1399/11/25 ۰۹:۳۸
ویلارد ون ارمن كواین (2000-1908) فیلسوف از بزرگان فلسفه تحلیلی به ویژه فیلسوف علم است. او عمر علمیاش را در هاروارد سپری كرد. معروفترین مقاله او «دو جزم تجربهگرایی» نام دارد و در آن تمایز بین گزارههای تحلیلی و تركیبی را به چالش میكشد. او نگاه كلنگرانهای دارد كه طبق آن میخواهد برحسب علوم طبیعی،توصیفی علمی از جهان ارایه دهد.
ترجمه: رضا یعقوبی
ویلارد ون ارمن كواین (2000-1908) فیلسوف از بزرگان فلسفه تحلیلی به ویژه فیلسوف علم است. او عمر علمیاش را در هاروارد سپری كرد. معروفترین مقاله او «دو جزم تجربهگرایی» نام دارد و در آن تمایز بین گزارههای تحلیلی و تركیبی را به چالش میكشد. او نگاه كلنگرانهای دارد كه طبق آن میخواهد برحسب علوم طبیعی،توصیفی علمی از جهان ارایه دهد. به تعبیر خودش او هوادار «فلسفه علمی» است. نظریه «نامعین بودن ترجمه» از دیگر ابتكارهای اوست. او در مقاله دو جزم تجربهگرایی به ارتباط بین تجربه با معرفت میپردازد و میخواهد ثابت كند كه تجربه، تمام میدان علم را تحت تاثیر قرار میدهد. در حالی كه منطقدانان قبلی، تجربه را در ارتباط مستقیم با گزارههای واحد و اتمی میدیدند. او در این نوشتار به عمومی شدن فلسفه و عمومی نوشتن فیلسوفان برای عامه مردم سخن میگوید و درباره برنامه برایان مگی كه خودش هم در آن شركت كرده اظهارنظر میكند. او به این پرسش میپردازد كه چرا و چگونه باید فلسفه را برای مخاطب عمومی، سهل و ساده نوشت و این كار شدنی هست یا نه و چه فایدهای بر آن مترتب است. كواین در این نوشته، فلسفههایی را كه از منطق و واقعبینی و مستدل بودن پرهیز دارند از فلسفههایی كه آنها را علمی مینامد جدا میكند. در واقع او فلسفه را غذای فكر میداند نه روح و آنچه غیر از عقلانیت و به اسم فلسفه رواج پیدا میكند و سعی دارد روان و روح مخاطب و نه فكر او را تحت تاثیر قرار دهد از دایره فلسفه بیرون میگذارد و به مخاطب گوشزد میكند كه برای این كار باید دنبال حكمت برود نه فلسفه.
چه چیز را فلسفه مینامند؟ استاد آدلر معتقد است كه فلسفه در نیم قرن گذشته عمیقا تغییركرده است. فلسفه دیگر با مردم عادی سخن نمیگوید یا به مسائلی كه افراد بسیار به آنها علاقهمندند، نمیپردازد. چه شده؟ آیا چیز مشخصی هست كه فلسفه را دچار این تغییرات كرده است؟ یا اینكه خود واژه «فلسفه» سر جایش نیست و قبلا برای چیز دیگری به كار میرفت و حالا برای چیز دیگری؟ واضح است كه آدلر فقط دارد با معناشناسی جابهجا شونده(migratory semantics) یك واژه سه هجایی دست و پنجه نرم میكند، دهن پر كن ولی به همین اندازه سطحی. او میگوید كه در واقع فلسفه با وجود این تغییرات رقتبار، همان موضوع قبلی است. برای اثبات این ادعا میتواند تداوم تاریخِ در حال تغییرِ آن را ذكر كند. اما تداوم هم مشخصهای است مثل معناشناسی جابهجا شونده یك واژه سه هجایی. اگر بیشتر به تلاشهای عملی و فعالیتهای قدیم و جدید، نهان و آشكار، سطحی و عمیق نگاه كنیم و بگذاریم واژه «فلسفه» هر جا كه میخواهد قرار بگیرد، بهتر میتوانیم تغییرات صحنه را تشخیص دهیم. ارسطو علاوه بر چیزهای دیگر یك فیزیكدان و زیستشناس پیشگام بود. افلاطون هم دركنار چیزهای دیگری كه بود به نحوی یك فیزیكدان بود به شرطی كه كیهانشناسی از شاخههای نظری فیزیك باشد. دكارت و لایبنیتس تا حدی فیزیكدان بودند. آن روزها زیستشناسی و فیزیك را هم فلسفه محسوب میكردند. تا قرن نوزدهم اینها را فلسفه طبیعی مینامیدند. افلاطون، دكارت و لایبنیتس، ریاضیدان هم بودند و لاك، بركلی، هیوم و كانت تا حد زیادی روانشناس بودند. تمام این ستارگان تابناك و دیگرانی كه به عنوان فلاسفه بزرگ به آنها احترام میگذاریم، دانشمندانی بودند كه به دنبال مفهومی سازمانیافته از واقعیت میگشتند. در واقع جستوجوی آنها فراتر از آن علوم تخصصی رفت كه اكنون تعریفشان میكنیم؛ همچنین مفاهیم وسیعتر و اساسیتری برای روشنسازی و گرهگشایی وجود داشت. اما در افتادن با این مفاهیم و جستوجوی نظامی با مقیاس وسیع هنوز از كل فعالیت علمی جداشدنی نبود. رسیدن به نظریههای عامتر و نظریهپردازانهتر امروزه مشخصه فلسفی بودن دانسته میشود. به علاوه چیزی كه امروزه به اسم فلسفه دنبال میشود بیشتر همان دغدغهها را دارد، در حالی كه به نظر من در بهترین حالت فنی خود قرار دارد.
تا قرن نوزدهم میشد تمام دانشهای علمی در دسترس با هر اهمیتی را ذهن توانای یك فرد در بر بگیرد. با گسترش یافتن و عمیق شدن علم این وضع راحت به پایان رسید. سیلی از تمایزهای ظریف و اصطلاحات فنی به راه افتاد كه بسیاری از آنها واقعا لازم بود. مسائل فیزیك، میكروبشناسی و ریاضیات به مسائل جانبیتر تقسیم شدهاند كه هر كدامشان برای فرد غیرمتخصص، بیهوده یا نامفهوم به نظر میرسند؛ فقط متخصص آن میتواند بداند كه آن مساله چگونه در تصویری گستردهتر ترسیم میشود. حالا فلسفه هر جا كه با علم ارتباط داشته باشد، پیشرفت میكند. پیشرفت در فلسفه هم مثل همه جای علم، تمایزها و پیوندهای مربوطهای را نشان داده كه در گذشته نادیده گرفته شدهاند. در فلسفه هم مثل همه جا، مسائل و گزارهها به اجزای سازندهای تجزیه و تحلیل میشوند كه دیدن آنها به نحو مجزا لابد بیجاذبه یا بدتر از آن به نظر میرسند.
منطق صوری، نوزایی خود را كامل كرد و درست 100 سال پیش به دست گوتلوب فرگه به علمی جدی تبدیل شد. یكی از ویژگیهای بارز فلسفه علم در سالهای بعد از آن استفاده روزافزون از منطق قدرتمند جدید بوده است. این كار برای عمق بخشیدن به بینشها و تقویت مسائل و راهحلهای آنهاست. این كار همچنین به این خاطر انجام شد كه با وارد كردن اصطلاحات و نمادهای فنی همزمان با خدمت به محققان، مخاطبان غیرحرفهای را هم دلسرد كرد. یكی دیگر از ویژگیهای بارز فلسفه علم در این دوره، دلمشغولی روزافزون به ماهیت زبان بوده است. این كار در محافل مسوولیتپذیر، عقبنشینی از مسائل بسیار جدیتر نبود. این امر محصول تردیدهای انتقادی است كه میتوان ردشان را در قرنها پیش و نزد تجربهگرایان انگلیسی سنتی مثل لاك، بركلی و هیوم و با وضوح بیشتر نزد بنتام یافت. در 60 سال گذشته هر روز بیش از پیش به این نكته وقوف پیدا شده كه مفاهیم دروننگرانه سنتی ما- مفاهیم ما از معنا، ایده [(اندیشه- تصور)]، مفهوم، ذات كه همه بیانضباط و تعریف نشدهاند- بنیادی برای نظریهای درباره جهان ارایه كردهاند كه به شكل ناامیدكنندهای ادارهناشدنی و سست است. مدیریت این مشكل با تمركز بر واژگان بر نحوه فراگیری و استفاده از آنها و نحوه مرتبط شدن آنها با چیزها حاصل شده است.
پرسش درباره زبان خصوصی كه آدلر به عنوان چیزی بیهوده از آن یاد میكند از این موارد است. این مساله زمانی به لحاظ فلسفی مهم میشود كه تشخیص دهیم یك نظریه مشروع درباره معنا، نظریهای است كه درباره كاربرد زبان باشد و اینكه زبان، یك هنر اجتماعی است كه به نحو اجتماعی القا میشود. اهمیت این موضوع توسط ویتگنشتاین و قبلا توسط دیویی خاطرنشان شده بود اما هر كس كه خارج از این زمینه با آن مواجه میشود، اهمیت آن را درنمییابد.
درست است بیشتر متونی كه تحت عنوان فلسفه زبان خلق شدهاند به لحاظ فلسفی بیاهمیتاند. برخی پارهنوشتهها كه به عنوان مطالعات زبانی منتشر میشوند، تفننی یا كمی سرگرمكنندهاند اما صرفا از طریق محافل سطحی وارد نشریههای فلسفی میشوند. برخی از آنها، بیشتر به لحاظ فلسفی، بیصلاحیتند؛ چون كنترل كیفیت در این مطبوعات فلسفی در حال تزاید، ناسالم است. مدتهاست كه فلسفه برخلاف علوم سخت(hard scienc es) از اجماع دودلانه بر سر مسائل مربوط به صلاحیت حرفهای رنج میبرد. دانشجویان علوم سماوی به اخترشناسان و طالعبینان تقسیم میشوند به همان راحتی كه حیوانات اهلی به گوسفند و بز تقسیم میشوند. اما تقسیم فلاسفه به نوابغ و فرزانگان ظاهرا در چارچوبهای سنجش(frames of reference) حساستر است. شاید به خاطر ویژگی نظرپردازانه و نامنظم موضوع باید همینطور هم باشد.
بسیاری از چیزهای غامض در فیزیك جدید با عمومیسازی گرهگشایی شدهاند. از این بابت بسیار ممنونم چون من ذائقه فیزیك را دارم اما نمیتوانم بیپرده با آن مواجه شوم. فیلسوف، شارح ماهری است كه میتواند با فلسفه فنی حاضر هم همین كار را بكند. این كار را باید هنرمندانه انجام داد چون لازم نیست هر چیزی كه به لحاظ فلسفی مهم است مورد توجه واقع شود حتی وقتی به وضوح شرح داده و جا انداخته شود. شیمی آلی را در نظر بگیرید؛ اهمیت آن را درك میكنم اما درباره آن كنجكاو نیستم، اصلا هم نمیفهمم چرا باید شخص غیرمتخصص به بیشتر دغدغههای من در فلسفه اهمیت دهد. اگر به جای دعوت به برنامه تلویزیون بریتانیا با عنوان «مردان اندیشه» با من درباره شدنی بودن آن برنامه مشورت میشد، ابراز تردید میكردم. آنچه من تحت عنوان فلسفه به بحث گذاشتهام، همان چیزی است كه نامش را فلسفه علمی گذاشتهام، چه قدیم چه جدید، چون این همان رشتهای است كه آدلر این روزها به نقد آن گرایش دارد. من مطالعات فلسفی درباره ارزشهای اخلاقی و زیباییشناختی را از این عنوان مبهم مستثنا نمیكنم. برخی از این مطالعات از نگاه تحلیلی میتوانند روح علمی داشته باشند ولی برای الهام یا تسلی چندان مناسب نیستند. دانشجویی كه در درجه اول برای آسایش معنوی تحصیل فلسفه میكند به خطا رفته است و احتمالا دانشجوی چندان خوبی هم نیست چون كنجكاوی فكری چیزی نیست كه او را برانگیزد. نویسندگی الهامبخش و درسآموز، قابل تحسین است اما جای آن در رمان، شعر، موعظه یا تالیف ادبی است. فلاسفه به معنای حرفهای آن برای این كار مناسب نیستند. هیچ توانایی مناسبی هم برای كمك به تعادل جامعه ندارند هر چند باید هر كاری كه میتوانیم انجام دهیم. چیزی كه میتواند این نیاز دایما جوشان را برآورده كند، حكمت است: سوفیا (حكمت) بله اما فیلوسوفیا (دوستداری حكمت) نه ضرورتا.
پینوشت:
1- این نوشته به درخواست نشریه نیوز دی برای پاسخ به یكی از نوشتههای موریتمر آدلر نوشته شد. هر دو نوشته با هم و تحت همین عنوان منتشر شد. اما هنگام انتشار در ۱۸ نوامبر ۱۹۷۹ معلوم شد كه نوشته من بازنویسی شده تا با اوهام ویراستار همخوانی داشته باشد. نوشته دستكاری نشده من این است.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید