جمشید
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 22 فروردین 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/240489/جمشید
سه شنبه 14 اسفند 1403
چاپ شده
3
داستان جمشید و شخصیت او بهصورت نسبتاً متفاوتی در طومارهای نقالی شاهنامه و برخی دیگر از روایتهای ادب عامه، بازتاب یافته است. در کهنترین طومار نقالیِ شناختهشده، دربارۀ نام او آمده است که چون بسیار زیبا بود و «خورشیدصفت»، نام او جمشید بود (طومار نقالی ... ، 161). در روایتی شفاهی آمده است که طهمورث از دو پسر خود، بلیان و لطیف، خواست که هریک به نقطهای بروند و آنجا را آباد کنند. لطیف در کوهی با پیری روشنضمیر آشنا میشود؛ پیر ضمن راهنماییهایی، به او کتابی میدهد و میگوید: مردم را دور خود جمع کن و به کمک این کتاب، در دامنۀ کوه شهری بساز و آن را آباد کن. لطیف نزد مردم همان حوالی میرود و میگوید: دور من جمع شوید. مردم کمکم دور او جمع میشوند. به همین سبب، بعدها به او لقب «جمشید» میدهند که کوتاهشدۀ دو کلمۀ «جمع شوید» است (انجوی، فردوسینامه، 3 / 17- 18). براساس همین روایت، جمشید با بهرهگیری از کتابی که از پیر گرفته بود، ریسندگی و بافندگی را به مردم یاد میدهد و شرایطی ایجاد میکند که مردم عمری نسبتاً طولانی پیدا میکنند، و تا میتواند از مرگومیر مردم پیشگیری میکند (همان، 3 / 18). در طومار هفتلشکر، انجام کارهای فراوانی به کمک دیوان به جمشید نسبت داده شده است که عبارتاند از: ساخت شهرها و باغها، دستورالعمل برای تهیۀ خوراکها، دوخت لباسهای فاخر، و ساخت ابزارهای جنگی فولادی مثل گرز، شمشیر، خنجر، نیزه، و نیز ابداع تخت و تاج مرصع (ص 6). در طوماری دیگر، جمشید در کوهی با پیامبری ملاقات میکند؛ این پیامبر ضمن دادن لقب «جم» به جمشید، به او رمل و اصطرلاب را آموزش میدهد و از او میخواهد که به آبادساختن جهان بپردازد. جمشید نیز پس از آن، به آبادساختن شهرها روی میآورد، دامداری به مردمان میآموزد، قوانین وضع میکند، ماه و سال و فصلها را معین میسازد، و دانش او به حدی میرسد که «جام جمشیدی» را اختراع میکند. او از مردم میخواهد که در روزی معین، هرکس هر شکایتی دارد، آن را بیان کند؛ جمشید در جام خود مردم را میبیند و از شکایت آنها آگاه میشود و در کمترین زمان به شکایت آنها رسیدگی میکند. در کشور او کسی ظلم نمیکرد و مردم بیمار نمیشدند، به گونهای که در مدت 700 سال، کسی نمرد و مردم مرگ را فراموش کردند (طومار شاهنامه ... ، 1 / 25-26). براساس طوماری دیگر، جمشید سنگهایی مانند یاقوت، فیروزه، زبرجد و یشم را کشف کرد، به مردم خریدوفروش و سوداگری آموخت، و طبقات مردم را از هم متمایز کرد؛ گروهی از مردم را به باغبانی، گروهی را به اسلحهسازی، عدهای را به شبانی، و جمعی از «جوانان بهادر و صاحبقوت را به تیغبندی مقرر نمود». او همچنین برای نخستینبار شراب ساخت. براساس همین روایت، موبدان و حکیمان جامی برای او ساختند و آن را «جام جهاننما» نامیدند. جمشید در آغاز سال به این جام نظر میکرد و هرچه «در اول سال تا تحویل دیگر از حوادث فلک بود، در آن جام آشکار میگشت» (طومار نقالی، 161-162). این کارها افزون بر ساختن خانه بود که در دیگر روایتها آمده است. انجامدادن بخش زیادی از این کارها به کمک دیوان بوده است. در یکی از روایتهای شفاهی، «جام جم» نام یکی از روستاهایی است که جمشید آباد کرده است؛ راوی این مطلب، اضافه میکند که این روستا در منطقۀ آنها ست و هوایی معتدل دارد و در آنجا، هم درختهای سردسیری و هم گرمسیری رشد میکند (انجوی، مردم ... ، 1 / 314). دربارۀ سبب گمراهی جمشید نیز در ادب عامه روایتهایی وجود دارد که برخی از آنها در جزئیات با روایتهای ادب رسمی تفاوتهایی دارد. براساس یکی از روایتهای شفاهی، جمشید پس از مدتی دچار غرور میشود و از مردم میخواهد او را خدا و خالق خود بدانند. همین امر سبب میشود که از سویی، مردم از او رویگردان شوند و از سوی دیگر، خداوند ضحاک را مأمور میکند تا تاج و تخت سلطنت را از او بگیرد و با زجر و عذاب او را نابود کند. براساس این روایت، جمشید در جنگ با ضحاک کشته میشود (همو، فردوسینامه، 3 / 18-19). براساس یکی از طومارهای نقالی، جمشید پس از 700 سال پادشاهی، ادعای خدایی کرد؛ همان ساعت که وی کافر شد، «نطفۀ ضحاک نیز بند گردید». مردم بهتدریج از جمشید فاصله گرفتند و از شهر او کوچ کردند و بعدها به ضحاک دست بیعت دادند (هفتلشکر، 7- 8). در طوماری دیگر، روایتی متفاوت از گمراهی جمشید آمده است. براساس این روایت، وقتی جمشید دچار غرور شد، ابلیس او را بیشتر به وسوسه انداخت؛ ازاینرو او ادعای خدایی کرد و «جملۀ آدمیان و دیوان ... قول او را تصدیق نمودند و او را سجده» کردند. اما گروهی «عاقل و حقشناس» گفتند که جمشید دروغ میگوید و «او را دیو شیطان از راه بهدر بردهاست». براساس همین روایت، در همان شب، هنگامی که جمشید میخوابد، «هیئتش برگشته» و زیباییاش محو میشود و «رویش ریش آمده»، به گونهای که در نظر مردم بسیار زشت جلوه میکند و دل مردم نسبت به او «مثل زمهریر سرد» میگردد و مردم «آن فرّ پادشاهی» را دیگر در نهادش نمیبینند (طومار نقالی، 162-163).آنچه در طومارهای نقالی دربارۀ حوادث زندگی جمشید و سرگذشت او پس از حملۀ ضحاک آمده، با مطالب شاهنامه متفاوت، و بیشتر منطبق با سرگذشت جمشید در گرشاسبنامه است. در دو طومار نقالی آمده است که جمشید پس از گریختن از سپاه ضحاک، به کابل / زابل میرود و با دختر پادشاه آنجا ازدواج میکند. وقتی ضحاک از محل سکونت او آگاه میشود، جمشید همسر خود را به پادشاه میسپارد و از آنجا میرود، اما پس از مدتی به دست مأموران ضحاک گرفتار، و کشته میشود (همان، 172-175؛ طومار شاهنامه، 1 / 30-31). در طومار دیگری، که با روایت گرشاسبنامه انطباق بیشتری دارد، جمشید از کابل به چین میرود و در آنجا نیز با دختر پادشاه چین ازدواج میکند، اما بعدها ضحاک به چین سپاه میکشد و او را میکشد (هفت لشکر، 9-25؛ اسدی، 21-42).افزون بر آنچه گفته شد، شخصیت جمشید، گنجهای منسوب به او و نیز برخی اشیاء قیمتی او مانند جام جم در برخی طومارها، داستانهای ادب عامه و نیز بعضی از منظومههای پهلوانی، بهصورت بنمایههایی داستانی، بهتکرار بازتاب یافته است. در بسیاری از طومارها و داستانهای ادب عامه، از طلسمهایی یاد شده است که روی گنجهای منسوب به برخی پادشاهان اسطورهای است و به نام همان پادشاهـان مشهور است (نک : ه د، جادو). از جملۀ این طلسمها، طلسم جمشید است. در یکی از طومارهای نقالی شاهنامه، سام پس از کشتن یکی از جادوان و واردشدن به قصر او، طلسم جمشید را میگشاید و به گنج طلسمشده دست مییابد (طومار نقالی، 243-247؛ نیز نک : سامنامه، 79-80). در همین طومار، باری دیگر از طلسم جمشید یاد شدهاست که این بار، جهانگیر، فرزند رستم، آن را میگشاید (طومار نقالی، 482-483). در دارابنامه نیز از طلسم جمشید یاد شده است (ابوطاهر، 1 / 127- 128). اما مشروحترین روایتِ داستانی از طلسمِ منسوب به جمشید با عنوان «طلسم مشتاق جمشید» در بوستان خیال آمده است. در این داستان از چشمهای به نام جام جم (ه م) نیز یاد میشود (نک : محجوب، 786-815، نیز 786، حاشیۀ 1). در یکی از روایتهای اسکندرنامه، از دیدار اسکندر از دخمۀ پادشاهان، ازجمله دخمۀ جمشید، سخن رفته است. براساس این روایت، اسکندر وارد این دخمه میشود؛ تختی را میبیند که مردی روی آن خوابیده، و پارچهای روی او کشیده شده است. اسکندر با کنارزدن پارچه میبیند که «مرد بلندبالایی، بزرگسری، گندمگونی، قویبازویی، گشادهپیشانیای، کممحاسنی، فراخسینهای، لباس شاهی در بر و تاج مرصع بر سر»، بر آن تخت خوابیده است و در کنار او لوحی آویزان است که جملههایی پندآمیز در بیوفایی دنیا روی آن نوشتهاند؛ در پایان لوح نیز خطاب به اسکندر آمده است که 11 گوهر «زیر بالین خود نهادهام؛ زود بردار و تهیدست از پیش ما بازمگرد»، و از او میخواهد که «درِ دخمه را استوار» کند تا کسی دیگر به آن وارد نشود (باقیمحمد، 2 / 315-317). در عجایب المخلوقات نیز ضمن شرح گنجهای گذشتگان آمده است که طارق بن زیاد وقتی اندلس را فتح کرد، ازجمله جواهراتی که به دست آورد، 24 تاج از پادشاهان گذشته بود که یکی از آنها تاج جمشید بود (طوسی، 363-364). در تاریخ ابناثیر نیز آمدهاست که البارسلان سلجوقی پس از فتح اصطخر، کاسهای فیروزهای یافت که نام جمشید بر آن نوشته شده بود (10 / 54). افزون بر جام جم (نک : بخش پیشین مقاله)، که هم در ادب رسمی و هم در ادب عامه با بسامد فراوان تکرار شده است، ادوات و اشیائی دیگر نیز در داستانهای ادب عامه به جمشید منسوب است که ازجمله میتوان به تختِ جمشید ( زرینقبانامه، 877؛ هفتلشکر، 160، 188، 223)، کرنای و طبل جمشید (همان، 545) و مهرۀ جمشید ( زرینقبانامه، 408، 605) اشاره کرد. از دیگر بنمایههای مرتبط با جمشید، آمدن او به خواب برخی پهلوانان یا اشخاص دیگر است؛ او در این خوابها یا در نقش سروش ظاهر میشود، و یا در هیئت پادشاهی قدرتمند و باشکوه. براساس یکی از طومارهای نقالی، سام قصد نابودی بهشت شداد را دارد، اما سحرآمیزبودن بهشت مذکور او را از این کار باز میدارد. سام دلتنگ میشود، به درگاه خداوند مناجات میکند و در همان زمان به خواب میرود. جمشید به خواب او میآید و به او میگوید: «در آخرالزمان، ... امام مهدی (ع)، صاحب زمان، به ظهور خواهد رسید و او در بهشت شداد خواهد نشست» (هفتلشکر، 133-134). در طوماری دیگر، جمشید به خواب یکی از قدرتمندان میآید و با تحکم از او میخواهد که دخترش را به آبتین، نوۀ جمشید، بدهد؛ آن شخص نیز پس از بیدارشدن، درخواست جمشید را به جا میآورد (طومار شاهنامه، 1 / 37).شخصیت جمشید در امثال زبان فارسی، اعم از زبان مکتوب و گفتاری، نیز بازتاب یافته است: مردم لر برای نشاندادن عمر طولانی کسی میگویند: «به اندازۀ تخت جمشید عمر از او گذشته است»؛ مردم بختیاری برای تأکید بر اهمیت قدرت میگویند: «جمشید به خورشید میگوید سامانِ ملک به شمشیر است» (ذوالفقاری، 1 / 550، 749)؛ حافظ نیز در بیاعتباری جهان گفته است: «جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد» (ص 332).
ابناثیر، الکامل؛ اسدی طوسی، علی، گرشاسبنامه، به کوشش حبیب یغمایی، تهران، 1354 ش؛ ابوطاهر طرسوسی، دارابنامه، به کوشش ذبیحالله صفا، تهران، 1356 ش؛ انجوی شیرازی، ابوالقاسم، فردوسینامه، تهران، 1363 ش؛ همو، مردم و شاهنامه، تهران، 1354 ش؛ باقیمحمد بن مولانا یوسف، اسکندرنامه (روایت آسیای میانه)، به کوشش حسین اسماعیلی، تهران، 1392 ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش منصور موحدزاده، تهران، 1370 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ زرینقبانامه، به کوشش سجاد آیدنلو، تهران، 1393 ش؛ سامنامه، به کوشش وحید رویانی، تهران، 1392 ش؛ طوسی، محمد، عجایب المخلوقات، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1345 ش؛ طومار شاهنامۀ فردوسی، به کوشش مصطفى سعیدی و احمد هاشمی، تهران، 1381 ش؛ طومار نقالی شاهنامه، به کوشش سجاد آیدنلو، تهران، 1391 ش؛ محجوب، محمدجعفر، ادبیات عامیانۀ ایران، به کوشش حسن ذوالفقاری، تهران، 1387 ش؛ هفت لشکر، به کوشش مهران افشاری و مهدی مداینی، تهران، 1377 ش.
محمد جعفری (قنواتی)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید