1395/5/11 ۰۷:۲۹
مفهوم عرفی و ادبی آزادی: در فرهنگ سیاسی و فلسفی، کمتر واژهای به اندازة «آزادی» به بازی گرفته شده است. در حالیکه پارهای از حکیمان آزادی را به مفهوم رهایی از هرگونه قید و بند دانستهاند، جمعی دیگر آن را اطاعت از عقل و احترام به قانون معنی کردهاند. چه خونها ریخته شده است تا معلوم شود کدام یک از دو متخاصم از آزادی دفاع کرده است و چه بحثها درگرفته که کدام اندیشه به واقعیت نزدیکتر است! گویی رمز این همه اختلاف و ابهام در واژة آزادی نیز نهفته است؛ زیرا هرچند آزادی به معنی رهاشدن از قید است، خود نیز نیاز به قید دارد، آزادی بیقید سایهای از ابهام را بر سر خود دارد و معلوم نیست همیشه خشنودکننده و در زمرة ارزشها باشد؛ به عنوان مثال آزادی از عقل و عشق و ایمان و اخلاص ارزش نیست؛ ولی آزادی از قید هوس و حکومت جبار و اسارت، از والاترین ارزشهاست و راهی به سوی سعادت.
الف) مفهوم آزادی
مفهوم عرفی و ادبی آزادی: در فرهنگ سیاسی و فلسفی، کمتر واژهای به اندازة «آزادی» به بازی گرفته شده است. در حالیکه پارهای از حکیمان آزادی را به مفهوم رهایی از هرگونه قید و بند دانستهاند، جمعی دیگر آن را اطاعت از عقل و احترام به قانون معنی کردهاند. چه خونها ریخته شده است تا معلوم شود کدام یک از دو متخاصم از آزادی دفاع کرده است و چه بحثها درگرفته که کدام اندیشه به واقعیت نزدیکتر است! گویی رمز این همه اختلاف و ابهام در واژة آزادی نیز نهفته است؛ زیرا هرچند آزادی به معنی رهاشدن از قید است، خود نیز نیاز به قید دارد، آزادی بیقید سایهای از ابهام را بر سر خود دارد و معلوم نیست همیشه خشنودکننده و در زمرة ارزشها باشد؛ به عنوان مثال آزادی از عقل و عشق و ایمان و اخلاص ارزش نیست؛ ولی آزادی از قید هوس و حکومت جبار و اسارت، از والاترین ارزشهاست و راهی به سوی سعادت. بیهوده نیست که در ادب پارسی نیز شاعران و عارفان میکوشند تا قید آزادی را همراه آن کنند تا خواننده بداند حکیم از چه آزاد است و سعادتی که نوید آن را میدهد، چیست؟ در مطلع این غزل حافظ دقت کنید که چگونه از دلشادی خود از بندگی عشق و آزادی از تعلقهای هر دو جهان سخن میگوید:
فاش میگویم و از گفتة خود دلشادم:
بندة عشقم و از هر دو جهان آزادم
در این بیت، خواجة شیراز از دو رکن ادبی آزادی برای بیان احساس خود نام میبرد:
۱ـ آزادی رهایی از قیدهای آزاردهنده و مزاحم (مانند اسارت و بندگی) است، نه آنچه شخص به رغبت میپذیرد یا به حکم سرشت و فطرت خود با آن همراه است. کمتر کسی بهجد میگوید از قید زندگی یا داشتن بینایی و شخصیت آزادم؛ چرا که رهایی از این قیدها دلپذیر نیست و دریغ یا دستکم بعید است واژهای که نشان سعادت دارد، برای بیان افسوس و حسرت از فقدان ارزشها بهکار گرفته شود. خواجه نیز پیش از هر چیز و به عنوان مقدمة بیان آزادی، «دلشادی» خود را اعلام میکند و از بندگی عشق سرافراز است و به همین جهت آن را فاش میگوید.
۲ـ آزادی بیقید مبهم است و خوانندة کنجکاو در پی آن میگردد که شاعر از چه چیز آزاد است و چرا دلشاد؟ حکیم عاشق بدین ندا پاسخ میدهد تا کلام او در بیان مقصود بلیغ باشد؛ میگوید: «از هر دو جهان آزادم و بندة عشقم». ضرورتی ندارد که موضوع آزادی، به صراحتی که در شعر حافظ آمده است، روشن باشد؛ به عنوان مثال در این شعر ناصرخسرو که میگوید:
جانْت آزادی نیابد جز به علم و بندگی
گر بدین برهانْت باید، رو بدین اندر مگر
مقصود رهایی از هوای نفس و بندهای ناشی از جهل است، هرچند که در کلام او نیامده است. همچنین در شعارهای سیاسی که بر ضد حکومت خودکامه گفته میشود، به قرینه معلوم است که مقصود آزادی سیاسی و رهایی از استبداد است؛ و در گفتة مشهور روسو در آغاز کتاب قرارداد اجتماعی بدین مضمون که «هرچند انسان آزاد زاده شده، همه جا در قید اسارت است»، روشن است که مقصود قیدهای جامعة مدنی و بهویژه دولتهاست، چیزی که روسو تنها به عنوان بد ضروری پذیرای آن است.
این نکته را باید افزود که واژة آزادی، به دلیل پیشینة تاریخی خود در جهان، طنینی اخلاقی و عاطفی نیز دارد و در زمرة واژههای مقدس درآمده است و هرجا نامی از آزادی است، از جمله آزادمرد و آزادیخواه و آزاده و مانند اینها، هدف ستودن و تفاخر است و هیچگاه معنای تحقیر و نکوهش از آن فهمیده نمیشود. سیاستمداران و حکیمانی که پارهای از چهرههای آزادی، مانند آزادی جنسی یا آزادی اقتصادی و آزادی اخلاقی و دینی را نکوهش کردهاند، برای رعایت حرمت ارزش آزادی، آن را مقید و محدود ساختهاند و به آزادی مطلق نتاختهاند؛ چنانکه مارکس، در همان حال که آزادی اقتصادی و آثار آن (مانند ایجاد طبقههای اجتماعی و سرمایهداری و جنگ) را تقبیح میکرد، آزادی را میستود و مدعی بود که سوسیالیسم برای آزادشدن از قید دولت و پلیدیهای جامعه سرمایهداری میجنگد. در ادب پارسی نیز واژه «آزادی» پیوسته با غرور و شادی و سعادت همراه است. گذاشته از شعر حافظ که گفته شد، بدین دو بیت از مثنوی نیز توجه کنید:
ای گروه مؤمنان، شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
آنکه زو هر سرو آزادی کند
قادر است ار غصه را شادی کند
یا در این شعر «اوحدی» که آزادی در آن به معنی بهجت و سرور و سعادت است:
جَستن چشم راست از آزادی
خبرت گوید او ز آزادی
یا در کیمیای سعادت میخوانیم: «آزادی اندر بیحاجتی است»، و در کلام ستودنی سعدی که گفت:
سعدی افتادهای است آزاده
کس نیاید به جنگ افتاده
معنی آزادی محدود به «رهابودن از قید» و بیان موقعیت کسی که در انقیاد دیگری نیست نمیشود؛ در لغت، به معانی قدرت، سرور و خوشی و نجابت نیز آمده است؛ چنانکه فردوسی در این بیت میسراید:
به آزادی است از خرد هر کسی
چنان چون بنالد ز اختر بسی
بدین ترتیب، آزادی دو چهره منفی و مثبت دارد: ۱٫ چهره منفی آزادی که رهایی از قید است؛ ۲٫ چهره مثبت که در انتخاب و انجامدادن فعل به کار میرود و در واژه قدرت خلاصه میشود.
آزادی، اختیار و قدرت
گفته شد که در لغت و زبان عرف، چهره مثبت آزادی به معنی اختیار و توان و قدرت به کار میرود و مقابل جبر و ضرورت است. در حکمت و کلام نیز این معنی شایع است؛ چنانکه در بحث جبر و اختیار، آزادی در برابر جبر قرار میگیرد و در حقوق «اباحه»، به مفهوم آزادی انتخاب و قدرت اراده، در برابر تکلیف و حظر است. طبیعی است که انسان در هر کار ارادی به دستور و فرمان اراده خویش است. پس مرجع توان و قدرتی که به انسان نسبت داده میشود، اراده اوست؛ در نتیجه معنی آزادی «قدرت اراده» است. در میان پیشگامان نظریه آزادی به معنی قدرت، جان لاک جای شایستهای دارد. فلسفه او را در سه جمله خلاصه کردهاند:
۱٫ خدایی هست که نظم طبیعی جهان به فرمان او استقرار مییابد.
۲٫ انسان به نیروی عقل و اندیشه میتواند قواعد زندگی و رفتار خود را که خداوند مقرر کرده است، دریابد.
۳٫ قواعد حاکم بر رفتار انسان، از راه عقل به روشنی شناخته میشود.
از این سه اصل نتیجه میشود که لاک انسان را وسیلة تحقق مشیت الهی و دریچة دستیابی به این قدرت را عقل و تدبر میداند. به همین جهت، بعضی جوهر نظر او را با جمله «قانون عقل است» بیان میکنند. بر این پایه، آزادی در قدرت عقل و اراده برای انجام دادن یا احتراز از عملی تجلی مییابد و مرز این آزادی، نظم طبیعی جهان است. به بیان دیگر، لاک عقل را در شناخت حکم الهی جانشین کلیسا میکند.
هیوم در «تحقیق درباره فهم آدمی» نیز نظر لاک را درباره تعبیر آزادی به قدرت تأکید میکند و بسیاری از حکمیان فرانسوی و آلمانی و انگلیسی با اندیشه این متفکران همراه شدهاند؛ چنانکه مونتسکیو در روحقوانین هم آزادی را به معنی قدرت گرفته و هم قدرت را به اراده منسوب کرده است و کوهن در کتاب منطق خود مینویسد: «آزادی نیروی اراده است.» با وجود این، تعبیر آزادی به قدرت، در تاریخ اندیشهها با دو ایراد مهم روبرو شده است:۱
۱٫ ایراد نخست که بیشتر چهره ادبی دارد تا فلسفی، چنین خلاصه میشود که میان «آزادی» و «توانمندی» تفاوت وجود دارد. در مفهوم «آزادی»، گذشته از توانمندی و صلاحیت، نبودن مانع نیز ملحوظ است؛ در حالی که ممکن است شخصی توانایی انجام دادن کاری را داشته باشد، ولی در اجرای این توان آزاد نباشد و مانعی خارجی او را بازدارد.۲
گاه ممکن است که شخص در اجرای تصمیم خود آزاد باشد، اما قدرت اجرای آن را نداشته باشد. آزادی بیقدرت، مفهومی، پوچ و میانتهی است؛ به عنوان مثال، چه فایده از اینکه تهیدستی در خوردن انواع غذاها یا پوشیدن لباسهای گرانقیمت آزاد باشد؟ از سوی دیگر، توان روبرویی با قید و مانع نیز خنثی و بیفایده است.
پینوشتها:
۱ـ ر.ک. موریس کنستون، تحلیل نوین از آزادی، ترجمه جلالالدین اعلم، ص ۳۱٫ ۲ـ همان
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید