1393/5/27 ۰۸:۵۵
در پنجاهمین شماره نشریه فرهنگستان علوم دکتر رضا داوری اردکانی سرمقاله ای را به رشته تحریر درآوردند که در این مقاله رئیس فرهنگستان علوم به برخی مسائل و مشکلات توسعه نیافتگی از جمله بوروکراسی و نیز مشکلات و مسائل مبتلا به فرهنگستان اشاره کرده است. این مطلب آخرین مطلب دکتر داوری و به عبارتی اولین مطلبی است که دکتر داوری طی این سالها درمورد وضعیت فرهنگستانها زبان به گله و شکایت گشوده است. مطلب حاضر متن کامل دکتر داوری است که اعتماد منتشر می کند.
گلایههای دردمندانه با طعم خداحافظی
نقد فرهنگستان اگر لازم باشد باید مسبوق به نقد نظام علمی كشور و وضع تفكر موجود باشد. من اینها را نمینویسم كه مشكل فرهنگستان حل شود بلكه دارم به توقعاتی كه گاهی از فرهنگستان میشود فكر میكنم و پاسخ میدهم. اصلا سخن من متضمن تقاضایی از هیچكس نیست. ما خدمتگزار دانش هستیم و «آبروی فقر و قناعت نمیبریم»
مدت تصدی به جهاتی طولانی شده است چند سال اخیرش را به اصرار دوستان و همكارانم ماندهام. اكنون دیگر نه آنها اصرار خواهند كرد و نه من به خصوص با توجه به آنچه گفتم وجهی برای ماندن میبینم. پس شاید این آخرین یادداشتی باشد كه برای خبرنامه مینویسم و بسیار متاسفم كه این آخرین سخن، نفثهالمصدور است
برای كسی در سن و سال من طبیعی است كه كار مطالعه و نوشتن روز به روز برایش دشوارتر شود معهذا چون این خلل و وقفه قدری ناگهانی بود، از خود پرسیدم كه این دگرگونی احوال از كجا و چرا پیش آمده است؟ تامل در این پرسش زمینه یادداشتی شد كه میخوانید و بیشتر عذر تقصیر و سپاسگزاری از فرهنگستان و همكاران فرهنگستانی و اندكی گلهگزاری از متصدیان بودجه است. از ناتوانی و قصور خود آغاز میكنم.
1- پیداست كه این ناتوانی ناشی از غلبه ضعف پیری است. اما وجه دیگری كه بیشتر به آن میاندیشم یا امر دیگری كه ناتوانی و ضعف را شدت بخشیده آزردگی خاطر و بیمیلی به ادامه كار و بیوجه دانستن این ادامه بیثمر است. این آزردگی ناشی از ناتوانی مدیریت فرهنگستان در تامین هزینههای جاری است. اگر من یك آدم اداری بودم و روحیه بوروكراتها داشتم از این قبیل پیشامدها آزردهخاطر نمیشدم. یك صاحبمنصب اداری از وضعی كه دهها سال است عادی و همهجایی شده است، متعجب و آزرده نمیشود. من هم از هیچكس توقع زیادی ندارم و میدانم كه ما خود نیز كوشش كافی برای رفع مشكل نكردهایم. آزردگیام آزردگی یك دانشگاهی ساده و دانشجوی فلسفه از وضع شبهعقلانی (در قیاس با عقلانیت وبری) بوروكراسیای است كه در آن سختگیری بیمدارا در رعایت رسوم و مقررات با سهلانگاری و بیپروایی نسبت به مبادی و اصول جمع شده است. وضعی كه همه كم و بیش به آن عادت كردهایم و به این جهت ملتفت نمیشویم كه بوروكراسی چه مشكلها و ناتوانیهایی دارد. ما نارساییها و ناكارآمدیهایی را كه در گردش چرخ امور اداری میبینیم به اشخاص و قصورهای شخصی و موقعی نسبت میدهیم و غالبا آنها را جزئی میدانیم و كمتر میاندیشیم كه خرابی كار این جزئیها باید از جای دیگر باشد. وقتی در همهجا امور جزئی میلنگد باید خللی در وحدت و تعادل روی داده باشد. بوروكراسی خرد خاص خود دارد ولی در اینجا نمیتوان از نسبت میان خرد و بوروكراسی سخن گفت. من پیش از این در جای دیگر نظرم را در باب نظم اداری دایر بیان كردهام و اگر اكنون دوباره به آن اشاره كردم برای این بود كه بگویم ناتوانی فرهنگستان علوم در تامین پرداخت هزینههای ضروریاش تقصیر كسی نیست بلكه بیشتر به بیتعادلی در نظم بروكراتیك بازمیگردد. درست است كه این مساله جزیی و بیاهمیت است اما جزییها را نمیتوان و نباید مهمل گذاشت زیرا جزئی و كلی به هم بستهاند. هر امر جزیی جایگاهی در نظام كلی دارد كه اگر در جایگاه خود نباشد آشفتگی پدید میآید. كلی و جزئی با همند و اگر از هم جدا شوند دیگر وجود ندارند. اینكه میگویند كل مستقل از اجزا و جزئیهاست مراد این است كه با كنار هم گذاشتن اجزا و جزییها كل و كلی پدید نمیآید بلكه وجود كل مستلزم برقرار شدن نسبتی میان اجزا و جزییهاست. با این نسبت است كه كل به وجود میآید و جزو و جزیی معنی و مقام خود را پیدا میكند. اگر در جایی جزییها شأن و مقامی ندارند یا نمیدانیم مقامشان چیست چگونه به كل و تعادل كلی برسیم؟
2- از ابتدای امسال حقوق اعضای فرهنگستان پرداخت نشده است. میدانم همكارانم مناعت و علوّ طبعی دارند كه به این قبیل امور اهمیت نمیدهند. آنها از پارسال كه شش ماه آخر سال حقوقشان پرداخت نشد حتی یكبار هم از من نپرسیدند كه این اهمال یا قصور و تقصیر از كجا بوده است؟ اما بعید نیست كه یكی هم بیندیشد كه مبادا این اهمال نشانه بیاعتنایی به دانش و دانشمند باشد. درباره این گمان باید اندكی توضیح بدهم. احترام به علم یك امر اخلاقی است. احترام اخلاقی به علم بسته به اینكه موضوع و غایت علم چه باشد صورتهای متفاوت پیدا میكند. متقدمان علمی را شریفتر میدانستند كه موضوعش شریف باشد و غایتی ورای علم نجوید و به سود ننگرد. آنها در طبقهبندی علوم، علم سودمند و كارساز را در ذیل علومی كه موضوعشان شریفتر است قرار میدادند. اما در زمان ما، علم، علم كارپرداز و وسیلهساز است و با ضرورتهای زندگی نیز پیوستگی یافته است و دیگر نمیتواند كه كارساز نباشد. پیداست كه نسبت مردمان با علم كارساز، نسبت بیتعارف و خودمانی و بهرهبرداری است. در این نسبت خودمانی كسی از احترام و شرف بحث نمیكند اما اهمیت چیز دیگری است. علم كارساز زمان ما با عقلی قرین است كه كارش نه صرف استدلال بلكه مظهر قدرت آدمی در زمین و در فضای كیهانی است. اكنون همه جهان به این علم و عقل نیاز دارند (اینجا بحث از درستی و نادرستی و خوبی و بدی نیست، مساله، مساله نیاز است) اما بهره همه از آن یكسان نیست زیرا عقلی كه گفتیم میان همه جهانیان به تساوی تقسیم نشده است. وقتی در جایی علم كارساز نباشد اهمیت آن چنانكه باید درك نمیشود و بنابراین نباید توقع اعتنای بیش از اندازه به دانش و دانشمند داشت. در كشورهای توسعهیافته صرفا اشخاص نیستند كه به علم وقع میگذارند بلكه سازمانها در عین حال كه به علم بستگی دارند، جانب آن را هم نگاه میدارند ولی احترام ما به علم شخصی و خصوصی است. من این وضع را در طی عمر دانشگاهی خود به خصوص در سفرهای غریبانه علمی یا به هنگام پذیرایی از دانشمندان خارجی (با حمایتی كه دیپلماسی كشورشان از آنها میكند) آزمودهام و اگر فرصت كنم گزارش این آزمایشها را مینویسم. ما بیشتر از آن جهت به علم احترام میكنیم كه در سنتمان بر حرمت اخلاقی علم تاكید شده است و البته قدر علم تكنولوژیك را هم كم و بیش بر حسب ضرورت و به نسبتی كه در زندگی هر روز به آن وابسته شدهایم، میدانیم. اما فرهنگستان صرفنظر از مصلحتها و ضرورتها باید به مقام علم بیندیشد و در شرایط پیشرفت و رشد آن تحقیق كند. البته درك اهمیت علم و پژوهش با حفظ حرمت آن ملازمه دارد. بیاعتنایی به توسعه علمی نشانه نشناختن حرمت علم نیست بلكه حاكی از این است كه علم هنوز در سازمان و نظام زندگی ما جایگاه درست خود را نیافته است. مساله مالی جزیی هم كه به آن اشاره كردم از آن جهت عنوان شده است كه میتواند بر بیاعتنایی به علم حمل شود وگرنه حل شدن یا حل نشدنش در حد خود اهمیت ندارد. البته مدیران فرهنگستان وظیفهیی دارند كه باید آن را انجام دهند. برای اینكه در ادای وظیفه اداری مشكل پیش نیاید ما به تدوینكنندگان بودجه و دولت و كمیسیون تلفیق مجلس نامه نوشتیم و نشان دادیم كه اعتبار مقرر در لایحه بودجه برای ما كفایت نیمی از هزینههای فرهنگستان را هم نمیكند. در این چند ماه هم صورت مخارج و مبلغی را كه نیاز داریم تقدیم كردهایم. در ماههای اخیر هم به هر دری زدیم ولی پاسخی نشنیدیم و ناگزیر نامهیی به ریاست محترم جمهوری نوشتیم. ایشان هم دستور توجه و رسیدگی دادند اما تاكنون نتیجه هیچ بوده است. من كه اهل فلسفهام با هیچ و عدم و زیر علم صاحب آن میتوانم زندگی كنم و بسازم اما حساب مدیریت حسابداری و كارپردازی از فلسفه جداست. وظیفه من هم از نظر همكاران اداریام صرف فلسفه گفتن نیست. ولی چون از عهده كار دیگری بر نمیآیم وقتی آنان پول ندارند كه هزینه كنند ناگزیر باید آنها را با فلسفه تسلی دهم. موثر بودن یا نبودنش دیگر دست من نیست.
3- در باب توسعهیافتگی و مراتب آن در جهان بحثهای بسیار شده است و میشود اما توسعه یا توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی را بیشتر وصف اوضاع اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی میدانند و كمتر به آن میاندیشند كه وضعی یا روحی به نام توسعهیافتگی با توسعهنیافتگی فكر، زبان، رفتار و گفتار را راه میبرد یا كم و بیش به آنها تعین میكند، وجود دارد. و به عبارت دیگر آدمها از روح و خرد توسعهیافتگی و توسعهنیافتگی بهره دارند. روح توسعهیافتگی عقل تكنیك است. جهان توسعهنیافته چندان با این خرد آشنایی و انس ندارد و این بیگانگی گرچه در حد ذاتش عیب نیست دردی است كه در شرایط كنونی جان مردمان را افسرده میكند. روح توسعهنیافتگی جان را از درون میخراشد و ناتوان میكند. مردم توسعهنیافته معمولا نمیدانند و نمیخواهند بدانند كه این درد صرفا عارض صنعت، كشاورزی، مدیریت و... نمیشود بلكه در جان آدمها نیز مینشیند. این درد با هوش و خرد فردی اشخاص كمتر نسبت دارد و بیشتر در درك ضرورتها، امكانها، تناسبها، هماهنگیها، مقتضیات موقع، مقام، روابط، مناسبات، تشخیص لازم و غیرلازم و اهم و مهم و بیاهمیت و... ظاهر میشود. ما چون میبینیم مردم جهان توسعهیافته احیاناً در علم به درجات عالی میرسند و كارهای بزرگ علمی میكنند دیگر به مرتبهیی از خرد تكنیكی و اداری كه بر جهانشان حاكم است نمیاندیشیم و به این جهت شاید به دشواری دریابیم كه چرا با وجود مدیران و كارمندان با دانش و لایق در سازمانهای دولتی و غیردولتی باز پای سازمانها میلنگد. اصلا بحث در توانایی و ناتوانی مدیران نیست. این نظم اداری كه ما داریم اقتباسی از نظم اروپایی- امریكایی است كه آن را صورتی از عقل راه میبرده است و هنوز هم كم و بیش راه میبرد یا بهتر بگویم این نظم وجهی از عقلانیت تجدد است. این لفظ عقلانیت كه در دهانها میگردد تعبیری است كه ماكس وبر آن را صفت اصلی تجدد یا عین نظم بروكراتیك دانسته است. نظم بروكراتیك مثل موجود انسانی جسم و جان یا جسد و روحی دارد. هرجا این روح (عقل و عقلانیت) باشد جسم و جسد نمیتواند نباشد. اما در مواردی جسم هست اما جان نیست. جان كه نباشد جنبش و جوشش هم نیست و چرخ كارها نمیگردد. وقتی خرد سازمانی نباشد ناگزیر برای رفع مشكلها كه پیوسته پیش میآید به دخالت و نفوذ عقلها و فهمهای شخصی و گروهی متوسل میشوند و این نفوذها و دخالتها ناهماهنگی و پریشانی را بیشتر میكند. اینكه چگونه ممكن است در كالبد بیجان بروكراسی جان دمیده شود مطلبی است كه من نمیتوانم در باب آن چیزی بگویم. آنچه میدانم این است كه تا بروكراسیمان را نشناسیم و از جان آن نپرسیم هرچه در علاج جسم بكوشیم نتیجهیی نمیگیریم. این بروكراسی جان میخواهد. جانی كم و بیش مستقل از هوشها و دركهای شخصی كه باید به این هوشها و دركها نیز توان كارسازی ببخشد. این سخن گرچه سخن تازهیی نیست دركش دشوار است ولی این فهم و درك چه مشكل و چه آسان باشد نه فقط شرط جان گرفتن بروكراسی است بلكه لازمه هماهنگكردن كارها و بهرهگرفتن از كوششهاست.
4- از اینها كه بگذریم شاید ذكر نكته دیگری هم لازم باشد. وقتی از تنگنای عسرت مالی فرهنگستان سخن به میان میآید كسانی ممكن است گمان كنند كه ما بودجه گزاف میخواهیم و هزینههای بیهوده میكنیم و ریخت و پاشهای بسیار داریم. فرهنگستان علوم حدود 50 كارمند دارد و 250 استاد به عنوان اعضای پیوسته و وابسته و مدعو غالبا بدون مزد و منت در آنجا كار میكنند یا به نحوی با آن همكاری دارند. اگر ما برای این 300 نفر مبلغی معادل پنجهزارم (تكرار میكنم پنجهزارم) بودجه یك موسسه پژوهشیای (به قول یكی از مدیران سابقش بیمصرف) كه نمیدانم تاكنون چه هنری داشته و از پژوهشهایش چه عاید كشور شده است یا یكچهارم اعانهیی كه یك موسسه آموزشی خصوصی از دولت میگیرد مطالبه كنیم، زیادهخواهی كردهایم. اگر بگوییم به اندازه نصف بودجه سازمانی كه عرض و طول و وظیفهیی شبیه به ما دارد و سازمانش هم بزرگتر از ما نیست به ما بپردازند تقاضای بیجا كردهایم؟ نظیر این موارد بسیار است و آنچه ذكر شد مشتی بود نمونه خروار. من آزرده نیستم كه بیش از چهار ماه است حقوق همكارانم پرداخت نشده است. آنها اگر كشور در تنگنای مالی باشد مطالبه حقوق نمیكنند اما آیا كشور ما چندان نادار و فقیر شده است كه توانایی پرداخت چندصد میلیون تومان حقوق چند صد دانشگاهی ممتاز ندارد؟
5- اینكه فرهنگستان تاكنون چه كرده است و چه میتواند و باید بكند مطلبی است كه باید و میخواستم به آن بپردازم ولی اینجا و اكنون مجال مناسب آن نیست و چگونه به بحث در حسن و عیب كارهای فرهنگستان بپردازم كه هزینه ایاب و ذهاب همكاران شهرستانیاش را ندارد كه بپردازد و گوش هیچ كس هم بدهكار نیست. اصلا فرهنگستان را در قیاس با كدام سازمان و موسسه نقد كنم. نقد فرهنگستان اگر لازم باشد باید مسبوق به نقد نظام علمی كشور و وضع تفكر موجود باشد. من اینها را نمینویسم كه مشكل فرهنگستان حل شود بلكه دارم به توقعاتی كه گاهی از فرهنگستان میشود فكر میكنم و پاسخ میدهم. اصلا سخن من متضمن تقاضایی از هیچكس نیست. ما خدمتگزار دانش هستیم و «آبروی فقر و قناعت نمیبریم». من طی مدت 16 سال تصدی كار فرهنگستان (كه اگر این فصل بگذرد و بتوانم و فرصت داشته باشم گزارشی از این تجربه 16ساله خواهم داد) بسیار چیزها آموختهام. البته مدت تصدی به جهاتی طولانی شده است چند سال اخیرش را به اصرار دوستان و همكارانم ماندهام. اكنون دیگر نه آنها اصرار خواهند كرد و نه من به خصوص با توجه به آنچه گفتم وجهی برای ماندن میبینم. پس شاید این آخرین یادداشتی باشد كه برای خبرنامه مینویسم و بسیار متاسفم كه این آخرین سخن، نفثهالمصدور است. در زمانهیی كه گوشها سنگین شده است گفتن و نوشتن نفثهالمصدور امر غریبی نیست. زمانه ما زمانه گفتن و نشنیدن است. ما حرف زیاد میزنیم و از بسیارگویی خسته نمیشویم گویی زبان باید ناتوانی گوش را تدارك كند ولی گوش و زبان اگر در جای خود باشند با هم تناسب دارند و در هر صورت سلامت این نشانه سلامت آن دیگری است و بیماری این از بیماری آن خبر میدهد. زبان اگر به قول شاعر «كلید در گنج صاحب هنر» در دهان باشد، گوشها هم مستعد شنیدن هستند. اما وقتی دهانها پر از تكرار و حرفهای عادی و غالبا مصنوع و متكلف باشد، گوشها سنگین و ناشنوا میشود. در چنین زمانهیی آیا بهتر نیست كسانی كه سخنشان جایی در گوشها پیدا نمیكند به انزوای خلوت سكوت پناه ببرند و بیهوده در سودای اموری كه به آنها ربطی ندارد نباشند ولی این امر زودتر باید اتفاق بیفتد كه نیفتاد. در این بحبوحه گرفتاری در بند ضرورتها و اضطرارها باید درسهایی را كه در آزمایشگاه زندگی و تاریخ آموخته میشود مغتنم دانست. من با اینكه هیچ امیدی به آینده تجدد ندارم، پدیدآمدن تكانی در وضع روحی و تاریخی توسعهنیافتگی را برای خروج از بنبستهایی كه شاید فصل آن در همهجا رسیده باشد یا میتواند برسد ضروری میدانم و گاهی خوشبینانه (و شاید كسی بگوید با نظر رمانتیك) فكر میكنم كه شاید فرهنگستان هم بتواند در پدید آمدن خودآگاهی نسبت به وضع علم، زندگی، اخلاق و آینده كشور موثر باشد.
6- فرهنگستان مثل بسیاری سازمانهای دیگر كه روگرفت از جای دیگرند برای رفع نیاز و ادای وظیفه معین و ضروری تاسیس نشد یعنی به روشنی معلوم نبود كه چه نیازی به آن داریم و چه توقعی باید از آن داشته باشیم. هنوز هم این را به درستی نمیدانیم. البته فكر میكردیم كه علم باید توسعه یابد و فرهنگستان هم میتواند قدمی در راه توسعه علم بردارد و این به طور كلی نادرست نبود. در جهان در حال توسعه غالبا به تقلید از اروپا و امریكا سازمانهایی به وجود میآیند كه معلوم نیست جایگاهشان كجاست و اثرشان چیست اما كسانی چون میپندارند كه با ایجادشان مشكلها رفع میشود آنها را قبل از اینكه به كاركرد و اثرشان بیندیشند تاسیس میكنند ولی سازمانهای مشابه در همهجا اثر و كارایی یكسان ندارند. این اشاره بر مخالفت با تاسیس فرهنگستان نباید حمل شود بلكه ناظر به این معنی است كه تفاوت جهان توسعهیافته با جهان توسعهنیافته در تفاوت صوری و كمی خلاصه نمیشود. اكنون شاید بتوان گفت كه هر چه در جهان توسعهیافته وجود دارد صورتی از آن را در جهان توسعهنیافته هم میتوان یافت. اما صورت شبیهسازیشده كار اصل را نمیتواند انجام دهد زیرا در این یكی كم و بیش مناسبت و تناسب و هماهنگی هست و روگرفت چه بسا كه در وقت و در جای خود و متعادل نباشد و به این جهت چندان منشا اثر نشود. در این وضع اگر كسی بیاید و بگوید این فرهنگستان چرا كشور را پر از علم نكرده و علوم را به راه راست نبرده است یا باید نشست و زار گریست یا از آن با بیاعتنایی گذشت. كار آینده آسان نیست و حتی فكر كردن به آن گاهی آدمی را به وحشت میاندازد. این جهان با شأن سازنده علم و تكنولوژی ساخته شده است اما شأن ویرانگر هم گاهی در كار بوده و میتواند همچنان و شاید شدیدتر در كار باشد. این قدرت ویرانگری به حدی رسیده است كه در مدتی نزدیك به یك ساعت میتواند سراسر روی زمین را به آتش نابودی بكشد. جهان توسعهنیافته اگر میخواهد راهی بیابد باید خاستگاه، نظام و مقصد جهانی را كه در آن به سر میبرد بشناسد و بیندیشد كه تعادل این جهان از كجا بوده و سستشدنش ناشی از چیست و چگونه میتوان به تعادلی نسبی در زندگی مادی و اخلاقی رسید. ما بیش از دیگر كشورها برای یافتن یك وضع بالنسبه متعادل به این تامل نیاز داریم. اعتدال چه در وجود مردمان و چه در جهان نام هماهنگی اجزا و شوون با یكدیگر و وحدت آنها در كل است. این وحدت را كه البته طبیعی هم نیست در هیچجا به كمال نمیتوان یافت. اما كاملنبودن وحدت را با پراكندگی و نابسامانی و عدم تعادل یكی نباید دانست. هماهنگی و تناسب حتی در جهان طبیعی درجات و مراتب دارد. در جهان انسانی گاهی تعادل چنان بر هم میخورد كه اوضاع از هم میپاشد و چه بسا كه خطر ازهمپاشیدگی هم از پیش احساس نشود. اساس و جوهر رویای ماركس این بود كه انسان طبیعی شده و طبیعت صورت انسانی پیدا كرده است. این سخن گزارش تعادل جهان جدید در یك جمله بود. اما ماركس فكر میكرد و به تاكید میگفت كه بورژوازی این تعادل را برهم زده و آدمیان دچار بیگانهگشتگی شدهاند و عنقریب نظام بورژوازی از هم میپاشد ولی ظاهرا جهان متعادلی كه او در نظر داشت متعادلتر از نظم بورژوازی نبود. اكنون دیگر ماركسیستهای صاحبنظر كمتر از نظم آینده میگویند. آنها شاید در افق تجدد روزن امیدی نمیبینند. آیا كار جهان و آدمی به پایان رسیده است؟ كار آدمی ممكن است به مو برسد اما گسیخته نمیشود. پس همچنان میتوان به تفكر، خردمندی، وحدت، تعادل و اعتدال امید بست.
7- با همه مشكلاتی كه به اشاره ذكر شد شاید اكنون بعد از 24 سال كم و بیش شرایطی به وجود آمده است كه فرهنگستان تا حدی میداند كه چه میتواند و باید بكند. مسائلی چون افزایش تعداد فارغالتحصیلان و مهاجرت نخبگان و درك لزوم پیوند میان علم، زندگی، جامعه و مخصوصا آگاهی از اینكه امكانهای بهرهبرداری از طبیعت محدود شده است اقتضا میكند كه مراكز علمی خاص و مخصوصا فرهنگستانها در سیاستهای علم و مشكلات راه پژوهش و برنامهریزی توسعه مطالعه، تامل و تحقیق كنند. تركیب اعضای فرهنگستان علوم چنان است كه میتواند از عهده این كار برآید. مشكل در اصل، این بوده و هماكنون هم این است كه دولت نه نیازی به فرهنگستان و نه توقعی از آن دارد و چون نیاز و توقعی ندارد، بودن و نبودن فرهنگستان چندان فرقی نمیكند. اما مگر دولت از موسسات آموزشی و پژوهشی دیگر توقعی دارد و آنها چه مشكلی از مشكلهای دولت را حل میكنند؟ البته اینها همه از خانواده دولتند در خانواده امروز هم پدر و مادر از فرزندان چندان توقع ندارند ولی فرزندان خود را دوست میدارند. این نسبت پدر و فرزندی میان دولت و سازمانها شاید نسبت خوبی نباشد اما تا وقتی نسبتی مناسبتر پیدا نشده است دولت هم خوب است كه فرزندانش و به خصوص فرزندان اهل و سر به راه و درسخوان و درسخواندهاش را به حال خود رها نكند. در چند سال اخیر فرهنگستان كوشیده است اثبات كند كه بودنش از نبودنش بهتر است و اگر مشكل كوچكی كه به آن اشاره كردیم حل شود و خیال مدیریت از بابت مشكلات هرروزی آسوده باشد انشاءالله در حدود امكانات منشا خیر و بركت برای علم و تكنولوژی كشور خواهد بود. گزارش كار فرهنگستان و سپاسگزاری از همكارانم را به وقت دیگر میگذارم. اكنون همین قدر میگویم كه از تجربه همكاری در فرهنگستان بسیار چیزها آموختهام و این آموختهها شاید با آنچه در كتابها یافتهام برابری كند ولی گمان میكنم در زمان پیری و در پایان عمر كتاب خواندن از تجربهكردن مناسبتر باشد زیرا تجربه برای به كار بستن است و پیران شاید فرصت به كار بستن تجربه نداشته باشند اما كتاب را میتوانند صرفا برای دانستن بخوانند.
روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید