جاحظ
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 7 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240443/جاحظ
سه شنبه 14 اسفند 1403
چاپ شده
3
تتُبّان: شلوار ( البیان، 2 / 98)؛ تخت: تخت و معانی متعدد دیگر (بغال، 41)، تخت النرد ( البخلاء، 36)؛ تَدْرَج: تذرو (تبصر، بش ، الحیوان، 5 / 209، 473)؛ ترنجبین (همان، 5 / 423)؛ تَوَّزی: نوعی جامۀ کتانی (تبصر، بش ).
ججام ( البخلاء، 123، جم )؛ جاموس: گاومیش ( تبصر، بش ، بغال، 118)؛ جاه ( الحیوان، 7 / 87)؛ جِرِبّان / جُرُبّان: گریبان ( البیان، 2 / 97، 3 / 13، 116)؛ جَرْدَبیل: همخوراک بد ( البخلاء، 68). حاجری (ص 340) با استناد به ابندرید، آن را معرب گردبان (حافظ گردۀ نان) پنداشته است، اما کلمه، فارسی به نظر میآید؛ جَردَق: گردۀ نان (بغال، 128، البیان، 3 / 221، الحیوان، 1 / 107، ادبیه، 317، بخلاء، 55، 57)؛ جُروم: گرمسیر ( الحیوان، 5 / 257)؛ جُلاب: گلاب (همان، 5 / 146)؛ جُلاهِـق: گلولۀ فلاخن (همان، 3 / 191، 219، 5 / 236)؛ جُند بیدستر: خایۀ کاستور یا سگ آبی (تبصر، بش )؛ جُوارشن: معجونی برای هضم غذا (تبصر، بش ، البخلاء، 35)؛ جَوْذابة: سوپ جو (همان، 127، ادبیه، 320)؛ جَوْزینج: جوزینه، شیرینی گردو (همان، 320، 351)؛ جَهْبَذ: به معنی خبره ( الحیوان، 5 / 35)؛ جیران: نوعی خرما (همان، 3 / 456، البخلاء، 197).خخام ( الحیوان، 3 / 245)؛ خشخاش (همان، 5 / 302)؛ خُشْکار: آرد همراه با نخاله ( البخلاء، 96، ادبیه، 351)؛ خُشْکنان: نوعی نان روغنی ( البخلاء، 122)؛ خفتان: لباسی که زیر زره پوشند ( الحیوان، 5 / 322)؛ خَلَنْج: در برهان (ذیل واژه) «دورنگ» معنی شده است. خلنج درختی است که از چوبش انواع ظرفها میسازند. پس خلنجی به معنی دورنگ (تبصر، بش )، و خلنجیه کاسۀ چوب خلنج است ( البخلاء، 54، الحیوان، 5 / 272؛ نیز قس: بیرونی، 285)؛ خنجر ( الحیوان، 5 / 261)؛ خودَة: کلاهخود ( البیان، 3 / 18)؛ خیش: پردۀ نمناکی که چون بادبزن به حرکت درمیآورند تا اتاق را در گرما خنک کند. بیتردید بعدها ابزارهایی با پوشال و خار هم پدید آمد ( البخلاء، 205) و بیت الخیش ( ادبیه، 321) اتاقی است که به آن وسیله خنک میشود.ددارصین: دارچین ( البخلاء، 122، الحیوان، 3 / 517)؛ درز: درزِ خیاطی ( ادبیه، 316، الحیوان، 5 / 379)؛ دستبان: دستکش ( تبصر، بش )؛ دستج: دسته (دستۀ هاون، قس: دوزی) (بغال، 129؛ نیز نک : ج ـ فهرست واژههای جاحظی)؛ دَوْرق: کوزۀ دستهدار شراب، دوره ( ادبیه، 319، البیان، 2 / 168: دورق مَیْبَختج)؛ دوشاب: شربت ( البخلاء، 64، ادبیه، 280: دوشاب بستانی)؛ دیْزَج: سیاه، تیره (اسب، باز، شپش و کک، و ... ) ( تبصر، بش ، الحیوان، 1 / 135، 5 / 391)؛ دیجَبراجة / دیکبراکه: نوعی خورشت (همان، 7 / 262)؛ در الطبیخ ابنکریم (ص 15)، دیکبریکة آمده است.رراوند: ریوند ( تبصر، بش )؛ رستاق: روستا ( البیان، 2 / 314، جم ). ززبیل، زنبیل ( الحیوان، 3 / 506، جم )؛ زردج: ظاهراً کلمۀ معروفی به معنای زردمایه بوده است که غالباً به معنای زردک (هویج) میپندارند ( الحیوان، 1 / 82؛ نیز نک : زردک در بخش ج ـ فهرست واژههای جاحظی)؛ زلالی: زیلو (؟) (تبصر، بش )؛ زمرّد ( ادبیه، 281)؛ زنجفر: به نوشتۀ ادیشیر(ص 80) معرب شنگرف است ( الحیوان، 1 / 81)؛ زَنْدَبیل: ژندهپیل ( البیان، 1 / 130، الحیوان، 2 / 137، 5 / 148)؛ زندیق (جم ).سساباتی: سار (فارسی؟) ( تبصر، بش )؛ سابری: سابوری (پارچه) (همانجا)؛ ساذج: ساده، الساذجات: کنیزان بیهنر ( البیان، 1 / 95، تبصر، بش )؛ سَبَج: شبه، سنگ سیاه بهادار ( الحیوان، 5 / 8، 47)؛ سبد (همان، 5 / 479)؛ سِرجین: سرگین (سرجَنْتُه: به آن کود دادم) ( ادبیه، 315)؛ سرنای ( البیان، 1 / 208)؛ سَکْباج: آش گوشت و سرکه ( البخلاء، 24، الحیوان، 2 / 250، 7 / 261، ادبیه، 320)؛ سُکّر: شکر (جم )؛ سُکُرّجه: بشقاب ( الحیوان، 2 / 48، 3 / 273)؛ سکنجبین (همان، 5 / 146)؛ سلجم: شلغم (همان، 6 / 87)؛ سمانی: بلدرچین ( تبصر، بش )؛ سَمَند: (اسب) سمند، سمندی (بغال، 47)؛ سنجاب ( الحیـوان، 5 / 335، تبصـر، بش )؛ سُهْریز: نوعی خرما، به گفتۀ جوالیقی (ص 189) این واژه فارسی است ( البخلاء، 197، البیان، 2 / 283).ششاکری: : چاکر ( الحیوان، 2 / 130، جم )؛ شاهین ( تبصر، جم )؛ شُبارق: گوشت تکهتکه برای کباب ( البخلاء، 203). جـوالیقی (ص 204) آن را معرب پیشپاره میداند؛ شطرنج (جم )؛ شطرنجی، شطرنجباز ( ادبیه، 345)؛ شهریز ← سهریز.صصَقْر:معرب چرخ؟ پرندۀ شکاری ( الحیوان، 4 / 285، 6 / 140)؛ صکّ: چک (همـان، 5 / 472، جم )، که در حدیث هم آمده است (نک : سامرایی، 246)؛ صولجان (جمع: صوالجة): چوگان (سیاسیه، 482، بغال، 135)؛ صینی: سینی ( البخلاء، 105، الحیوان، 4 / 373)ططَباهج: تباهه، نوعی خوراک ( البخلاء، 23، 212، الحیوان، 5 / 222)؛ طَبَرزد: شکر سفید، تبرزد، و یا به قول اصمعی، نوعی خرما (همان، 3 / 273؛ قس: سامرایی، 265)؛ طبرزین: تبرزین ( الحیوان، 3 / 187، 542، 7 / .79، البیان، 3 / 93)؛ طَبَق: سینی، تبوک ( لغت ... ، 259؛ نیز نک : البخلاء، 95، الحیوان، 4 / 459)؛ طست: تشت ( البخلاء، 76، جم )؛ طسوج: ناحیه، بخش (پهلوی: tasūk) ( البخلاء، 127، جم )؛ طفشیلة: تفشیله، نوعی خوراک گوشت که در لغت فرس اسدی طوسی (ص 444) و برهان قاطع (ذیل واژه) و الطبیخ ابنکریم (ص 55) به چندگونه شرح شده است ( البخلاء، 69، 124، الحیوان، 3 / 24، 5 / 226)؛ طَنْفَسَة: تنپسه (برهان، ذیلواژه)، قالیچه، پشتی ( الحیوان، 6 / 334).ففاختة: فاخته (همان، 1 / 144، 5 / 272، 339)؛ فازهر: پادزهر (تبصر، بش )؛ فالوذج: نوعی شیرینی ( البخلاء، 131، 203، جم ؛ نیز نک : فالوذ در الف ـ فهرست وامواژههای جاهلی)؛ فانیذ: نوعی حلوا که با شکر، آرد جو و ترنجبین میپختند، پانیذ ( البخلاء، 31)؛ فستق: پسته (از ریشۀ آرامی) (تبصر، بش ، البخلاء، 248)؛ فَنْک: نوعی روباه، غالباً آن را فارسی پنداشتهاند ( الحیوان، 5 / 484، 6 / 27)؛ فَیْروزج: فیروزه (تبصر، بش )؛ فیل: از اصل هندی (جم ).ققبّان: قپان ( الحیوان، 1 / 81؛ نک : هارون، حاشیه بر الحیوان، 1 / 81)؛ قَبَج: کبک ( الحیوان، 3 / 171، 5 / 473)؛ قُبّه: معرب گنبد (؟) (همان، 5 / 461)؛ قَصْعَه: کاسه ( ادبیه، 317، 320)؛ قند: از ریشۀ هندی ( الحیوان، 3 / 381)؛ قهرمان: پیشکار (بغال، 41)؛ قیروان، معرب کاروان ( الحیوان، 1 / 68).ککافرکوبات: نوعی چماق ( البیان، 1 / 142)؛ کامَخ: نوعی ترشی، ریچار ( تبصر، بش ، البیان، 4 / 12، الحیوان، 3 / 19)؛ کباب ( البخلاء، 129)؛ کتّان (همان، 180، جم )؛ کراء: کرایه، مکاری: کرایهگیر ( الحیوان، 4 / 149، جم )؛ کُربُج: دکان، به قول بیشتر فرهنگنویسان، فارسی است ( البیان، 3 / 51، الحیوان، 5 / 267)؛ کردناج: گردنای که امروز کباب ترکی مینامند ( البخلاء، 212)؛ کرکدن: کرگدن ( الحیوان، 7 / 120)؛ کرکی: نوعی پرنده ( البخلاء، 68)؛ کِریاس: مستراحی شبیه به آنچه در دزفول و اصفهان رواج داشت ( البیان، 3 / 242)؛ هارون در حاشیۀ البیان (3 / 242) آن را کلمهای فارسی پنداشته است؛ کشمش ( ادبیه، 276، 281)؛ کعک: نان قندی، نوعی شیرینی ( البخلاء، 201)؛ کَنْدوج: کندو، خم بزرگ برای نگهداری غله ( الحیوان، 3 / 224)؛ کَوْدَن: استری که از نریان و خر مادینه به وجود آید (بغال، 78، 120، ادبیه، 358)؛ کوسج: کوسهماهی ( الحیوان، 4 / 45، 102، بغال، 76، 130)؛ کونیا: گونیا ( الموروث ... ، 42).للازورد: لاجورد ( الحیوان، 1 / 81)؛ لوزینج: لوزینه، نوعی حلوا با بادام ( ادبیه، 320).ممَرْتَک (پهلوی: martak): همان مرداسنج است ( الحیوان، 5 / 374، 468)؛ مـرداسنج: مـرداسنگ (نک : مرتک)؛ مَوْزبستانی ( البخلاء، 98).ننارجیل (از اصل هندی): نارگیل ( الحیوان، 4 / 130)؛ ناهید ← اناهید؛ نَبَهْرج: ناسره ( تبصر، بش )؛ نرد: تخته نرد ( البخلاء، 248، جم )؛ نَرسیان: نوعی خرما (فارسی؟) ( ادبیه، همانجا)؛ نشاستج: نشاسته ( الحیوان، 1 / 82)؛ نمکسود (همان، 1 / 229)؛ نموذج: نمونـه؛ نموذجـات النقـوش ( ادبیه، 342، جم )؛ نـوشاذُر: نشادر ( الحیوان، 5 / 349، البیان، 1 / 28)؛ نَیْرَنجات: تردستی، چشمبندی، تعلم الحِیَل و النیرنجات ( الحیـوان، 4 / 370)؛ نیروز: نوروز (نک : آذرنوش، چالش، 287، «رسالۀ نوروزیه»)؛ نیزک (جمع: نَیازِک): نیزۀ کوتاه ( البیان، 3 / 24، 25)؛ نیلج (از اصل هندی): نیل ( تبصر، بش )؛ نَیْلوفر ( الحیوان، 6 / 364).ههاون ( البخلاء، 84)؛ هزاردستان: بلبل ( الحیوان، 5 / 289)، الهزاردری (همان، 8 / 254، فهرست).ییَرْمَق، یلمق: یلمه، نوعی پارچه (تبصر، بش )؛ یؤیؤ: نوعی باشه (همان، بش ، الحیوان، 6 / 478).ج ـ وامواژهها یا واژههای غریب فارسی که پیش از جاحظ کسی به کار نبرده بوده است (74 کلمه). کلماتی که به دنبالشان لفظ «فارسی» در پرانتز آمده است، فارسیاند و معرب نشدهاند:اآزادمردیة: گروه «آزادمردان» (برای توضیح و منبعشناسی، نک : بخش جاحظ و ایران در همین مقاله)؛ اجْدَهانی: اژدها، 7 سر دارد و انسان را میبلعد (همان، 4 / 155)؛ اخْدَر: نام اسب اردشیر، یا استرهایی که از آمیزش نریانهای شاه ساسانی با خران وحشی پدید آمدهاست (همان، 1 / 139، بغال، 85)؛ اشتربان، به فارسی در متن ( البیان، 2 / 82)؛ اشترگاوپلنگ (فارسی): زرافه ( الحیوان، 7 / 241، 10 / 143)؛ اشترمرک (فارسی): شترمرغ (همان، 1 / 143، 4 / 321، 7 / 243)؛ اشکنج: خردهریز بنایی، نخاله ( البخلاء، 143). حاجری (ص 375) آن را هنوز در عراق رایج، و اصل آن را نیز اِشْکنک دانسته است. سامرایی (ص 19) این نظر را تأیید کرده است، کلمه را یا آرامی و یا «سوادی» میپندارند؛ افشارجات ← اَیارجات؛ انارکبو (فارسی): خشخاش ( الحیوان، 4 / 301). احتمالاً همان انارگیرا ست که در فرهنگ جهانگیری (2 / 1743) به معنای کوکنار و غوزۀ خشخاش است؛ ایارجات (مفرد آن: ایارجة)، معرب ایاره (ادیشیر، 160)، به قول خوارزمی (ص 176) دارویی مسهل است. محققِ الحیوان واژۀ افشارجات را که نمیشناخته، از کتاب حذف کرده، و ایارجات را به جایش نهاده است (هارون، حاشیه بر الحیوان، 1 / 81). اما این کلمه به هیچروی با کلمۀ همجوار، یعنی انبجات (نک : ب ـ وامواژههای عباسی) مناسب نیست، بلکه با افشارجات تناسب دارد که به معنای انواع مربا ست (قس: انار افْشُرَج در مفردات ابنبیطار، 1 / 46، به معنی رب انار).بباذَق: نوعی شراب ( ادبیه، 275: المطبوخ و الباذق؛ قس: خفاجی، 39)؛ باذنجار: در الحیوان (1 / 28) به معنی نوعی پرنده به کار رفته، اما اصل آن معلوم نیست؛ بارجین: چنگال ( البخلاء، 68). سامرایی (ص 31) آن را از اصل برچیدن پنداشتهاست؛ باضوزکی ( الحیوان، 5 / 477): معلوم نیست چرا اناستاس کرملی (در استدراک کتاب) این کلمۀ ناشناخته را معرب بازرگان پنداشتهاست؛ بانوان: جاحظ ( البخلاء، 52) خود کلمه را چنین شرح کرده: کسی است که جلو در خانه میایستد و چفت آن را باز کرده، بانگ میزند: بانوا! یعنی: ای بانوی من؛ بایکیر: دام پرنده، ظاهراً معرب پایگیر است ( الحیوان، 3 / 218). توضیحات اناستاس کرملی در حاشیه، بیهوده است؛ بُرادة: احتمالاً همان برادۀ آهن ( البخلاء، 84؛ در چاپ دوجلدی، کلمه را برّادة به معنی سردکن خواندهاند؛ قس: الموروث، 224)؛ بَرْبَند: طنابی که گرد تنۀ خرمابن میاندازند به کمک آن، از درخت بالا میروند ( البخلاء، 212)؛ برستوج: ظاهراً همان واژۀ فارسی پرستوک پهلوی است که در الحیوان (3 / 259، 4 / 102) بر نوعی ماهی دریایی اطلاق شده است. حاجری در حاشیۀ البخلاء (ص 367)، آن را به غلط ترستوج خوانده، و توضیحات نادرستی نیز برای آن آورده است؛ بِستَنْدود: نوعی خوراک ( البخلاء، 63)؛ بلنک (فارسی): پلنگ که به ضبع (کفتار) ترجمه شدهاست ( الحیوان، 1 / 143)؛ بند: پرچم (همان، 7 / 90، البیان، 3 / 18).تترش شیرین: نوعی نبیذ ( ادبیه، 275، 279). ثثربخت (فارسی): کسی که از کودکی، اخته شده است ( الحیوان، 1 / 131).ججتر: چتر ( تبصر، بش )؛ جَنْک جَنْک (؟): مردم دریای فارس موش و قورباغۀ سرکهانداختۀ نمکزده را چنین خوانند ( الحیوان، 5 / 253). ریشۀ گنگ که اناستاس کرملی آورده (نک : همانجا، حاشیۀ 6) بیربط است؛ جوامزکه ← خوامزکة؛ جهاررنگ: برخی پرندگان شکاری که چهاررنگاند (همان، 3 / 181)؛ جهارسوک: چهارسو، رایج در زبان مردم کوفه ( البیان، 1 / 20).خخربزه در زبان مردم کوفه (همان، 1 / 19)؛ خردل ( الحیوان، 3 / 334، جم )؛ خوامزکة: این کلمه را که در البخلاء (ص 64) آمده است، حاجری (ص 335)، سامرایی (ص 133-134) و پلا (ص 89) در نیافتهاند. این کلمه بیگمان همان جوامرک به معنی مرغ جوان (= جوجه) است (آذرنوش، «وامواژهها ... »، 55)؛ خوک (فارسی) ( الحیوان، 4 / 68)؛ خیار (معروف در زبان اهل کوفه) ( البیان، 1 / 20).ددَرْبندر / دَرْوند ( الحیوان، 8 / 263، فهرست). لسانالعرب (ابنمنظور، ذیل نجف) آن را به معنی سردر به کار بردهاست؛ دریاجَة: دریاچه، آبگیر گسترده برای صید ماهی ( البخلاء، 129، 370)؛ دستان: محل نهادن انگشت در دستۀ عود و طنبور ( ادبیه، 286)؛ دستج (همان، 316) و یکی آن: دَسْتیجه ( الحیوان، 3 / 236). با شگفتی ملاحظه میکنیم که دستج نه به معنی دسته، بلکه به معنی ظرف، پیاله یا جام است (وصل، دستجِ جدایی را نوشید و اسهال گرفت)؛ دُشاخ (= دوشاخ): ابزاری برای صید ماهی (همان، 3 / 219)؛ دمق: الزمهریر و الدمق، احتمالاً دَمه به معنی باد و سرما و برف درهم (برهان، ذیل واژه؛ نیزنک : الحیوان، 5 / 69)؛ دُنبداد: در عبارتِ «در سایۀ بادبان کشتی و بادِ دنبداد» ( البیان، 2 / 175)، کلمه همانطور که محقق کتاب گفته، به معنی باد مناسبی است که از پشت آید. اما این شکل، معنایی ندارد. شاید دُنْبباد / دُنْباد بوده است؛ دوالبای: دوالپا (بغال، 134، الحیوان، 1 / 189، 7 / 178، ادبیه، 453)؛ دوشاخ ← دُشاخ.رروز رستهار (فارسی): روز رستاخیز ( الحیوان، 3 / 370)؛ رَوشن (جمع: رواشن): پنجره، بالکن ( البخلاء، 84).ززردک: زردج به معنای زردمایه، شکل زردک در شعر اصمعی آمده است ( الحیوان، 3 / 456)؛ زنج: در کنار صنج آمده است، شاید معرب چنگ باشد ( ادبیه، 286).سسمارو: پرندهای است ( الحیوان، 3 / 516)؛ سواراسنب (فارسی): جشن پاکی زنان از حیض (؟) (همان، 5 / 325)؛ سوشیانت (فارسی): در اصل: سومین منجی، معادل مهدی نزد زردشتیان (همان، 6 / 477)؛ سیاهدارو ( تبصر، بش )؛ سیمرک (فارسی): سیمرغ ( الحیوان، 7 / 120).ششابوره: شاید فارسی و به معنی کاکل سهگوشِ روی پیشانی، یا سبیل باشد (نک : مسعودی، 1 / 185، نیز ترجمۀ عجیب باربیه؛ ابنکریم، 75؛ امام شوشتری، 387)؛ شادروان (فارسی): نام جایی، شاید شادروان شوشتر ( البخلاء، 291)؛ شاهمُرک (فارسی): شاهمرغ ( الحیوان، 1 / 28، 3 / 336)؛ شبدیز (فارسی): نام اسب ( ادبیه، 346)؛ شبکور (فارسی) ( الحیوان، 3 / 535)؛ شیربام: شیرفام (تبصر، بش ).ففاذو (فارسی): جاحظ در الحیوان (3 / 371) هنگام گفتوگو دربارۀ حشرهای گوید: این همان است که به فارسی «فاذو» خوانند؛ فاشکار: «شیخ الفلاح و الفاشکار الرئیس» (همان، 7 / 36). محققِ الحیوان در حاشیه، آن را معرب بشکاری، به معنی کشاورزی (نک : برهان، ذیل واژه) دانسته است. جای دیگر ( البیان، 1 / 60) جاحظ آن را چنین به کار آورده: «یک زنگی فاشکار که در فشکره از او بهتر ندیده بود». باز جای دیگر (همان، 3 / 67) آن را در کنار گازر و دباغ آورده است.ککاز: «دندان نیش مار را با کاز میبُرند»، گاز ( الحیوان، 4 / 112)؛ کاوماش (فارسی): «در زبان فارسی به جاموس میگویند کاوماش» که باید به گاومیش اصلاح شود (همان، 1 / 152، 5 / 459، 7 / 243)؛ کستبان ( ادبیه، 316): در متن چنین است: «درز جدایی، شلوار قلب، طیلسانِ جدایی، کستبانِ قلب». این کلمه را جایی نیافتیم و بیگمان، کشتوان به معنای انگشتانه و معرب آن است؛ کفتار (فارسی) ( الحیوان، 6 / 452)؛ کُهْ، کَهْیان (فارسی): کوه که بر عربان اطلاق شد (همان، 5 / 69).ممارماهی (همان، 4 / 129)؛ ماه اسفندرامذ ← اسفندارمذ؛ مترس: چوبی که پشت در نهند (برهان، ذیل واژه). فرنکل آن را آرامی میداند ( البخلاء، 684).نناز، نازویه:نام گربۀ ابوالشمقمق ( الحیوان، 5 / 266، 268، 269)؛ نانخـاه (نانخواه، نانخـه، ... ، نک : برهان، ذیل واژه): دانۀ تندمزهای که به خمیر افزایند ( البیان، 2 / 214)؛ نشوار: آن را معرب نوشخوار پنداشتهاند ( البخلاء، 82)؛ نُشخُر (فارسی): نوشبخور، نقشی است که روی درهمهای بغالی مینهادند (بغال، 65).و ـ ه ـ یوازار: بازار به زبان اهل کوفه ( البیان، 1 / 20)؛ هزارمرد، «بساتین هزارمرد» (همان، 3 / 221)؛ یخ: یخ را که در کیسههایی میریختند و در «آزاج» (ساختمانهای دراز) نگهداری میکردند ( الحیوان، 3 / 371، 5 / 526)؛ یکانات: در تبصر (بش ) به معنی خال به کار رفته است؛ شاید معرب یکان باشد.
آذرنوش، آذرتاش، چالش میان فارسی و عربی، تهران، 1385 ش؛ همو، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان عربی جاهلی، تهران، 1374 ش؛ همو، «وامواژههـای فـارسی در نشـوار المحـاضرۀ تنـوخی»، نـامۀ فرهنگستـان، تهـران،1386 ش، دورۀ 9، شم 4؛ الآمل و المأمول، منسوب به جاحظ، به کوشش رمضان ششن، بیروت، 1983 م؛ ابنبیطار، عبدالله، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة، بولاق، 1291 ق؛ ابنکریم، محمد، الطبیخ، به کوشش فخری بارودی، دارالکتب الجدید، 1964 م؛ ابنمنظور، لسان؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت، 1415 ق / 1994 م؛ ابوملحم، علی، حاشیه بر رسائل، رسائل سیاسی (نک : هم ، جاحظ)؛ احسن، محمدمناظر، زندگی اجتماعی در حکومت عباسیان، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، 1380 ش؛ ادیشیر، الالفاظ الفارسیة المعربة، بیروت، 1908 م؛ امام شوشتری، محمدعلی، فرهنگ واژههای فارسی در زبان عربی، تهران، 1347 ش؛ برهان قاطع؛ بلاذری، احمد، فتوح البلدان، به کوشش دخویه، لیدن، 1865 م؛ بیرونی، ابوریحان، الجماهر فی الجواهر، به کوشش یوسف هادی، تهران، 1374 ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش خلیل خطیب رهبر، تهران، 1368 ش؛ التاج، منسوب به جاحظ، به کوشش احمد زکی پاشا، قاهره، 1332 ق / 1914 م؛ جاحظ، عمرو، البخلاء، به کوشش طه حاجری، قاهره، 1981 م؛ همو، البیان و التبیین، به کوشش عبدالسلام محمدهارون، قاهره، 1405 ق / 1985 م؛ همو، «التبصر بالتجارة»، ترجمۀ آذرتاش آذرنوش، مقالات و بررسیها، تهران، 1375 ش، دفتر 59 -60؛ همو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1416 ق / 1996 م؛ همو، رسائل، به کوشش علی ابوملحم، بیروت، 1987 م؛ همو، القول فی البغال، به کوشش شارل پلا، قاهره، 1375 ق / 1955 م؛ همو، «العثمانیة»، «مناقب الترک»، رسائل (هم )، رسائل سیاسی؛ همو، «النابتة»، همان، رسائل کلامی؛ جوالیقی، موهوب، المعرب، به کوشش احمد محمد شاکر، قاهره، 1361 ق / 1942 م؛ حاجری، طـه، حاشیه بر البخلاء (نک : هم ، جاحظ)؛ حمزۀ اصفهانی، التنبیه على حدوث التصحیف، به کوشش محمد اسعد طلس، دمشق، 1388 ق / 1968 م؛ خفاجی، احمد، شفاء الغلیل، به کوشش محمد بدرالدین نعسانی، قاهره، 1325 ق؛ خوارزمی، محمد، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن، 1895 م؛ دبا؛ سامرایی، ابراهیم، من معجم الجاحظ، وزارة الثقافه، 1982 م؛ شیخو، لویس، شعراء النصرانیة قبل الاسلام، بیروت، 1967 م؛ صادقی، علیاشرف، تکوین زبان فارسی، تهران، 1357 ش؛ طبری، تاریخ؛ فرهنگ جهانگیری، حسین بن حسن انجو شیرازی، به کوشش رحیم عفیفی، مشهد، 1351 ش؛ فک، یوهان، العربیة الدراسات فی اللغة و اللهجات و الاسالیب، ترجمۀ عبدالحلیم نجار، قاهره، 1370 ق / 1951 م؛ قزوینی، محمد، «قدیمترین شعر فارسی بعد از اسلام»، بیست مقاله، تهران، 1363 ش؛ لغت فرس، اسدی طوسی، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1319 ش؛ المحاسن و الاضداد، منسوب به جاحظ، به کوشش علی فاعور و دیگران، بیروت، 1411 ق / 1991 م؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش باربیه دومنار، پاریس، 1877 م؛ الموروث الشعبی فی آثار الجاحظ، بغـداد، 1976 م؛ هارون، عبدالسلام، حاشیه بر البیان و التبیین (نک : هم ، جاحظ)؛ همو، حاشیه بر الحیوان (نک : هم ، جاحظ)؛ یاقوت، بلدان؛ نیز:
Fraenkel, S., Die aramäischen Fremdwörter im Arabischen, Hildesheim, 1962; Lewis, B., «Abnāʾal-dawla», EI2, vol. I; Pellat, Ch., Le Milieu baŞrien et la formation de Ğāḥiz, Paris, 1953.آذرتاش آذرنوش (دبا)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید