1397/1/19 ۱۵:۳۸
میدانیم كه فلسفه منشأ چه تحول بزرگی در تاریخ بشر بوده و اثر بزرگی در نزدیك شدن فرهنگها به یكدیگر و ظهور فرهنگ جهانی داشته است. درست است كه اندیشه تاریخی در آغاز تفكر فلسفی جایی نداشته و در این اواخر و در دوره جدید ظاهر شده است اما فلسفه از آغاز، به زمان و تاریخ و فرهنگ تعلق داشته است.
میدانیم كه فلسفه منشأ چه تحول بزرگی در تاریخ بشر بوده و اثر بزرگی در نزدیك شدن فرهنگها به یكدیگر و ظهور فرهنگ جهانی داشته است. درست است كه اندیشه تاریخی در آغاز تفكر فلسفی جایی نداشته و در این اواخر و در دوره جدید ظاهر شده است اما فلسفه از آغاز، به زمان و تاریخ و فرهنگ تعلق داشته است. به آثار افلاطون و ارسطو نظر كنیم تا دریابیم كه تفكر آنان آشكارا ناظر به پایدیای یونانی برای طرح بهترین نحوه زندگی در بهترین مدینه ممكن بوده است. اگر ارسطو گفت الهیات اشرف علوم است زیرا كه بیسودترین آنهاست نمیخواست بگوید كه الهیات با وجود و زندگی بشر نسبت ندارد بلكه نظرش این بود كه كمال آدمی نه در سود و سودا بلكه در گذشت از آنهاست. علم در نظر فیلسوف دانستنیهای پراكنده و جدا از یكدیگر نیست بلكه یك وحدت است و این وحدت از بالاترین تا پستترین مراتب وجود را دربرمیگیرد.
فلسفه اسلامی یك فلسفه میان فرهنگی
اسلاف ما در ایران نیز وقتی به فلسفه یونانی توجه كردند و آن را فراگرفتند (و این توجه به فلسفه خود حادثه مهم و قابل تاملی است) در عین اینكه جوهر آن را حفظ كردند مبادی و مسائلش را با درك جهان خود دریافتند و تفسیر كردند. فلسفه اسلامی از تلاقی میان دو روح و دو فرهنگ كه تفاوت ذاتی با یكدیگر داشتند به وجود آمد. تفاوت این دو روح را بعضی فیلسوفان و نویسندگان به صراحت ذكر و تصدیق كردهاند. در فلسفه اسلامی این دو روح به یكدیگر نزدیك شدند و امكان همسخنی پیدا كردند. با توجه به این معنی فلسفه اسلامی یك فلسفه میان فرهنگی است. بعد از افلاطون و ارسطو و از زمان رواقیان و افلوطین همه فلسفهها میان فرهنگی است. منتها زمانی كه تفكر دچار افسردگی و جمود و قشریت میشود، نیروی میانفرهنگی بودنش را از دست میدهد. اكنون این نیرو رو به ضعف دارد اما هنوز میتوان به آن امید داشت. كاش اهل فلسفه میتوانستند بنشینند و درباره وضع روحی و فكری جهان توسعه-نیافته و نسبت این وضع با جهان متجدد غربی و مخصوصا در باب شرایط امكان خروج از توسعهنیافتگی تامل و تحقیق كنند.
توسعهنیافتگی مساله این یا آن منطقه جغرافیایی نیست بلكه سرنوشت جهان كنونی به آن بستگی پیدا كرده است. توسعهنیافتگی نه صرف یك وضع اجتماعی اقتصادی بلكه یك امر فرهنگی و مخصوصا میان فرهنگی است. كشورهای توسعهنیافته میان قدیم و جدید ماندهاند و به تفكری نیاز دارند كه راه خروج از این وضع را به آنها نشان دهد. به این جهت همه جهان و مخصوصا ما برای آیندهمان به فلسفه نیاز داریم و از آن نمیتوانیم چشم امیدبرداریم.
انگیزه جهان اسلام از توجه به فلسفه یونانی
چنانكه میدانید مابعدالطبیعه یونانی در بیرون از اروپا تنها در جهان ایرانی- اسلامی مورد توجه قرار گرفته و با این توجه فلسفهای قوام پیدا كرده كه در تاریخ هزار سالهاش در عین تعلق به تعالیم استادان یونانی طرحی دیگر در انداخته است. به همه مسائل مربوط به فلسفه یونانی و اسلامی در صفحات محدود نمیتوان پرداخت. خوشبختانه مسائل فلسفه همه به هم بستهاند و میتوان با ذكر اصول و مبادی فلسفه هر دوران و طرح كلیترین مسائلش جوهر و مقصد آن را درك و گزارش كرد. مشكل این است كه وقتی فلسفه به صورت مجموعهای از مسائل و احكام درست درمیآید، دیگر به اصل و آغاز چنانكه باید، توجه نمیشود. استادان فلسفه اسلامی مسائل و مبادی فلسفه خود را میشناسند اما اینكه فلسفه اسلامی بر مبنای كدام اصول و چگونه بنیاد شده است و اساسیترین مسائل آن كدامند و از كجا آمدهاند و مخصوصا به تحولی كه در زبان فلسفه و در تعابیر و قضایا به وجود آمده است، در نظرشان اهمیت چندان ندارد و به آن توجه نكردهاند. در مقابل بعضی از شرق شناسان و اسلام شناسان نیز فلسفه اسلامی را تقلیدی از فلسفه یونانی دانسته و وجوه اختلاف را به دستكاری در آرای یونانیان (به حكم رعایت اصول اعتقادی اسلامی و حفظ ظاهر) بازگرداندهاند. كاش اینها یك بار از خود میپرسیدند كه انگیزه جهان اسلام از توجه به فلسفه چه بود و این طلب از كجا آمد. جای انكار ندارد كه فیلسوفان جهان اسلام، فلسفه را از یونانیان آموختند اما در مرحله آموزش متوقف نشدند و به علم آموختنی اكتفا نكردند بلكه با تنفس در هوای جهان خود و در همسخنی با استادان یونانی تفكر كردند و به فلسفهای كه با فرهنگ ایرانی- اسلامی تناسب داشت رسیدند. در این تحول همچنان بحث در وجود و اعراض ذاتی آن بود. یعنی فیلسوفان جهان اسلام هم موضوع و مسائل فلسفه را وجود و اعراض ذاتی آن دانستند اما همه اینها در نظرشان جلوهای تازه یافت. این جلوه با جهان ایرانی- اسلامی و فرهنگ آن مناسبت داشت و به تدریج این مناسبت و توافق به جایی رسید كه فلسفه دیگر بیگانه نبود و حتی تعلیم آن در برنامه درسی مدارس دینی قرار گرفت و لااقل در كشور ما بومی شد. در این بومی شدن طبیعی بود كه كسانی جوهر جهانی بودن و میانفرهنگی بودن فلسفه را از یاد ببرند و مثلا فلسفه دوره اسلامی را نه تطبیق فلسفه با اصول و اعتقادات اسلامی بلكه تفكری بهكلی ممتاز از فلسفه یونانی و بیارتباط با آن بدانند. در این اختلاف نه آنان كه فلسفه اسلامی را یك بازی فكری و كوشش مصلحتاندیشانه دانستند عمق قضیه را درك كرده بودند و نه كسانی كه این فلسفه را مستقل میانگاشتند به لوازم آنچه میگفتند توجه داشتند.
استقلال فیلسوفان مسلمان
فلسفه مجموعه احكام درست درباره اعراض ذاتی وجود نیست بلكه تفكری تاریخی است. فیلسوفان جهان اسلام اگر به اقتضای ملاحظات در فلسفه دخالت كرده بودند، فلسفهشان تعادل و تناسب و نظم نداشت و دوام و اعتبار تاریخی پیدا نمیكرد بلكه مجموعهای ناهماهنگ از مباحث و مسائل میشد كه چون بنیاد استوار نداشت كوچكترین باد مخالف آن را با خود میبرد. پس كار فلسفه در جهان اسلام به صرف انتقال و ترجمه آثار فیلسوفان سلف پایان نیافت بلكه این رویكرد تاریخی به تفكر یونانی با تفسیر تازهای كه از مبادی شد به پدید آمدن صورت دیگری از فلسفه مودی شد. فیلسوفان جهان اسلام مسائل فلسفه یونانی را با نظر به مبادی تازه تفسیر كردند و فلسفهای بنا نهادند كه مثل هر صورت دیگری از فلسفه در نظر صاحبانش فلسفه مطلق و جهانی بود. به این قضیه هم توجه كنیم كه فلسفه اسلامی در جهان اسلام راهی سخت و دشوار پیمود تا به منزل امن و آرامش نسبی برسد. فیلسوفان جهان اسلام در برابر مدعیانی كه فلسفه را یونانی و بیگانه با حكمت ایمانی میخواندند از كلی بودن و حقیقی بودن فلسفه و مخصوصا از یگانگیاش با دین دفاع میكردند و آن را متعلق به یونان یا به فرهنگ خاص نمیدانستند.
متقدمان تفكر تاریخی نداشتند و طبیعی بود كه در باب نسبت فلسفه با تاریخ و فرهنگ هم چیزی نگویند. تقسیم فلسفه بر حسب دورانهای یونانی و قرون وسطی و اسلامی و جدید در دوره جدید صورت گرفته است. در جنب این تقسیم فلسفه هزار ساله جهان اسلام را میتوان فلسفه اسلامی- ایرانی خواند البته كسانی به این اعتبار كه بیشتر آثار فلسفی دوره اسلامی به زبان عربی بوده است، صفت عربی به آن دادهاند. اگر تا یك قرن پیش اختلاف در تقلیدی بودن و اصیل بودن فلسفه اسلامی بود؛ در دهههای اخیر نزاع درباره اسلامی بودن و عربی بودن و ایرانی بودن نیز بر آن افراط و تفریط افزوده شده است. زمانی تعبیر فلسفه عربی بیشتر به كار میرفت و هنوز هم گاهی به زبان میآید اما در دهههای اخیر صفت اسلامی مقبولیت بیشتر یافته و وجه موجهش هم شاید این بوده است كه فلسفه نه در كشورهای عربی و در میان دانشمندان عرب بلكه در جهان ایرانی- اسلامی یعنی در محدودهای میان سیحون و خلیجفارس و سند و شام كه زبان اكثریت مردمش زبان فارسی بود پدید آمده و تدوین و تعلیم شده و بسط یافته است. نكته مهم این است كه زبان اول جهان اسلام زبان عربی بود اما فیلسوفان چون فارسی زبان بودند به زبان فارسی فكر میكردند و به عربی مینوشتند.
تفكر اعم از حكمت و فلسفه است
اختلاف نظر در باب فلسفه دوره اسلامی هر چه باشد این اصل در آن مسلم گرفته شده است كه فلسفه در عین كلی بودن و جهانی بودنش تعلق ذاتی به یك فرهنگ و شیوه زندگی دارد. فلسفه اسلامی مثل فلسفه یونانی كه به قوام مدینه عادله (انسانی) نظر داشت به جایگاه انسان و زندگی او در یك نظام خدایی اما عقلی میاندیشید. بیان مطلب از این قرار است كه فیلسوفان جهان اسلام طرح چیستی موجودات و مفاهیم وجود و ماهیت و علت و علیت و حدوث و قدم و جوهر و عرض و تغییر و حركت و سكون و نظام مدنی و فضایل اخلاقی را از یونانیان آموختند و به بعضی آرا و افكار اسكندرانیان و بهطور كلی مباحثی كه طی پانصد سال پس از افلوطین در تاریخ فلسفه پیش آمده بود كم و بیش دسترسی پیدا كردند.
در اینكه همه فیلسوفان در سراسر تاریخ دوهزار و پانصد ساله اخیر فلسفه را از یونانیان آموختند، تردید نمیتوان كرد اما تفكر و حكمت اعم از فلسفه است و آثار آن همیشه و همواره در همه تاریخها میتوان یافت. مطلب دشواریاب این است كه مباحث وجود و ماهیت و علیت و بطور كلی تفكر بحثی و استدلالی و طرح حكمت عملی و خرد سیاسی آورده یونانیان است. اگر كسانی یونانی بودن فلسفه را نمیپذیرند، اولا تفكر و حكمت را با فلسفه و تفكر بحثی اشتباه میكنند و همه انحای تفكر را در ذیل فلسفه قرار میدهند و ثانیا میپندارند كه یونانی دانستن فلسفه به معنی قبول استعدادی خاص در قوم و نژاد یونانی است و میگویند فلسفه مختص و متعلق به قوم خاص نیست ولی وقتی گفته میشود فلسفه آورده یونانیان است به هیچوجه اختصاص فلسفه به یونانیان تصدیق نمیشود. بلكه عرض این حكم بدیهی تاریخی است كه یونانیان بخت آن را داشتهاند كه فلسفه در تاریخ آنان پدید آمده است. اگر فلسفه اختصاص به یونانیان داشت باید تفكر فلسفی در همان دیار ادامه یابد كه چنین نشد. پس بنا را بر این بگذاریم كه فلسفه به معنی تفكر بحثی آورده یونانیان است و نه فقط فیلسوفان جهان اسلام بلكه همه اقوام جهان فلسفه را از آنان آموخته و با آن بنای دیگری در زندگی و آینده گذاشتهاند.
نزدیك شدن تفكر فلسفی به دین
من از ٥٠ سال پیش سعی كردهام وجه انتقال فلسفه یونانی به عالم اسلام و قوام فلسفه اسلامی را فارغ از آرای مقبول و مشهور درك كنم و وجوه اختلاف و توافق دو فلسفه را مخصوصا در نسبتی كه هر یك با جهان خود دارند، دریابم. بسیار دشوار است كه مثلا تفسیر تازه از الفاظ و مفاهیم انتزاعی مانند وجود و ماهیت را به تفاوت دو فرهنگ و دو جهان مربوط بدانیم. ارسطو ماهیت و وجود را در هویتشان از هم جدا نمیدانست و میگفت این دو در هویت متحدند و در تصور از هم جدا میشوند. اتفاقا فیلسوفان جهان اسلام هم بر همین قولند اما میگویند وجود عارض ماهیت میشود و اگر این عروض نبود ماهیت موجود نمیشد و تحقق نمییافت. مهم این است كه این مطلب ظاهرا جزیی، در یك زمینه كلی كه در آن خدا دایرمدار همهچیز و علتالعلل موجودات و مدبر نظم و قرار كارهاست طرح و دریافت شده است. ارسطو كه میگفت وجود و ماهیت در خارج یكی هستند و هویت واحد دارند، نمیگفت كه یكی عارض دیگری میشود. او میگفت ماهیت هست و اگر نباشد بحث از چیزی به نام ماهیت وجهی ندارد. در فلسفه اسلامی با طرح عروض وجود بر ماهیت و لااقتضا بودن ماهیت نسبت به وجود و عدم، نظام هستی و جهان بشری همه وابسته به واجبالوجودند. این تغییر هر چند در جهان اعتقاد به توحید و خلق از عدم، پدید آمده است، طرح و تدبیری نیست كه فیلسوفان و متكلمان آن را به حكم مصلحت یا با قصد سازش و جمع فلسفه با دین یا ساختن یك نظام استدلالی برای دفاع از شریعت درانداخته و اندیشیده باشند. بلكه اقتضای نزدیك شدن تفكر فلسفی به دین و مقدمه و شرط لازم سكونت فلسفه در جهان دینی است.
تمایز فلسفه و كلام
فلسفه دوره اسلامی از فارابی تا ملاصدرا و تا عصر حاضر برخلاف آنچه بعضی معاصران گفتهاند، ایدئولوژی ایرانی- اسلامی نیست بلكه تفكر آزاد است. فیلسوفان در تقریب یا یكی دانستن دین و فلسفه، فلسفه را با میزان دین نسنجیدهاند بلكه دین را با صورتی از فلسفه كه در نظرشان آمده است شناختهاند. به قول لئو اشتراوس اگر در قرون وسطی از الهیات مسیحی در دادگاه فلسفه دفاع میشد، فیلسوفان اسلامی مدافعان فلسفه در محكمه شریعت بودند. فلسفه اسلامی تمهید مقدماتی برای اثبات وجود خدا و تایید اصول دین اسلام نبوده بلكه در درك مبادی و طرح مسائل عمده آن خدا از آغاز تا پایان حضور داشته است. با این همه فلسفه اسلامی را با علم كلام نباید اشتباه كرد. كلام و فلسفه دو نحوه و طریقه فكریاند كه از حیث مبادی و غایت با هم اختلاف دارند و گاهی صرفا در روش به هم نزدیك میشوند. از ابتدا هم میان فیلسوفان و متكلمان در جهان اسلام اختلاف بوده است. متكلمان بعضی آرا و مطالب فلسفی و مخصوصا شیوه جدل را از اهل فلسفه فراگرفتند تا بتوانند از اعتقاد دینی خود دفاع كنند. در مقابل فیلسوفان با اینكه طرح فلسفهای درانداختند كه در آن خدا دایرمدار همهچیز و اول و آخر و ظاهر و باطن است و كوشیدند كه این فلسفه را با دین جمع كنند ملتزم به وحی و كتاب و سنت نبودند بلكه خود را پیرو منطق میدانستند یا به هر حال مدعی پیروی از عقل و برهان بودند. فلسفه اسلامی در طی مدتی قریب به ٦٠٠ سال هرگز تابع علم كلام نبوده بلكه عرفان و كلام را در خود منحل ساخته و با آنها یگانه شده است. چنانكه وقتی به ملاصدرا میرسیم در آثارش همه حوزههای تفكر اسلامی یعنی فلسفه مشایی و اشراقی و علم كلام و تصوف با هم جمع میشوند.
بازگشت فلسفه به آسمان
وقتی به خوبی در سیر فلسفه پس از تعطیلی مدارس آتن و پراكنده شدن آن در مناطقی از آسیا و آفریقا و انتقال و استقرارش در ایران تامل میكنیم به نظر میرسد كه در برابر فلسفهای كه سقراط به قول خودش آن را از آسمان به زمین آورده بود، دو راه وجود داشت. فلسفهای كه در خانه یونانیاش مجال استقرار نیافت و پس از تحمل غربت طولانی در مسیحیت و در جهان اسلام وطن گزید به دشواری میتوانست زمینی شود و بنای مدینهای را بگذارد كه در آن خرد و دانش و صلاح بشر به هم پیوستهاند و غایتش تامین صلح و سلامت و رفاه زندگی است پس راه بازگشت به آسمان را پیش گرفت. امكان اول پس از ٢ هزار سال كه از عمر فلسفه میگذشت دو، سه قرن پیش در اروپا به نحوی كم و بیش محقق شد اما در جهان اسلام و در مسیحیت فلسفه كم و بیش مایل به امكان دوم بود یعنی میخواست امانت فراگرفته از آسمان را به همانجا كه بود بازگرداند (رومیها فلسفه را میان آسمان و زمین نگاه داشتند و در سایه آن حقوق رومی را تدوین كردند) در طی بازگشت فلسفه به آسمان، فلسفههای قرون وسطای مسیحی و جهان ایرانی- اسلامی فلسفه یونانی را همراهی و بدرقه كردند. فلسفه در این سیر بازگشت طبیعی بود كه بیش از پیش به قلمروی ورا تاریخ بپیوندد. در اینجا از اروپا و در مورد مسیحیتی كه ملكوت را به زمین آورد، حرفی نمیزنم. آنچه میتوانم بگویم این است كه در فلسفه دوره اسلامی از همان آغاز، فارابی در اندیشه مدینه زمینی- آسمانی بود و هر چه فلسفه اسلامی بسط یافت شأن آسمانی بودن غلبه بیشتر پیدا كرد. فلسفه قرون وسطی هم بیشتر به آسمان میاندیشید. به این جهت اروپاییان دوران جدید فلسفه را از اسلاف قرون وسطایی خود اخذ نكردند بلكه مستقیما به سراغ فلسفه و پایدیای یونان رفتند و آن را در تناظر و تناسب با مدینه آزاد انسانی یافتند و چنان تفسیر كردند كه تفسیرشان پشتوانهای برای قوام جهان تكنیك كنونی شد. شاید اكنون این تفسیرچندان زمینی شده باشد كه پیوندش با آسمان در نظر نیاید و وجودش دیگر چندان وجهی نداشته باشد البته اگر آدمی در زمان پایان مابعدالطبیعه دوباره خود را به آسمان نیازمند بداند و راه آسمان را بجوید شاید كسانی كه نسبت به وضع جهان جدید و تاریخ آن تذكر دارند در تفكر دوره اسلامی اشاراتی بیایند كه رهآموز زندگی آینده باشد.
٭ پیام رضا داوریاردكانی با عنوان: «فلسفه اسلامی و ارتباط ایران و اروپا» به همایش بینالمللی «فلسفه، دین و علم در زیست جهان اسلامی» در دانشگاه وین اتریش
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید