1393/9/17 ۰۷:۳۸
آقای دکتر اسلامی ندوشن چندی است که مشغول نوشتن مقدمه بر مجموعه «داستانهای شاهنامه» است. این مجموعه نفیس با چاپی بسیار زیبا و بهرهمندی از خط خوشِ استاد رسول مرادی به همت نشر کلهر در حال آمادهسازی برای انتشار است و تا کنون برخی از جلدهایش منتشر شده است؛ همچون: «رستم و سهراب»، «بیژن و منیژه» و…
اشاره: آقای دکتر اسلامی ندوشن چندی است که مشغول نوشتن مقدمه بر مجموعه «داستانهای شاهنامه» است. این مجموعه نفیس با چاپی بسیار زیبا و بهرهمندی از خط خوشِ استاد رسول مرادی به همت نشر کلهر در حال آمادهسازی برای انتشار است و تا کنون برخی از جلدهایش منتشر شده است؛ همچون: «رستم و سهراب»، «بیژن و منیژه» و…
در این مجموعه داستانهای «رستم و اسفندیار»، «کیخسرو»، «بهرام گور»، «سیاوش»، «ضحاک»، «فریدون و کاوه»، «»، «جهانبینی شاهنامه» و «یزدگرد» با مقدمههای دکتر اسلامی ندوشن روانه بازار کتاب شده و خواهند شد. استاد در زمینه شاهنامه کتابهای ارجمندی همچون «داستان داستانها»، «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه»، «ایران و جهان از نگاه شاهنامه»، «نامه نامور» را نیز پدید آورده که با استقبال خوبی از سوی مردم و بهویژه اهالی فرهنگ، دانشجویان و شاهنامهپژوهان مواجه شده و اکنون نیز در مجموعه داستانهای شاهنامه، مخاطبان را به اندیشیدن در این اثر سترگ فرامیخوانَد.
شاهنامه فردوسی به تعبیر شاهرخ مسکوب از زمان پدید آمدنش تا امروز «زندگی صبور خود را در میان مردم عادی این سرزمین ادامه داده است» و تداوم این زیست دشوار در طول تاریخ، از سویی با خدمت عاشقانه نقالان و از سویی دیگر (در دوران معاصر و با نگاهی محققانه) با آثار نویسندگانی مانند اسلامی ندوشن، شاهرخ مسکوب، عبدالحسین زرینکوب، مجتبی مینوی، محمد مختاری، مهدی قریب، جلال خالقی مطلق، محمد امین ریاحی، مصطفی رحیمی و… جان و جهان ایرانیان را تازه ساخته و میسازد. در این گفتگو با نظر به داستان «بیژن و منیژه» پرسشهایی با دکتر اسلامی ندوشن در میان گذاشته است.
***
در مقدمه کتاب «بیژن و منیژه» این داستان را در میان داستانهای شاهنامه «از همه پرمعناتر» خواندهاید. شبی دهشتناک است، «بُت مهربان» شمعی چو آفتاب بر میافروزد، بزمی بر پا میدارد، داستانی روایت میکند و از فردوسی میخواهد آن را به شعر درآورد. چنین است که شاهنامه در این شب ظلمانی طلوع میکند… و به تعبیر جناب عالی، برخورد چند موضوع پایهای (مردانگی، حسد، عشق، نیرنگ، وفاداری، شکنجه، مقاومت و آنگاه رهایی)، در متن این داستان دیده میشود… فردوسی در این داستان (و به طور کلی در جهان اندیشه خود) درباره عشق چه میگوید و آنچه او ابراز میدارد، با سرودههای سعدی، حافظ و دیگر سخنگویان بزرگ ادب ایران چه نسبتی دارد؟
شاهنامه کتابی است که از زندگی حرف میزند؛ بنابراین هرچه در زندگی هست، در این کتاب هم هست، از جمله عشق. البتّه کلمه به معنایی که در غزل فارسی آمده، نیامده، به جای آن «مهر» و «دلبستگی» و مترادفهای آن به کار رفته. ما در شاهنامه با عشق، به طور طبیعی و روشن روبرو هستیم. بدون تکلّف، با مشارکت جسم و جان، هر دو. روبرویی زنی است با مردی که در آن غریزه ذاتی انسان تلطیف شده و با تمدن آراسته گردیده.
نمونههای آن از همه برجستهتر در دوره باستانی، دلدادگی زال و رودابه، بیژن و منیژه، تهمینه و رستم و کتایون و گشتاسب است. عجیب است که در تمام این عشقها، زن پیشقدم میشود و این خود مینماید که تا چه اندازه خواست طبیعی ادامه نسل (که زن امانتدار آن است) به کار میافتد. زن در عمق نهاد خود، طالب مردی است که بتواند بهترین فرزند را برای او بیاورد (نمونهاش تهمینه) و برای این منظور مردی را برمیگزیند که این خواست را اقناع کند.
زن در شاهنامه بر این نظر است که «کسی که مرد کارزار است، مرد بستر هم هست». در میان عشق شاهنامه و عشق غزلهای فارسی (مثلاً سعدی و حافظ) تفاوت عمدهای دیده میشود، گرچه هر دو در سرچشمه به هم میرسند. اوضاع و احوال ایران در دوران بعد از اسلام به گونهای است که عشق با عرفان آمیخته میشود. این است که مثلاً در نزد حافظ میتواند در یک بیت از جسم حرف باشد و در یک بیت از جان. به طور کلّی ، پرورده وصال است و در تغزّل دوران بعد، پرورده هجر؛ یعنی ماهیّت عشق در گرو کامنیافتگی است. نمونه بارز آن را میتوان گفت که مجنون است. این هر دو نوع، هر یک زاییده زمان خود هستند. یکی حاصل دوران گردنفرازی کشور، و دیگری حاصل دوران فرود.
اما این وجه مشترک در هر دو نوع باید مانعی بر سر راه داشته باشد. عشق در مانع، رشد و بالندگی مییابد. منتها در دوران باستانی، مانعها از پیش پا برداشته میشوند، و کار به وصال میانجامد، در دوران بعد بر اثر مانع، عشق در هجر درازمدت، دوام مییابد.
در مقدمه آوردهاید:«داستانهای شاهنامه هر یک هسته مرکزیی دارند، یعنی بر گرد حکمت و آموزهای میگردند…» در ادبیات سنتی ما، در شعرهای عاشقانه و غزلها، شاید رسیدن به معشوق، هدف نهایی نباشد بلکه خود عشق، مورد توجه است و شاعر را شوریده میسازد و به این خاطر مفاهیمی مانند فراق، انتظار، درد و… پررنگ میشوند. اما در شاهنامه طعم وصال نیز آشکار میشود. البته چون متن حماسی است، همه چیز در خدمت حماسه قرار میگیرد. در این داستان که بسیار هم زیباست، داستان بر گرد چه حکمت و آموزهای میگردد؟ در داستانهای «رستم و سهراب» و «رستم و اسفندیار» بیش از هر چیز با مفهوم «آز» و به تعبیر زندهیاد دکتر مصطفی رحیمی با «تراژدی قدرت» مواجهیم. در این داستان با چه روبرویم؟
درباره عشق شاد و ناشاد سخن میگویید. در تفاوت میان دوران باستانی و بعد، این، باز نتیجه اوضاع و احوال زمانه است. در دوران بعد ایرانی چنان آبداده حوادث شده است که میتوان گفت تا حدّی «غم پسند» گردیده. حافظ میگوید: که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت! ایرانی باورش نمیشود که بتوان با خوشبینی و شادی زندگی طبیعی داشت. همیشه نگران فردای خود است و در این دلمشغولیِ فردا امروزش را از دست میدهد. این حالت، نتیجه زندگی ناامن، زندگی بدون قاعده و مرجع است.
«بیژن و منیژه» را که میخواندم، به این میاندیشیدم که تا چه اندازه شادی و خوشی و… در ادبیات آن دوره برجسته است، و همین طور «لذتِ پیوستگی» که شاید از دوره فردوسی تا دوره معاصر و ظهور شاعران نوگرا، وقفهای در این باره اتفاق میافتد و لذتِ پیوستگی تا اندازه زیادی کتمان میشود و از سوی دیگر، در این فاصله، شعر عرفانی در قالب نظم و نثر غلبه مییابد. ارزیابی شما از این موضوع چیست؟
شعر عرفانی که بیانگر فکر عرفانی است، نمودار آن است که بشر از زمین دلکنده است و برای حلّ مسائل خود به آسمان پناه میبرد. گذشته از آن بر اثر قیدهای اجتماعی و عقیدتی بند بر پای خود میبیند و طالب افقی گشادهتر است که بتوان در آن تنفّس کرد، و آن را در عرفان میجوید. انسان به طور کلی در دو تنگنا به سر میبرد: یکی از ناحیه طبیعت که او را در قالب جسمانی خود محدود نگاه میدارد، دیگری از جانب اجتماع که در برابر حرکت دلخواه او دلخواه خود را میگذارد و مانع، ایجاد میکند. بنابراین او میشود یک موجود «خواهنده»، و غالباً «به دست نیاورنده»، و بدین گونه سرنوشتش این شده است که احساس تلخکامی از او دور نباشد. این بیت در ویس و رامین فخر گرگانی آمده است:
مرا مادر دعا کردهست گویی
که از تو دور بادا هرچه جویی
در نزد انسان شاهنامه، دامنه توقع محدودتر و تکلیف روشنتر بوده است. دنیا را به دو قلمرو نیکی و بدی تقسیم میکردند که او میبایست با بدی در جنگ باشد، و بدیها آن بودند که گزندآور و فروکشنده باشند.
در دوران بعد، مصادیق نیکی و بدی با هم آمیخته شدند، تفسیر بردار شدند، بنابراین هر کسی میتوانست هرچه را که دلخواهش بود نیک بپندارد، ولو بد باشد، و هرچه را که مطابق میلش نبود، بد بپندارد ولو بد نباشد.
در داستان «بیژن و منیژه» چند تیره از طبایع انسانی به کار میافتند: مردانگی و مقاومت بیژن، حسد گرگین، وفاداری منیژه، و سرانجام از پس تاریکی و چاه، روشنایی نجات سر بر میآورد. شاهنامه خواسته است بگوید:
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
مهم آن است که انسان از تکاپو باز نماند. رستم در این ماجرا ـ مانند موارد دیگر ـ نمونه قهرمان نجاتبخش است. گرهای نیست که به دست او گشوده نشود. تجسّم یک انسان آرمانی است که توانمندی شکستناپذیر دارد، هرچند خود او هم سرانجام در چاه زمانه میافتد؛ ولی او را نیرنگ از پای درمیآورد، نه نیرو. رستم باید قهرمان بیهمال باشد، همان گونه که ایرانیان باستان کشور خود را بیهمال میشناختند.
همان طور که در کتاب «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه» اشاره کردهاید: «در سراسر کتاب فردوسی اختلافی بر سر زنی پیش نمیآید» مگر آنجا که در شکارگاه، دختر سرگردانی در مقابل پهلوانان ظاهر میشود و پس از کشمکشی، تصمیم میگیرند او را نزد کاووس ببرند (او همان مادر سیاوش است) و در همین کتاب، جناب عالی زنان شاهنامه را (غیر از سودابه) زنانی تمامعیار میخوانید، زنانی همچون: رودابه، تهمینه، فرنگیس، منیژه و… درباره این زنان که شخصیتهای احترامبرانگیزی هستند، بیشتر توضیح بدهید.
در مورد زنان یک تلقی نسنجیده از شاهنامه بر سر زبانهاست و آن ناشی شده است از داستان سودابه. این زن چنان که میدانیم، فتنهای بزرگ در دربار کاووس بر پا میکند. دلبستگی شهوانی و مکارانه او به ناپسریاش سیاوش ـ که حکم مادر او را دارد ـ سپس دسیسههایش که منجر به نابودی شاهزاده میگردد، او را زنی اهریمنی معرفی کرده؛ از این رو از سر خشم در نتیجهگیری ماجرای او آورده شده است: زن و اژدها هر دو در خاک به…
این بیت در شاهنامههای معتبرتر الحاقی شناخته شده است، ولی این یک مورد است، و چنان که میدانیم در نوشتههای قدیم واکنشها و داوریها بر حسب مورد صورت میگرفته.
از این که بگذریم، کم کتابی به اندازه شاهنامه زنان بزرگمنش در خود جای داده است که مایه افتخار نوع زن ایرانی باشند. همه صفاتی که موجب آراستگی انسان و زن است، در زنان بزرگ شاهنامه دیده میشود: ایثار و استحکام شخصیت و پاکی و وفاداری چنان به صورت طبیعی در آنهاست که گویی این خصوصیات با سرشت زن عجیناند. حتی زنان توران، دختران افراسیاب، فرنگیس و منیژه، یا جریره، دختر پیران، چون با ایرانیان میآمیزند، زیباترین جلوههای روح بانوانه را از خود بروز میدهند.
در دوره تاریخی دوشیزگان ساده روستایی که در ارتباط با بهرام گور شناخته میشوند و به همسری وی درمیآیند، همگی در سبکروحی و شیرینی و نشاط و هنروری چنانند که گویی نوعی فرهنگ و فرزانگی عام سراسر ایران را گرفته بوده، و آن در درجهای بوده است که حتی دختران دهنشین را نیز بتواند شایسته مُشکوی پادشاه گرداند.
با عشق در سایر منظومههای فارسی تفاوت دارد، مانند آب بهاری روان و روشن است. جریان آن نه در جهت تسلیم و انفعال یا هوس و غریزه تند شهوی، بلکه در جهت ملاحظات مردمی و پهلوانی است. رودابه و تهمینه و منیژه دلبسته نمیشوند، مگر به سبب آنکه نیروی فیاض هستیپرور در مرد برگزیدة خود میبینند. گردآفریدِ نوجوان، همان یک ساعتی که با او روبرو میشویم، اثری محونشدنی در ما میگذارد.
صفت عالی به هیچ وجه انحصار به ایرانیان ندارد؛ به محض آنکه زن شد و وارد جرگه شاهنامه شد، به یک شخصیت قابل احترامِ پر آب و رنگ بدل میگردد. زنهای منظومههای بعدی چون در نظامی، امیرخسرو، جامی و دیگران هیچ یک تاب برابری با زنان شاهنامه ندارند. در همه آنان حالتی هست که سلامت و فخامت آنان را خدشهدار میکند.
لیلی: منفعل و شکننده. شیرین: کمی بدنام. زلیخا: نامتعادل، زناپسندِ پیشین و عابدة بعدی. بر سر هم اگر به عمق شاهنامه فرو رویم، میبینیم که این کتاب نه حماسه شاهان است و نه جانبداری از قوم و ملت خاصی دارد، کتاب زندگی است که داد و خرد جانمایه آنند (برای مطالعه بیشتر میتوانید نگاه کنید به: پیشگفتار کتاب نامه نامور) درباره زن در شاهنامه چون جای دیگر توضیح بیشتری آوردهام (کتاب ایران و یونان در بستر باستان) در اینجا از تفصیلش در میگذرم.
همین اندازه بگویم که زنان ایران در دوره باستانی از برجستگیای برخوردارند که نظیرش نه تنها در ادب فارسی نیست، بلکه به دشواری میتوان در ادب جهانی هم یافت. سودابه یک استثناست. این زنان در نبرد میان نیکی و بدی، در پیروز کردن نیکی، دوش به دوش مردان خود پیش میروند. هم دلدار هستند هم هماورد، یعنی کوشنده.
نکته قابل توجّه آن است که اکثر این زنان، تبار غیرایرانی دارند، ولی چون به همسری ایرانی درمیآیند، ایرانیمنش میشوند. فرنگیس و مادر سیاوش و منیژه تورانی هستند، سیندخت و رودابه، کابلی، جریره مادر فرود نیز تورانی است، کتایون، رومی. چند بیت ناخوشایند که درباره زن در شاهنامه آمده، مجعول و الحاقی است و از فردوسی نیست از نوع: زن و اژدها هر دو در خاک به … را دیگران افزودهاند.
مفهوم مهر و وفاداری در داستان «بیژن و منیژه» رنگ و بوی دلپذیری دارد. از هنگامی که بیژن در چاه زندانی میشود، منیژه نیز در راهی دشوار وارد میگردد. او که از خانواده پدری و از زندگی پر ناز و نعمت و شاهانهاش رانده شده، نابرخورداری را تاب میآورد و با وجودی که زندگی سختی را میگذراند، به بیژن هم غذا میرساند. در حقیقت، عشق و وفاداری مقصود زندگی او میشود و اینچنین به زندگی خویش «معنا» میبخشد. اما در همه داستانها اینگونه نیست، در داستان «رستم و سهراب» گردآفرید به سرعت باد میآید و میرود و به نوعی محو میشود! مگر نه اینکه ماجرا چندان ساده نبوده:«ز گفتار او مبتلا شد دلشر برافروخت کنجِ بلا شد دلش» . حذفِ گردآفرید به یکباره پرسشبرانگیز نیست؟
گردآفرید چون سهراب را تورانی میشناسد، یعنی غیرایرانی، به اظهار دلبستگی او جواب مساعد نمیدهد. او را دوست دارد، ولی با خود میگوید که حیف که این جوان ایرانی نیست! غیرت ایرانیبودن، بر بارقه عشق غلبه میکند. داستان بر این نکته تکیه دارد که ایران برتر از هر چیز است، حتی عشق! این است که عشق این دختر مانند آذرخش، میدرخشد و ناپدید میشود.
پرسش پایانی درباره «بُت مهربان» است. آن که داستان را برای فردوسی بازگو میکند، آیا با قاطعیت میتوان گفت که همسر وی بوده است؟ «جفت نیکی شناس» خواندنِ وی دلیلِ خوبی برای این مدعا است؟ میخواستم بدانم در داستانهای دیگر شاهنامه هم از او نام برده میشود؟ زیرا به نظر میآید او با داستانهای دوره باستان آشنا بوده و از این رو انتظار میرود، از وی در جاهای دیگر نیز یاد شده باشد، شاید هم نمیخواسته زیاد از همسرش سخن بگوید!
با قاطعیّت نمیتوان گفت که «بت مهربان» در سرآغاز داستان بیژن و منیژه همسر فردوسی است یا نه، ولی حدس همسر بودن بر فرض دیگر غلبه دارد. در گذشته رسم نبوده است که از بانوی خانه در نزد دیگران یاد کنند. البته فردوسی همسری داشته، در شاهنامه اشاره به پسری از اوست که در جوانی میمیرد. نظامی عروضی هم از دختری از او یاد میکند. فردوسی در این قضیّه، با لحن احترامآمیز و مهربانانهای که از این زن یاد میکند، مینماید که موجود فرهیختهای است. حرکات شیرین خود زن نیز بر همین معنا گواهی دارد. فردوسی در بیژن و منیژه در دوران جوانی است، و میتوان پذیرفت که چنین شبی واقعی باشد، نه زاییده خیال.
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید