1395/6/2 ۰۹:۵۳
«نقد فکر عربی» الجابری در ظاهر یک طرح پژوهشی در برابر طرح عظیم فلسفه ایرانی هانری کربن است. فلسفه ایرانی طرح هانری کربن است و الجابری در آثار خود کوشیده است آن طرح را از اساس برهم زند. او میتوانست در مبادی فکری کربن نفوذ کند و آنها را مورد چون و چرا قرار دهد. کربن پرورده حوزه پدیدارشناسی در فلسفه بوده و درس «بحران تفکر اروپایی» را از هوسرل و «مابعدالطبیعه چیست؟» را از هایدگر آموخته است؛ اما اینکه همه سعی و کوشش مدام و توام با علاقه او در جهت اجرای وظیفه شرقشناسی و با دید شرقشناسی از منظری دیگر بوده است بجد باید تردید کرد.
ماجرای مواجهه عابد الجابری و هانری کربن
«نقد فکر عربی» الجابری در ظاهر یک طرح پژوهشی در برابر طرح عظیم فلسفه ایرانی هانری کربن است. فلسفه ایرانی طرح هانری کربن است و الجابری در آثار خود کوشیده است آن طرح را از اساس برهم زند. او میتوانست در مبادی فکری کربن نفوذ کند و آنها را مورد چون و چرا قرار دهد. کربن پرورده حوزه پدیدارشناسی در فلسفه بوده و درس «بحران تفکر اروپایی» را از هوسرل و «مابعدالطبیعه چیست؟» را از هایدگر آموخته است؛ اما اینکه همه سعی و کوشش مدام و توام با علاقه او در جهت اجرای وظیفه شرقشناسی و با دید شرقشناسی از منظری دیگر بوده است بجد باید تردید کرد. وقتی کسی برای رسیدن به غایتی وسیلهای میجوید پیداست که وسیله دیگر در نظرش ارزش ذاتی ندارد. پس اگر کربن سهروردی و ملاصدرا را وسیله و داروی نجات غرب میدانست؛ این همه به تفکر آنان اهمیت نمیداد و آثارشان را با همتی کمنظیر تفسیر و شرح نمیکرد. مقالهای که عابد الجابری تحت عنوان «خاورشناسی و فلسفه اسلامی» نوشته است حرفی جز این ندارد که شرقشناسان با جدا کردن عقل سامی از عقل آریایی مقصودی جز خدمت به غرب نداشتهاند. میدانم که کسانی شرقشناسی را دستیار علمی- فرهنگی قدرت استعمار دانستهاند. این رای شاید به طور کلی درست باشد؛ اما اگر از آن نتیجه بگیرند که شرقشناسان دانسته و از روی قصد خدمت به استعمار، در راه شرقشناسی وارد شدهاند کار تاریخ را سهل انگاشتهاند. آیا فکر میکنند که مثلا مردی مثل ماسینیون هیچ علاقهای به حلاج نداشته و طبق دستور اداره مستعمرات به تحقیق در احوال و کلمات او پرداخته است یا وقتی در اعتراض به حمله فرانسه به کانال سوئز از استادی استعفا کرده کارش تظاهر بوده و قصد خدمت به استعمار داشته است. شرقشناسی راه خود را برای احاطه به کل دستاوردهای علمی- فرهنگی مردم سراسر روی زمین و تصرف آنها پیموده است اما شرقشناسان همه آگاهانه برای تحقق کارکرد آن نکوشیدهاند؛ بلکه آنها کار خود را بر حسب علایق علمی، فلسفی و هنریای که داشتهاند، انجام دادهاند. استعمار تنها از شرقشناسی در رسیدن به مقاصد خود استفاده نکرده؛ بلکه از کل علم و تکنولوژی و از دانشگاه و از هرچه توانسته سود برده است. آیا باید علم و تکنولوژی و دانشگاه را در عداد عوامل استعمار قرار داده و آنها را سرزنش کرده است؟ خودآگاهی دانشمندی مثل لئو استراوس که میگفت ما مردمشناسان باید از بابت خدمتی که به استعمار کردهایم توبه و استغفار کنیم بسیار مغتنم است. اما لئو استراوس دانشمند است و سخنش تذکری است به ما که سادهاندیش نباشیم و نپنداریم کار علمی از آن جهت که علمی است نتیجه و حاصلی جز خیر ندارد. طرحها، راهها و نظرها به اشخاص منسوب است و مردمان از حیث درک و برخورداری از خرد و دانایی تفاوت دارند؛ ولی نظرها و فلسفهها پیش از آنکه به اشخاص تعلق داشته باشند به زمان و تاریخ تعلق دارند. کانت اگر چند قرن پیشتر به دنیا آمده بود صاحب فلسفه نقادی نمیشد. علم تکنولوژیک کنونی هم به جهان تجدد تعلق دارد. اینکه در دورانی علم رونق دارد و گسترش مییابد و در دوران دیگر رکود حاکم میشود و جهش بودن یا نبودن اشخاص مستعد نیست. اشخاص مستعد همیشه وجود دارند؛ اما گاهی استعدادها به فعلیت میرسند و در بسیاری اوقات تلف میشوند. اگر به اختیار اشخاص بود که هنر، فلسفه و علم را به هر صورتی که میخواهند درآورند و رسم و آیینی را که دوست میدارند بر جهان حاکم سازند نمیدانیم کار جهان چه صورتی پیدا میکرد. شاهنامه، شفا و ماللهند اثر فردوسی و ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی است. در زمان این سه بزرگ، بزرگان دیگری هم بودهاند اما اینها تصمیم نگرفتهاند که شعر فارسی و علم و فلسفه ایرانی تاسیس کنند. آنها کاری را که میتوانستهاند، کردهاند و آنچه را دریافت کرده بودند به زبان آوردهاند. حالا به حاصلش هر نامی میخواهید بدهید. با این حاصل مرحلهای از تاریخ ما تحقق یافته است. فردوسی، ابوعلی سینا و ابوریحان و معاصرانشان هم قرار و مدار نداشتهاند که طرحی را متحقق کنند. اینها هر یک به وظیفه شاعری، فیلسوفی و دانشمندی خود عمل کردهاند. ابنرشد که فلسفه را با اقوال و آرای ارسطو یکی میدانست، میتوانست با طرح فارابی و ابنسینا مخالف باشد؛ ولی ارسطو، استاد فیلسوفان است؛ نه اینکه فلسفه او مطلق فلسفه و فلسفه مطلق و تمام باشد. گفتن اینکه فلسفهای یکسره درست است به انکار امکان تفکر میانجامد. اگر کربن فلسفه را ایرانی خواند نمیخواست بگوید فلسفه اختصاص به ایران داشته است و دارد. او میدید که اولا فیلسوفان همه ایرانی بودهاند. ثانیا همه کم و بیش در طرح وحدت دین و فلسفه که میتواند برگرفته از تفکر ایرانیان باستان باشد با هم اشتراک داشتهاند. ثالثا کربن مشکلی داشته که گرچه در فلسفه یونانی و اسلامی به صراحت طرح شده بود اما او پاسخش را در طرح عقل سرخ فردوسی مییافته و با آن میتوانسته نسبت و پیوند میان تاریخ و امر ورای تاریخ را توجیه کند. فلسفه ایرانی، فلسفه نژاد ایرانی نیست؛ چنانکه فلسفه یونانیان هم به نژادشان تعلق ندارد. مقصود کربن هم از فلسفه ایرانی باید فلسفهای باشد که در منطقه ایران اسلامی پدید آمده و بسط یافته و نسبتی نیز با سوابق تفکر در ایران دارد.
منبع: فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید