اسطوره
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 27 مرداد 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/238374/اسطوره
سه شنبه 14 اسفند 1403
چاپ شده
1
ایرانیان پس از رویارویی با تورانیان، آنان را شکست سختی میدهند و افراسیاب نیز به دست رستم میافتد، اما به نیرنگ و جادو میگریزد؛ آنگاه پیمان میكند كه دیگر به مرزهای ایران بازنگردد و از این پس، میان دو كشور دوستی برقرار باشد (فردوسی، 2 / 64 بب ).كیقباد را پادشاهی نیکرای دانستهاند که با وجود گرفتاریهای برخاسته از یورشهای تورانیان، در آبادانی ایران بسیار كوشید و شیوههایی نو در ادارۀ کشور پیش گرفت. ازجمله گرفتن مالیات را از كشاورزان برای تأمین سپاه، به او نسبت میدهند ( ابن اثیر، 1 / 236؛ گردیزی، 43). کیقباد سرانجام، پس از 100 یا 120 سال (نك : ابن بلخی، 12) پادشاهی درمیگذرد و پسر (یا نوه / نبیرهاش)، كیكاووس به جای او مینشیند (نک : بندهش، همانجا؛ ابن بلخی، 32-33؛گردیزی، 44؛ ابوعلی مسکویه، 1 / 70).در تاریخ روایی ایران و حتى نوشتههای دینی، کیکاووس پادشاهی شگفت است که شخصیتی بسیار متلون دارد: گاه برجسته و خجستهرای و خویشتندار و خردمند مینماید و گاه پست و گمراه و خودرأی و هوسباز و کمخرد (ثعالبی، 154 بب ) که موجب بروز گرفتاریهای بسیار برای ایران و خود میشود (دربارۀ شخصیت او در روایتهای دینی، نک : کریستنسن، کیانیان، 111بب ). وی نخست با شنیدن وصف زیبایی مازندران، فریفتۀ این سرزمین میگردد و بدانجا لشکر میکشد؛ اما خود و یارانش، به افسون دیو سپید، نابینا و دربند میشوند. آنگاه زال رستم را برای نجات ایرانیان میفرستد؛ رستم نیز بهشتاب، راهی کوتاه و پرخطر را برمیگزیند و با گذراندن هفت خان (یا خوان)، بر شیر و تشنگی و اژدها و زنجادو غلبه میکند، اولاد دیو را به بند میکشد و راهنمای خود میسازد، آنگاه ارژنگ دیو را از پای درمیآورد و سرانجام هم، پس از نبردی سخت، دیو سپید را میکشد و با چکاندن خون جگرش در چشمان کیکاووس و همراهانش، بینایی ایشان را بازمیگرداند (فردوسی، 2 / 76 بب ؛ نیز نک : مجمل، 45-46؛ گردیزی، 44-45). اندکزمانی پس از این رویداد، کیکاووس با شنیدن آوازی دربارۀ زیبایی شهرهای هاماوران ــ كه آن را یمن دانستهاند (نك : ابنبلخی، 33) ــ در اندیشۀ گرفتن این سرزمین، بدان لشکر میکشد. او در پی جنگی سخت، بر شاه هاماوران پیروز میشود. شاه شكستخورده نخست دختر خویش، سودابه را به کیکاووس میدهد، اما در ضیافتی کیکاووس و یارانش را میگیرد و در بند میكند. این بار نیز رستم كه در لشكر شاه نبوده است، رهسپار هاماوران میشود و ایرانیان را از بند میرهاند و بیدرنگ به ایران بازمیگردد، زیرا افراسیاب با آشفتهدیدن ایران پیمان شکسته، و از مرزها گذشته است (ثعالبی، 156-165؛ نیز نک : مقدسی، 3 / 147- 148). رستم باری دیگر ایرانیان را پیروز میگرداند و ازاینرو، کیکاووس او را به پاس دلاوریهایش، سپهبد ایرانزمین میخواند. با این همه، روزی دیگر کیکاووس فریب اهریمن را میخورد و به سودای تسخیر آسمان، در سرزمینی دور میافتد که این بار نیز رستم او را بازمیگرداند (ثعالبی، 164-167؛ نیز نك : ابن بلخی، 34).
یکی از غمبارترین رویدادهای تاریخ روایی ایران که در همین روزگار رخ میدهد، داستان کشتهشدن سهراب به دست رستم است. این داستان تنها در شاهنامه، و چنین آمده است: رستم روزی به هنگام شکار در نزدیکی مرز تورانزمین، رخش را رها میسازد و به خواب میرود. آنگاه تنی چند از سواران تورانی رخش را به كمند میگیرند و با خود میبرند و رستم پس از آگاهشدن، در جستوجوی رخش تا شهر سمنگان میرود. شاه این شهر رخش را بازمیگرداند و رستم را میهمان خود میسازد. رستم پس از زناشویی با تهمینه، دختر شاه سمنگان، رهسپار ایران میشود و بازوبند خود را به تهمینه میدهد تا نشانی باشد برای شناختن فرزندی كه از این پیوند زاده میشود (نک : فردوسی، 2 / 169بب ).پس از گذشتن 9 ماه تهمینه پسری به دنیا میآورد كه بهسبب چهرۀ شادابش، او را سهراب مینامند. او نیز چون پدر از همان آغاز با نوزادان دیگر تفاوت دارد: چون یكماهه است، یكساله مینماید؛ در 3 سالگی میجنگد و در 10 سالگی هماوردی نمییابد (فردوسی، 2 / 177- 178).تهمینه که از كینهتوزی افراسیاب نگران است، نام و نشان پدر سهراب از او پنهان میدارد؛ ولی سرانجام، روزی ناچار این راز را بر او میگشاید و بازوبند رستم را به او میدهد. سهراب تهدید میکند که با سپاهی از تورانیان به ایران میتازد، پس از برانداختن کیکاووس از تخت و نشاندن رستم بر جای او به توران بازمیگردد و آنگاه افراسیاب را هم از میان میبرد.افراسیاب با شنیدن سخنان سهراب، بر آن میشود تا با رویاروکردن پدر و پسر، هر دو را نابود سازد. پس دو تن از سردارانش را با سپاهی گران همراه سهراب میكند. سهراب وارد خاك ایران میشود و سپاه ایران نیز در برابرش صف میآراید. تلاشهای بسیار سهراب برای شناختن پدر بیحاصل میماند و رستم نیز که او را نمیشناسد، از شناساندن خود سر باز میزند. در نبرد تنبهتن دو پهلوان، نخست سهراب رستم را بر خاک میافکند، ولی رستم به ترفندی خود را میرهاند. در نبردی دیگر چون رستم سهراب را بر زمین میافکند، بیدرنگ پهلویش را میشکافد، و زمانی از نام و نشان سهراب آگاه میشود که دیگر دیر شده است (نک : فردوسی، 2 / 177 بب ).
در تاریخ روایی ایران، از پی فاجعۀ کشتهشدن سهراب، یکی دیگر از غمبارترین رویدادها میآید که مسبب آن نیز کیکاووس است: کیکاووس صاحب پسری چون ستارهای درخشان و ماه تابان میشود که او را سیاوش نام مینهند، ولی مادر کودک درمیگذرد و کیکاووس سیاوش را به رستم میسپارد تا برای او دایهای مهربان بیابد و او را بپـرورد. در سیستـان، زال و رودابه و رستم ــ كه به تازگی داغ مرگ سهراب را دیدهاند ــ در پـرورش او چنـان میكـوشند که جوانی برومند و نیكرفتار میشود. هنگامی که سیاوش به دربار بازمیگردد، همه شیفتۀ او میشوند، ازجمله نامادری وی، سودابه، دختر شاه هاماوران. اما چون سیاوشِ پاکدامن از خیانتكردن به پدر میگریزد و سودابه را ناکام رها میسازد، سودابه وانمود میکند که سیاوش سودای دستدرازی داشته است (ثعالبی، 168 بب ؛ مقدسی، 3 / 149؛ ابن بلخی، 33). سیاوش از آزمون آتش سرافراز بیرون میآید و بیگناهیاش آشکار میشود. وی که دلآزرده است، پس از گذشتن از خون سودابه، بههمراه رستم و سپاه ایران به رویارویی افراسیاب میرود که بار دیگر به سوی مرزهای ایران آمده است. با این همه، افراسیاب از پی دیدن خوابی ترسناك دربارۀ سرنوشت خود، پیشنهاد آشتی میدهد و سیاوش و رستم آن را میپذیرند (مجمل، 46؛ گردیزی، 46).کیکاووس خشمگین از این پیمان آشتی، پهلوان دیگر خود، طوس را میفرستد تا به جای رستم فرماندهی سپاه را بر عهده گیرد و با افراسیاب بجنگد. سیاوش كه شكستن پیمان آشتی را به دور از مردانگی میداند، دلشكسته از كردار پدر، سپاه را به یكی از سرداران میسپارد و خود به دعوت افراسیاب به سرزمین او میرود. افراسیاب دختر خود، فرنگیس را به همسری او در میآورد و حکومت بخشی از سرزمین خود را به او میسپارد. با این همه، گرسیوز، برادر افراسیاب سبب بدگمانی افراسیاب و کشتهشدن سیاوش میشود. فرنگیس از سیاوش پسری مییابد که کیخسرو نام میگیرد؛ او را دور از چشم افراسیاب بزرگ میکنند (گردیزی، 47؛ مجمل، همانجا؛ ثعالبی، 197 بب ؛ ابن بلخی، همانجا).با کشتهشدن سیاوش، رشتهجنگهای دیگری میان ایرانیان و تورانیان آغاز میگردد و چون کیخسرو بزرگ میشود، كیكاووس او را به ایران بازمیگرداند و به جای خود بر تخت مینشاند؛ بدین سان، حكومت 150 سالۀ او به پایان میرسد. آنگاه كیخسرو به جنگ افراسیاب میرود و کین پدر را میستاند. با كشتهشدن افراسیاب و شكست تورانیان، عصر طولانی پهلوانان نیز به پایان میرسد (ثعالبی، 226 بب ؛ گردیزی، 48؛ مجمل، 49-50). در نوشتههای زردشتی، كیخسرو جایگاه ویژهای دارد: یکی از مهمترین کارهای او از میان بردن بتکدۀ واقع در کنارۀ دریاچۀ چیچست (اورمیه) و نشاندن آتشکدۀ آذرگشنسپ است (مینوی خرد، 10، 45؛ بندهش، 91). او یاریگر سوشیانس، نجاتبخش پایان جهان، و نیز پادشاه واپسین سالهای جهان است (مینوی خرد، 45، 72؛ نیز نک : دنبالۀ مقاله).کیخسرو چون کارها را به سامان میرساند و جهان را از آشوب میرهاند و فرمانبَری جهان را در دسترس میبیند، هراسان میشود که مبادا خودبینی و سرکشی، او را چون جمشید و کیکاووس فراگیرد؛ ازاینرو، پس از 60 سال پادشاهی، تخت را به لهراسب، از تبار كیقباد، و به روایتی عموزادۀ خویش، میسپارد و خود به نیایش یزدان میپردازد (ابن بلخی، 38)؛ سرانجام هم روزی به همراه شماری از نزدیكترین یارانش ناپدید میشود و هرگز نشانی از ایشان به دست نمیآید (ابن اثیر، 1 / 286-287؛ ثعالبی، 237- 238؛ گردیزی، 49؛ نیز نک : مجمل، همانجا).كیلهراسب آنگونه پادشاهی میكند كه کیخسرو پیشبینی كرده بود. او پادشاهی بیداردل، هوشیار و بادانش است (ثعالبی، 243) که به آبادانی کشور میپردازد، دیوانهای حکومتی را برپا میکند، لشکر را سامان میبخشد و بیتالمقدس را بدون آزردن مردمان آن میگیرد، و فرمانروایان بسیاری از کشورها فرمان او را گردن مینهند (گردیزی، 50؛ نیز نک : ابن بلخی، 38- 39؛ حمزه، 27؛ مقدسی، همانجا).
لهراسب دو فرزند به نامهای گشتاسپ و زریر دارد که هردو سرآمد روزگار خود هستند؛ با این همه، به سبب توجه بیش از اندازۀ لهراسب به فرزندان کیکاووس و سپردن کارها به ایشان، گشتاسپ که خواهان تاج و تخت است، از پدر میرنجد و راهی سرزمین روم میشود و در آنجا در پی از سر گذراندن ماجراهایی، با کتایون، دختر قیصر روم زناشویی میکند (ثعالبی، 245 بب ). سرانجام، لهراسب زریر را از پی گشتاسپ میفرستد و شاهی را به او میسپارد و خود پس از 120 سال شاهی در آتشکدۀ بلخ نیایش خداوند را پیش میگیرد (همو، 255؛ مجمل، 50-51؛ نیز نک : بندهش، 156؛ ابن اثیر، 1 / 299). در روایتهای تاریخی و شاهنامه، از گشتاسپ (اوستایی: ویشتاسپه) چهرۀ چندان خوشایندی ترسیم نشده است (نک : کریستنسن، کیانیان، 180): هنگامی كه پسرش، اسفندیار رویینتن نیز چون خود او، خواهان تاج و تخت میشود، گشتاسپ نخست او را دربند میكند. اما هنگامی كه خیونان، از قبایل ترك، به بلخ میتازند و لهراسب را میكشند و دختران گشتاسپ را به بند میكشند، گشتاسپ پوزشخواهانه اسفندیار را آزاد میكند و او را برای نجات دختران میفرستد. اسفندیار پس از گذراندن هفتخان دشوار، خواهران را میرهاند و باز میآورد؛ اما گشتاسپ باز از دادن تخت شاهی خودداری میورزد و به قول خود وفا نمیكند. این بار او را به گرفتن رستم میفرستد و اسفندیار نیز ناچار میپذیرد. رستم که از شومی ریختن خون اسفندیار آگاه است، به رهنمونیِ سیمرغ و به تیر گزی او را از پای درمیآورد و خود نیز چندی پس از آن، به حیلۀ نابرادریاش، شغاد در چاهی پر از تیغ و نیزه میافتد و به همراه رخش كشته میشود. بدین سان، با مرگ رستم عصر پهلوانی تاریخ روایی ایران به پایان میرسد (فردوسی، 6 / 65 بب ). با این همه، گشتاسپ در روایتهای دینی جایگاه ویژهای دارد (نک : کریستنسن، همان، 137). از یکسو، بنیاد یکی از مهمترین آتشهای دینی به نام آذربرزینمهر را به او نسبت میدهند (بندهش، 91) و از سوی دیگر، مهمترین رویداد دینی ایران باستان در دورۀ حکومت او رخ میدهد. بر پایۀ متنهای دینی، چون 30 سال از پادشاهی گشتاسپ میگذرد و هزارۀ سوم به سر میرسد، زردشت پیامبر ظهور میکند (همان، 140) و دین خود را برگشتاسپ عرضه میدارد. گشتاسپ با پذیرش این دین، درگیر جنگی بزرگ با خیونان میشود که در آن، برادرش، زریر و بسیار کسان دیگر، ازجمله پسرانش کشته میشوند، اما سرانجام، پسرش، اسفندیار دشمن را در هم میشکند و با این پیروزی نخستین گام در راه تثبیت دین جدید برداشته میشود (نک : یادگار ... ، جم )؛ هم ازاینرو، در متنهای دینی، گشتاسپ بهعنوان حامی دین زردشتی شناخته و ستوده میشود (نک : بندهش، همانجا؛ مینوی خرد، 27، 46). پس از پادشاهی 120 سالۀ گشتاسپ، پسر اسفندیار، به نام بهمن بر تخت مینشیند كه او نیز 112 سال پادشاهی میكند. وی را پادشاهی بسیار نیكسیرت خواندهاند (ابنبلخی، 12، 42) و از پی او دخترش، همای چهرآزاد 30 سال بر تخت مینشیند. از بهمن پسری به دنیا میآید كه دارا یا داراب نام میگیرد كه 12 سال پادشاه است و پسر او، به نام دارای دارایان (دارا پسر دارا) بهعنوان واپسین پادشاه كیانی، 14 سال برتخت شاهی ایران مینشیند (همو، 12). به نوشتۀ ابنبلخی دارای دارایان در حملۀ اسكندر به ایران كشته شد (ص 12-13). میتوان دید كه این شخص همان داریوش سوم هخامنشی در تاریخ واقعی است. بدین سان، در اواخر دورۀ كیانیان، تاریخ روایی با تاریخ واقعی پیوند میخورد و انطباق مییابد. به روایتهای دینـی، اسکندر کتابهای دینی زردشتیان را كه بر 12 هزار پوست گاو به آب زر نوشته شده بود، میسوزاند ــ و هم ازایـنرو، پیـوستـه «گُجَستـه» خـوانده مـیشـود (نک : نیبرگ، II / 82) ــ و ایرانشهر را به حکومتهـای پـراکنـدۀ بسیـار بخش میکند (بندهش، همانجا؛ نیز نك : گردیزی، 58) . در پی یک دورۀ نسبتاً طولانی استیلای یونانیان بر ایران، و سپس حکومت اشکانیان که نوشتههای دینی ساسانی و شاهنامه از آنها چندان یاد نمیکنند، اردشیر بابکان، به تعبیر بندهش شاهی را از نو میآراید و دین زردشتی را رواج دوباره میبخشد (همانجا). این تاریخ با رویدادهای دیگری ادامه مییابد، ازجمله پیروزیهای شاپور بر تازیان، پیدایی مزدک، و یورشهای خیونان، ترکان و تازیان به ایران (همان، 140- 141)؛ و بدین سان، آشوبهای بسیار در ایرانزمین رخ میدهد تا در آستانۀ پایان جهان در دورههایی چند، بیمرگان و نجاتبخشان میآیند و زمینه را برای رویدادهای پایانی و بازسازی جهان فراهم میسازند (نک : دنبالۀ مقاله).
هـمـچـنـانکـه اشـاره شـد، بـر پـایـۀ نوشتههای دینی، در پایان هزارۀ سوم و آغاز هزارۀ چهارم، زردشت پیامبر ظهور میکند. روایتهای دینی که به زندگی زردشت پرداختهاند، شخصیت او را در هالهای از نور نشان دادهاند. بر این اساس، مینوی او همانند امشاسپندان، از همان آغاز آفریده و پرداخته شده بود. فرۀ زردشت دیرزمانی پیش از آفرینش تن او، از آسمان به زمین میآید و در هنگام زایش مادرش، دوغدو، در تن او جای میگیرد. از زمان پیوند او با پوروشسب تا زادن زردشت، هرگاه دوغدو از خانۀ خویش به جایی میرفت، آن فره چونان شعلۀ آتشی بلند، سرزمینهای دور را روشنی و فروغ میداد (آموزگار و تفضلی، 113). با باردارشدن دوغدو فره به نطفۀ نوزاد انتقال مییابد (آموزگار، 72-73). نور برخاسته از خانۀ پوروشسب، نوید زادن کودکی را میدهد که دروغ و ناپاکی را از میان خواهد برد؛ ازاینرو، بدکاران و جادوگران بارها در پی نابودکردن وی برمیآیند، اما بهسبب نگاهبانی ایزدان هربار ناكام میمانند (همو و تفضلی، 42 بب ؛ جکسن، 26 ff.).بنابر روایتها، دوران نوجوانی و جوانی زردشت به آموختن و نیكیكردن به مردمان و دیگر آفریدگان، و بهویژه نیایش خداوند و اندیشه دربارۀ جهان هستی میگذرد تا آنکه سرانجام، در 30 سالگی در یک بامداد بهاری، آنگاه که در کنار رودی به نام دائیتی سرگرم تهیۀ افشرۀ آیینی گیاه هوم است، بهمن، پیامآور خداوند را دیدار میكند («گزیدهها»، 78). زردشت طی 7 دیدار با پروردگار، بسیاری از رازهای گیتی و جهان مینو و ازجمله رویدادهای جهان را تا پایان آن درمییابد و آنگاه پیامبری را میپذیرد. وی سپس به سوی قبیلهاش میرود و آموزههای دین خود را بر ایشان آشكار میسازد. با این همه، همچون همۀ پیامبران، تا سالها کسی دین او را نمیپذیرد، جز پسرعمویش که میدیوماه نام دارد (همان، 86 , 82 , 80). ازاینرو، برای گستراندن دین خود به میان قومی دیگر میرود. در آنجا پادشاه كه همان ویشتاسپ یا گشتاسپ تاریخ روایی است، به همراه همسر و وزیرش، زردشت را میپذیرند (جکسن، 56 ff.). این پذیرش، افزون بر مخالفتهای روحانیان سنتی، دشمنی همسایگان و ازجمله نبردهایی را در پی دارد که بنابر روایتها، خود زردشت هم در 77 سالگی در یکی از این نبردها به دست فردی به نام تورِ بَرادَروش کشته میشود (روایت، 47، 58؛ آموزگار و تفضلی، 53؛ نیز نک : جکسن، 127-129)؛ با این همه، دین او گسترش مییابد و روزبهروز بر شمار پیروانش افزوده میشود، چندانکه در دورههای تاریخی، تا ظهور اسلام، دین غالبِ دستکم 3 شاهنشاهی بزرگ ایرانی میشود که بر سرتاسر خاور نزدیک و میانۀ آن روزگار فرمانروایی داشتهاند؛ و افزون بر آن بر اغلب کیشهای آن روزگار و پس از آن تأثیر مستقیم یا غیرمستقیم داشته است (بویس، 19-20، 23).برپایۀ روایتها، زردشت طی سالهای عمرش، همانند دیگران ازدواج میكند و فرزندانی میپرورد: یكی از دختران او به نام پوروچیستا به همسری جاماسپ، وزیر دانشمند گشتاسپ درمیآید که این پیوند در گاهان نیز ستوده شده است ( گاتها، 152؛ نیز نک : جکسن، 20-22).
همچنانکه اشاره شد، ظهور زردشت در پایان هزارۀ سوم و آغاز هزارۀ چهارم رخ میدهد. برپایۀ روایتهای دینی، زردشت 3 بار با همسرش، به نام هووی نزدیکی میکند و چون هووی هربار خود را در دریاچۀ کیانسه (هامون) میشوید، نطفۀ زردشت در آب میریزد و در آنجا نگهداری میشود (بندهش، 142؛ راشدمحصل، 15).30 سال مانده به پایان هزارۀ نخست (از 3 هزار سال چهارم)، دوشیزهای بهدین (زردشتی) كه «نامیپِد» (دارای پدر نامبُردار) است، در این دریاچه تن میشوید و از این نطفه آبستن میشود و بدین سان، نخستین نجاتبخش، به نام اوشیدر یا هوشیدر را به دنیا میآورد (همو، 15، 83؛ نك : مینوی خرد، 88، نیز حاشیۀ 3). در آغاز هزارۀ پنجم كه اوشیدر 30 ساله میشود، خورشید 10 شبانهروز بر بالای آسمان میایستد و 3 سال پیوسته بهاران است (بندهش، همانجا). آنگاه اوشیدر به دیدار اورمزد میرود و پیامبری و ادامۀ رسالت زردشت را از او میپذیرد. در این هنگام كه جهان را آشوب فراگرفته است، از كابلستان یا هندوستان یا چین، از تخمۀ پادشاهان، بهرام ورجاوند پدید میآید که با سپاهی گران اوشیدر را یاری میرساند (زند بهمنیسن، 13-14). پس از او نیز پشوتن، پسر گشتاسپ که از جاودانان است، برای استوارساختن دین برمیخیزد (بندهش، 141-142؛ زند بهمنیسن، 15-16؛ نیز نك : راشدمحصل، 25).اوشیدر به یاری بهرام ورجاوند و پشوتن و ایزدان، به رواج دین و پاكساختن آن میپردازد؛ انواع گرگها که در قالبی واحد میآیند و نیز بسیاری از آفتها و زیانها ازجمله خشکسالی و کینه، و شماری از دیوان از میان میروند و تا مدتی مردم در ایمنی و آسایش فراهمآمده، زندگانی میکنند و به گسترش نیکی میپردازند (زند بهمنیسن، 13 بب ؛ روایت، 58- 59؛ بندهش، 142).در پایان این هزاره، ملکوس یا مرکوس، دیو سرما كه از تبار تور برادروش(كشندۀ زردشت) است، 3 سال، زمستانی بسیار سرد با برف و تگرگ ویرانگر میآورد که از آن جز اندکی از مردم و آفریدگان که در ور جمکرد هستند، نابود میشوند (همان، نیز روایت، همانجاها؛ راشدمحصل، 29). 30 سال پیش از پایان هزارۀ اوشیدر، بار دیگر دوشیزهای 15 ساله، به نام «وِهپِد» (به معنای دارای پدر نیك) از زادگان زردشت، در پی شستن تن در دریاچۀ كیانسه، از نطفۀ زردشت باردار میشود و بدینسان، دومین نجاتبخش، به نام اوشیدرماه یا هوشیدرماه از او پدید میآید. چون اوشیدرماه 30 ساله میشود، خورشید 20 شبانهروز در اوج آسمان میایستد و 6 سال پیوسته بهاران است. این نشان پایان هزارۀ پیشین و آغاز هزارۀ دوم (از 3 هزارۀ چهارم) است (بندهش، همانجا؛ نك : مینوی خرد، 91، نیز حاشیۀ 2، 92). اوشیدرماه نیز پس از دیدار اورمزد و پذیرش دین، و با یاری بهدینان، گونهها و شمار بیشتری از جانوران زیانبخش را از میان میبرد و پس از این، مردمان آسودهتر میزیند. با این همه، نیروهای اهریمنی همچنان در تلاش آشفتن جهاناند و ضحاك كه فریدون او را در كوه دماوند به بند کشیده بود، اینك میگریزد. او در تازش به جهان، یكسوم از مردمان و جانوران را میبلعد تا آنكه گرشاسپ كه او نیز از جاودانان است، برمیخیزد و او را نابود میكند (هینلز، 67-68؛ زند بهمن یسن، 18؛ روایت، 59-60).به همین سان، 30 سال مانده به پایان هزارۀ دوم، سومین نجاتبخش كه در متنها او را سوشیانت یا سوشیانس (به معنای سودْرسان در آینده) نامیدهاند، از دوشیزهای به نام «گَواگپِد» (به معنای آنكه پدر افزاینده دارد) که هنگام آبتنی در آب كیانسه از نطفۀ زردشت باردار شده است، زاده میشود و در 30سالگی به دیدار اورمزد میرسد (راشدمحصل، 39-40؛ نیز نك : مینوی خرد، 94). در این روز خورشید تا 30 روز بر بلندای آسمان میایستد. آنگاه کیخسرو که از نظرها ناپدید و در زمرۀ جاودانان است، به پذیرۀ سوشیانس میآید و به دست او زردشتی میشود. از این زمان تا 57 سال كیخسرو بار دیگر پادشاه، و سوشیانس هم موبدانْ موبد میشود (روایت، 60-61؛ بندهش، همانجا).سوشیانس با خواندن نیایش دیوان را از میان میبرد و بدینسان، اهریمن با چند سردیو میماند. دیو آز كه اینك بهسبب از میان رفتن همۀ بدیها و بدكاران، خوراکی نمییابد، نخست دیو خشم و سپس دیوهای زمستان و مرگ و پیری را میبلعد و خود نیز، به روایتی، به دست سروشایزد نابود میشود. در پایان اورمزد اهریمن را ناكار میكند و از همان سوراخی كه در آغاز آفرینش در آسمان كرده بود، به دوزخ میاندازد (روایت، 63؛ نیز نك : مینوی خرد، 93-95).
بنابر روایتهای دینی، روان فردِ درگذشته، 3 روز پیرامون جسد میگردد و هر شب به پندار و گفتار و کردار خود در زندگی میاندیشد و بر تن تأسف میخورد («هادختنسك»، 112-113؛ بندهش، 129؛ مینوی خرد، 12؛ هینلز، 62)؛ بامداد روز چهارم به سوی داوری میرود و 3 ایزد به نامهای مهر و سروش و رشن، با ترازویی که به هیچسو گرایش ندارد و برای توانگر و درویش و پارسا و بیدین به یك سان عمل میكند، اندیشه و گفتار و کردار روان را میسنجند؛ اگر بدی بیش باشد، روان به دوزخ میرود و اگر نیکی افزون باشد، راهی بهشت میشود و اگر هر دو برابر باشند، در جایی به نام همیستگان میماند (بندهش، 130-131؛ روایت، 83؛ مینوی خرد، همانجا).در راه، دین یا وجدان فرد نیکوکار به سیمای دوشیزهای زیبا و خوشبو به پذیرهاش میآید و روان بدكار هم با عجوزهای بدبو و نفرتانگیز رویارو میشود كه تجسم اعمال او در جهان است (بندهش، 130؛ «هادختنسك»، 113-114، 118- 119). آنگاه روان به پل جداکنندۀ نیکی از بدی، موسوم به چینود یا چینوت، میرسد که برای رستگاران پهن و آسانگذر، و برای بدکاران چونان تیغۀ شمشیر و ناگذشتنی است؛ بدینسان، آنان در ژرفای دوزخ میافتند و رستگاران با گذر از آن به بهشت میروند. هم بهشت و هم دوزخ دارای مراتبی هستند که روان براساس کارنامۀ اعمالش در یکی از آن مراتب قرار میگیرد. از زمین تا ستارهپایه همیستگان است و پس از آن بهشت، از ستارهپایه تا ماهپایه و خورشیدپایه، و از خورشیدپایه تا آسمان كه روشنی بیكران است گَرودمان یا بهشت برین جای دارد (روایت، همانجا؛ بندهش، 130-131). روان پرهیزگار در بهشت از مواهبی چون شادی و خورشهای مینوی برخوردار میشود و روان بدکار نیز در دوزخ از ماران و دیگر جانوران موذی و برف و سرمای شدید و گرمای سوزان و بوی گند در عذاب خواهد بود ( ارداویرافنامه، 53 بب ؛ مینوی خرد، 20-21) و آنان را كه در همیستگاناند، جز سرما و گرما آفت دیگری نیست (همان، 12، 20-21). با این همه، بهویژه دربارۀ دوزخ تأکید شده است که ایزد مهر مراقب است تا دیوان، گنهکاران را بیش از آنچه باید، شکنجه نکنند و نیازارند و از سوی دیگر، این وضعیت همیشگی نخواهد بود و در پایان جهان، و به بیان دیگر در بازسازی جهان است كه داوری فرجامین صورت میگیرد و سرنوشت نهایی روان تعیین میشود (بویس، 51-52).
به هنگام داوری تنِ فرجامین، سوشیانس مردگان را برمیخیزاند. همه تنِ پسین مییابند كه تن جوان 15 ساله است. مردم به یكدیگر میرسند و نیز تن به روان میرسد و ایزد اَریَمَن فلز کوهها را به آتش میگدازد و چون رود بر زمین جاری میسازد. همۀ مردم را از آن فلز گداخته میگذرانند و پاک میکنند. این رود تنها برای بدكاران چون فلز گداخته و سوزان، ولی برای پرهیزگاران چنان است که در شیر گرم میروند. آنگاه سوشیانس مزد و پاداش همگان را چنانكه سزاوارند، میدهد. از این زمان، زمین بار دیگر بی فراز و نشیب و هامون میشود و مرگ و بیماری و هرگونه بدی از میان میرود. همه را زن و فرزند میدهند و هرکس همچون گیتی با زن همخوابی میکند، اما از ایشان فرزندی زاده نمیشود (بندهش، 147- 148؛ روایت، 63). چون فْرَشگَرد (اوستایی: فرشوكرتی) یا بازسازی جهان به انجام میرسد، هستی جاودانه آغاز میشود (نک : بندهش، 148؛ میرفخرایی، 133).آنگاه سوشیانس و یارانش، 5 یشت دیگر میكنند كه با هر یشت، زمین به آسمان نزدیكتر میشود و سرانجام، زمین و گرودمان (كه جایگاه اورمزد و امشاسپندان و ایزدان است) هر دو به ستارهپایه میرسند و در یك جای میمانند. پس از آن هیچ کاری نباید كرد. مردم به تن جاودانه و بدون پیری و تباهی، كارشان تنها دیدن اورمزد و نماز بردن به او ست و انجام هر آنچه خود خوشایندتر میدانند (روایت، 63-64).
آموزگار، ژاله، تاریخ اساطیری ایران، تهران، 1376 ش؛ همو و احمد تفضلی، اسطورۀ زندگی زردشت، تهران، 1372 ش؛ ابناثیر، الکامل، ترجمۀ حسین روحانی، تهران، 1370 ش؛ ابن بلخی، فارسنامه، به كوشش جلالالدین طهرانی، تهران، 1313 ش؛ ابوعلی مسکویه، احمد، تجارب الامم، ترجمۀ ابوالقاسم امامی، تهران، 1369 ش؛ ارداویرافنامه، به کوشش ف. ژینیو، ترجمۀ ژاله آموزگار، تهران، 1382 ش؛ بندهش، ترجمۀ مهرداد بهار، تهران، 1385 ش؛ بنونیست، امیل، دین ایرانی برپایۀ متنهای معتبر یونانی، ترجمۀ بهمن سركاراتی، تهران، 1386 ش؛ بویس، مری، زردشتیان، باورها و آداب دینی آنها، ترجمۀ عسكر بهرامی، تهران، 1381 ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، ترجمۀ اكبر داناسرشت، تهران، 1352 ش؛ پورداود، ابراهیم، تفسیر بر یشتها (هم (؛ تاوادیا، ج.، زبان و ادبیات پهلوی، ترجمۀ س. نجمآبادی، تهران، 1348 ش؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام، به كوشش ژاله آموزگار، تهران، 1376 ش؛ ثعالبی مرغنی، حسین، غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم، تهران،1342 ش / 1963 م؛ حمزۀ اصفهانی، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، به کوشش گوتوالد، برلین، 1340 ق؛ داستان جم (متن اوستا و زند)، به کوشش محمد مقدم و محمدصادق کیا، تهران، 1314 ش؛ راشدمحصل، محمدتقی، نجاتبخشی در ادیان، تهران، 1369 ش؛ روایـات داراب هرمزدیـار، بـه کـوشش رستم اونوالا، بمبئی، 1922 م؛ روایت پهلوی، ترجمۀ مهشید میرفخرایی، تهران، 1367 ش؛ زند بهمن یسن، ترجمه و تحقیق محمدتقی راشدمحصل، تهران، 1370 ش؛ فردوسی، شاهنامه، به کوشش برتلس و دیگران، مسکو، 1966-1967 م؛ كریستنسن، آ.، آفرینش زیانكار در روایات ایرانی، تـرجمۀ احمد طباطبایی، تبـریز، 1355 ش؛ همـو، كیـانیان، تـرجمۀ ذبیحالله صفـا، تهران، 1343 ش؛ گاتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، بمبئی، 1331 ش / 1952 م؛ گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به كوشش عبدالحی حبیبی، تهران، 1363 ش؛ مجمل التواریخ و القصص، به کوشش محمدتقی بهار، تهران، 1318 ش؛ مقدسی، مطهر، البدء و التاریخ، به کوشش کلمان هوار، پاریس، 1903 م؛ میرفخرایی، مهشید، یادداشت بر روایت پهلوی (هم )؛ مینوی خرد، ترجمۀ احمد تفضلی، تهران، 1364 ش؛ «هادخت نسک»، بررسی هادخت نسک از مهشید میرفخرایی، تهران، 1371 ش؛ یادگار زریران، ترجمۀ یحیى ماهیار نوابی، تهران، 1374 ش؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، تهران، 1377 ش؛ نیز:
Anthologie de Zādspram, ed. and tr. Ph. Gignoux and A. Tafazzoli, Paris, 1993; Avesta, ed. K. F. Geldner, Stuttgart, 1889-1896; Bartholomae, Ch., Altiranisches Wörterbuch, Strassburg, 1904; Boyce, M., A History of Zoroastrianism, Leiden, 1975; Cameron, G. G., History of Early Iran, New York, 1968; Christensen, A., L’Iran sous les Sassanides, Copenhagen, 1944; Dhala, M. N., History of Zoroastrianism, New York, 1938; Duchesne-Guillemin, J., Religion of Ancient Iran, tr. K. M. Jamasp Asa, Bombay , 1973 ; Gonda, J., Epithets in the Ŗgveda, The Hague, 1959; Gray, L. H., The Foundations of the Iranian Religions, Bombay, 1929; Griswold, H. D., The Religion of the Ŗigveda, Delhi, 1971; Hinells, J. R., Persian Mythology, London, 1973; Iranica ; Jackson, A. V., Zoroaster, New York, 1965; Justi, F., Iranisches Namenbuch, Marburg, 1963; Mallory, J. P., In Search of the Indo-Europeans, London, 1991; Nyberg, H. S., A Manual of Pahlavi, Wiesbaden, 1974; Shaked, Sh., «Some Notes on Ahreman, the Evil Spirit, and his Creation», From Zoroastrian Iran to Islam, Variorum, 1995; Zaehner, R. C., The Dawn and Twilight of Zoroastrianism, London, 1975.عسكر بهرامی (دانا)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید