ابراهیم ادهم
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
سه شنبه 12 آذر 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/238105/ابراهیم-ادهم
شنبه 11 اسفند 1403
چاپ شده
1
اِبْراهیمِ اَدْهَم، ابواسحاق ابراهیم بن ادهم بن منصور بن یزید بن جابر (یا عامر بن اسحاق) تمیمی عِجْلی، عارف و زاهد معروف سدۀ 2ق / 8 م. در تذکرهها پدر او را از ملوک خراسان گفتهاند و دربارۀ چگونگی پیوستن وی به طریق زهد و تجرد داستانهای مختلف نقل شده است. بنا بر یکی از این روایات ابراهیم در قصر شاهی بر تخت خفته بود. نیمهشب سقف خانه جنبید و آواز پای کسی که بر بام بود، شنیده شد. ابراهیم پرسید، کیست؟ جواب آمد که شتر گم کردهام و گمشدۀ خود را میجویم. ابراهیم گفت ای نادان شتر بر بام میجویی؟ پاسخ آمد: پس تو بر تخت زرین و در جامۀ اطلس چگونه خدای را میجویی؟ این سخن موجب دگرگونی درونی او شد و وی زندگانی زاهدانه پیش گرفت (عطار، 102-103؛ مولوی، 2(4) / 321-322، 327- 328). به روایت دیگر، ابراهیم ادهم روزی برای شکار بیرون رفته بود، در بیابان در پی صیدی اسب میتاخت. ناگهان آوازی به گوشش رسید که آیا تو را برای این کار آفریدهاند و آیا بدین کار مأمور شدهای؟ به اطراف خود نگریست و کسی را ندید. گمان برد که شیطان با او سخن گفته است. بر او نفرین فرستاد و در پی صید خود روان شد. بار دیگر همان آواز به گوشش رسید. باز بر شیطان نفرین فرستاد و همچنان اسب میتاخت تا بار سوم همان آواز را از کوهۀ زین اسب خود بشنید. این بار حال او دگرگون شد. عنان باز کشید و به سوی شهر روان شد. در راه بازگشت به شبانی از شبانان پدر خود رسید. اسب و سلاح و جامۀ خود را به او داد و پوستین و کلاه او را پوشید و روی از دنیا برتافت و به زهد و تجرد روی آورد (سُلمی، 14-15؛ ابونعیم، 7 / 368؛ ابنعساکر، 2 / 168؛ عطار، 103-104). در روایت دیگری آمده است که روزی ابراهیم ادهم در قصر خود نشسته بود و ارکان دولت نزد او ایستاده بودند. ناگاه مردی با هیبت از در درآمد و به سوی تخت ابراهیم پیش رفت. ابراهیم از او پرسید که کیستی و چه میخواهی؟ گفت آمدهام تا در این رباط فرود آیم. ابراهیم گفت این رباط نیست، سرای من است. مرد پرسید که این سرای پیش از تو از آنِ که بود؟ گفت از آنِ پدرم. پرسید پیش از او از آنِ که بود؟ گفت از آنِ فلان کس. پرسید پیش از او؟ گفت از آن پدر فلان کس. پرسید آنان همه کجا رفتند؟ گفت همه مردند و رفتند. پرسید: آیا چنین جایی که در آن میآیند و میروند، جز رباط است؟ مرد بیگانه پس از این سخن به شتاب از خانه بیرون رفت. ابراهیم در پی او دوید و از او پرسید تو کیستی؟ مرد گفت من خضرم و ناپدید شد (همو، 103). این واقعه موجب انقطاع او از دنیا گردید. دربارۀ ابتدای کار او داستانهای دیگری نیز نقل کردهاند که همگی حکایت از آن دارد که وی پیش از آنکه به طریق زهد و ریاضت درآید، از امیرزادگان بلخ بوده و پدر و یا جد مادریاش، طبق روایتی که به ابنبطوطه رسیده (ص 78- 79)، در آن ناحیه جاه و مقامی داشته است. ولی چنین به نظر میرسد که پدرش، ادهم اهل علم و محدث بوده، زیرا ابراهیم خود احادیثی از او نقل کرده است (نک : صفدی، 5 / 318؛ مزی، 2 / 27؛ ابنشاکر، 1 / 13؛ سلمی، 13؛ ابنکثیر، 10 / 135؛ ابنعساکر، 2 / 167). برخی از مستشرقان داستان آغاز کار او را متأثر از داستان زندگی بودا دانستهاند (ماسینیون، 81) که سلطنت و لذات دنیایی را ترک کرد و به تجرد و زندگی زاهدانه روی آورد. اگرچه اینگونه مشابهتها لزوماً و همیشه برخاسته از تأثیر و تأثر نیست و میتواند «مشابهت نوعی» باشد، چنانکه داستانهایی از اینگونه دربارۀ ابوالفوارس شاه بن شجاع کرمانی (صوفی سدۀ 3ق / 9م) و برخی از ملوک دیگر نیز گفته شده است (ابنقدامه، 30-56، 131-191؛ یافعی، 189، 225-233؛ ابن عساکر، همانجا؛ پند پیران، 57-61)، اما در این مورد خاص احتمال اینکه روایات بودایی با داستان ابراهیم ادهم درآمیخته باشد، بیوجه نیست، زیرا بلخ در آن روزگار یکی از مراکز مهم تعلیمات و تبلیغات بودایی بوده و سرگذشت بودا، چنانکه از روایات سغدی، ترکی، فارسی و عربی داستان بلوهر و بوداسف بر میآید، در شرق ایران و در میان بوداییان، مانویان و مسلمانان آن نواحی شهرت تمام داشته است. آنچه مؤید این احتمال است و تاکنون بدان توجه نشده، یکی داستان ملاقات ابراهیم با پسر خود در مکه است که عطار (ص 108- 109) و دیگران آن را نقل کردهاند و آن نیز به داستان ملاقات بودا با پسرش راهولا بیشباهت نیست؛ دیگری گفتوگوی او با ابلیس است (همو، 122) که روبهرو شدن بودا را با مارا به یاد میآورد.نسبنـامـۀ او در بیشتـر تـذکرههـا و منـابـع تـاریخـی (نک : ابنعساکر، 167؛ ابن خلکان، 1 / 31؛ ابنکثیر، 10 / 135) به صورتی است که در آغاز این گفتار نقل شد (با تفاوتهای اندکی در نقل و کتابت) و غالباً او را از اعراب دانستهاند، ولی این احتمال نیز هست که اجداد وی از موالی و از منسوبان بکربن وائل بودهاند (ابنحبان، 183؛ ابوالفدا، 2 / 9؛ ابناثیر، 6 / 56). ابویوسف یعقوب بسوی در المعرفة و التاریخ (2 / 455) گفته است که وی از اعرابی بوده که به خراسان نزد لیث (ظاهراً لیث بن نصر سیار) رفته و در آنجا اقامت گزیده است. البته این خبر را سند دیگری تأیید نمیکند و بعید نیست که در نقل روایت خلط و اشتباهی روی داده باشد. ولادت او در بلخ بوده است (ابناثیر، ابوالفدا، ابنحبان، همانجاها)، ولی بعضی از مورخان نوشتهاند که هنگامی که پدر و مادرش به حج رفته بودند، ابراهیم در مکه تولد یافت (ابونعیم، 7 / 371؛ مزی، 2 / 30؛ ذهبی، سیر ... ، 7 / 388؛ ابنملقن، 5). دربارۀ سبب خروج او از بلخ نیز روایات مختلف است. بیشتر مورخان و تذکرهنویسان نوشتهاند که وی در پی دگرگونی روحی و ترک اغراض دنیوی به عراق عرب و شام رفت تا زندگانی زاهدانه درپیشگیرد و رزق حلال از دسترنج خویش حاصل کند، ولی طبق روایتی که ابنعساکر نقل کرده است (2 / 168) وی از ترس ابومسلم از خراسان گریخت و به نواحی مرزی شام و روم (ثغور) رفت (نک : ذهبی، همانجا؛ مزی، 2 / 29؛ ماسینیون، 235-236). به روایت دیگری که ابونعیم اصفهانی آورده، عبدالله بن مبارک گفته است که من و ابراهیم ادهم و گروهی دیگر در طلب علم از خراسان بیرون شدیم (7 / 369). ابراهیم پس از خروج از بلخ به عراق عرب و از آنجا به حجاز و شام رفت و سالیان دراز در شهرهای آن نواحی به سیر آفاق و تزکیۀ نفس مشغول بود و طبق روایات در جنگهای مسلمانان با روم نیز شرکت میجست، چنانکه گفتهاند که حتى در وقت مرگ خواسته بود که تیر و کمانش را به دستش بدهند (ابنعساکر، 2 / 199؛ ابنشاکر، 1 / 13).به گفتۀ فریدالدین عطار، ابراهیم ادهم پس از ترک بلخ به نیشابور رفت و در آنجا در غاری مسکن گزید و مدت 9 سال در آن غار به عبادت و ریاضت مشغول شد، ولی هنگامی که مردمان از احوال او باخبر شدند، آن محل را ترک کرد و روی به مکه نهاد (ص 104-105)، این روایت پیش از عطار هم در خراسان معروف بوده و محمد بن منور در اسرار التوحید از رفتن ابوسعید ابوالخیر به آن ناحیه (که آن را «زندرزن» میگوید)، برای زیارت غار و صومعۀ ابراهیم ادهم، و همراه شدن ابوعلیسینا با ابوسعید سخن گفته است (4 / 194-195). سکنا گزیدن زاهدان و عابدان در غارها امری معمول بوده است و در کتابهای دیگر نیز اشارات بسیار بدان دیده میشود. به گفتۀ کلابادی در کتاب التعرف، این گروه از زاهدان را «شکفتیّه»، یعنی ساکنان شکفتها و غارها، مینامیدهاند (ص 21) و بعید نیست که ابراهیم ادهم پیش از رفتن به عراق و حجاز و شام چندی در این محل انزوا و تجرد اختیارکرده باشد.ابراهیم ادهم در مکه با سفیان ثوری و فضیل بن عیاض و ابویوسف غسولی صحبت داشت (سلمی، 13؛ خواجه عبدالله، 68؛ ابنملقن، 6) و گفتهاند که وی شاگرد ابوحنیفه بود (هجویری، 113، 128). ابوحنیفه در حق او میگفت که «او به خدمت خداوند مشغول شد و ما به خدمت تنهای خود» (همو، 51؛ عطار، 102). بنا بر گفتۀ اکثر مورخان وی در جنگ با رومیان بیمار شد و درگذشت.وفات او را ابنعساکر (2 / 196) از قول محمد بن اسماعیل بخاری، 161ق / 778م گفته است و ابنحبان (ص 183)، سمعانی (2 / 305)، ذهبی ( العبر، 1 / 183)، ابنملقن (ص 6)، ابن اثیر (6 / 56) و ابنشاکر (1 / 14) نیز همین سال را ذکر کردهاند، ولی ابوالفدا (2 / 9)، مزی (2 / 37)، ابنکثیر (10 / 135)، ابن عماد (1 / 255) و ابنحجر (1 / 102) مرگ او را در 162ق / 779م دانستهاند. ابنعساکر نیز (همانجا) سال اخیر را درست دانسته است. سال 140ق که ابنخلکان (1 / 32) ذکر کرده و سالهای 163 و 166ق که کسان دیگر گفتهاند (مزی، 2 / 37؛ ابنعساکر، همانجا؛ خواجه عبدالله، 68)، با ضبط اکثر تواریخ مغایر است. مدفن او را بعضی از مورخان به قول محمد بن اسماعیل بخاری در سوقین از قلعههای روم دانسته (ابن عساکر، همانجا؛ یاقوت، 3 / 285؛ مزی، 2 / 36-37)، و بعضی دیگر (ابونعیم، 8 / 9؛ ابنخلکان، 1 / 32؛ ابنملقن، 6؛ ابنجوزی، 4 / 131) در شهر صور گفتهاند. در برخی از منابع آمده است که وی «برساحل دریا» دفن شد، بیآنکه ذکری از نام محل دفن او آمده باشد، و از قول ابوسعید بن یونس گفتهاند که ابراهیم ادهم برای زیارت رِشدین بن سعد (از تابعین) به مصر رفت و در آنجا در 162ق درگذشت (مزی، 2 / 37؛ ابنعساکر، 2 / 196؛ ابنحجر، 1 / 103). این نظر اخیر را میتوان با گفتۀ محمد بن کناسه (شاعر عصر عباسی) خواهرزادۀ ابراهیم ادهم مربوط دانست که در قصیدهای در مدح خال خود (ابوالفرج، 11 / 113) به «جَدَث الغربی» یعنی گورستان ناحیۀ «غربی»، که در شمال مصر و غرب دلتای رود نیل واقع است، اشاره میکند. در سدۀ 7 و 8 ق / 13 و 14م مردمان شام و فلسطین مقبرۀ ابراهیم ادهم را در شهر جبله میدانستند و ابن بطوطه آرامگاه او را در این شهر و نیز عبادتگاه وی را در جبل لبنان زیارت کرده است (ص 78، 83، 283). پیش از ابنبطوطه، ابوالحسن هروی در کتاب الاشارات الى معرفة الزیارات قبر او را در جبله بر ساحل دریا گفته (ص 23) و در جای دیگر از همین کتاب، به قریۀ کَفَر بَریک که تربت لوط را نیز در آن میدانستند، اشاره کرده، ولی گفته است که درست همان جبله است (ص 29). به گفتۀ ابنبطوطه (ص 382) در شهر بلخ تا زمان او خانۀ ابراهیم ادهم را مردمان میشناختهاند و او خود به زیارت آن رفته است. این اختلافات ظاهراً از همان اوایل پیدا شده و موجب گردیده است که ابنجوزی به وجود دو ابراهیم ادهم قائل شود (نک : ابنحجر، 1 / 103)، و در زمان فریدالدین عطار به نوعی بوده است که وی میگوید: «نقل است که چون عمرش به آخر رسید، ناپیدا شد، چنانکه به تعیین، خاک او پیدا نیست. بعضی گویند در بغداد است و بعضی گویند در شام است، و بعضی گویند آنجا ست که شهرستان لوط پیغمبر(ع) به زمین فرو رفته است و او در آنجا گریخته است از خلق و هم آنجا وفات کرده است» (ص 127).ابراهیم ادهم را در شمار محدثان نیز آوردهاند (بخاری، 1(1) / 273؛ ابن ابی حاتم، 1(1) / 87؛ ذهبی، العبر، 1 / 183؛ ابنحجر، 1 / 102؛ مزی، 2 / 27- 28) و ابونعیم (8 / 51- 58) و راویان حدیث احادیثی از او نقل کردهاند (سلمی، 14؛ مزی، 2 / 38- 39؛ ابنکثیر، 10 / 135، 145؛ ابن عساکر، 2 / 167- 168) و نسخهای نیز از کتابی به نام جزء فیه مسند احادیث ابراهیم بن ادهم الزاهد در دارالکتب قاهره موجود است (GAS, I / 215)، ولی ظاهراً در اواخر عمر نقل و روایت حدیث را رها کرد. از قول او آوردهاند که گفت: 3 چیز مرا از این کار باز داشت، یکی شکر نعمت، دیگر استغفار از معصیت، سه دیگر آماده شدن برای مرگ (ابنکثیر، 10 / 137). در برخی از منابع متأخر شیعی آمده است که ابراهیم ادهم در مکه به خدمت امام محمد باقر(ع) رسید و از برکات و انفاس او بهرهگرفت (شوشتری، 2 / 24) و طبق روایاتی که نقل کردهاند وی در کوفه، هنگامی که امام صادق(ع) از آن شهر رهسپار مدینه بود، همراه با جمعی از علما به مشایعت آن حضرت رفت (ابنفهد، 70؛ خوانساری، 1 / 145). ولادت ابراهیم ادهم را در حدود سال 100ق / 718م نوشتهاند (ذهبی، سیر، 7 / 387- 388). خروج او از بلخ طبق اغلب روایات در روزگار جوانی بوده است و اگر گریختن او از پیش ابومسلم، چنانکه پیشتر اشاره شد، درست باشد، باید گفت که در حدود سال 130 تا 132ق از بلخ بیرون رفته است. بههرحال ارتباط او با امام باقر(ع) که در 114ق / 732م وفات یافته، دور از احتمال است، هرچند که نام او را در شمار راویان حدیث از آن حضرت آوردهاند (مزی، 2 / 27؛ ابنشاکر، 1 / 13؛ صفدی، 5 / 318). با اینهمه، دور نیست که با امام صادق(ع) ملاقات کرده باشد. بودن او در کوفه، مکه و مدینه، در زمان حیات امام صادق (د 148ق / 765م) و مشابهت برخی از سخنان او با اقوالی که از آن حضرت نقل شده (ابونعیم، 8 / 11؛ شیبی، 1 / 205، 208)، انتساب او به قبیلۀ بنیعجل که به دوستی اهل بیت شهرت داشتند و نیز انتساب او به قبیلۀ بکر بن وائل که گروهی از آنان پیروان علی(ع) بودند (ابراهیم، 1 / 338)، میتواند از نوعی ارتباط یا ارادت او به خاندان نبوت حکایت کند، ولی هیچیک از این اشارات دلیل بر تشیع ابراهیم ادهم نیست و در کتابهایی که قدما در رجال نوشتهاند، نام او در شمار پیروان ائمۀ اطهار نیامده است.شخصیت ابراهیم ادهم و احوال و اقوال او در تاریخ تصوف اسلامی و در نخستین مراحل شکلگیری آن تأثیر و اهمیت بسیار داشته است. ابهامات و آشفتگیهایی که در شرح احوال و ذکر وقایع زندگانی او دیده میشود، و نیز افسانههایی که دربارۀ او ساخته شده، همگی برخاسته از شهرت وی و دلیل بر تأثیری است که شخصیت و اقوال و رفتار او در افکار و اذهان مردم بر جای گذارده است. سلسلۀ چشتیه شجرۀ طریقت خود را از طریق شیخ ابواسحاق چشتی (معروف به شامی) به سلسلۀ ادهمیه و ابراهیم ادهم میرسانند (آریا، 69، 74-77) و سلاطین فاروقیۀ دکن با جعل نسبنامهای نسل خود را از طریق او (؟!) به عمر بن خطاب میپیوستند (فرشته، 2 / 277).
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید