1395/4/29 ۰۸:۳۱
یورگن هابرماس، فیلسوف شهیر آلمانی رساله دکتری خود را در فلسفه با عنوان امری مطلق در تاریخ در اندیشه شلینگ شاعر آلمانی به اتمام رساند و سپس به همکاری با آدورنو و هورکهایمر پرداخت. مکتب فرانکفورت در خلال سالهای ١٩٦٠ در عرصه علوم اجتماعی از شهرت و نفوذ چشمگیری برخوردار شده بود. یکی از مضامین مکتب فرانکفورت این بود که کلیه جوامع سرمایهداری از نظر ساختار و ایدئولوژی همانند یکدیگر بوده و تحت سلطه دستگاه متمرکز دولتی قرار دارند که جزء لاینفک شیوه تولید سرمایهداری است.
در جستوجوی دموکراسی مشورتی
هادی طلوعی: یورگن هابرماس، فیلسوف شهیر آلمانی رساله دکتری خود را در فلسفه با عنوان امری مطلق در تاریخ در اندیشه شلینگ شاعر آلمانی به اتمام رساند و سپس به همکاری با آدورنو و هورکهایمر پرداخت. مکتب فرانکفورت در خلال سالهای ١٩٦٠ در عرصه علوم اجتماعی از شهرت و نفوذ چشمگیری برخوردار شده بود. یکی از مضامین مکتب فرانکفورت این بود که کلیه جوامع سرمایهداری از نظر ساختار و ایدئولوژی همانند یکدیگر بوده و تحت سلطه دستگاه متمرکز دولتی قرار دارند که جزء لاینفک شیوه تولید سرمایهداری است.
هابرماس بعد از تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر رهبری مکتب فرانکفورت را برعهده میگیرد. مجموعه این عوامل باعث میشود اولین اثرش «دگرگونی ساختاری حوزه عمومی» را بنویسد. به نظر هابرماس حوزه عمومی اروپایی در وهله اول قلمرویی بود که در آن افراد خصوصی گرد هم میآمدند و عموم را شکل میدادند. این افراد به تدریج میتوانستند حوزه عمومی تحت کنترل دولت را تحت سیطره خویش درآورند و اقتدار آن را به چالش بکشند. البته مدتها پیش از آنکه حوزه عمومی بتواند در منازعه تنشزای جامعه و دولت کارکردهای سیاسیاش را ایفا کند، پدیده عموم در فضای صمیمی خانواده شکل گرفت. این حوزه عمومی غیرسیاسی ابتدا در عرصه ادبیات اروپایی و در قرن هفدهم بروز یافت. حوزه عمومی ادبی این امکان را فراهم آورد که عموم مردم بتوانند به تفکر انتقادی در خویش بپردازند. این بحثهای انتقادی در موزهها، سالنهای مطالعه، تئاتر و کنسرت شکل گرفت.
او در کتاب «شناخت و علایق بشری» مسالهای را مطرح میکند که موضوع بخش اعظم آثار بعدیاش است. این مساله جایگاه فاعل شناسا بود؛ اینکه فاعل شناساگر چه خصلتهایی دارد و این ویژگیها چه تاثیری بر امکان شناخت و شیوه آن میگذارند. هابرماس درباره رابطه انسان شناساگر با فرآیند کسب شناخت در طبیعت دو پیشفرض مطرح میکند: 1- میان امر ذهنی (دیدگاه اساسا شخصی و خصوصی فرد) و واقعیت عینی جهان (که مستقل از هر گونه برداشت یا دخالت خاص و فردی است) تفکیک وجود دارد. 2- میان ارزش و هستی تفکیک وجود ندارد؛ به این معنا که هستی یا بودن مستقل از هرگونه ارزشگذاری که انسانها میکنند، در عالم خارج وجود ندارد. هابرماس استدلال میکند که تا آغار قرن نوزدهم مساله امکان شناخت دغدغه اصلی فسلفه بود. شناختشناسی یعنی کاوش در این باره که آدمی چه امری را میتواند بشناسد و چگونه آن را میشناسد. البته زمانی که فلسفه تخصصیتر و به رشتههای مختلفی تجزیه شد، دیگر شامل علم بهعنوان شاخهای از تفکر فلسفی نمیشد، بلکه کمکم خودش را از علم جدا کرد. بهطور کلی نظامهای فکری بزرگی که اهل تامل و تعمق باشند، در عرصه علم مدرن جایی ندارند. علمگرایی (یکی پنداشتن شناخت با علم) و پوزیتیویسم یکهتاز این میدان هستند. از دید هابرماس پیدایش پوزیتیویسم به معنای مرگ نظریه شناخت و قرار گرفتن فلسفه علم به جای آن بود؛ چراکه امکان کاوش درباره شرایط شکلگیری شناخت و نیز درباره معنای آن را از بین میبرد. در اثباتگرایی کاوش درباره این مسائل در مقایسه با واقعیتهای عینی مورد توجه علم مدرن امری پوچ و بیمعناست. هابرماس همچنین به اینکه هیچ نقطهای خارج از روابط و مناسبتهای تاریخی، اجتماعی یا فرهنگی وجود داشته باشد و بتواند عینیت شناخت را تضمین کند، اعتقاد ندارد. پس علم و معرفت خالی از ارزش- داوری امکانپذیر نیست.
نقد هابرماس از دموکراسی صوری؛ یعنی سرمایهداری لیبرال و نظریهپردازیاش درباره دموکراسی مشورتی، کاملا متاثر از بحث شناختشناسی اوست. علایق ابزاری (علوم طبیعی- تجربی و پوزیتیویسم) موجب سلطه دموکراسی صوری میشود، در حالی که دموکراسی همگانی و مشورتی با عقلانیت و شناخت انتقادی و رهاییبخش ممکن میشود. هابرماس بهرغم دفاع کامل از دستاوردهای دموکراسیهای غربی، تصدیق میکند که وعدههای مندرج در قوانین آن دموکراسیها هنوز بهطور کامل برای همه شهروندان تحقق نیافته است.
در حالی که دموکراسی از منظر هابرماس تنظیم رابطه صحیح و قانونی میان حقوق مردم و دولت و حتی حفظ آزادیهای شخصی و حقوقی افراد در سیستم سیاسی نیست، بلکه اساسا دموکراسی تجلی آمال و مصالح مردم در حوزههای گوناگون عمومی است. هابرماس آشتی و پیوند منافع و مصالح متعارض جامعه و کنشگران با منافعی فرا حوزهای را دور از هر گونه اجبار درونی (میان کنشگران) و اجبار بیرونی از سوی دولت مدنظر دارد؛ دموکراسیای صوری که بر شکاف بنیادین دولت و جامعه مبتنی است و این رابطه فقط از طریق فرآیند دموکراتیک اصلاح میشود. همچنین دموکراسی ابزاری، از درک ماهیت بینالاذهانی سیاست غافل است و عقلانیت ابزاری را به جای عقلانیت مفاهمهای یا ارتباطی نشانده است. گفتنی است، دموکراسی را بدون وجود حوزهای عمومی که در آن گفتمانی درباره دولت- جامعه و روابط درون جامعه بتواند در آزادی نسبی از دولت انجام شود، نمیتوان اندیشید. اگر نیاز به این حوزه تصدیق نشود، موضوع مشارکت گسترده در فرآیند تصمیمگیری امکانپذیر نیست. بنابراین جامعه مدنی و حوزه عمومی با دموکراسی پیوندی جدانشدنی دارند. در این راستا هابرماس با توجه و تاکید بر بعد زبانی و ساختارهای ارتباطی انسانی، دموکراسی گفتوگویی خویش را تاسیس میکند. به این معنی که او تنها در زبان این ظرفیت را میبیند که در اجتماع و بین انسانها، اجماع ایجاد کرده و سلطه و زور را از این حوزه خارج کند. این زبان در مرحله بعد کنشهای ارتباطی و مبتنیبر فهم مشترک میان انسانها را نهادینه میکند و به دموکراسی مشورتی رهنمون میشود.
منبع: روزنامه فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید