1394/9/23 ۱۱:۰۸
این روزها هر کسی به نوبه خود و نسبت به جایگاهش، به فلسفه حمله میکند و آن را مورد شماتت قرار میدهد. تقریبا شش سال پیش بود که استیون هاوکینگ، فیزیکدان و کیهانشناس معروف از «مرگ فلسفه» سخن گفت، البته اشاره او معطوف به فلسفه علم بود؛ دانشی که به بحث ماهیت و معرفتشناسی علم میپردازد. لارنس کراس، فیزیکدان نظری و کیهانشناس نیز چندی پیش در شماتت فلسفه گفته بود که «علم پیشرفت میکند، اما فلسفه نه»
نگاهی به مهمترین نزاعها بر سر جایگاه فلسفه و دفاعهای جانانه از آن
زهرا سلیمانیاقدم: این روزها هر کسی به نوبه خود و نسبت به جایگاهش، به فلسفه حمله میکند و آن را مورد شماتت قرار میدهد. تقریبا شش سال پیش بود که استیون هاوکینگ، فیزیکدان و کیهانشناس معروف از «مرگ فلسفه» سخن گفت، البته اشاره او معطوف به فلسفه علم بود؛ دانشی که به بحث ماهیت و معرفتشناسی علم میپردازد. لارنس کراس، فیزیکدان نظری و کیهانشناس نیز چندی پیش در شماتت فلسفه گفته بود که «علم پیشرفت میکند، اما فلسفه نه». جدا از این بیانات و اظهارنظرها دو سال پیش نیز میان استیون پینکر، زبانشناس و روانشناس هاروارد و البته منتقد فرهنگی و لئون وستیلر، فیلسوف و منتقد آمریکایی مناظرهای صورت گرفت که بسیار مشابه مناظرههایی بود که همچنان در دنیا و گاهی در ایران نیز بر سر اهمیت و جایگاه فلسفه اتفاق میافتد و کسی چون وستیلر شخصیتهای علمی چون پینکر را به دانش زدگی متهم میکنند و ادعاهای آنها را ترجمه گفتمان غیرعلمی به علمی میدانند و مدعی میشوند «دانش توانایی تعیین این را ندارد که بخواهد بگوید آیا میتواند در اخلاق، سیاست و هنر نقشی داشته باشد یا نه»، اما طرف منتقد فلسفه و علوم انسانی هم به راحتی میگوید «کسانی چون وستیلر نمیتوانند تعیین کنند که جایگاه دانش کجا است.» این نزاع مهم هنوز نهتنها بین اندیشمندان معروف جهان استمرار دارد، بلگه گاهی در فکر ما نیز خودی نشان میدهد و دردسر درست میکند.
بیشتر آنچه باعث شده است علم در سطوح مختلف رشد پیدا کند بهطور گسترده مسبوق بوده به فلسفه و علوم انسانی؛ چیزی که اوضاع را بدتر کرده، گسترش دانش به حیطههایی است که پیشتر قلمرو فلسفه و علوم انسانی تلقی میشد.
مدافعی برای فلسفه
در حال حاضر در این نزاع، پایههای یک دفاعجانانه از فلسفه را قدمهای برداشته شده توسط یک فیلسوف و رماننویس به نام «ربکا نیو برگر گلداشتاین» تشکیل میدهد. فلسفهای که او برای نشان دادن حضور پایدار امروزی سوژهاش انتخاب میکند فردی از قرون پیش از میلاد مسیح است. او در کتاب جدید خود با نام «افلاطون در مقر گوگل» میپرسد: چرا فلسفه کنار گذاشته نمیشود؟ گلداشتاین از هر دو استعداد خود یکی بهعنوان یک اندیشمند تحلیلی و دیگری بهعنوان یک داستاننویس، برای آوردن پدر و بنیانگذار فلسفه، به قرن 21، بهره میبرد. او تاکنون شش رمان نوشته و بیشتر تحقیقاتش روی کورت گودل، ریاضیدان معروف فرانسوی و باروخ اسپینوزا بوده است. داستانهایش هم اغلب دارای عناصر فلسفی و علمی هستند. گلداشتاین تز دکترایش را با تامس نیگل در فلسفه به پایان برده و جایزه نابغه مک آرتور را از آن خود کرده است. گلدشتاین یک زن کوچک با ایدههای بزرگ است که سابقهاش نشان میدهد که میتواند مدافع خوبی برای فلسفه باشد. او از فلسفه با کمک گرفتن از افلاطون و هنر داستانگوییاش دفاع میکند.
دانش برای اثبات نیازمند فلسفه است
به عقیده گلدشتاین، دانشمندان علوم تجربی برداشت نادرستی از فلسفه دارند چنانچه میبینیم کسی چون استیون واینبرگ برنده جایزه نوبل فیزیک معتقد است فلسفه ابزار تولید تئوری در زمینههایی است که دانش در آن هنوز رشد نکرده است، اما وقتی دانش در آن زمینه رشد کند فلسفه کنار میرود، در نتیجه فلسفه به آخر خط رسیده است.
گلدشتاین فکر میکند این حرف نادرست است. او میگوید این نقل قول معروف که میگوید «فلسفه غرب، توشیحی است بر افلاطون» نقل درستی نیست. با وجود اهمیت و تاثیرگذاری فیلسوفی چون افلاطون، اما میدانیم بسیاری از ایدهها و نظریههای این فیلسوف نیز اشتباه بوده و دانش در نشان دادن این اشتباهات بسیار موثر است.
او معتقد است دو گونه پرسش وجود دارد «چه هست؟» و «چه چیزی مهم است؟» و دانش بهترین پاسخها را به ما میدهد، ولی برای اثبات اینکه اینها بهترین پاسخها هستند، نیاز به فلسفه است. چون اینها در زمره بحثهای معرفتشناسانه هستند. چنانچه میبینیم باید از واقعگرایی علمی در مقابل ابزارگرایی دفاع کرد.
درواقع دانش با ماده سروکار دارد که واقعیت را تشکیل میدهد، اما دانش نمیتواند به این پرسش مهم که «چه چیزی مهمتر است؟» پاسخ دهد. مثلا علم عصبشناسی به ما میگوید که تنها علت هوشیاری ما عصبهای ما هستند، اما علم نمیگوید این وسط تکلیف مسئولیتپذیری و هویت ما چیست؟
گلدشتاین به بحث باور و فلسفه میپردازد و درباره اهمیت فلسفهورزی معتقد است بهتر است به باورهایمان از طریق اندیشه عمیق و فلسفی برسیم تا از تعبد و پیروی محض. او میگوید کاربرد فلسفه فقط خودبهبودی نیست، بلکه کمک به عمومی کردن ایدههای خوب است. مثلا همه پیشرفتهای اجتماعی اول به شکل یک بحث فلسفی شروع شده است.
گلدشتاین مثال ژان بودن، فیلسوف فرانسوی را میآورد که در قرن هجدهم علیه بردهداری استدلال کرده بود، ولی پاپ ژان پل، چهار دهه قبل همین کار را کرده بود، اما تاثیری نداشت. بنابراین شاید فلسفه تنها روش تغییر اجتماع است. اما اینکه چه تغییرات اجتماعی در راه است را هم باید فلسفه پاسخ دهد.
فلسفه باید عوام فهم شود
با وجود دفاع گلدشتاین از فلسفه وی معتقد است در دانش یک نکته وجود دارد که بهتر است فلسفه از آن بیاموزد و آن نکته عامه فهم بودن است. وی در کتاب خود مینویسد: «سادهنویسی بهگونهای که غیرمتخصصان هم بتوانند آن را بفهمند و از آن استفاده بکنند، کاری است که علم میکند و فلسفه هم باید آن را بیاموزد.»
او از منظومه پروتاگوراس افلاطون نقل میآورد که چطور بعضی حرفها را میشود به آدمها زد ولی بعضی دیگر را نمیشود، چون هویتشان را تهدید میکند. موضوعاتی که گاهی این روزها دغدغه فیلسوفان است؛ مثل اینکه زندگی خوب چیست و کار درست چیست؟ مباحثی که همه انسانها به آن علاقه دارند و خود را متخصص آن میدانند؛ بنابراین گفتن اینکه من فیلسوف هستم و بسیار بهتر از تو میفهمم پاسخ اینها چیست نادرست است. اگر یک متخصص در علم فیزیک بگوید از تئوری ریسمانی سر درمیآورم همه میگویند خب بله، تو متخصص این علم هستی پس ما تو را قبول داریم، اما اگر یک فیلسوف بگوید من میفهمم زندگی خوب چیست، کسی او را تحویل نمیگیرد. البته این دیدگاه هم وجود دارد که اگر فلسفه بیشتر به بحثهای انتزاعی درمیغلتد به دلیل پیشرفت دانش است.
منبع: روزنامه فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید