چوگان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 2 آذر 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/240579/چوگان
پنج شنبه 16 اسفند 1403
چاپ شده
3
چوگانبازی سیاوش، بارهاوبارها موضوع مینیاتورهایی سخت زیبا در نسخههای خطی سدههای 8 ق / 14 م بهبعد بوده است (نک : تصویر 1). شاید زیباترین آنها مینیاتوری باشد که در 841 ق / 1437 م پدید آمده، و اینک از اصل نسخه جدا افتاده است و در موزۀ متروپولیتن آمریکا نگهداری میشود.
بنابر شاهنامۀ فردوسی (1 / 238) یکبار رستم همۀ بزرگان ایران را به جشنی در نوند مهمان کرد و چوگان یکی از برنامههای تفریحی این بزرگان بود.
یکی دیگر از روایتهای چوگانی، به گشتاسپ فرزند لهراسب باز میگردد که از جور پدر به سرزمین روم گریخته، و آنجا دچار تنگدستی و پریشانی شده است. سرانجام روزی به دیدار چوگانبازیِ بزرگان روم میرود. در پایان بازی، وی چوگانی و گویی از کسی به عاریت میگیرد و چنان چالاکی و مهارت به خرج میدهد که قیصر را مبهوت میسازد. از آن پس، وی که دختر قیصر را در زمان پریشانی به زنی گرفته بود، در دربار او ارجمند میگردد (همو، 1 / 877- 878؛ دبیرسیاقی، 190؛ مُدی، 41-42).
از دوران هخامنشی، هیچ مدرکی در دست نیست که به وجود این بازی در جایی اشاره کند، مگر آنچه طبری، از منبعی ناشناخته نقل کرده است. بنا به این روایت، اسکندر از پرداختن باجی که پدرش فیلیپ به دارا (داریوش سوم، 336-330 قم) میپرداخت، سر باز زد. دارا چوگانی و گویی برای وی فرستاد و پیغام داد که بهتر است او از پادشاهی چشم بپوشد و مانند دیگر کودکان به بازی بپردازد. پاسخ اسکندر چنین بود که شاه همۀ جهان را که همان گوی است، به وی سپرده و چوگان نیز ابزار بازی با آن گوی است (1 / 195). این روایت به چندگونه نقل شده است (نک : ابوعلی، 1 / 35-37، ترجمۀ فارسی، 1 / 90-91؛ بلعمی، 694-695؛ ابناثیر، 1 / 282).
روایتهای ساسانی را به دو بخش کردهایم: 1. روایتهایی که در متنهای پهلوی آمدهاند، 2. آنچه راویان مسلمان از دورۀ ساسانی نقل کردهاند:
دو کتاب به این زبان روایاتی دربارۀ چوگان دارند که نشان میدهد چوگان در عصر ساسانی، نهتنها سرگرمی، که جزئی از برنامۀ آموزشی نجیبزادگان و شیوهای برای پرورش جسمانی و روانی اسب و سوار بوده است. یکی از این دو کتاب، کارنامۀ اردشیر بابکان، و دیگری خسرو و ریدک است (نک : تفضلی، 260-264، 289). در کارنامه، روایت نخست آنجا ست که اردوان به اردشیر، شاهزادۀ جوان ساسانی فرمان میدهد هر روز با شهزادگان به نخجیر و چوگانبازی بپردازد (ص 15). این ماجرا اگر راست باشد، باید حدود سال 220 م رخ داده باشد. همین روایت را فردوسی نیز آورده (نک : 1 / 1180-1182)، اما کلمۀ چوگان را فرو نهاده است. در دنبالۀ این روایت آمده است که اردوان، چون دید اردشیر فرزندش را در شکارگاه دروغگو خواند، بفرمود که او دیگر «نزد اسبان، یا به نخجیر و چوگان و فرهنگستان (= مدرسه) نشود» ( کارنامه، 19؛ نیز نک : فردوسی، 1 / 1183). شاپور، پسر اردشیر، دختر یکی از دشمنان پدر را به زنی گرفت و به همین سبب، امر زناشویی خود و فرزندش هرمزد را از پدر پنهان میداشت. روزی هرمزد که هفتساله شده بود، با کودکان در حضور اردشیر به چوگانبازی مشغول بود. وی به هنگام بازی، چندان دلیری و گستاخی کرد که اردشیر دریافت وی از نژاد شاهان است؛ و چون دانست که هرمزد نوۀ خود او ست، شادی کرد ( کارنامه، 129). این داستان در چندین منبع کهن دیگر نیز با اندکی اختلاف تکرار شده است (مثلاً نک : فردوسی، 2 / 1216-1217؛ طبری، 1 / 231-234؛ نولدکه، 41-50، 76- 88، 100-103؛ ابناثیر، 1 / 386- 389). متن خسرو قبادان و ریدک عبارت از پاسخهایی است که نوجوانی از نجیبزادگان به پرسشهای خسروپرویز میدهد تا در دربار به کاری گمارده شود؛ ازجمله میگوید که در میدان چوگان خستگیناپذیر و تند و پرنیرو ست، و از زیر تنگ اسب و از فراز سر او، بیخطا زخمه میزند (نک : ص 73؛ نیز پالیرو، 522).
در منابع اسلامی سدههای 3 ق / 9 م به بعد، چندین روایت هست که به چوگان عصر ساسانی اشاره کردهاند. این روایتها اگرچه در چارچوب تاریخ نقل شدهاند، اما از افسانهپردازی هم تهی نیستند. اینک این روایتها نه برحسب زمان تاریخی منابع، بلکه برحسب زمان رخداد عرضه میشود. نخستین گزارش، روایت بسیار مهم ابنقتیبه (د 276 ق / 889 م) است که قطعهای تقریباً 10 سطری است و عیناً از کتاب الآیین نقل شده است. نمیدانیم این اثر از کدامیک از کتابهای آیین برگرفته شده، اما درهرحال اثری پهلوی بوده که کسی (شاید ابنمقفع) آن را به عربی ترجمه کرده است. این قطعه تنها اثری است که به آیینهای بازی و شیوۀ اسبداری و گوی زدن اشاره کرده، و به همین سبب، سندی بیمانند است (ابنقتیبه، 1 / 133-134؛ برای ترجمۀ فارسی، نک : آذرنوش، «بازخوانی ... »، 1723-1733). روایت دیگری که مانند متن یادشده به شخصیت خاصی وابسته نیست، در کتاب التاج منسوب به جاحظ (د 225 ق) آمده، و در آن توضیح داده شده است که در زمان ساسانی، برخی کارها بود که در آنها، میان شاه و رعیت هیچ تفاوتی وجود نداشت، مانند بازیهایی چون شطرنج و چوگان. در چوگان سوارکار میتواند بدون ترس، چوگان یا اسب خود را جلوتر از پادشاه به حرکت درآورد (ص 136- 138، ترجمۀ فارسی، 99، که متأسفانه ترجمۀ دقیقی نیست؛ نیز نک : طایی، 280؛ سلامه، 279). روایتهای دیگر ما، همه به شخصیتهای معینی مربوطاند: در فاصلۀ دو قرن میان هرمز اول تا بهرام پنجم، یک بازی به شاپور دوم (310- 379 م) در هفتسالگی نسبت دادهاند (فردوسی، 2 / 1253). پس از شاپور نخستین شهریاری که چوگانبازی کرد، بهرام گور یا بهرام پنجم (ح 421- 438 م) بود که با شهریاران عرب حیره پیوند داشت و بنا به روایات، نزد ایشان پرورش یافت. بهرام در هفتسالگی از شاه منذر میخواهد که هنرهای مردانهتری به او بیاموزد. وی نیز چندین ورزش ازجمله چوگان را به او آموخت (همو، 2 / 1289). بهرام تا 18سالگی کاری جز شکار و چوگان نداشت. بعدها به ایران بازگشت، اما چون مورد بیمهری پدرش، یزدگرد اول قرارگرفت، دوباره به حیره رفت و به ورزش و چوگانبازی مشغول شد (همو، 2 / 1297). وی هنگامی که بر تخت پادشاهی نشست نیز هیچگاه از چوگان دست نکشید (همو، 2 / 1317). فردوسی (2 / 1389) بهرام را طی حکایتی شگفت به هندوستان میکشاند و او در آنجا به شاه هندیان پیشنهاد چوگانبازی میدهد. بهرام بنا به روایت شگفت دیگری که به او نسبت دادهاند، در هر موقعیتی به زبانی دیگر سخن میگفت: در چوگانبازی به پهلوی، در حربگاه به ترکی، اندر مجلس با عامه به دری و ... (گردیزی، 77). گـزارش بعدی چوگـان بـه عصر خسرو انوشیروان (سل 531-579 م) باز میگردد که طی آن عدی بن زید شاعر و پدرش با دربار او رفتوآمد داشتند و به چوگان نیز میپرداختند (ابوالفرج، 2 / 101). همینکه به عصر خسروپرویز میرسیم، روایتهای تاریخی و افسانهای دربارۀ چوگانبازی او متعدد میگردد: بنا به نخستین روایت، یکی از داییان خسروپرویز به نام بندوی تصمیم میگیرد که سردار شورشی، بهرام چوبین، غاصب تخت سلطنت را در بازی چوگان بکشد. به این منظور، یکی از سرداران چوبین را فریفته، بر قتل او تشویق میکند؛ اما راز سردار بینوا فاش میشود و خود او در همان میدان به ضربۀ شمشیر بهرام چوبین به قتل میرسد (فردوسی، 2 / 1704-1705؛ دینوری، 89-90).10 سال پس از این ماجرا، خسرو کمر به قتل داییاش بندوی میبندد. روزی در شهر حلوان فرمود سراپردهاش را در کنار میدان چوگان به پا کنند تا او پیوسته ناظر چوگانبازی باشد. در بازی، جوانی شیرزاد نام، سخت نیکو چوگان میباخت و هربار که زخمۀ جانانهای میزد، شاه بانگ برمیآورد: «زِه سَوار». شاه که چون 100 بار این جمله را تکرار کرده بود، فرمود برای هر زخمه، 400 درهم (مجموعاً 40 هزار) به او بپردازند. چون برات (الصک = چک) به دست بندوی رسید، از پرداختن سر باز زد. همین کار بهانهای شد که شاه فرمود در میدان چوگان دست و پای او را ببُرند و به قتلش رسانند (همو، 97- 98). خسروپرویز پس از آنکه به یاری رومیان بر بهرام چیره شد، هدایایی عظیم برای شاه روم فرستاد. شاه روم در عوض برای او تندیس سواری را فرستاد که بر اسبی سیمین سوار بود. چشمان اسب دو مهرۀ عقیق بود که میان حدقۀ سفید نهاده بودند. در کنار اسب، میدانی از سیم تعبیه کرده بودند که در میان آن گویی از عقیق سرخ جا گرفته بود. دو گاو سیمین نیز میدان را به دوش میکشیدند. هرگاه اسب آب میانداخت و آن آب روان میشد، چوگان فرو آمده، به گوی زخمه میزد و آن را به آن سوی میدان میراند و آنگاه سوار شتابان خود را به زیر اسب درمیافکند ( المحاسن ... ، 396- 399).
داستان «خسرو و شیرین» یکی دیگر از دلانگیزترین داستانهای ادبیات فارسی است که نظامی نقل کرده است (ص 199-200، 202-203). حکایت با یک بازی چوگان میان بانوان و یاران خسروپرویز آغاز میشود و نشان میدهد که بانوان نیز در بازی چوگان شرکت میکردهاند. از دوران ساسانی یک روایت مهم دیگر نیز ابناسفندیار نقل کرده است (1 / 154). بنابر این گزارش، در طبرستان نیز چوگان رواج تمام داشت (روایتهای بعدی این موضوع را تأیید میکند)، زیرا در زمان یزدگرد سوم، مردی به نام آذرولاش بر طبرستان حکم میراند. این مرد در بازی چوگان از اسب درافتاد و جان باخت (نک : خواندمیر، 2 / 403؛ کاترمر، I / 124).
گمان نمیرود که سنت چوگانبازی مردم حیره آنقدر دوام یافته باشد که خلیفگان اسلام از آن تقلید کنند. در عوض، مردم ایران در گوشهوکنار کشور به بازی ادامه میدادند و بیتردید از همین زمان بود که چوگان به دربار نیز راه یافت. روایتهای مربوط به ایران از سدۀ نخست آغاز میشود: در تاریخ قم آمده است که امیری زردشتی به نام یزدانفاذار که بر ابرشتجان قم حکم میراند، در روزهای نوروز با مردم شهر چوگانبازی میکرد و حتى دو تن از امیران عرب را که در حوالی آن مکان جای گرفته بودند، نیز به بازی خواندند (نک : قمی، 244). این روایت نشان میدهد که چوگان در ایران به دربارها و خاندانهای بزرگ اختصاص نداشته، بلکه اگر کسی صاحب اسب و برخی امکانات بوده، میتوانسته است به چوگان بپردازد.از سدۀ 1 تا آغاز سدۀ 4 ق اثر فارسی عمدهای باقی نمانده است که در آن بتوان به دنبال چوگان گشت. ازاینرو، بهناچار به منابع عربی رو میآوریم که روایات مفصلی در بر دارند.ابراهیم بیهقی (1 / 327) گـزارش میکند کـه فضل برمکی (مق 187 ق / 803 م) در خراسان پس از گوی زدن در میدان، همۀ بدهکاریهای مردم را بخشید. در همین روزگار، روایت شگفتی از حسن بن سهل (د 203 ق / 818 م) نقل شده که گفته است: آداب 10 گونه است؛ 3 گونه از آنها که «شَهرجانیه» نام دارد، شامل است بر «نواختن عود، شطرنج و چوگان» (نک : حصری، 1 / 155).در روایتی که خطیب بغدادی (9 / 354) آورده است، در سدۀ 2 ق / 8 م، مردم مرو در میدانی محصور چوگان میباختند. در این شهر طاهر بن عبدالله (امیر خراسان در 207 ق / 822 م) گویا در همان میدان محصور، پیوسته به چوگانبازی مشغول بود، زیرا مردی رنجور که آرزوی دیدار امیر را داشت، چارهای نیافت جز اینکه از دیوار بالا رود و خود را در میدان بازی در معرض «صولجان» طاهر قرار دهد، اما دو بیت مدح، جان او را نجات داد.رواج چوگان در خراسان را گویبازی عمرولیث (د 287 ق / 900 م) که بهسبب یکچشم بودن از بازی منع شد نیز تأیید میکند (نک : عنصرالمعالی، 96).در استانهای طبرستان، گیلان و گرگان اشاره به چوگان غالباً بهسبب ذکر حوادث مرگباری بوده که برای امیران رخ میداده است؛ مثلاً ابوعلی ناصر که تازه در 312 ق / 924 م به حکومت طبرستان رسیده بود، اسبش در میدان درغلتید و او را مرده از زیر تن اسب بیرون کشیدند (ابناسفندیار، 1 / 288- 289؛ قس: اشپولر، 2 / 399). 10 سال پس از آن، وشمگیر سردار خود نانجین را به جنگ ماکان در طبرستان فرستاد، اما او نیز در 324 ق در میدان چوگان جان باخت (ابناسفندیار، 1 / 295؛ ابناثیر، 8 / 326-327). اما در بخارا، گویا چوگان آیینی همگانی بود. در 318 ق / 930 م اشرافزادهای زمینی را برای خود در آنجا تدارک دید (اشپولر، همانجا). نصر سامانی (حک 301-331 ق / 914-943 م) گویا بیش از همه چوگاندوست بود. شاعری زمین چوگان او را که باران نمناک کرده بود، وصف کرده است (ثعالبی، یتیمة ... ، 4 / 85). در همین روزگار، دو امیر صفاری از سیستان به دیدن نصر آمده بودند. این دو تنها زمانی به حضور امیر باریافتند که در زمین ریگستان بخارا توانستند از 12هزار سوار سامانی گوی سبقت را بربایند. این صحنه چنان شورانگیز بود که یک امیر عرب به زبان فارسی بانگ زد: «آباد باد آن شهر که چنین مردم خیزد و پرورد» ( تـاریخ ... ، 329؛ برای تفصیل، نک : آذرنوش، چالش ... ، 333). این روایت نشان میدهد که بازی چوگان، جزئی از برنامههای نظامی سپاه ماوراءالنهر بوده است. سامانیان در زمین چوگان تلفات سنگینی نیز متحمل شدهاند؛ مثلاً عبدالملک (د 350 ق / 967 م) در میدان چوگان جان باخت (گردیزی، 354؛ حمدالله، 381). در همین روزگاران بود که چوگان در قالب استعارههایی شاعرانه و زیبا به ادبیات فارسی راه یافت و رودکی (د 329 ق / 941 م) ظاهراً نخستین کسی است که آن کلمه را به کار برده است (نک : ص 128، 217، جم ). غزنویان که به جای سامانیان آمدند، تقریباً همۀ سنتهای ایشان ازجمله چوگان را حفظ کردند. خود سلطان محمود چوگانباز زبردستی بود. برادرش ناصر برای ثعالبی، نویسندۀ معروف، روایت کرده است که هنگام بازی، کلاه شاه به زمین افتاد. او نیز به احترام شاه، کلاهش را به زیر انداخت و از شاه جایزه ستاند (نک : خاص ... ، 173). افزون بر این، میدانیم که فرخی در یکی از قصاید بزرگ خود، چوگانبازی محمود را وصف کرده است (ص 21، 96، نیز در مدح امیر ابویعقوب بن یوسف، نک : 124-126).از دوران مسعود غزنوی چند گزارش قابلتوجه در تاریخ ابوالفضل بیهقی آمده است. ازجمله آنکه مسعود دستور داد صفهای بزرگ در بیرون غزنه بسازند. چون کار آن در 423 ق / 1032 م پایان یافت، سلطان بار عام داد و از صفه به میدان چوگان رفت (نک : 2 / 482). غزنه میدان دیگری به نام «کوشک سفید» نیز داشت و میدانیم که مسعود در 425 ق / 1034 م در آن بازی کرده است (همو، 2 / 635).ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود (2 / 480) به مردی بگتکین نام اشاره میکند که حاجب مسعود، و ملقب به «چوگانی» و «چوگاندار محمودی» بود. متأسفانه بیهقی هیچ علتی برای این نامگذاری ذکر نمیکند؛ اما هرچه هست، این نخستینبار است که به کلمۀ «چوگاندار» برمیخوریم. این واژه در سدۀ 7 ق / 13 م دوباره به جوکندار معرّب میشود و در سرزمین ممالیک انتشار مییابد. اینگونه لقب، البته بیهوده نبوده، و بیگمان این مرد، کار نگهداری از چوگانها و گویها و زینوبرگ اسبهای چوگانی را بر عهده داشته است. شگفت آنکه وی از مردی دیگر به نام بایتگین نام میبرد که غلام استادش بونصر مشکان بوده است و بعدها، در خدمت پسر سلطان مسعود، «به کاری خاصتر» مشغول میگردد که همانا چوگانداری و سلاحداری امیر بوده است، اما هیچگاه به این مرد لقب چوگاندار داده نشد (نک : 3 / 892).در میانههای سدۀ 5 ق / 11 م، چوگان به گونهای در طبرستان رواج یافته بود و حوادث مرگبار آنقدر تکرار میشد که عنصرالمعالی در قابوسنامه بابی دربارۀ چوگان گشود (ص 96) و در آن به جای آموزش چوگان، آیین خویشتنداری و احتیاط را توصیه کرد. ازجمله اینکه بازی 4 به 4 انجام شود تا خطر آن کاهش یابد.طی سدۀ 5 ق، سلجوقیان نیز عنایتی خاص به چوگان نشان دادند، بهخصوص که بزرگترین شهریار ایشان، ملکشاه، خود چوگانباز بود. راوندی مینویسد که او «در سواری و گوی باختن به غایت چالاک بود» (ص 125). وی در 479 ق / 1086 م برای نخستینبار به بغداد رفت، اما پیش از آنکه به خدمت خلیفه برسد، در میدان شهر (الحلبة) به چوگانبازی پرداخت. ابناثیر که این روایت را آورده (10 / 155-156؛ نیز نک : کاترمر، I / 127)، برای نخستینبار کلمۀ «جوکان» را به جای «صولجان» بهکار برده است. وزیر نامآور ملکشاه، خواجه نظامالملک، نظر شگفتی در این باره دارد. وی میگوید که برای ارزیابی اوضاع کشورهای دیگر، رسولان باید همه چیز آن سرزمینها، ازجمله چوگانبازی آنها را زیر نظر داشته باشند (ص 121).پسران ملکشاه نیز چوگانباز بودند. زمین خوردن سلطان سنجر (سل 511-552 ق / 1117-1157 م) در میدان چوگان را امیر معزی در یک دوبیتی معروف جاودان کرده است (نک : حمدالله، 748- 749). در این زمان اسپهبدان طبرستان، به چوگان شکوهی تمام بخشیده، و برای امور آن گویا سازمانی تشکیل داده بودند، زیرا ابناسفندیار (2 / 121-122) پس از وصف تجمل بارگاه اسپهبد حسامالدوله شهریار مینویسد که وی هرگاه آهنگ چوگان میکرد، 150 اسب چوگانی، با زین و برگ و سرآخور به میدان میآورد تا هرکه سرِ بازی دارد، از اسبهای او استفاده کند. پیرامون میدان، پیوسته گروهی با ظرفهای آب ایستاده بودند تا سواران تشنه را شربت دهند. شهریار خود برخلاف همه، قبایی تنگ به تن میکرد، کلاه را با سربندی میبست و کمری مرصع با لوحهای یشم «قُلْ هُوَ اللّٰهُ اَحَدٌ» و «یٰس» بر میان مینهاد؛ پس از بازی و رفتن به گرمابه، همۀ آن جامه را به دیگران میبخشید.سلطان محمد سلجوقی (سل 498-511 ق / 1105-1117م) که خود چوگانباز بود، در جنگ با اسپهبدان طبرستان به چیزی دست نیافت، به همین سبب ــ برای حفظ امنیت ــ از حسامالدوله خواست تا فرزندش را به خدمت او بفرستد. هنگامی که شهزاده علاءالدوله به اصفهان رسید، سلطان محمد برای آنکه آداب پذیرایی را به کمال رساند، او را نخست به میدان چوگان، و سپس به مجلس شراب برد (همو، 2 / 35). چند سال بعد، برادر این شاهزاده که قارن نام داشت، برای دیدن سلطان ــ که به بغداد رفته بود ــ به آن شهر شتافت و مورد استقبال شاهانه قرارگرفت. در بغداد «عرب و عجم به دیدار او به نظاره آمدند؛ و چون به میدان، گوی به چوگان گرفتی، هیچ خلق از وی نتوانستی ربود» (همو، 2 / 36).باز از طبرستان روایتی شگفت به جای مانده است. اسپهبد رستم (حک 536-560 ق / 1142- 1165 م) که در 60سالگی احساس بیماری میکرد، خواست زمان مرگ خود را بداند. برای این کار به میدان چوگان رفت و سوار شد و گوی به چوگان گرفت. پس از چندی گویزنی، اظهار داشت که مرگ او «اول فروردین، نوروز فارسیان» است. از عجایب آنکه او 17 فروردین ماه سال بعد درگذشت (همو، 2 / 105).در تاریخ طبرستان حکایتی دربارۀ تاجالملوک، پسر مرداویج نیز آمده، و دربارۀ او گفته شده است که در جهان چابکسوارتر از او کس نبود. او هنگام چوگانبازی، دو سکه روی رکاب در زیر پای خود مینهاد و تا نیمروز بازی میکرد و سکهها در جای خود باقی میماندند (نک : ابناسفندیار، 113).در میانههای قرن 6 ق / 12 م، نخستین فرسنامۀ فارسی پدید آمد. اهمیت موضوع در آن است که تاکنون، فرسنامهای پیش از اواخر قرن 8 ق / 14م نمیشناختیم؛ اما نویسندۀ کتاب، مبارک بن زنگی معروف به قیم، به قول خودش از جوانی، چابک و چوگانباز بود (گ 3 الف). وی دو سه بار به چوگان اشاره کرده است، اما در ستایش اسب «سبز خنگ» خود، حکایت بیسابقهای دارد و گوید: با چوگانی بر این اسب مینشست و در صحرا خرگوشان خفته را میجهانید و به ضربۀ چوگان میکشتشان (گ 8 ب). سنت چوگان در میان خوارزمشاهیان همین روزگار همچنان پابرجا بود. مثلاً سلطان محمد خوارزمشاه، در راه عراق با گروهی از ازبکان جنگید و سرانشان را اسیر کرد و به همدان برد. در آنجا، وی اسیران را هر روز کنار میدان میایستاند و خود به چوگانبازی میپرداخت. او کار را بر امیر بزرگ ازبک، نصرتالدین سختتر گرفت، زیرا وی را با غلوزنجیر کلان به میدان میآوردند، اما اندکی بعد او را بخشید و اجازه داد بر اسب نشیند و با سلطان چوگان ببازد (نسوی، 24-25).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید