص به هنر هم ندارد. وقتی که معانی نازل به مرتبه جسم و ماده میشوند، تابع احکام و قوانینی است و آنرا در همه وجود میبینیم. هنرمند هم نمیتواند از قوانین تخلف کند.
اگر بخواهیم این موضوع را مرتبط با علم خدا توجیه کنیم، مسئله این است که چگونه حقایق از عالم قضا و علم الهی، به عالم قَدَر میآیند. عالم قدر، عالم اندازه و مقدار است. به تعبیر افلاطون عالم ریاضیات است. ریاضیات است که بار اول این معانی را مقدر میکند و به آنها اندازه ـ کمیّت خاص ـ میبخشد. بعد از اینکه مقدر به تقدیر ریاضی شد، در مرحله دوم ماده محسوس مییابد. برای مثال معماری که خانه میسازد، معنای آن خانه، در نفس ناطقه اوست؛ باید دارای بُعد و اندازه و مقدار گردد. اول ابعادی را برای آن خانه در نظر میگیرد، یعنی به آن جنبه کمّی و ریاضی اضافه میگردد و بعد آنرا در خارج موجود میکند؛ بنابراین معنای خانه، آن جنبه مفهومی خانه است و آن حالت برزخی وجود خانه، «ریاضی» یا کمیّت است. در مرحله سوم است که در این عالم ظهور مییابد و به آن جنبهای مادی داده میشود؛ بنابراین نقش ریاضیات، نقش «كیفی» کمیت در بیان هنریـ اهمیت بهسزایی دارد.
فن، علم و حکمت
هنر به تعبیر اسلامی سه جزء دارد که با این سه عنصر ارتباط مییابد: فن، علم و حکمت. هنر مقدس فقط فن یا تکنیک نیست، بلکه یک علم حقیقی است، علم مبتنی بر حکمت؛ بنابراین وقتی اثر هنری یا اثر مقدس را ملاحظه میکنیم، گویی حکمتی در قالب شکل یا معماری و غیره بیان شده است. سنت توماس ـ از متفکران بزرگ مسیحی ـ این مسئله را به صورت قاعده بیان کرده و گفته: هنر بدون علم هیچ است و هنر نیست؛ بنابراین لازمه هنر، علم است و هنر چیزی نیست که به آسانی به دست آید. مثالی از هنر بودایی بیاورم: از خود لفظ «بودا» شروع میکنم. لفظ بودا از ریشه سنسکریت(budh) به معنای علم و خرد میآید و این علم سه مرتبه دارد: pratyaksha به معنای احساس، یعنی همان وجود مادی و محسوس،«ادراک حسی». دوم anumana است به معنای استدلال و سوم Bodhi به معنای شهود حقیقت و رسیدن به ذات. این سه مرتبه که در معرفتشناسی و زیباییشناسی بودیسم بر آن تأکید شده، تقریباً به همان سه جنبۀ فن، علم و حکمت ارتباط دارد.
افلاطون هم برای تحقق معرفت سه مرتبه قائل است: احساس شئ مادی، استدلال و بالاترین درجه معرفت یعنی شهود عینی حقایق و رسیدن به ذات و حقیقت شئ. این سه جزء در هنر لازم است. اگر شهود حقایق نباشد(که از طریق «وحی» ممکن است)، هنر به معنای حقیقی هنر نیست. هنر نمیتواند فقط جنبه صوری و ظاهری داشته باشد بدون آن دو جنبه دیگر. در غیر این صورت، نامقدس و عرفی است که فقط جنبه عرضی دارد و فاقد آن دو جنبه طولی است. اکنون میتوان نتیجه گرفت که هنر حقیقی بدون شهود حقایق امکان ندارد. هنرمند حقیقی، مشاهد است، یعنی بعد از مشاهده حقایق، آنها را در صورت محسوس و مادی مجسم و محقق میکند.
موضوع مهم دیگر، نقش «قوه مثال» است در آفرینش هنری؛ همان قوه «خیال» که حکمای ما از آن به «مثال» تعبیر میکنند. وجه اینکه آنرا «مثال» میگویند، این است که معنا در آنجا تَمثُّل مییابد. معنا مُتَمثّل میشود، معنای معقول کلی در قوه خیال مانند صورت در آینه جزئی میشود. تا معنا در قوه مثال و خیال متمثل نشود، در خارج متحقق نمیگردد. در آفرینش هنری قوه مثال یا خیال نقشی بسیار اساسی دارد، هرچه خیال پاکتر و صافتر و باصفاتر باشد، اثر هنری کاملتر است. خیال، برزخ وجود انسان است و عرفا در مراتب عالم، مرتبهای قائل شدهاند که از آن به «عالم مثال» یا «برزخ» تعبیر میکنند. برزخ یعنی واسطه میان عالم حس و عالم روح. مرتبه برزخ در وجود انسان همان قوه خیال است که نقش اساسی در آفرینش هنری دارد. خیال میتواند ماده خود را یا از عالم حس بگیرد یا از عالم بالا، هر دو امکان دارد. هر چه قوه مثال بیشتر تحتتأثیر محسوسات و مادیات باشد، ناخالصتر است و صفا ندارد. «خیال» میتواند حقایق را از مرتبه روح یا مرتبه بالاتر بگیرد. آن وقتی است که انسان وجود روحانی پیدا میکند. در اینجا مسئله آفرینش هنری بسیار تفاوت مییابد.
تفاوت هنر دینی، هنر سنتی، هنر مقدس و هنر عرفی
لازمه بحث درباره هنر جدید و سنن دینی، روشن شدن این مطلب است که اصلاً «سنت» چیست؟ سنت گاهی معنای «عادت» دارد، عرف و عادت. سنتی یعنی آنچه انسان به طریق عادت انجام میدهد، اما این معنای سنت مورد نظر ما نیست. سنت به معنایی که در اینجا به کار رفته، با دین ارتباط دارد. تجلی مبادی و اصولی است که از طریق «وحی» در یک فرهنگ ظاهر میشود؛ ما چیزی را «هنر سنتی» مینامیم که با وحی ارتباط داشته باشد، انعکاس و بازتاب مستقیم یا غیر مستقیم مبادی و اصولی باشد که از طریق وحی ظاهر شده است. هنر مقدس هم از حیث موضوع و هم از حیث وسایل و وسایطی که اثر هنری را پدید آورده، مستقیماً از اصول الهی و معنوی گرفته شده است. ممکن است هنری سنتی باشد، اما مقدس نباشد. امکان دارد که هنر دینی باشد، اما نه سنتی باشد و نه مقدس؛ برای مثال نقاشیهایی که درباره حضرت مریم(س) در دوره رنسانس کشیده شده، چون موضوع دینی دارد، میتوان گفت که هنر دینی است، اما هنر سنتی نیست، یعنی اصول خود را بهطور مستقیم یا غیر مستقیم از «وحی» نگرفته و هنرمندان دوره رنسانس بیشتر اصول هنریشان را از مبنایی دیگر گرفتهاند و بیشتر تحتتأثیر نوعی اومانیسم هستند. نمونهای دیگر از هنر سنتی که میتواند غیر دینی و نمونه هنر مقدس نباشد، هنر «مینیاتور» است. مینیاتور کاملاً سنتی است، اما هنر دینی و یا هنر مقدس نیست، اما خوشنویسی قرآن کریم هنر مقدس است، چون بهطور مستقیم با وحی ارتباط دارد، موضوعش دینی است و وسایل ایجاد و خلقش نیز از منبع وحی الهام گرفته است.
هنر مقدس همیشه جنبه طولی در باطن وحی دارد. هرگز عرضی نیست. هنری که هیچیک از این خصوصیات را ندارد، هنر عرضی یا غیر دینی است؛ بنابراین هر هنری که موضوعش دینی باشد، نمیتوان نام هنر مقدس بر آن نهاد. «موضوع» تعیینکننده نیست. علاوه بر موضوع، باید آن وسایل و وسایطی که به کار رفته، مثلاً بیان رمزی و تمثیلی و همچنین معنا و روح باید ملهم از اصول و مبادی دینی و الهی باشد.
ابداع و نوآوری
هنرمند سنتی یا هنرمند دینی تا چه حد میتواند نوآوری کند؟ بهطور کلی آنچه غربیها از «اورژینالیته» یا «ابتکار» (بهطور مطلق یعنی آفرینش) به کار میبرند، به هر نوعی که باشد، در آفرینش هنر دینی جایز نیست. در هنر دینی نوآوری نمیتواند بهگونهای باشد که مستلزم نفی اصول و مبادی آن شود. چیزی را که اصول و مبادی را نفی کند، مطلقاً نمیتوان نوآوری در قالب هنر مقدس نامید. برخلاف آنچه در غرب گاهی رواج یافته که هنرمندی را مبتکر مینامند، گرچه ابتکارش به نفی اصول و مبادی منتهی گردد، چنین چیزی در هنر سنتی جائز نیست. لفظ «مقدس» به معنای «حضور الهی» است. هنری مقدس است که خداوند در آن حضور داشته باشد و یا حضور الهی را تداعی كند، یعنی احساس کنیم که در فضایی یا در برابر اثری هستیم که به ما نوعی حضور الهی را القا میکند. زمانی یک اثر هنری مقدس است که تجلی نوعی «سرمدیّت» باشد و آن چیزی که بیان میشود، نمودار مراتب عالیتر وجود است. اگر هنری این اصول را نداشته باشد، در قالب هنر اصیل دینی و هنر مقدس مطلوب نیست.
زمان و مکان
هنر مقدس دید خاصی نسبت به زمان و مکان دارد. «زمان» در هنر سنتی، صورت و ظهور متحرك ابدیت است و «مکان»، کمیّت محض یا مکان ریاضی صرف نیست، بلکه هم مکان و هم کمیّت دارای بعد کیفی است. در هنر مقدس، کمیّت جنبه کیفی دارد. فضا و کمیّت بیشتر به فضا و کمیّت فیثاغورث شباهت دارد که همیشه جنبهای متافیزیکی و کیفی دارد و گویی ظرف ظهور حقایق جاویدان است و می توان گفت که با نوعی «هندسه مقدس» ارتباط مییابد. در دوره پس از رنسانس، خاصه از دکارت به بعد، وقتی که ماده را به «شئ ممتد» تعریف کرد و به این نکته قائل شد که تمام عالم ماده با دو اصل قابل تبیین است: کمیّت و نیرو، در این حال تمام عالم یک وجود کمّی ریاضی پیدا میکند و این یعنی نفی علیت غایی!
علت غایی و علت صوری در حکمت بسیار اعتبار دارد؛ اما در فلسفۀ بعد از دکارت، نفی و تبیینی صرفاً ریاضی/ مکانیکی از عالم جایگزین آن شد. این تصور درباره عالم ماده، به هنر هم راه یافت. در عالم غرب، مکان جنبهای کمّی صرف دارد، در حالی که در هنر مقدس جنبهای مقدس دارد. زمان و مکان ظرف ظهور حقایق الهی است. حضرت رسول(ص) فرمود: «جعل الله لی الارض مسجداً و طهوراً: خداوند تمامی زمین را برای من مسجد و پاک قرار داد»، یعنی مکان حالت مقدس مییابد؛ بنابراین مکان در معماری سنتی، گویی نوعی بسط و گسترش فضای مسجد است و اگر مکان و زمان را فاقد این خصوصیات تلقی کنیم، دیگر هنر، مقدس نیست.
مراتب وجود
هنر همیشه با متافیزیک یا با مراتب وجود ارتباط دارد، البته هنرمند این را از طریق فلسفه نیاموخته، بلکه از باطن وحی گرفته است. هر مرتبهای از وجود، فوق مرتبه دیگر است، یعنی سه مرتبهای که عبارت است از: مرتبه جسم، مرتبه نفس و مرتبه روح، یا مرتبه فرشتگی، مرتبه نفسانی و مرتبه مادی. اینها با مراتب نفس ما ارتباط دارد. خود ما این سه مرتبه را داریم و این سه مرتبه هماکنون با مراتب سهگانه عالم ارتباط دارد. نه اینکه عالمی باشد که فقط عالم مادی صرف باشد، بلکه هماکنون اینها در ما تحقق دارد. ما با این سه مرتبه مرتبط هستیم. هماکنون كه من سخن میگویم، ارتباط با عالم معانی است؛ بنابراین هنر بستگی به هنرمند دارد که چه مرتبهای از این مراتب در وجودش متحقق شده باشد.
مسئله دیگری که در بیان هنری بسیار اهمیت دارد و ممیز هنر مقدس از غیر مقدس یا دنیوی است، جنبه نمادگرایی(سمبلیسم) است. بعضی از حکما نمادگرایی را برای بیان حکمت، امری ضروری دانستهاند و میگویند: حکمت حقیقی را نمیتوان جز با رمز و تمثیل بیان کرد، چون حقیقت نامتناهی است. انسان وجودی است متناهی که به حقایق نامتناهی رسیده و درصدد بیانش است. حکیم چگونه میتواند حقیقت نامتناهی را به صورت تصورات و الفاظ متناهی بیان کند؟ معانی در قالب الفاظ نمیگنجد؛ بنابراین باید حکمت به صورت رمزی و تمثیلی بیان گردد. حکیم چارهای جز این ندارد.
سهروردی معتقد بود سخن حکمت، رمزی (سمبلیک) است؛ یعنی در عین اینکه حقیقتی را در قالب حسی و مادی بیان میکند، میتوان با بیان رمزی و تمثیلی از آن مرتبه به تمام مراتب عروج کرد و تمام معنا را از مشاهده همان معنای حسی دریافت. معنای لغوی «سمبل»، پرتاب کردن است، مثل سکویی که انسان را از مرتبهای به مراتب حقایق عالیتر پرتاب میکند؛ بنابراین نمادگرایی در بیان هنر مقدس، نقش بسیار اساسی دارد. گنبد علاوه بر وضع مادیاش، معنای رمزی هم دارد؛ یعنی علاوه بر اینکه ما را از گرما و سرما نجات میدهد، رمز آسمان نیز هست و مرتبط با محور عالم. وقتی انسان زیرگنبدی میایستد، مثل این است که با مراتب طولی عالم ارتباط مییابد. یکی از متخصصان هنر گفته است: وقتی انسان در کلیسایی مانند نوتردام یا مسجدی سنتی حضور مییابد، احساس میکند که در مرکز عالم ایستاده و خود را با محور عالم متصل میبیند؛ اما وقتی که در مقابل معماری غیرِمقدس ایستاده باشد، احساس میکند مثلاً در خیابان سن ژرمن است و نه در مرکز و محور عالم!
هنر مقدس چون معنای نمادین دارد، انسان متذکر حقایق میگردد. گویی همواره انسان معنوی را به حالت خضوع میبرد و آینه تمام نمای حقایق میشود و انسان را برای لحظهای از خواب غفلت بیدار میکند و در مقابل حیرت قرار میدهد. هنرمندی که در هنر مقدس ابداع میکند، خالی از خود است، یعنی از خویشتن پُر نیست. یکی از صفات هنر جدید در غرب، «پُر بودن از خود» است که از آن به «اصالت فرد»(Individualism) تعبیر میکنند. هنرمند سنتی مثل قلمی در دست نقاش است که هنر را از خود نمیبیند. واقف و شاهد و آگاه است. چون هنر مقدس معنای نمادین دارد، انسان را به حالت حضور میبرد و آینه تمام نمای حقایق میشود و او را در مقابل حیرت قرار می دهد. هنرمند هنر سنتی در خلق آثار هنری، مقام فقر و فنا را در خود احساس میکند و عیناً مثل «نی» مولاناست: بشنو از نی چون حکایت میکند! جامی تفسیر بسیار زیبایی بر این بیت نوشته و «نی» را رمز کسی میداند که به مقام فقر و فنای حقیقی رسیده است. نی، تهی از خود است، اگر پُر باشد، نمیتوان در آن دمید. تهی است و بنابراین آن نیزن و هنرمند هر گونه که بخواهد، در آن ابداع میکند.
رهایی از خود
هنرمند در هنر مقدس، خودبین نیست. هنرش مبتنی بر اثبات نفسانیت و انانیت و خوداثباتی و گستاخی نیست. تسلیم اراده الهی و حق است و از وجود خود خالی است. علم دارد به این که بالاتر از او وجودی هست: «فَوقَ كُلِّ ذِی عِلمٍ علیم»(یوسف،76) که خداوند هنرمند حقیقی است. این حقیقت را به نوع شهودی در خود احساس میکند و معنای حکمت همین است.
تو خود را گمان بردهای پر خرد
انائی که پر شد، دگر چون بَرد؟
ز دعوی پری، زان تهی میروی
تهی آی، تا پر معانی شوی
ز هستی در آفاق، «سعدی»صفت
تهی گرد و بازآی پرمعرفت
معنای حکمت، ادراک مبادی وجود است؛ یعنی انسان بداند که در این پهنه هستی، تنها نیست و فوق او علیم و قدیری هست. هنر مقدس را به «کیمیا» تشبیه کردهاند، بلكه عین کیمیاست که مواد را به مواد عالیتر مثلاً مس را به طلا تبدیل میکند. به همین دلیل بعضیها «ولایت» را کیمیا دانستهاند؛ برای اینکه مس وجود انسان را به طلای حقیقی تبدیل میکند. انسان را از مرتبه ظلمت، به مرتبه لطافت و نور میرساند. هنر هم مواد خاک و گِل و عناصر سفلی را چنان روح میدهد که آنرا از ماده کثیف و ظلمانی، به ماده لطیف روحانی تبدیل میکند. اولاً به آن شکلی هندسی میبخشد. مادهای را که خام، بیشکل و فاقد نظام است، شکل هندسی و معنا میبخشد. هنرمند سنتی به معنای واقعی علم به مواد دارد، یعنی بهخوبی میداند که این ماده چیست و خاصیت و قابلیت هر مادهای کدام است. «علم مواد» در هنر سنتی، غیر از «مقاومت مصالح» است که در معماری امروز مطرح شده و جنبه مادی آن است؛ یعنی شناختن هر مادهای و شناختن کاربرد و خواص معنوی آن. هنری که فاقد این جنبه کیمیاگری باشد، آنرا نمیتوان هنر مقدس نامید. نکته دیگر نقش تعادل و توازن در هنر است كه به جهت آن در نفس انسان هم حالت طمأنینه، آرامش، توازن و تعادل را پدید میآورد و اضطراب و تشویش را از نفس دور میکند.
*جامع حکمت شرق و غرب (انتشارات اطلاعات)
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید