1400/9/21 ۱۰:۰۰
غلامرضا اعوانی ضمن اشاره به نقش محوری حکمت در میان سایر علوم تصریح کرد: من نمیخواهم سایر علوم را نفی کنم اما اگر سایر علوم از علم الهی بریده شود خطراتش بیشتر از نفعش است.
مصطفی شاکری: نقش اساسی علم و فناوری در پیشرفت و توسعه جوامع از موضوعاتی است که کسی در آن تردید ندارد و عناصری همچون قدرت ملی و رفاه اجتماعی یک کشور تابع این دو مولفه بنیادی است. درخشانترین فصل فرهنگ ایرانی اسلامی مقارن با دوران شکوفایی علم و دانش در جامعه و شکلگیری تمدن اسلامی بود؛ تمدنی که مسلمانها قرنها در حسرت احیای آن کوشیدند ولی راه به جایی نبردند.
متاسفانه با گذشت زمان، وضعیت تولید علم در کشور حالت نامناسبی پیدا کرده و به حوزه علوم انسانی و علوم اسلامی نیز تسری پیدا کرده است. به همین دلیل امروزه مسئله «تولید علم» به یکی از دغدغههای اساسی اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی بدل شده است. به اعتقاد این گروه، تولید علم در ایران، خصوصا در حوزه علوم انسانی وضعیت نامطلوبی دارد و ایرانیان مشارکتی در تولید دانش جهانی ندارند. بیگمان این مسئله در آینده پیامدهای بسیار منفی خواهد داشت و ما را در دستیابی به اهداف و آرمانهای ملی ناکام میگذارد.
به همین دلیل تصمیم گرفتیم در گفتوگو با اندیشمندان و دغدغهمندان این حوزه، در قالب «تولید علم» به بررسی ابعاد وضعیت تولید علم در ایران و عوامل و نتایج آن بپردازیم. در سومین گفتوگو، با غلامرضا اعوانی، استاد بازنشسته دانشگاه شهید بهشتی همصحبت شدیم.
او عضو پیوسته فرهنگستان علوم، رئیس انجمن حکمت و فلسفه ایران، رئیس سابق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و برگزیده جایزه علمی علامه طباطبایی بنیاد ملی نخبگان در سال ۱۳۹۰ است.
******
به عنوان سوال نخست میخواستم بپرسم تعریف شما از مفهوم علم و تولید علم چیست و میزان تولید علم را با کدام معیار میسنجید؟
بله ما ابتدا باید تعریفی از علم داشته باشیم، چراکه تعریف و نگاهی که به علم داریم بر پاسخ ما اثرگذار است. امروزه علم را به معنای غربی ساینس تعریف میکنند. ساینس دانش مبتنی بر حس است، در حالی که هر چیز را میتوان از منظرهای مختلف نگاه کرد و معرفت حسی پایینترین مرتبه دانش و معرفت است. بنابراین اگر علوم را به حس تقلیل دهیم صرفا ناظر به علوم دنیوی خواهد بود و نمیتواند برای فرهنگ ما مناط و معیار باشد، حال آنکه غربیها خیلی بر آن تاکید میکنند. فرهنگ گذشته ما در پیش از اسلام و خاصه بعد از اسلام که برخاسته از دیدگاه قرآن است، این علم را نمیپذیرند؛ چراکه علم ابعاد مختلفی دارد.
اگر ما بخواهیم مسئله را از دیدگاه فلسفی بررسی کنیم، این پرسش مهم مطرح میشود که اصلا چرا انسان علم دارد؟ این سوال در علم جدید مطرح نمیشود یا اگر مطرح شود خیلی سطحی به آن نگاه میشود. چطور موجودی در میان همه موجودات عالم که ما فعلا میشناسیم پیدا شده است که همه چیز را مورد دقت قرار میدهد و میخواهد به آن علم پیدا کند؟ دامنه علم او فقط محدود به امور محسوس نیست و اصلا خود علم هم حسی نیست. این علم از کوچکترین ذرات زمین آغاز میشود و تا خود عالم کبیر و ورای عالم که خداوند باشد ادامه دارد. بنابراین علم آدم طیف بسیار وسیعی است. این خودش یک مسئله است که در علوم امروز مطرح میشود.
توجه قرآن به همه ابعاد علم
در قرآن کریم به همه ابعاد علم توجه شده است، به علت آن هم توجه شده است. این مسئله خارج از مفاهیم علم جدید است. علم جدید، علم را به دستگاه عصبی برمیگرداند در حالی که خود مغز هم دستاورد علم است و علمی آن را به وجود آورده است و چون خودش معلول است نمیتواند علت باشد. به هر تقدیر توجیه قرآن این است که علم، الهی است. علم انسان معلول است و باید به علتی برسد و آن علت، علم الهی است که از صفات الهی است. از این جهت چون انسان مظهر همه اسمای حسنای حق است، دارای علم است. قرآن این مسئله را در یک آیه به بهترین وجه بیان کرده است و جامعترین تعریفی که از تعاریف فلسفی هم جامعتر و دقیقتر و گویاتر است را مطرح کرده است و آن آیه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» است. خود «اسم» هم با «علّم» شروع شده است که نشان میدهد منشا علم خود خداوند است. بنابراین چون انسان مظهر تمامی اسما و صفات حق است و مجموعا همه این صفات در ما هست این امکان را به ما میدهد که همه چیز را بشناسیم. امروزه دانشمندان در این نظریه گیر کردند که چگونه میتوانیم دیگری را بشناسیم. آنها سعی میکنند این مسئله را مادی توجیه کنند ولی شدنی نیست و نباید همه چیز را از دیدگاه حس و ماده تحلیل کرد.
از نظر بنده معلوم شد که نباید علم را به ساینس محدود کرد، ساینس یک کلمه لاتین است. من ریشه این کلمه را بگویم تا مشخص شود این اصطلاح از کجا آمده است و چطور در معنای کنونی جا افتاده است. کلمه ساینس از یک ریشه لاتین «ساینتیا» به معنای مشاهده کردن و تجربه کردن است. در قرون وسطی این کلمه به پایینترین درجه علم اطلاق میشد. در آن زمان، علوم به علم الهیات، ریاضیات و علم طبیعی تقسیم میشد و اینها با هم رابطه طولی داشتند.
از نظر آنها پایینترین علم، علم طبیعت بود؛ یعنی علم به همان چیزی که با حس مشاهده میشود. به این علم «ساینتیا» میگفتند که به معنای علم طبیعت و مبتنی بر مشاهده حسی است. ما یک مرتبه بالاتری از علم داریم که همان علم ریاضی است. علم ریاضی از طبیعت گرفته نشده است. امروزه همه علوم ریاضی شده است. فیزیک، نجوم و ... مبتنی بر ریاضی است. خود ریاضی چیست؟ دو نظریه درباره ریاضی داریم. ارسطو و مشاییان ریاضی را انتزاع از طبیعت میدانستند ولی افلاطون شهودی نگاه میکند و آن را فوق طبیعت میداند برای اینکه ریاضی تابع طبیعت نیست. ممکن است طبیعت اشتباه شما را تصحیح کند ولی اثبات ریاضی با طبیعت نیست. اصلا ماده آن طبیعت نیست و یک ماده عقلی است. بنابراین طبیعت تابع ریاضیات است نه اینکه ریاضیات تابع طبیعت باشد.
الآن پنج قرن است که علوم، ریاضی شده است ولی نظریهای درباره ریاضیات ندارند. برخی نگاه کانتی دارند و میگویند ریاضی حاصل ذهن ماست. ذهن ما که عالم طبیعت را نمیسازد. پس ریاضی مستقل از ذهن ما و طبیعت است. بنابراین در گذشته ریاضی را بالاتر میدانستند چون به طبیعت اتکا ندارد و معقولتر است. البته مقصود از ریاضی چیزی نیست که ما مینویسیم. این وجود کتبی ریاضی است. ریاضی وجود خارجی دارد و فوق طبیعت است. نفس ما هم ریاضی است. آنها این علم ریاضی را دیسیپلین مینامیدند یعنی علمی که موجب تکمیل نفس میشود. وقتی شما ریاضی میخوانید مقداری از عالم طبیعت جدا میشوید و به عالم معقول توجه میکنید.
نگاه ابزاری به علم در دوران جدید
یک از تفاوتهای علم در گذشته و حال این است که علم امروز ابزار است. شما یک فرمول ریاضی مینویسید و بر اساس آن عالم را تسخیر میکنید، بنابراین علم ابزار است ولی در گذشته علم با مراتب نفس انسان ارتباط داشت. قدما میگفتند همانطور که بدن انسان با غذا وجود پیدا میکند، نفس انسان با علم وجود پیدا میکند، خصوصا با علم الهی که از همه مراتب علم بالاتر است و علم مطلق است.
علم الهی علم مطلق است ولی سایر علوم مقید هستند. باید میان علم مطلق و علم مقید فرق گذاشت. بالاتر از همه علوم، علم الهی است که درباره مطلق وجود و وجود مطلق بحث میکند. قدما به این علم، حکمت میگفتند. حکمت ناظر بر همه علوم است. امروز چه در قم و چه در تهران از حکمت غفلت شده است. حکمت است که علوم را الهی میکند برای اینکه از بالا بر تمام علوم اشراف دارد. بنابراین وقتی علم را به ساینس تعبیر کنیم، حکمت را کنار گذاشتهایم. اساسا یک اشتباه بزرگی که همه میکنند این است که مثل غرب علم جزئی را علم مطلق کردند. این با مبنای حکمت قرآن و برهان نمیسازد.
حکمت است که موجب میشود انسان، انسان شود وگرنه انسان در حالت بشری یعنی وجود زمین میماند. توجه داشته باشید که قرآن بین انسان و بشر فرق میگذارد. اگر شخص با خدا ارتباط داشته باشد، انسان میشود. انس با حضرت حق او را انسان میکند.
من نمیخواهم سایر علوم را نفی کنم اما اگر سایر علوم از علم الهی بریده شود خطراتش بیشتر از نفعش است؛ مثل علم جادو که در قرآن به آن اشاره شده است و گفته شده ضررش بیشتر از نفعش است. بنابراین علم جدید نفع دارد اما اگر دامنه علم را به آن محدود کنیم، وجود بشر در معرض خطر قرار میگیرد.
غفلت از حکمت در علوم انسانی
متاسفانه حتی در علوم انسانی هم به حکمت توجه نمیشود. ما حکمت را میخوانیم ولی آن را به علوم انسانی ربط نمیدهیم. همه علوم برای خود اهمیت دارند و علم هستند ولی باید از دیدگاه حکمت به علوم نگاه کنیم. الآن چون نگاهمان حکمی نیست علوم دارد برای بشر زیانهایی به همراه میآورد. علم منهای حکمت، فارغ از تاثیرات الهیاتی که بر جای میگذارد، حتی پیامدهای زیستی هم به همراه دارد. کره زمین امکانات محدودی دارد و در میان میلیاردها کره، تنها کرهای است که حیات در آن ممکن شده است. موجودی در کره زمین پدید آمده است که دارای قابلیت شناخت است و روح الهی در او تجسم پیدا کرده است. در شرایط حاضر، علم دارد زیست را غیر ممکن میکند و حیات فیزیکی انسان روز به روز تهدید میشود. سوراخ لایه ازن را همین علم جدید به وجود آورده است. نصف گونههای حیوانی از بین رفتهاند. ببینید در دو قرن چه خطراتی از این علم پدید آمده است. یک سوم برفهای قطبها آب شده است. اگر اینطوری پیش برود شرایط زیست در روز مین از بین خواهد رفت. حکمت است که حد هر چیزی را تعیین میکند و به انسان اجازه نمیدهد حتی به یک مورچه تعدی بکند چه برسد به طبیعت.
فرمایشات شما مقدمه بسیار خوبی بود. اجازه بدهید حالا یک گام به موضوع بحث نزدیک شویم. شما به مسئله حکمت اشاره کردید، به حقیقت علم اشاره کردید. این نگاه به علم، در جهان امروز و در علم امروز مطرح نیست. شاید یک دلیلش کمکاری ما باشد که نتوانستیم این نگاه را به دنیا منتقل کنیم. از همینجا میتوانیم با موضوع بحث که تولید علم است ارتباط ایجاد بکنیم. به نظر شما چرا ما نتوانستیم این معارف و این نگاه هستیشناسانهای که در اختیار داریم را به کشورهای دیگر منتقل کنیم؟
باید یک مقدمه دیگر عرض کنم. یک مسئله دیگر این است که علوم پدیداری هستند و درباره پدیدار اشیا بحث میکنند ولی حکمت به پدیدار اکتفا نمیکند و علم به حقایق اشیا است. حکمت کاوش میکند که از پدیدار به حقیقت برسد. وقتی علوم صرفا ناظر به پدیدار شد، انسان هم به ظاهرش محدود میشود مثلا روانشناسی نمیآید حقیقت نفس را برسی کند بلکه فقط به امراض و ... میپردازد.
علوم انسانی به علوم پدیداری تبدیل شدند
بنابراین علوم انسانی هم به علوم پدیداری تبدیل شدند. این در حالی است که نباید از آخرت یعنی از اصل هستی غافل بود. در تمثیل افلاطون علم مثل نردبان است که انسان به وسیله آن تا وسط راه میآید ولی به پشت بام حقیقت نمیرسد. کار حکمت این است که مبادی را بررسی و موشکافی میکند. این حکمت است که مفاهیم را میشکافد. بنابراین کار حکمت این است که انسان پدیداری را انسان حقیقی میکند. خود قرآن هم حکمت است و همه انبیا را معلم حکمت معرفی میکند. اساسا اصل دین حکمت است.
متاسفانه ما در معرفت دینی هم خیلی اشکال داریم، برای اینکه خیلی از تفاسیر دینی ضد حکمت است. تفسیرهای ضد حکمی در جهان اسلام بیداد میکند. پس تا اینجا مسئله قدری روشن شد. اشکالی که در ما هست این است که نمیتوانیم علم و حکمت را با هم پیوند بدهیم. انتظار داشتیم این دو به هم پیوند بخورد ولی آنها که حکمت خواندند یک راه میروند، پیروان علوم جدید هم یک راه میروند.
وقتی به سابقه خودمان نگاه میکنیم، میبینیم که در گذشته در موضوع حکمت و فلسفه اسلامی نوآوری و تولید فکر و انکشاف داشتیم، ولی سالهاست که نظریهپردازی صورت نمیگیرد. به نظر شما مشکل کجاست؟
مشکل از چند جهت است؛ اولاً اگر به قدمای ما مثل ابنسینا یا ارسطو توجه کنید، هم علم داشتند و هم حکمت. ارسطو را معلم اول نامیدند، چون خیلی از علوم جدید را کشف کرد و حکیم هم بود؛ یعنی همه علوم را از جهت حکمت میدید و در نظر او همه علوم با حکمت پیوستگی داشتند. ابنسینا نیز در الهیات بزرگ بود ولی در کنار آن طبیب و داروشناس بود. ابوریحان هم حکمت هند و یونان را میدانست. بنابراین در گذشته هیچ عالمی از حکمت ایمانی بیبهره نبود، ولی امروزه علم و حکمت از هم جدا شده است و پایهگذاران علم جدید، حکمت نمیدانستند. پایهگذاران علم جدید چه کسانی بودند؟ یکی از آنها گالیله بود. او عالم بود ولی حکمت نمیدانست. کپرنیک هم همینطور. در این میان فلاسفه بزرگترین ضربه را زدند. دکارت یکی از پایهگذاران علوم جدید است، ولی ضربه مهمی به این مسئله زد. او هم فیلسوف بود و هم عالم ولی بین آنها جدایی به وجود آورد و اثر آن تا امروز باقی مانده است، زیرا دکارت قائل به دو جوهر متباین شد. پس از او هر فیلسوفی آمد بیشتر باعث جدایی این دو شد و دوره جدید، دوره جدایی علم و حکمت است. این میراث همینطور از غرب به ما رسیده است و ما آن را گرفتیم.
مسائل را به زبان روز بیان کنیم
حالا در پاسخ به اینکه چرا تولید علم در میان ما متوقف شده است باید بگویم که اشکال ما این است که تحصیل ما فقط کتابی است. کتاب حکمت مرده است. ما فقط کتاب خواندیم و حکمت را یاد گرفتیم ولی حکمت امری تحققی است، تصوری و تصدیقی نیست. اگر حکمت در وجود یک نفر تحقق یابد، به همه مسائل وجود نظر میکند. انسان حکیم علاوه بر مسائل قدیم، که خیلی مسائل مهمی است، باید به مسائل روز هم نظر کند. ما فردی که به مسائل روز نظر داشته باشد خیلی کم داریم. باید دوباره به مسائل نگاه کرد و مسائل را به زبان روز بیان کرد. زبان روز زبان دانشگاهی است. باید به زبان دنیا سخن گفت. وقتی ابنسینا کتابی را نوشت و ترجمه شد، هزاران نفر در غرب استفاده کردند و از طریق ابنسینا حکیم شدند. حکمت مربوط به یک جا نیست و فوق تاریخ است، چون با مسائل وجود سروکار دارد و فوق تاریخ است. به همین دلیل ابنسینا هر کتابی را که نوشت فوراً ترجمه شد و مورد استفاده اندیشمندان غربی قرار گرفت. همچنین طب او به چین و ماچین میرود. ما الان چنین افرادی را کم داریم که مباحث را به زبان روز بیان کنند، با مسائل روز تطبیق دهند و از این طریق آن را جهانی کنند. باید وارد جریان جهان شد. ما در علوم تجربی مقداری پیشرفت کردیم ولی در علوم انسانی و حکمت کمکاری کردهایم. باید مثل ابنسینا و ابن رشد جهانی شویم، کمااینکه نظرات آنها چندین قرن در غرب حکومت کرد.
اتفاقاً موضوع بحث این است که مسئله را آسیبشناسی کنیم. شما تعبیر خوبی داشتید که باید حکمت جهانی شود. شما در دانشگاههای داخل و خارج و در حوزه نیز تدریس کردهاید و کاملاً با فضای دانشگاه آشنا هستید. به نظر شما چه اشکالاتی وجود دارد که نمیتوانیم حکمت خود را به دنیا عرضه کنیم و آثارمان جهانی شود؟
مشکلات بسیاری وجود دارد. اول اینکه ارتباط فرهنگی خودمان با دنیا را از دست دادهایم. من از نظر فرهنگی میگویم و کاری به امور سیاسی ندارم. در قرن چهارم مسلمانان کاری کردند که کارستان بود ولی ما آن کار را نکردیم. آنها بیتالحکمه را تأسیس و نیز در آن تمام متون عقلی را با همه شروحش در فاصله دویست سال ترجمه کردند. حتی یک نفر از مترجمان مسلمان نبود و همه مسیحی بودند. مسلمانها پول خوبی به آنها میدادند و آنها که انسانهای دانشمندی بودند، کتابها را ترجمه میکردند. ابنندیم تعداد آن مترجمان را هشتاد نفر ذکر کرده است. اول همه نسخههای خطی را میخریدند، بعد نسخهها را با نسخههای جدید مقابله و سپس ویرایش میکردند. در نهایت بهترین فرد را برای ترجمه انتخاب میکردند و آثارش ترجمه میشد. در پایان، یک نفر هم آثار را ویراستاری لغوی میکرد، این مسئله در تاریخ تکرار نشد.
امروز همه چیز داریم ولی هیچ کاری نکردهایم. یک مثال بزنم، شما در آمریکا هزار نفر هندشناس درجه یک دارید. هیچ دانشگاهی در آمریکا نیست که هندشناس نداشته باشد. من در هاوایی بودم. با اینکه شهر بسیار کوچکی است ولی صد و بیست هندشناس و چینشناس درجه یک داشت، در حدی که خود چینیها به آثار آنها استناد میکنند. در هاروارد، ییل، پرینستون و... هم همینطور است. آلمان هم در این زمینه حسابی کار کرده است.
ما در قرن چهارم افرادی داشتیم که در هندشناسی توانا بودند. ابوریحان سی و سه کتاب ترجمهشده و تألیفی درباره هند دارد. امروز با وجود تمام امکانات، تعداد هندشناسان ما به اندازه انگشتان یک دست نیست. متأسفانه در حوزه و دانشگاه کار نمیکنند. شما چهار میلیون دانشجو دارید. این یک وظیفه اسلامی است و اسلام ما را تشویق میکند به «اطلبو العلم ولو بالصین».
قرآن را حکمی نمیبینیم
یکی از خصوصیات اسلام که باعث شد مسلمانها به سایر کشورها بروند و تحصیل کنند این است که حکمت را جهانی میداند و همه انبیا را حکیم معرفی میکند. نبوت اصل دوم اعتقادی ماست. قرآن ما را امت وسط معرفی میکند و دستور میدهد: «وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ». اینکه میفرماید شهادت بدهید، یعنی از روی علم شهادت بدهید و ببینید چه گفتند. متأسفانه ما قرآن را جدلی و کلامی میبینیم و حکمی نمیبینیم. اگر حکمی ببینیم، نتیجهاش این میشود که به دنبال علم برویم و دیگران را هم در این مسیر استخدام کنیم.
مسئله بعد این است که ارتباط ما با فرهنگهای دیگر قطع شده است؛ حتی با غرب. غربیها همه کتابها و منابع ما را جمع کردند، ولی از آنجا که ارتباط ما با برخی کشورهای غربی قطع شده است، آثار جدید آنها به کشور ما نمیآید. آنجا هزاران دانشگاه و استاد دارد و درباره فرهنگ ما تحقیق میکنند. آنها ادعا میکنند فرهنگ یونان برای آنهاست ولی در اصل برای ماست. ما حکمت آنها را گرفتیم و به غرب منتقل کردیم. مسائل بین ما مشترک است. بسیاری از مسائلی را که آنها گیر کردند ما میتوانیم به آسانی پاسخ بدهیم. آنها در صدها مسئله مشکل دارند، اما ابنسینا و ملاصدرا آنها را حل کردند. پس اول حکمت نزد ما بود و از طریق ما ترجمه شد و بعد به دست آنها رسید، ولی بعدها از حکمت عدول و گیر کردند.
سلطه فرهنگیمان را از دست دادهایم
ما میتوانیم به بسیاری از مسائل آنها پاسخ دهیم ولی مشروط بر اینکه نگرش تازهای در فرهنگمان داشته باشیم. باید فرهنگ را بینالمللی کنیم. آنها چقدر اسلامشناس دارند و چقدر روی نسخههای خطی ما کار میکنند. این سلطه فرهنگی آنها بر ماست ولی ما سلطه فرهنگیمان را حتی حوزه فرهنگی خودمان از دست دادهایم. ایران فرهنگی، خیلی عظیم است. ایران فرهنگی، عظیمترین فرهنگ است. شما اثر ایران فرهنگی را تا اندونزی و مالزی میبینید. تا دو نسل پیش در کشور چین فارسی صحبت میکردند. یکی از دوستانم کتابهایی را به من نشان داد که مشخص بود در چین، زبان عربی را به فارسی آموزش میدادند. از طریق اسلام تمام فرهنگ ما به چین و ماچین منتقل شد. حتی زبان رسمی حکومت گورکانیان هند فارسی بود. فرهنگ ما در گذشته اینقدر نفوذ داشت، ولی امروز تمام جزیرههای فرهنگی خودمان را از دست دادهایم. عربها پول خرج کردند و در چین خیابانها را به اسم خودشان کردند ولی ما فرهنگ ایران را بینالمللی نکردیم و جزیرههای فرهنگیمان را از دست دادیم.
به موضوع مهمی اشاره کردید. غیر از توجه به تعاملات فرهنگی، عامل دیگری مؤثر است؟
ریشههای دیگری هم برای این مسئله وجود دارد. اساساً فرهنگ یک سیاست است. همیشه فرهنگ ایران جهانشمول بوده و از فرهنگهای نادری است که همیشه بیشترین تأثیر را داشته است. چین آنچنان تأثیری بر فرهنگ اروپا نداشته ولی ایران اثرگذار بوده است. بنابراین باید سیاست فرهنگی داشته باشیم و جهاد فرهنگی کنیم. علم به جهاد نیاز دارد. وقتی ابنسینا فوت کرد ۵۷ سال داشت و همه آثار ارزشمندش را در جوانی نوشت؛ سهروردی هم همینطور.
انتقاد از کمیتگرایی در نظام آموزشی
الان سیستم طوری شده است که ما باید مطابق سیستم بالا بیاییم و امکان اینکه یک نفر در جوانی در عالم علم اثرگذار باشد وجود ندارد. ما باید کمّ را تبدیل به کیف کنیم. ما فقط به کمیت توجه میکنیم. در غرب کمیت مورد توجه است ولی دانشگاه کیفی هم بسیار است. ما به کیف توجه نمیکنیم. نباید دانشگاهها کمّی باشد. الان روبهروی دانشگاه تهران مدرک دکتری میفروشند. هیچ جای دنیا اینطور نیست. فرهنگ ما اینقدر افول کرده است. این مسئله شوخیبردار نیست. روبهروی دانشگاه راه میروید و پشت سر شما صدا میزنند که پول بدهید تا مدرک دکتری بگیرید. یکبار طرف مرا رها نمیکرد تا اینکه گفتم من استاد بازنشسته هستم و رهایم کرد. مسئله فرهنگی ما به اینجا کشیده است. آیا متصدیان نظام آموزشی کشور مسئول نیستند؟ آیا این وضعیت را نمیبینند؟
اگر راهکار یا پیشنهادی برای اصلاح وضعیت کنونی دارید بیان کنید.
یک زمانی نظام آموزشی در کشور سبک خودش را داشت و خوب پیش میرفت و در شهرهای مختلف، افراد عالم و اندیشمندی حضور داشتند. آن نظام از بین رفته است. ما نتوانستهایم آن را نگه داریم. الان دانشگاه و حوزه آمدند؛ ولی حوزه همه چیز نیست و محدودیتهایی دارد و نمیتوان از طریق آن همه علوم را احیا کرد. نکته اینجاست که دانشگاههای ما باید با فرهنگ ما اتصال پیدا کنند. انتقال فرهنگ از طریق تعلیم و تربیت است. بنابراین باید فرهنگ گذشته ما از طریق دانشگاه حفظ شود. باید کتابهای قدیم تدریس شود؛ چنانکه در غرب این کار را میکنند و زمانی که ما دانشجو بودیم تمام آثار کلاسیک خود را به ما درس میدادند. چند سالی است که از دانشگاه دورم و از وضعیت دانشگاه خبر ندارم، ولی آیا دانشگاه ما قدرت انتقال فرهنگ غنی و حمل بار فرهنگی را دارد؟ فرهنگ ما خیلی عمیق است. البته نباید خودمان را محدود به میراث گذشته کنیم، بلکه باید یک پا در علوم قدیم و پای دیگر در علوم جدید باشد.
به علاوه باید به طور ویژه به علوم انسانی توجه کنیم. بعد از انقلاب، توجه به علوم انسانی برخلاف انتظار بسیار کم شده است. شاید علت آن نوعی ضرورت بر اثر جنگ تحمیلی بوده، اما پس از جنگ تحمیلی هم این مشکل به قوت خود باقی است و روزبهروز علاقه نسل جوان به علوم انسانی کمتر میشود، در حالی که علوم انسانی میتواند با کمترین سرمایهگذاری احیا شود. بودجهای که به علوم انسانی اختصاص داده میشود، برخلاف آنچه در دانشگاههای درجه اول دنیا دیده میشود، بسیار ناچیز است. باید توجه کرد که اهمیت دانشگاههای تراز اول دنیا به علوم انسانی آنهاست. مسلماً اصلاح وضعیت علوم انسانی در دانشگاهها موجب ترقی و تعالی هرچه بیشتر دانشگاههای ما خواهد شد.
منبع: ایکنا
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید