آرایش
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 7 بهمن 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/237993/آرایش
چهارشنبه 15 اسفند 1403
چاپ شده
1
مراسم حنابندان از دیگر مراسم جشن عقد و عروسی در ایران است که از دیرباز در بیشتر جامعههای شهری و روستایی ایران برگزار میشود. یک شب پیش از برپایی جشن عقد و عروسی، خانوادۀ داماد سینی یا مجمعههای کوچک و بزرگی از حنا را که روی آن را با شکلهای مختلف آراسته و شمعهایی در میان آن نهاده بودند، به خانۀ عروس میبردند. میهمانان فراوانی از هر دو خانواده دعوت میشدند و به رقص و پایکوبی میپرداختند. در تهران قدیم مراسم شب حنابندان بسیار با شکوه برگزار میشد. خانوادۀ داماد 7 تا 40 جام برنجین یا نقرهای را از حنای خیس و خمیرکرده، پر میکردند و روی حناها سکههای طلا یا نقره مینهادند، و در خوانچههای متعددی قرار میدادند، و دور تا دور آن را شمعهای رنگارنگ روشن میکردند. خوانچهها را روی سر میگذاشتند و به خانۀ عروس میفرستادند. پس از آمدن همۀ میهمانها سرانگشتان عروس را حنا میبستند که به آن حنای سرانگشتی یا سر فندقی میگفتند. کف پا و دستهای عروس را حنانگار میکردند؛ یعنی با حنا شکلهای گل و بوته، پرنده و پروانه بر کف دست و پا نقش و نگار میکردند. گاه یک بیت شعر بر کف پای عروس نقش میکردند. در شب حنابندان دستههای مطرب مینواختند و دختران و پسران جوان با خواندن ترانه و تصنیفهای مختلف رقص و پایکوبی میکردند. همچنین در تهران رسم بود که در شب حنابندان با شیرینپلو و مرغ و خروس شکمپر یا آشرشته از میهمانان پذیرایی کنند. فردای روز حنابندان عروس به همراه زنان خانوادۀ داماد به گرمابه برده میشد و پس از شست و شو، مشاطه به آرایش مو و سر و صورت عروس میپرداخت (کتیرایی، 173-175؛ شهری، 3 / 76-77). در تهران بر سر و روی عروس زیورهای متعددی میآویختند. کتیرایی به زر و زیور عروسهای تهران قدیم اشاره کرده و بیش از 16 آرایۀ ویژۀ زینت کردن عروس مانند تیته، جقه، عقدرو، فندک، طوق طلا، مادام و جز آنها را نام برده است (ص 177- 178). در برخی از شهرهای ایران مراسم شب حنابندان عروس و داماد در خانۀ عروس برپا میشد، اما در تهران و برخی از شهرهای دیگر عروس و داماد را جداگانه حنا میبستند. مثلاً در خراسان صبح روز عروسی زنـان حمام عمومی را قرق میکردند و عروس و زنان خانوادۀ داماد برای حنابندان به حمام میرفتند. همزمان نیز ساقدوشهای داماد او را برای حنا بستن به حمام میبردند (شکورزاده، 183-189). دامادهای تهرانی نیز صبح روز عروسی به گرمابه میرفتند و پس از شست و شو، دلاک و حمامی دستهای داماد را تا آرنج، و پاهایش را تا زانو حنا میبست. گاه ریش داماد را نیز حنایی میکردند. بستگان داماد او را پس از آراستگی کامل از گرمابه بیرون میآوردند و با نوای ساز و دهل و رقص و پایکوبی به خانه برمیگرداندند (کتیرایی، 176-177؛ بـرای چگونگی اجـرای مراسم حنابنـدان در شهرها و روستاهای دیگر، نک : رسولی، 329-330؛ پاینده، 73-74؛ احمدپناهی، 244-245؛ شکورزاده، همانجا). مراسم حنابندان امروزه نیز در بسیاری از شهرها و روستاهای مناطق مختلف ایران برگزار میشود.
از دیرباز مردم تمدنهای مختلف برای آراستن اندام، چهره و موی، موادی برگرفته از دانۀ ریشه، برگ، ساقه، عصاره و صمغ گیاهان مختلف، سنگهای معدنی، فلزات، چربیهای حیوانی و جز آنها را بهکار میبردند. اگرچه در دوران توسعۀ صنایع بشری و عصر جدید مواد آرایشی را از عناصر شیمیایی ساختند، اما پس از چندی مضرات استفاده از چنین موادی آشکار شد و بار دیگر به کاربرد عناصر طبیعی در ساخت مواد آرایشی روی آوردند. امروزه از فراوردههای آرایشیِ آن دسته از شرکتها و لابراتوارهایی استقبال میشود که ادعا میکنند پایه و اساس مواد آرایشی آنها از طبیعت گرفته شده است. ایرانیان نیز مانند دیگر مردم تمدنهای کهن جهان، برای آراستن تن و جسم خود با بهرهگیری از طبیعت اطرافشان فراوردههایی برای آراستن اندام و سر و مویشان میساختند. در این بخش از مقاله به برخی از مواد آرایشی و ابزارهای بهکارگیری آن درگذشته اشاره میشود:
(حِنا، حِنّا): حنا یکی از کهنترین موادی است که بشر برای نقاشی، رنگرزی و آرایش از آن بهره گرفته است. پیشینۀ تاریخی استفاده از حنا به دورۀ دوم عصر حجر یا هزارۀ 7قم میرسد (برای اطلاعات بیشتر، نک : ه د، نیز دبا، ذیل واژه). بهکارگیری حنا برای مصارف گوناگون ازجمله آرایش بدن و موی در میان ایرانیان پیشینۀ کهنی دارد. فرهنگهای فارسی حنا را چنین معنا کردهاند: درختی با گلهای سفید که برگهای آن را خشک میکنند و نرم میسایند و گَرد میکنند و زنان و مردان گَردِ آن را با آب میآمیزند و خمیر میکنند و بر دست و پا و سر و ریش خود میبندند (نفیسی، نیز داعیالاسلام، ذیل واژه).گاه بهجز رنگین کردن موی و دست و پا یا سر انگشتان، زنان با حنا نقش و نگارهایی بر دست و پا میبستند که به آن نگار میگفتند. در برهان قاطع نگار بهمعنای نقشی که از حنا بر دست و پای محبوب کنند، آمده است. چون در برخی از کتابهای حدیثی نیز روایتهایی از پیامبر(ص) مبنی بر پاکیزگی و آراستگی تن و جسم، و حنا بستن دست و پا و سر و ریش آمده، استعمال حنا در میان مسلمانان و ایرانیان کاربرد عامتری پیدا کرده است. بنا به روایات مختلف، پیامبر اسلام(ص) 4 چیز را از سنتهای پیامبران دانسته است (اربعُ من سنن المرسلین): العطر و النساء و مسواک و حِنا (مجلسی، 76 / 142). از اینرو حنا بستن و رنگین کردن تن و موی بهعنوان رسمی کهن که پیشوایان اسلام نیـز آن را تأیید کردهاند، نقشی آیینی ـ مذهبی در جامعۀ ایران پیدا کرد. مردان و زنان ایرانی در هنگام جشنها و آیینهای شادمانیِ قومی ـ مذهبی، خود را میآراستند و موی و دست و پای خود را حنا میبستند. حنا بستن پیش از وصال معشوق بهعنوان یک نماد و استعاره نیز در فرهنگ ایرانیان کاربرد دارد. بهعنوان بارزترین مثال میتوان به حنا بستن مردان رزمنده پیش از شروع عملیات در جنگ ایران و عراق اشاره کرد. آنها چون احتمال شهادت و پیوستن به لقاءالله میدادند، از هر جهت خود را میآراستند و حنابسته به جنگ میپرداختند. خانوادههای ایرانی نیز بهجز مایحتاج رزمندگان کیسههای فراوان حنا به جبهه میفرستادند.در متون ادب فارسی، شعرا و ادبای بسیاری به حنا بستن و آراستن دست و پنجه با حنا اشاره کردهاند. گاه دست و پای حنا بسته و نگارین معشوق، دستمایۀ خیالپردازی شاعران شده و ابیات فراوانی در ادبیات فارسی دراینباره سروده شده است (برای نمونه، نک : رودکی، 98؛ منوچهری، 6، 158، 210؛ خاقانی، 156؛ سعدی، 423، 429، 593؛ نظامی، 426).
(وَسِمه): وسمه یا حنای مجنون گیاهی است از تیرۀ صلیبیان که برگی شبیه برگ گیاه مورد دارد. نامهای مختلفی برای وسمه آوردهاند، ازجمله: کتم، خطر، رنگ، بشکول، ورقنیل، عظلم و جز آنها ( لغتنامه، ذیل واژه). گیاه وسمه در مناطقی از شمال افریقا، اروپای جنوبی و مرکزی، آسیای غربی و ایران میروید. برگها یا میوۀ این گیاه دارای مادۀ رنگینی است که آن را پس از خشک شدن میساییدند و گرد آن را در وسمهجوش میجوشاندند. محلول غلیظ و سیاه به دست آمده را برای سیاه و پرپشت کردن ابروی زنان و سر و ریش مردان بهکار میبردند. وسمهجوش کاسه یا پیالهای مسین یا نقرهای دستهدار بود که لبههای کنگرهدار داشت و شکلها و تزییناتی بر آن حک شده بود. هر وسمهجوش صافی، منقل و یک قاشقک مخصوص داشت. وسمه را در وسمهجوش میریختند، روی منقل میگذاردند و به جوش میآوردند و با قاشقک هم میزدند. سپس مادۀ غلیظ سیاه رنگ را از صافی میگذراندند و بر ابروان میکشیدند (سمسار، 36، 44، نیز تصویرهای 21، 22، 23).زنان در تهران قدیم برای آنکه وسمه بهتر رنگ بدهد و ابرو را سیاهتر و درخشانتر کند، داخل صابون مخصوص «برگردان» را خالی میکردند و جوشاندۀ وسمه را در آن میریختند و با میل وسمهکشی یا دستۀ قاشقک وسمه بر ابرو میکشیدند (شهری، 4 / 311-312). در سروستان برای قوام آمدن وسمه به آن بهدانه میافزودند (همایونی، 454). وسمهکشیدن و هلالی و کمانی کردن ابروان با وسمه، و تشبیه آن به رنگین کمان، تیغ و هلال ماه و جز آنها در اشعار شاعران بزرگ پارسیگو آمده است. برخی از ابیات غزلهای شاعران این معنا و تشبیهات را دربر دارد (برای نمونه، نک : ظهیر، 264؛ سعدی، 439، 571؛ حافظ، غزل 23).
یا کُحل: این ماده بیش از آنکه برای خودآرایی به کار رود، در فرهنگ مردم ایران و بسیاری جامعههای دیگر بهعنوان دارویی مؤثر برای تقویت سوی (روشنی) چشمان شناخته میشد. در فرهنگهای فارسی سرمه چنین معنا شده است: داروی سیاه و چرب که در چشم کشند (برهان، ذیل واژه). همچنین داعیالاسلام به واژۀ سنسکریتِ سورمی به معنای روشنی اشاره کرده، و آورده است که چون سرمـه موجب روشنی چشمان میشود، واژۀ سرمۀ فارسی از سورمی سنسکریت گرفته شده است (3 / 367). برخی سرمه را خاکۀ سرب یا سودۀ سنگ سیاه براقی دانستهاند (زنان و دختران شوهر نکرده که به آداب و سنتهای پیشین پایبند بودند، تا هنگام رفتن به خانۀ بخت و برگزاری مراسم عقد و جشن عروسی خود را نمیآراستند.، ذیل واژه). بهترین سرمه در صفاهان (اصفهان) به دست میآمد (خاقانی، 354؛ صائب، 713؛ آنندراج، همانجا).گرد سرمه را در ظرفهای فلزی و چوبی موسوم به سرمهدان میریختند. سرمهدانهای فلزی معمولاً پایهدار بودند و صنعتگران آنها را از جنس مس، نقره یا برنج میساختند و روی آنها شکلهای زیبایی قلمزنی میکردند. گاه داخل کدوی کوچکی را خالی و روی آن نقوش زیبایی حک میکردند و بهعنوان سرمهدان بهکار میبردند (سمسار، 41-42، نیز تصویرهای 7، 8، 9). درگذشته سرمهدانهای دیگری نیز از جنس پارچه میساختند. معمولاً پارچههای مخمل یا ترمه را بهصورت کیف یا کیسهای کوچک میدوختند و روی آن سوزندوزی، ملیلهدوزی، مرواریددوزی، منجوقدوزی و جز آنها میکردند. گاه روکشی نقره یا طلا با نقوش زیبا از گُل و مرغ بر آن میساختند (برای تصاویر سرمهدانهای پارچهای، نک : همو، 39-41). میل سرمه نیز ابزاری بود که آن را در سرمهدان میکردند و به چشم میکشیدند و لبههای درونی پلک و پشت پلک و مژگان را با آن سیاه میکردند. میل سرمه را معمولاً از عاج، فلز یا چوب میساختند و سر آن را مرصع و به شکلهای طاووس و یا ترنج تزیین میکردند (همو، 43).در بسیاری از احادیث منسوب به پیامبر (ص) و ائمۀ اطهار (ع) سرمه بر چشم کشیدن مستحب، و به مسلمانان توصیه شده است (مجلسی، 76 / 142)؛ از اینرو معمولاً زنان و مردان جامعههای مختلف ایرانی بهجز آرایش، برای تقویت روشنایی چشمانشان و نیز اقدام به کار خیر و مستحب در هر سن و سالی از سرمه استفاده میکردند. در گذشته در برخی از شهرها و روستاهای ایران رسم بود که به چشمان نوزادان نیز سرمه بکشند. واژۀ سرمه و ترکیبهای آن مانند گرد سرمه، خاک سرمه، سرمهسا، سرمۀ سلیمانی، سرمۀ خفا، سرمۀ مکی، سرمهدان، چشمِ سرمه کشیده و جز آنها در ادبیات فارسی بارها به کار رفته است (برای نمونـه، نک : ظهیر، 235، 264؛ صائب، 171، 273؛ سعدی، 439، 552، 571؛ انوری، 225، 326؛ مسعودسعد، 134، 612؛ دهلوی، 558).
یا سفیدی: گرد سفیدی است که از فلز روی بهدست میآمد و زنان به جای پودرهای امروزی، برای سفید کردن چهره و پوشاندن ناهمواریهای صورت بر روی میمالیدند. گاه سفیداب را از قلع و سرب نیز بهدست میآوردند (هدایت، ذیل واژه). بهترین سفیدابها را در تبریز و اطراف آن میساختند (شهری، 4 / 312). زنان دورۀ قاجار سفیداب را برای پروردهشدن در کاغذی میپیچیدند و جلو راه زیر فرش قرار میدادند. پس از اینکه سفیداب پرورده میشد، با پنبه یا سرانگشتان به همه جای صورت میمالیدند (همانجا). گرد سفیداب را در قوطی یا جعبههای فلزی مخصوصی که روی آن نقوش زیبایی کندهکاری شده، و به «پودردان» معروف بود، نگه میداشتند (سمسار، 47؛ برای سفیـداب بـر روی مالیـدن در شعـر و ادب فـارسی، نک : سلمان ساوجی، 44؛ خاقانی، 911).
یا سرخی (گلگونه، غازه): گرد سرخی است که زنان برای خوش رنگ ساختن چهره روی سفیداب بر گونه، چانه و لبها میمالیدند. درگذشته سرخاب را بهصورت صابونهای خشک نیز میساختند. زنان برای ساختن چهرهای طبیعی و خوش آب و رنگ با مهارت خاصی سرخاب بر رو میمالیدند (دروویل، 59؛ شهری، 4 / 312-313؛ نیز نک : سمسار، 40؛ برای سرخاب، گلگونه و غازه در اشعار فارسی، نک : خاقانی، 249؛ سلمانساوجی، همانجا).
خردههای ریز طلا یا زرورق را که زنان بر روی و موی پاشند، زرک میگفتند ( آنندراج، نیز برهان، ذیل واژه). گاه زرک را بهصورت پولکهای خال مانند به پیشانی، پشت پلکها، روی گونهها و چانه میچسباندند. چون زرک درگذشته از ورقهای طلای خالص ساخته میشد، فقط زنان اشرافی و ثروتمند میتوانستند از آن استفاده کنند. بنابر شواهدی برخی محققان استفاده از زرک را در سرزمین ایران حتى در قرن نخست پیش از میلاد هم رایج دانستهاند (سودآور، شم 4، ص 98).
(خال عارضی): یکی دیگر از ملاکهای صورت زیبا درگذشته داشتن خال بر صورت، بالای ابروان یا میان آنها، کنج لب، چانه یا روی گونه بود. از اینرو، زنان ایرانی از دیرباز بهجز خالهای طبیعی که بر چهره و گردن داشتند، با سرمه و وسمه خالهایی بر صورت مینهادند (برهان، آنندراج، ذیل واژه؛ برای نحوۀ خال نهادن بر چهره توسط زنان دورۀ قاجاریه، نک : آلمانی، 284؛ ویلز، 365-366). گاه در داخل گرد سرمه یا وسمه عنبر و مُشک خوشبو میریختند. از اینرو خالی که بر چهره مینشاندند، خوشبو و به اصطلاح عنبرین بود. زنان دورۀ قاجاریه میان ابروان وسمه کشیدۀ خود خالی به شکل ستاره یا 3 خال کوچک مینشاندند. گاه خال طبیعی چهرۀ خود را ــ که به آن خال هاشمی میگفتند ــ پُر رنگ میکردند (ذکاء، لباس ... ، 33). خال نهادن بر روی و تشبیه آن به دانۀ دام صیاد، مهرۀ مار، اسفنددانه و جز آنها و ترکیباتی که با آن میساختند، مانند خال عنبرین، خال مشکین، خال هندو، دانۀ خال، خال دلربا و جز آن در شعر و ادب فارسی آمده است (بهعنوان نمونه، برای خال و ترکیبات آن، نک : رودکی، 99؛ منوچهری، 114، 125؛ نظامی، 418؛ صائب، 278؛ سعدی، 497، 547؛ جامی، 2 / 599).
ترکیبی از انواع عطرها و بوهای خوش مانند عنبر، مشک، روغنبان، عرقهای خوشبو، عود، صندل و گلاب را که مردان و زنان با آن موهای سر و ریش خود را خوشبو میساختند، غالیه میگفتند. غالبه بهجز مصرف آرایشی، برای درمان برخی بیماریها نیز بهکار میرفت ( لغتنامه، ذیل واژه؛ نیز نک : انصاری، 68-69). گاه غالیه را بهصورت گویچهای جامد در میآوردند و هنگام بافتن گیسوان میان آن جای میدادند. از اینرو گیسوان همواره خوشبو و عطرآگین بود (همو، 18). در بیشتر مضامین تخیلی ـ تغزلی اشعار کهن فارسی رایحۀ خوش گیسوان غالیهسا و استعارههای مربوط به آن دیده میشود (برای نمونۀ غالیه و ترکیبهای آن، نک : خاقانی، 26؛ سوزنی، 3، 317؛ سعدی، 576، 590؛ حافظ، غزل 23؛ منوچهری، 114). غالیه را در ظرفی به نام غالیهدان نگه میداشتند. از دیگر عطر ابزارهای مربوط به غالیه، میتوان به «غالیه اندایه» نیز اشاره کرد که ابزار ویژۀ مالیدن غالیه بر موی سر یا ریش یا صورت و دیگر جاهای بدن بود ( لغتنامه، ذیل واژه؛ نیز نک : انصاری، 205).
آلمانی، هانری رنه د. ، از خراسان تا بختیاری (سفرنامه)، ترجمۀ علیمحمد فرهوشی، تهران، 1335ش؛ آنندراج، محمدپادشاه، بهکوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1335ش؛ ابناسفندیار، محمد، تاریخ طبرستان، بهکوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1320ش؛ ابنبطوطه، رحلة، بیروت، 1379ق / 1960م؛ احمدپناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، 1374ش؛ ارجانی، فرامرز، سمک عیار، بهکوشش پرویز خانلری، تهران، 1356ش؛ الئاریوس، آدام، سفرنامه (بخش ایران)، ترجمۀ احمد بهپور، تهران، 1363ش؛ انصاری، شهره، تاریخ عطر در ایران، بهکوشش شبنم مجیدی، تهران، 1381ش؛ انوری، محمد، دیوان، بهکوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1364ش؛ اورسل، ارنست، سفرنامه، ترجمۀ علیاصغر سعیدی، تهران، 1353ش؛ ایازی، برهان، آیینۀ سنندج، تهران، 1371ش؛ بـرهان قـاطع، محمدحسین بـن خلـف تبـریزی، بـه کوشش محمد معین، تهران، 1357ش؛ بیانی، شیرین، زن در ایران عصر مغول، تهران، 1352ش؛ پاتینجر، هنری، مسافرت سند و بلوچستان، لندن، 1816م؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1346ش؛ پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه ( ایران و ایرانیان)، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1361ش؛ تاجالسلطنه، خاطرات، بهکوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان، تهران، 1362ش؛ جامی، عبدالرحمان، دیوان، بهکوشش اعلاخان افصحزاد، تهران، 1378ش؛ حافظ، دیوان، بهکوشش پرویز خانلری، تهران، 1362ش؛ حرعاملی، محمد، وسائل الشیعة، بهکوشش عبدالرحیم ربانی شیرازی، بیروت، 1391ق؛ خاقانی شروانی، دیوان، بهکوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، 1357ش؛ داعیالاسلام، محمدعلی، فرهنگ نظام، حیدرآباددکن، 1305ش؛ دبا؛ دروویل، گاسپار، سفرنامه، ترجمۀ جواد محیی، تهران، 1348ش؛ دهلوی، امیرخسرو، دیوان، بهکوشش م. درویش، تهران، 1380ش؛ دیولافوا، ژان، سفرنامه، ترجمه فرهوشی، تهران، 1361ش؛ ذکاء، یحیى، «داستان پوشاک زن در ایران»، نگارزن (هم )؛ همو، لباس زنان ایران، تهران، 1336ش؛ راوندی، مرتضى، تاریخ اجتماعی ایران، تهران، 1357ش؛ رایس، کلارا کولیور، زنان ایرانی و راه و رسم زندگی آنان، ترجمۀ اسدالله آزاد، تهران، 1383ش؛ رجبی، پرویز، «لباس و آرایش ایرانیان در سدۀ دوازدهم هجری»، هنر و مردم، تهران، 1350ش، دورۀ جدید، شم 105؛ رسولی، غلامحسن، پژوهشی در فرهنگ مردم پیر سواران، تهران، 1378ش؛ رودکی، دیوان، بهکوشش جهانگیر منصور، تهران، 1373ش؛ سانسون، سفرنامه، ترجمۀ تقی تفضلی، تهران، 1346ش؛ سرنا، کارلا، آدمها و آیینها در ایران، ترجمۀ علیاصغر سعیدی، تهران، 1363ش؛ سروستانی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، مشهد، 1371ش؛ سعدی، کلیات، بهکوشش محمدعلی فروغی، تهران، 1381ش؛ سلمان ساوجی، سلمان، دیوان، بهکوشش عباسعلی وفایی، تهران، 1376ش؛ سمسار، محمدحسن، «آرایش و هنر»، هنـر و مردم، تهران، 1342ش، شم 16؛ سودآور، فاطمه، «هفت قلم آرایش، تاریخچۀ لوازم آرایش در ایران»، هستی، ترجمۀ افشین جعفری شبستری، تهران، 1381ش، س 3، شم 3 و 4؛ سوزنی سمرقندی، محمد، دیوان، بهکوشش ناصرالدین شاهحسینی، تهران، 1338ش؛ سیلوا ای فیگروا، گارثیا، سفرنامه، ترجمۀ غلامرضا سمیعی، تهران، 1363ش؛ شاردن، ژان، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1336ش؛ شریعتزاده، علیاصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران، 1363ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، 1371ش؛ شیل، م. ن.، خاطرات، ترجمۀ حسین ابوترابیان، تهران، 1362ش؛ صائب تبریزی، کلیات، بهکوشش محمدعباسی، تهران، 1361ش؛ ضرابی، عبدالرحیم، تاریخ کاشان، بهکوشش ایرج افشار، تهران، 1341ش؛ ضیاءپور، جلیل، زیورهای زنان ایران از دیرباز تاکنون، تهران، 1348ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381ش؛ ظهیرفاریابی، طاهر، دیوان، بهکوشش امیرحسن یزدگردی و اصغر دادبه، تهران، 1380ش؛ غیاثاللغات، غیاثالدین محمد رامپوری، تهران، 1362ش؛ فخرایی، ابراهیم، گیلان در گذرگاه زمان، تهران، 1354ش؛ فرانکلین، ویلیام، مشاهدات سفر از بنگال به ایران، ترجمۀ محسن جاویدان، تهران، 1358ش؛ قرآن کریم؛ کادول، کریستوفر، «بررسی زیباییشناسی بورژوایی، زیبایی چیست»، ترجمۀ نجف دریابندری، کتاب آینه، بهکوشش ابراهیم زالزاده، تهران، 1366ش؛ کارری، ج.، سفرنامه، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تهران، 1348ش؛ کاشغری، محمود، دیوان لغات الترک، استانبول، 1333ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1348ش؛ کلاویخو، ر.، سفرنامه، ترجمۀ مسعود رجبنیا، تهران، 1337ش؛ کلینی، محمد الفروع من الکافی، تهران، 1367ش؛ لایارد، ا. ه .، سفرنامه، ترجمۀ مهراب امیری، تهران، 1367ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، 1387ق؛ مسعود سعد سلمان، دیوان، بهکوشش مهدی نوریان، اصفهان، 1369ش؛ مظاهری، علی، زندگی مسلمانان در قرون وسطى، ترجمۀ مرتضى راوندی، تهران، 1347ش؛ معزی، محمد، دیوان، بهکوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران، 1318ش؛ معیرالممالک، دوستعلی، یادداشتهایی از زندگانی خصوصی ناصرالدینشاه، تهران، 1351ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1378ش؛ منوچهری دامغانی، احمد، دیـوان، بـهکوشش محمد دبیرسیـاقی، تهران، 1356ش؛ مـورتنسن، اینگه دمـانت، کوچنشینان لرستان، ترجمۀ محمدحسین آریا، تهران، 1377ش؛ موزر، هنری، سفرنامۀ ترکستان و ایران، ترجمۀ علی مترجم، بهکوشش محمد گلبن، تهران، 1356ش؛ میرنیا، علی، فرهنگ مردم، تهران، 1369ش؛ نظامی گنجوی، کلیات خمسه، بهکوشش شبلی نعمانی و م. درویش، تهران، 1366ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، بهکوشش محمدعلی فروغی، تهران، 1317- 1318ش؛ نگارزن، تهران، 1352ش؛ واله، پیترودلا، سفرنامه، ترجمۀ شعاعالدین شفا، تهران، 1348ش؛ ورهرام، غلامرضا، تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران در عصر زند، تهران، 1366ش؛ ویلز، چارلز جیمز، تاریخ اجتماعی ایران در عصر قاجاریه، ترجمۀ سیدعبدالله، بهکوشش جمشید دودانگه و مهرداد نیکنام، تهران، 1363ش؛ هدایت، رضاقلی، فرهنگ انجمن آرای ناصری، تهران، بهکوشش اسماعیل کتابچی، 1338ش؛ همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران، 1371ش؛ نیز:
Bishop, I., Journeys in Persia and Kurdistan, London, 1891; Encyclopaedia Judaica, 1971; ERE; Iranica ; MacKenzie, D. A., Myths of Babylonia and Assyria, London, 1974; Smith, W. R., Lectures on Religion of the Semites, London, 1927.
معصومه ابراهیمی (دانا)
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید