1394/4/3 ۰۸:۱۵
اين كاملاً درست است كه علوم اجتماعي دير به وجود آمدهاند و علم دوران بحراني جامعه جديدند. اين هم معلوم است كه فيزيك نيوتن در پديدآمدنش نيازي به جامعهشناسي و حتي آزادي سياسي نداشته است؛ اما جامعه جديد از علوم اجتماعي براي رفع و حل بعضي بحرانهاي خود سود برده است و چه بسا اگر مدد علوم اجتماعي نبود، نميتوانست ناهمواريهاي راه و تنگناهاي مسير را پشت سر بگذارد. اكنون هم جهان توسعهنيافته و در راه توسعه جز به مدد علوم اجتماعي و انساني نميتواند روي پاي خود بايستد و مقصدي براي خود معين كند.
از اين بيان نتيجه نشود كه علوم اجتماعي متضمن همه حقايق و حلّال همه مسائل است. اين علوم كه در جهان توسعهنيافته هرگز جان و توان انتظامبخشي به امور و سازمانها نداشتهاند، در دهههاي اخير در همه جهان و منجمله در مولدشان (يعني در اروپا و آمريكا)، به مرحله صعب و دشواري رسيدهاند.
وانگهي قرابت علوم انساني با ايدئولوژي را نيز نبايد از ياد برد. علوم اجتماعي به همان اندازه كه ايدئولوژيها در جهان توسعهنيافته يا در حال توسعه راه ميگشايند، توانايي دارند و شايد تواناييشان از آن هم كمتر باشد؛ ولي اينها (چنانكه ايدئولوژيها هم) لازمه دوام تجدد و بسط آن در جهان بودهاند و اكنون بايد انديشيد كه سرنوشت تجدد به تحولي كه در جهان توسعهنيافته روي ميدهد، بستگي پيدا كرده است. ظاهراً ساكنان جهان توسعهنيافته نه علاقهاي به اين انديشيدن دارد و نه از عهده آن برميآيند.
در مورد علوم اجتماعي غلوّ نميكنيم. اين علوم نسخه علاج دردها را در اختيار ندارند؛ اما در ظاهر پيمودن راه پيشرفت و توسعه بيوجود آنها و بدون مدد آنها ميسر نميشود. گاهي از علوم اجتماعي طوري حرف ميزنند كه گويي اينها بر حسب اتفاق به وجود آمدهاند و حاصل ذوق شخصي دانشمندان و صاحبنظرانند! اين تلقي بيوجه است؛ زيرا علوم اجتماعي جايگاهي تاريخي در نظام تجدد دارند. يعني آمدهاند تا گسست پيوند ميان آدمي و طبيعت را كه در صدر تاريخ تجدد اتفاق افتاده بود، به نحوي تدارك كنند و سوداي جامعه جهاني مرفه و آزاد را تحقق بخشند؛ سودايي كه ميدانيم دير نپاييد و دوام نياورد. البته صاحبان علوم اجتماعي نه ميخواستند و نه ميتوانستند عهد نسبت و خويشاوندي با طبيعت را كه آدميان در دوران پيش از تجدد داشتند، تجديد كنند، بلكه آمدند تا طرح ماركس را كه ميگفت «طبيعت، انساني و انسان طبيعي شده است»، تفصيل دهند و كامل كنند.
ريشه در تاريخ
4ـ انسان طبيعي در گفته ماركس را با انساني كه فرض ميشود پيش از قرارداد اجتماعي تنها در طبيعت ميزيسته است، اشتباه نبايد كرد؛ زيرا مراد از آن صورت انتزاعي بشر جديد و انساني است كه نبايد در راه غلبه بر طبيعت و بر ديگران خود را تنها و بيگانه حس كند و بايد به اين خشنود باشد كه اگر غايتي در زندگي ندارد، خود غايت زندگي است. اينها ريشه در تاريخي دوهزار ساله دارد و سودايي نيست كه يكشبه به وجود آمده باشد.
هر تحولي كه در علوم اجتماعي صورت ميگيرد، با رجوع به اين سابقه و دمساز شدن با آن ممكن ميشود. البته همه مردمان هر جا باشند، ميتوانند در هر يك از علوم اجتماعي اطلاعات كم و زياد كسب كنند؛ اما رسيدن به مقام تحقيق و صاحبنظرشدن در اين علوم، موقوف و موكول به انس با سوابق تاريخي و تأمل در اصول آنهاست.
مردمي كه اكنون مقصدشان توسعه اجتماعي ـ اقتصادي است، بايد راه توسعه را به مدد علوم انساني و اجتماعي بپويند و البته چگونگي اين سير بستگي به گشودگي يا پوشيدگي افق تاريخي آن مردم دارد. اگر تحقق اين شرط دشوار است، ساكنان جهان توسعهنيافته لااقل بايد طرح و مقصد توسعه را باتوجه به امكانهاي خود تدوين و تعيين كنند و ببينند امكانهاي موجود كشور و داشتههايشان چيست و چگونه بايد آنها را صرف رسيدن به مقصد توسعه كنند.
اكنون دانشمندان علوم انساني و اجتماعيمان گرچه كمتر در مسائل اساسي كشور پژوهش كردهاند، اما از آرا و پژوهشهاي دانشمندان بزرگ جهان كم و بيش باخبرند و علوم اجتماعي در كشور ما در مدخل مرحله تحقيق قرار گرفته است و ميتوان اميدوار بود كه در پي علوم ديگر به اين مرحله برسد.
علم ما به طور كلي هنوز علم آموزشي است. پژوهشمان هم كه تازه آغاز شده است، بيشتر تمرين پژوهش است. در علوم پزشكي و مهندسي كارهاي مهمي شده است كه قدرش را بايد دانست اما ملاك پيشرفت علم را تعداد مقالات و طرحهاي پژوهشي نبايد دانست؛ به خصوص كه در كار پژوهش ترتيب اهم و مهم رعايت نشده و مسائل اساسي و مهم در بسياري موارد مهمل مانده و به امور فرعي و كماهميت توجه شده است. يك مقاله خوبي تحقيقي از هزار مقاله متوسط بهتر است.
اكنون در قياس با پنجاه سال پيش تعداد دانشمندان علوم اجتماعي و كتابهاي جامعهشناسي و اقتصادي و سياست و روابط بينالملل و حقوق و ... افزايش بسيار يافته است؛ اما در اين پيشرفت نشانههاي ضعف و فتور و قصور هم پيداست. چنانكه در امور اجرايي و اداري هم پيشرفت در كميت و ضعف و ناتواني در اداي درست كارها آشكار است.
زبان، تاريخ، فرهنگ
وقتي علوم اجتماعي به ايران آمد، تعداد آورندگانش اندك بود اما اين تعداد اندك شايد كمتر از امروزيها با اروپا آشنايي نداشتند و بيشتر با زبان و تاريخ و فرهنگ كشور مأنوس بودند. دكتر صديقي ـ واضع لفظ جامعهشناسي و استاد اين علم ـ با علم و فضل فراوانش داعيه نداشت و با تواضع ميگفت كه: «من قدري در جامعهشناسي ديني تحقيق كردهام.» او در تاريخ ايران و اسلام و در ادب و فرهنگ ايراني اسلامي اطلاعات وسيع داشت.
همه دانشمندان بايد با زبان خود انس داشته باشند؛ زيرا زبان نه گزارش فكر، بلكه عين فكر و ادراك است و كسي كه با زبان خود انس ندارد، از عهده درست فكر كردن برنميآيد. انس داشتن با زبان، شرط دانشمند بودن است و از اين حيث ميان دانشمندان علوم طبيعي و انساني تفاوت اساسي نيست؛ اما دانشمندان علوم انساني و اجتماعي بيش از دانشمندان علوم ديگر به زبان بستگي و نياز دارند؛ زيرا مسائل فرهنگي و اجتماعي در زبان تاريخي آشكار ميشود و انعكاس مييابد.
اگر فيزيكدان يا مهندسي ميتواند بگويد كه زبان علم من زبان رياضي است، دانشمند علوم اجتماعي حتي اگر اقتصاددان باشد، زبانش از سنخ زبان مردم است. اگر او بايد در زمينه معاش و روابط و مناسبات ميان مردمان طرحي خاص دراندازد و پيشنهاد كند، بايد زبان مردم را بشناسد. دانشمند علوم اجتماعي با نظام و قواعد زندگي مردم سر و كار دارد. مردم دردها و حرفها و سخنها دارند و بايد از سخنشان به دردشان پيبرد. همه دانشمندان علوم اجتماعي علاوه بر آشنايي با زبان و فرهنگ بايد (به خصوص در زمان حاضر كه دوره بحران علوم انساني و اجتماعي است)، از فلسفه سياست كه مادر علوم انساني و اجتماعي است، چيزهايي بدانند.
در آغاز پديد آمدن علوم اجتماعي جامعهشناسان بنيانگذار به انحاي مختلف كوشيدند كه جامعهشناسي را از فلسفه دور و مستقل كنند (هرچند كه خود فلسفه ميدانستند)، اما طرحشان در تاريخ تحقق نيافت. اكنون علوم اجتماعي به فلسفه نزديكتر شده است. اگر توقع فلسفه دانستن دانشمندان علوم اجتماعي با وضع تاريخي ما مناسبت ندارد، ضرورت مطلعبودنشان از تاريخ امري مسلم است. جامعهشناس و مردمشناس و روانشناس و حقوقدان و سياستدان و... اگر تاريخ ندانند، تنها آنچه را كه آموختهاند، ميتوانند تكرار كنند و شايد اين تكرار به كار هيچ كس نيايد و با آن هيچ مشكلي حل نشود. دانشمندان علوم اجتماعي كه تاريخ و زبان نميدانند، به آينده هم نميانديشند.
در هر صورت بنيانگذاران علوم اهل فلسفهاند؛ زيرا بدون مدد فلسفه پژوهش ميتوان كرد اما دگرگوني در علم نميتوان پديد آورد.
پيشرفت علمي
5ـ كشور ما در سالهاي اخير از جهاتي در علم پيشرفت داشته و دانشمندان علوم طبيعي و مهندسي و پزشكي حتي در قياس با كشورهاي اروپاي غربي، از آزادي بيشتري در پژوهش برخوردار بودهاند. اگر در اروپا و آمريكا بعضي پژوهشهاي زيستشناسي مورد اعتراض كليساييان قرار گرفت، در اينجا فقها در كار شبيهسازي و مرگ مغزي و سلولهاي بنيادي مانعي پديد نياوردند و اگر چيزي گفتند، در مخالفت و ممانعت نبود.
در مورد علوم اسلامي قضيه صورت ديگري دارد. جامعه جديد چنانكه اشاره كرديم، خودمختار است و قانونش را خود وضع ميكند و قانوني را كه از بيرون آمده باشد يا آن را بيروني بداند، نميپذيرد. دانشمندان علوم انساني و اجتماعي هم نمايندگان قانونگذار اين جامعهاند و به قول لئواشتراوس اهل قانون و قضا به اقوال اينان هزار بار بيشتر از «ده فرمان» وقع مينهند و به ترتيب اثر ميدهند.
اگر در علوم طبيعي و مهندسي مشكلي نداريم، وجهش اين است كه پژوهش در ماده و طبيعت مادي و جسماني معمولاً با اعتقادات تعارضي پيدا نميكند؛ اما علوم اجتماعي كه معترض شيوه زندگي و روابط و مناسبات آدميان و عقايد و تعلقات و انديشهها و بايد و نبايدهاي جهان آنها ميشوند، ملتزم به رعايت احكام ديني و سنن تاريخي نيز نيستند. و شايد متضمن مطالب خلاف احكام دين باشند و چنانكه ميدانيم، در آراي فيلسوفان و صاحبنظران علوم انساني و اجتماعي آرا و نظرهايي هست كه نميتواند مورد قبول و تصديق مراجع رسمي ديني و سياسي و فرهنگي قرار گيرد.
با آنها چه ميتوان كرد؟ تدبيري كه براي كوتاهمدت انديشيدهاند، اين است كه از آراي دانشمندان و محققان علوم انساني و اجتماعي آنچه با اصول اعتقادات ديني منافي به نظر ميرسد، از درسها حذف شود. پيداست كه قضيهاي به عظمت مواجهه با علوم اجتماعي، با تدبير اتخاذشده مناسبت ندارد.
ادامه دارد
اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید