حریر
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 25 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240612/حریر
چهارشنبه 15 اسفند 1403
چاپ شده
3
حَریر، نوعی پارچۀ ابریشمی، لطیف، نازک و شفاف با بافتی شل، اغلب ساده و تکرنگ.حریر با نامهایی چون پرند، پرنیان و دیبا نیز شناخته میشود. بیرونی در وصف نرم و لطیفبودن آن، نوشته است که اگر پیراهنی حریر را جمع کنند، در درون یک مشت جای میگیرد (ص 314). هر چیز بسیار نرم و بسیار لطیف را نیز به حریر تشبیه میکنند و مشخصۀ بارز پارچۀ حریر نیز همین نرم و لطیفبودن است ( لغتنامه ... ). همچنین فضولی در دیوان اشعارش، نازکی پوستههای درون هر پر پیاز را به حریر تشبیه کرده است: صد پیرهن حریر پوشیده پیاز (ص 660). ناصرخسرو نیز به کرمی اشاره دارد که با خوردن برگ درخت، مایۀ دیبا و حریر را ــ که همان ابریشم است ــ تولید میکند: کرْم بسیار، و لیکنْت یکی کِرْم کند / حاصل از برگ شجر مایۀ دیبا و حریر (ص 276؛ برای آگاهی از نمونههای دیگر در اشعار شاعران، نک : سعدی، 224؛ طالب، 509؛ فخرالدین، 37).در لغتنامههای فارسی، واژۀ حریر به معنای ابریشم و جامۀ ابریشمی آمده است ( آنندراج؛ نفیسی؛ نیز نک : دوزی، 109، حاشیۀ 1) که نوع سادۀ آن پرند، و نوع نقشدار آن پرنیان نامیده میشود ( لغت فرس، لغتنامه، ذیل واژهها). واژۀ پرنیان در پهلوی، parnagān (مکنزی، 65)، و به معنی حریر و دیبای چینی منقش، در نهایت لطافت و نزاکت است. درگذشته، پادشاهان پوشیدن پرنیان را در روزهای جشن به فال نیک میگرفتند، زیرا بر این باور بودند که پرنیان را جبرئیل از بهشت آورده است (برهان ... ). واژۀ دیبا در فارسی، مرکب از دیو + باف به معنای پارچهای با تار و پود حریرِ (ابریشم) منقش و در نهایت نفاست و ظرافت است که در عربی، به آن دیباج، و در پهلوی، dēbāg گویند (نک : لغتنامه؛ مکنزی، 26)؛ همچنین دیبه خسروی یا خسروانی جامۀ حریر پادشاهی معنا شده است (یوسفی، غلامحسین، 263).بافت دیبا نخستین بار به پادشاهان اساطیری ایران نسبت داده شده است؛ چنانکه در کتاب نوروزنامه، منسوب به خیام، آمده است: کیومرث اول بار به دیوان دستور بافت دیبا را داد (ص 67- 68)؛ نیز کریستنسن بافت دیبا و خز را برای نخستین بار، به جمشید منسوب کرده است (2 / 416-417). دستور بافت دیبا به دیوان، در ادبیات شفاهی نیز بازتاب یافته است؛ برای مثال، در قصۀ «مون چل کره» از مجموعۀ سمندر چلگیس، به گهوارهای که از حریر تهیه شده، و در قلعۀ دیوان نگهداری میشود، اشاره شده است (میهندوست، 80).در فرهنگهای فارسی، واژۀ حریر را که حکایت از پارچههای با تار و پود ابریشم بسیار نرم و لطیف دارد، برای نامیدن هر نوع پارچۀ ابریشمی نیز به کار بردهاند؛ اما توصیف پارچههای ابریشمی که در بافت هر یک از آنها از انواع نخ ابریشمی با ضخامتهای مختلف که گاه تلفیقی از ابریشم، پنبه و جز اینها ست و نیز از انواع بافت دیگر استفاده شده است، روشن میسازند که هر پارچۀ ابریشمی، پارچۀ حریر نیست. ازجملۀ این پارچههای ابریشمی اینها ست: استبرق، حریر یا دیبایی زربافت، و بسیار ستبر و سفت؛ اطلس، ابریشمی پرزدار؛ خارا و عتابی، پارچۀ ابریشمی ستبر موجدار و ساده و مخطط ؛ خز، پارچۀ ابریشمی بافتهشده از ابریشم و پشم یا از ابریشم و کرک؛ دارایی، نوعی پارچۀ ابریشمی با تارهای پنبهای؛ سقلاطون، پارچۀ ابریشمی زردوزیشده؛ کمخا، اطلس کمخوابتر از مخمل؛ جامۀ ابریشمی الوان؛ و ملحم، نوعی پارچۀ ابریشمی در نهایت ملایمت با تار ابریشمی و پود غیر ابریشمی (نک : لغتنامه، ذیل واژهها).درگذشته، تولید کالاهای ارزشمندی همچون حریر و دیبا در کارگاههای شاهی در انحصار پادشاهان و ثروتمندان قرارداشت و از آنجا که دستگاهها و ابزار تولید جدید تنها در این کارگاهها بود، کارگاههای مزبور نقش مؤثر و بسزایی در تولید این نوع از پارچهها داشتند. در سدههای 3 و 4 م، با ورود نساجان اسیر سوریایی به ایران و تکامل ابزار و دستگاهها، پارچههای ابریشمیای چون دیبا و زری بافته شد (پیگولوسکایا، 340)؛ همچنین به گفتۀ متز، حریربافی (ابریشمبافی) برخلاف نخبافی، از بیزانس به سرزمینهای شرقی راه یافت (2 / 500). ساسانیان صنعت حریربافی را از روم به ایران منتقل کردند. مسعودی در مروج الذهب، به حملۀ شاپور به سرزمین روم، و آوردن شماری اسیر به ایران اشاره میکند که در شوش، شوشتر و دیگر شهرهای خوزستان، اقامت داده شدند و از این زمان به بعد، بافت انواع دیبا و حریر در شوشتر آغاز شد (1 / 254؛ مقدسی، 622؛ نیز نک : متز، 2 / 501). عنصری نیز در دیوان اشعارش، به دیبا و پرنیان شوشتری اشاره کرده است (ص 34، 141). به گزارش پیگولوسکایـا، ازجمله پـارچههایی کـه پوسی ــ هنرمند نساج و زریباف رومی کـه شاپور دوم او را به ایران آورد ــ میبافت، دیبا بود (ص 337- 338). فریه به بافتههای کارگاهی دوران ساسانی اشاره کرده است که ازجملۀ آن، حریری الوان با بافت یکتار، و پودی ساده به نام عتابی است (ص 152). در این دوره، به تقلید از صنایع ابریشمبافی چین، پارچههای دیبا در گرگان و طبرستان بافته میشد؛ همچنین، در بافت پرنیان یزدی نیز مهارت و دقت فراوانی به کار میرفت. در این دوره، ازجمله نقوشی که روی پارچههای حریر نقش میبست، صحنههای شکارگاه و گل و گیاه بود (مظاهری، 421) و لباس پادشاهان اغلب از پارچههای حریر، دیبا و دیگر پارچههای ابریشمی تهیه میشد (نک : طالبپور، 58). استفاده از پارچۀ حریر در جامۀ ساسانیان را میتوان از خطوط پرچین و مواجی که در تصویرها دیده میشود، مشاهده کرد؛ برای مثال، در نقشبرجستههای طاقبستان در صحنۀ تاجستانی اردشیر دوم (سدۀ 4 م)، از نقشۀ شلوار اردشیر کاملاً پیدا ست که از پارچهای بسیار نازک همچون حریر تهیه شده است (بهشتیپور، 1 / 88- 89؛ گیرشمن، 190، نیز 336).در دوران اسلامی، مسلمانان در پی معاشرت با ایرانیان و رومیان، لباسهای فاخر ایرانیان را که از پارچههای حریر و دیبا تهیه میشد، پسندیدند و از آن تقلید کردند؛ برای مثال، خلفای بنیامیه پارچههای حریر گلدار را میپسندیدند و نیز پارچههایی از ابریشم لطیف خوزستان بر تن میکردند. هشام بن عبدالملک 000‘ 12 لباس حریر پرنقشونگار و 000‘ 10 بند زیرجامۀ حریر در صندوقخانۀ مخصوص خود داشت (اکرمن، 1995؛ زیدان، 973-974). در این دوره، از دیگر پارچههای معمول، دیبای اعلا بود (همو، 974) و پارچههای حریر نیز تا اندازهای کاربرد داشت و بزرگان برای اظهار تجمل، اسب و الاغ و استر خود را با جلهای حریر میپوشاندند (همو، 975). در دوران خلفای عباسی، بازرگانان ایرانی و رومی همه نوع کالا به بغداد وارد میکردند که از جملۀ آنها پارچه و لباس حریر از اصفهان بود (همو، 902)؛ همچنین، در شمار هدایای عضدالدوله نیز به جامههای دیبای شاهانه و دیبای ششتری [شوشتری] اشاره شدهاست (صابی، 75-76). ازجمله مراکز بافت حریر و دیبا در اوایل دوران اسلامی میتوان به ری و گرگان، در بافت حریر و دیبا (365 ق) (ابنفقیه، 86، 87)؛ بم، در بافت طیلسانهایی از دیبای نازک (367 ق) (ابنحوقل، 271)؛ مزینان، در بافت جامۀ حریر (370 ق) (بیهقی، علی، 280)؛ و ساری، در بافت جامۀ حریر و پرنیان (حدود ... ، 145) اشاره کرد. بافت حریر در دورۀ تیموریان نیز رواج داشت؛ چنانکه در زمان برپایی جشن عروسی الغبیگ، پسر شاهرخ، تیمور به مردم دستور داد شهر را آذین بندند و پیشهوران نهایت هنر خود را برای تزیین شهر به کار گیرند، که از جملۀ آن، حریربافانْ سواری جنگی از حریر بافتند و اسباب نبرد وی از قبیل تیر و کمان و شمشیر و جز اینها را از پرنیان ساختند (ابنعربشاه، 219)؛ همچنین در این دوره، پارچۀ حریر و دیگر پارچههای ابریشمی و زربفت از چین به ایران وارد میشد؛ چنانکه به گزارش ییلیانگ، دریاسالاری به نام جنگخه در 4 سفر آخری که به بندر هرمز در خلیجفارس داشت، پارچههای زربفت مرغوب، ابریشم، حریر و اجناس دیگر را به فروش رساند (ص 30). دورۀ صفوی دورۀ طلایی صنعت بافندگی و نساجی در ایران به شمار میآید. به گفتۀ زکی محمد حسن، در این دوره، پادشاهان، امرا، درباریان و بزرگان در لباسهایی از دیبا و پارچههایی که با طلا و نقره مزین بود، میخرامیدند. در کارگاههای نساجی نیز بهترین پارچههای دیبا و مخمل بافته میشد (ص 241، 242) که تزیینات آنها بیشتر برگرفته از موضوعات داستانهای شاهنامه، منظومههای شاعران معروف ایران و صحنههای شکارگاه بود (همانجا). دیماند پارچههای ابریشمی دورۀ صفوی را به 3 دسته تقسیم کرده است: حریر ساده، ابریشم زربفت و مخمل ابریشمی (ص 246). شهر یزد از مراکز تولید پارچۀ دیبا در این دوره به شمار میرفته است (اکرمن، 2074). کلاین در ذکر برخی از پارچههای ایرانی مربوط به سدۀ 11 ق / 17 م، به پارچۀ ایزُرباف یا ریزهباف (پارچۀ ظریف و زیبا) معروف به دیبا، که در کاشان بافته میشد، اشاره میکند. به نظر وی، دیبا از ابریشم خالص و عالی بافته میشود و پارچهای باارزش است (ص 2172).سیاحانی که به ایران سفر کردهاند، بارها در سفرنامههای خود، به حریر، چه در معنای عام آن، یعنی پارچۀ ابریشمی، و چه در معنای خاص آن، پارچۀ حریر، اشاره کردهاند؛ برای مثال، برادران شرلی که در دورۀ شاه عباس صفوی به ایران سفر کردهاند، از ارخالقهای حریری نام بردهاند که بر تن میکردند (ص 51). در اواخر این دوره نیز جملی کارری در سفرنامهاش، نوشته است: پیراهن ایرانیان از حریر رنگارنگ دوخته میشود (ص 134). اولیویه که در اوایل دوران قاجار به ایران سفر کردهاست، شهرهای همدان و قزوین را از مراکز حریربافی معرفی میکند (ص 50، 67؛ بـرای آگاهی از دیگر نمونهها، نک : پولاک، I / 145؛ آلمانی، 35 / IV؛ کرزن، II / 13). سدیدالسلطنه (1251-1320 ق) نیز در تشریح لباس زنان بوشهری، به ارخالقهایی از حریر الوان ارزانبها اشاره کردهاست (ص 43). در منابع و کتب مربوط به اصناف و مشاغل، حرفۀ حریربافی ازجمله مشاغل تجملی عنوان شده است؛ چنانکه در رسائل اخوان الصفا، حرفۀ دیبا و حریر جزو صنایع تجملی و زینتی طبقهبندی شده است (1 / 285). شیخلی در وصف صنعتگران غیرمسلمان در عصر عباسی، مشاغلی چون دباغی، رنگرزی، آهنگری، حریربافی و شیشهگری را به یهودیان منسوب کرده است (ص 19). جناب اصفهانی (1287- 1349 ق) نیز در فهرستی که از اصناف شهر اصفهان به دست داده، به 70 حریرفروش اشاره کردهاست (ص 93). تحویلدار در مقام مقایسه، کار حریربافی در اصفهان را نسبت به بوریابافی بیرونق دانسته است (ص 123)؛ همچنین، وی به جماعت دهیکدوز که روی پارچۀ حریر نقدهدوزی میکنند، اشاره کرده است (ص 119). یکی از تولیدات عمدۀ شعربافان مشهد نیز در گذشته پارچههای حریر الوان بود (بقیعی، 159). دربارۀ پارچۀ حریر قوانینی نیز برای پرهیز از تقلب وضع شده است؛ ازجمله ابناخوه در حسبت خیاطان آورده است که به هنگام گرفتن و دوختن پارچۀ حریر و دیبا، پارچه وزن شود؛ همچنین محتسب مراقبت کند تا در پی دزدیدن پارچه برای جبران وزن از دست رفته، آب و نمک به حریر نپاشند (ص 137؛ قس: مظاهری، 319، که به جای حریر از ابریشم نام برده است). ابناخوه در حسبت کلاهدوزان نیز آورده است که کلاهدوزان کلاه را از پارچههای نوِ حریر یا کتان بسازند، نه از پارچههای کهنه (ص 140).حریر و دیبا بهعنوان منسوجی ظریف و گرانبها کاربردهای متفاوتی داشته است؛ ازجمله در تاریخ ابوالفضل بیهقی به جانماز از دیبای فیروزهرنگ (1 / 147)، علامت از دیبای سرخ (1 / 270)، قبا از دیبای شوشتری (1 / 287)، روپوش منبر از دیبای زربفت (1 / 290)، و جامه از دیبای ترکی (1 / 411) اشاره شده است. در زینت المجالس، به جامههای حریر ملون (مجدی، 368)، و در رستم التواریخ، به عمامۀ حریر پرنقشونگار خلیلخانی اشاره شده است (رستمالحکماء، 101)؛ همچنین تهیۀ جل از حریر زربفت (بیانی، 109) یکی دیگر از اینگونه کاربردها ست. ازجمله کاربردهای عام از این پارچه تهیۀ لباس بوده است. در دوران قاجار، چارقد زنان افزون بر چیت با رنگهای سفید، صورتی، ارغوانی و با طرحهای ساده و یا گلدار، از حریر و پارچۀ ابریشمی نیز دوخته میشد. در تهیۀ پیراهن زنانه نیز در این دوره پارچۀ حریر به کار میرود (ذکاء، 19؛ کاظمی، 132). فریه در توصیف لباس زنان اندرونی، به بالاتنهای از پارچههای حریر، زری و ابریشمی با یقۀ باز اشاره میکند (ص 169)؛ همچنین چادر زنان در این دوره اغلب چادرنمازی از جنس حریر یا از مخمل یا پارچۀ چیت و کرباس بود (ذکاء، 30). در این دوره، زنان به تقلید از لباسهای اروپایی، به جای پارچۀ حریر، تور، مخمل و زری در تهیۀ لباسها از کرپ ساتین، کرپ دُشین، وال و جز اینها استفاده میکردند (همو، 40)؛ اما شهری در تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، به دوخت پیراهنهای فرنگی اشاره میکند که به جای پارچههایی چون کرباس، متقال و چلوار از پارچههایی چون حریر، هر نوع پارچۀ ابریشمی، کتان، تافته و جز اینها استفاده میکردند (3 / 566-567، نیز نک : 2 / 529). امروزه در گیلان، زنان چادرنماز را اغلب با پارچۀ چیت کرباس، مخمل، اطلس، و حریر به رنگ سفید با گلهای ریز میدوزند (پیروزی، 26؛ برای کوچان، نک : فقیه، 1 / 563). چارقد زنان کرمانی و نیز چادرنماز ــ که اغلب در خانه بر سر میکنند ــ نیز از پارچۀ حریر است (گلابزاده، 216، 222). روبند زنان الموتی نیز بیشتر از پارچۀ حریر انتخاب میشود (حمیدی، 87). روسریهای زنان بختیاری روستای پاگچ مِینا از پارچههای حریری به رنگهای آبی، زرد، سرخ و بنفش است (کلکی، 38؛ نک : ضیاءپور، 118، نیز 119، تصویر). زنان قشقایی پیشانیبندی به نام «آله باقی» را که در واقع پوشش تکمیلی سربند است، روی روسری به دور سر میپیچند و در پشت سر گره میزنند. این پیشانیبند دستمالی است که از پارچههای لطیفی چون حریر در رنگهای شاد و روشن تهیه میشود (درداری، 97). پیراهن زنان کرد سقز نیز از 5 یا 6 متر پارچۀ حریر دوخته میشود (فاروقی، 29). از دیگر کاربردهای پارچه و لباسِ حریر در جشنها و مراسم عروسی است. مونسالدوله، ندیمۀ حرمسرای ناصرالدین شاه، به استفاده از دستمال حریر سفیدی اشاره کرده است که هنگام بردن عروس به خانۀ داماد روی صورت عروس میانداختند (ص 216). در گذشته، در تهران، یک توپ حریر یا چلوار سفید برای تهیۀ عمامه در خلعتی آخوندی که داماد شده بود، قرار میدادند (کتیرایی، 196). چادر مجلسی زنان بیرجندی که اغلب در مجالس جشن، بهویژه عروسی استفاده میکنند، از پارچههای نازک و گرانقیمتی از قبیل تور، زری نازک، حریر و جز اینها دوخته میشود (رضایی، جمال، 428). چادرهایی که زنان فسا برای بیرون از خانه و یا مراسم رسمی استفاده میکنند، از پارچۀ حریر و کرپ مشکی است (رضایی، غلامرضا، 392). «اُرنی» روسری مخصوص زنان در منطقۀ هرمزگان است که از تور یا پارچۀ حریر در رنگهای مختلف تهیه، و بیشتر در جشنها و عروسی استفاده میشود (سعیدی، 319). زنان لپویی فارس نوعی دامن بلند معروف به «تومون قری» بر تن میکنند. این دامن در واقع متشکل از چند دامن است که روی یکدیگر پوشیده میشود. جنس دامنهای زیری معمولاً از پارچههای ارزانقیمت، و دامن رویی از پارچۀ حریر، ابریشم و کرپ است. هر تنبان حدود 10 متر پارچه میبرد و وزن هر کدام به 5 تا 6 کیلو میرسد. امروزه زنان اغلب این نوع دامن را در عروسیها بر تن میکنند (جعفری، 87- 88). در اصفهان، روبندی که هنگام بردن عروس به خانۀ داماد روی همۀ سرپوشهای عروس گذاشته میشود، از جنس حریر، ابریشم و یا پارچههای ظریفی از این دست انتخاب میشود. روبند دستمالی چهارگوش، و بیشتر به رنگهای شاد قرمز، صورتی و بهخصوص سبز (به نیت بردن سبزی و شگون به خانۀ داماد) است (قاسمی، 108). در شوشتر، روز عروسی به کمر عروس دستمال حریر میبندند و این کار به منزلۀ آغاز دوران جدیدی در زندگی دختر است؛ سپس دستمال را درون حجله از کمر عروس باز میکنند (نیرومند، 39-40). در سوادکوه مازندران، یکی از اجزاء لباس عروس پیراهن حریر رنگارنگ است (یوسفی، فریده، 79). در میناب نیز عروس پیراهن حریر بر تن میکند (سعیدی، 236). در سمنان، هنگامی که عروس از حمام بیرون میآید، نخست، پیراهن حریر که به منزلۀ لباس زیر است، بر او میپوشانند (احمدپناهی، 252؛ برای لباس عروس بختیاری، نک : سرلک، 35، 207). در کیش، عروس روی لباسش چادری بلند و سبزرنگ از جنس حریر میپوشد (مختارپور، 95).احکامی دربارۀ پوشیدن جامۀ حریر (در مفهوم عام آن ابریشم) و نیز دیبا در متون فقهی پیش از اسلام و دورۀ اسلامی آمده است، چنانکه در وندیداد، کاربرد انواع پارچۀ ابریشمی از قبیل دیبا، پرند و ستبرق برای تهیۀ کستی (ه م) نهی شده است (رضی، 899). همچنین در فقه اسلامی، پوشیدن لباس حریر خالص برای مردان حرام دانسته شده است و نماز مردی که لباس حریر خالص بر تن دارد، جایز نیست؛ همچنین پوشیدن لباس حریر خالص برای زنان نیز در مواردی نهی شده است (نراقی، 316- 318؛ نیز نک : ابنبابویه، 1 / 185-186؛ طبرسی، 1 / 237-241؛ حرعاملی، 4 / 371 بب ؛ نیز نک : ه د، ابریشم).در داستانها و افسانهها نیز بارها به کاربردهای متفاوت از پارچۀ حریر اشاره شده است؛ برای مثال، در هزارویک شب، همیانی از حریر (1 / 58)، دستارچۀ حریر (1 / 123)، پردۀ حریر (1 / 230)، کفن حریر (1 / 244)، خیمۀ حریر (3 / 214)، و نیز در داستان امیر ارسلان بستر حریر (نک : نقیبالممالک، 363) آمده است. حریر در ترانههای محلی نیز بازتاب یافته است (نک : قلیپور، 312؛ ثواقب، 571؛ رضایی، غلامرضا، 514). امثالوحکم، کنایات و اصطلاحاتی نیز در باب حریر آمده است: از 10 تخته نمد یک لچک حریر نمیشود درآورد (امینی، 66)؛ اگر جامههای دیبا و حریر بپوشی / همان کنگرکَن و ترشیفروشی (بختیاری) (ذوالفقاری، 1 / 360)؛ پشم کهنه بهتر از حریر نو (آبادانی) (همو، 1 / 640)؛ سوزن رَه رشته مینماید به حریر (همو، 1 / 1220)؛ مثل حریر (همو، 2 / 1611)؛ مثل سوزن از حریر (پرنیان) گذشتن (همو، 2 / 1622).
آنندراج، محمد پادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1363 ش؛ ابناخوه، محمد، آیین شهرداری، ترجمۀ جعفر شعار، تهران، 1360 ش؛ ابنبابویه، محمد، من لایحضره الفقیه، به کوشش حسین اعلمی، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛ ابنحوقل، محمد، صورة الارض، بیروت، 1979 م؛ ابنعربشاه، احمد، زندگانی شگفتآور تیمور (عجایب المقدور)، ترجمۀ محمدعلی نجاتی، تهران، 1356 ش؛ ابنفقیه، احمد، مختصر کتاب البلدان، ترجمۀ محمدرضا حکیمی (ض: ح. مسعود)، تهران، 1349 ش؛ احمدپناهی سمنانی، محمد، آداب و رسوم مردم سمنان، تهران، 1374 ش؛ امینی، امیرقلی، فرهنگ عوام، تهران، 1389 ش؛ اولیویه، گیوم آنتوان، سفرنامه، ترجمۀ محمدطاهر میرزا، به کوشش غلامرضا ورهرام، تهران، 1371 ش؛ برهان قاطع؛ بقیعی، غلامحسین، مشاغل قدیم، مشهد، 1384 ش؛ بهشتیپور، مهدی، تاریخچۀ صنعت نساجی ایران، تهران، 1343 ش؛ بیانی، شیرین، زن در ایران عصر مغول، تهران، 1352 ش؛ بیرونی، ابوریحان، آثار الباقیه، ترجمۀ اکبر داناسرشت، تهران، 1389 ش؛ بیهقی، ابوالفضل، تاریخ، به کوشش محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی، تهران، 1388 ش؛ بیهقی، علی، تاریخ بیهق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1361 ش؛ پیروزی، شادی و هادی میرزانژاد موحد، زندگی زنان گیلان، رشت، 1391 ش؛ پیگولوسکایا، ن. و.، شهرهای ایران در روزگار پارتیان و ساسانیان، ترجمۀ عنایتالله رضا، تهران، 1367 ش؛ تحویلدار، حسین، جغرافیای اصفهان، به کوشش الٰهه تیرا، تهران، 1388 ش؛ ثواقب، جهانبخش، دریاچۀ پریشان و فرهنگ منطقۀ فامور، شیراز، 1386 ش؛ جعفری، بهادر و راضیه جعفری، لپویی ستارۀ درخشان فارس، شیراز، 1386 ش؛ جملی کارری، ج. ف.، سفرنامه، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز، 1348 ش؛ جناب اصفهانی، علی و ژان شاردن، الاصفهان، به کوشش محمدرضا ریاضی، تهران، 1376 ش؛ حدود العالم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1362 ش؛ حرعاملی، محمد، وسائل الشیعة، بیروت، 1413 ق / 1993 م؛ حسن، زکی محمد، تاریخ صنایع ایران بعد از اسلام، ترجمۀ محمدعلی خلیلی، تهران، 1363 ش؛ حمیدی، علیاکبر و دیگران، مردمنگاری الموت، تهران، 1384 ش؛ درداری (فولادی)، نوروز، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایل بزرگ قشقایی، شیراز، 1390 ش؛ دوزی (ض: دزی)، ر. پ. آ.، فرهنگ البسۀ مسلمانان، ترجمۀ حسینعلی هروی، تهران، 1359 ش؛ دیماند، م. س. (ض: س. م.)، راهنمای صنایع اسلامی، ترجمۀ عبدالله فریار، تهران، 1365 ش؛ ذکاء، یحیى، لباس زنان ایران، تهران، 1336 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رسائل اخوان الصفا، بیروت، 1413 ق / 1992 م؛ رستمالحکماء، محمدهاشم، رستم التواریخ، به کوشش محمد مشیری، تهران، 1352 ش؛ رضایی، جمال، بیرجندنامه، به کوشش محمود رفیعی، تهران، 1381 ش؛ رضایی، غلامرضا، شهر من فسا، شیراز، 1387 ش؛ رضی، هاشم، یادداشتها بر ج 2 وندیداد، ترجمۀ همو، تهران، 1385 ش؛ زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام، ترجمۀ علی جواهرکلام، تهران، 1372 ش؛ سدیدالسلطنه، محمدعلی، سرزمینهای شمالی پیرامون خلیجفارس و دریای عمان در صد سال پیش، به کوشش احمد اقتداری، تهران، 1386 ش؛ سرلک، رضا، آداب و رسوم و فـرهنگ عامـۀ ایل بختیـاری چهـارلنگ، تهـران، 1385 ش؛ سعدی، بوستان، به کوشش نورالله ایرانپرست، تهران، 1352 ش؛ سعیدی، سهراب، فرهنگ مردم میناب، تهران، 1386 ش؛ شرلی، آ. و ر. شرلی، سفرنامه، ترجمۀ آوانس، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1378 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ شیخلی، صباح ابراهیم سعید، اصناف در عصر عباسی، ترجمۀ هادی عالمزاده، تهران، 1362 ش؛ صابی، هلال، رسوم دارالخلافه، به کوشش میخائیل عواد، ترجمۀ محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، 1346 ش؛ ضیاءپور، جلیل، پوشاک ایلها، چادرنشینان و روستاییان ایران، تهران، 1346 ش؛ طالب آملی، کلیات اشعار، به کوشش محمد طاهری شهاب، تهران، 1346 ش؛ طالبپور، فریده، تاریخ پارچه و نساجی در ایران، تهران، 1392 ش؛ طبرسی، حسن، مکارم اخلاق، به کوشش علاء آلجعفر، قم، 1414 ق؛ عنصری، حسن، دیوان، به کوشش یحیى قریب، تهران، 1323 ش؛ فاروقی، عمر، فرهنگ مردم سقز، سقز، ادارۀ فرهنگ و هنر؛ فخرالدین اسعد گرگانی، ویس و رامین، به کوشش ماگالی تودوا و الکساندر گواخاریا، تهران، 1349 ش؛ فریه، رونالد (ض: ر. دبلیو)، هنرهای ایران، ترجمۀ پرویز مرزبان، تهران، 1374 ش؛ فضولی، محمد، دیوان، به کوشش حسیبه مازیاوغلی، آنکارا، 1962 م؛ فقیه محمدی جلالی، محمدمهدی، سیمای کوچان، قم، 1383 ش؛ قاسمی، مهناز، «پوشاک مردم استان اصفهان»، فرهنگ اصفهان، اصفهان، 1379 ش، شم 16؛ قلیپور، حجتالله، یاقوت سبز، شیراز، 1384 ش؛ کاظمی، خدیجه، آرایش و پوشش زنان از عهد مغول تا پایان دورۀ قاجار، قزوین، 1388 ش؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1378 ش؛ کریستنسن، آرتور، نخستین انسان و نخستین شهریار، ترجمۀ ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران، 1389 ش؛ کلکی، بیژن، «پوشاک و نانپزی بختیاری، روستـای پاگچ»، هنر و مردم، تهران، 1352 ش، س 12، شم 135؛ گلابزاده، محمدعلی، زن کرمانی، روشنای زندگانی، کرمان، 1390 ش؛ گیرشمن، رمان، هنر ایران (در دوران پارتی و ساسانی)، ترجمۀ بهرام فرهوشی، تهران، 1350 ش؛ لغت فرس، اسدی طوسی، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، 1336 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران، 1364 ش؛ مجدی، محمد، زینت المجالس، تهران، 1342 ش؛ مختارپور، رجبعلی، دو سال با بومیان جزیرۀ کیش، تهران، 1387 ش؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران، 1344 ش؛ مظاهری، علی، زندگی مسلمانان در قرون وسطا، ترجمۀ مرتضى راوندی، تهران، 1378 ش؛ مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، ترجمۀ علینقی منزوی، تهران، 1361 ش؛ مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ میهندوست، محسن، سمندر چلگیس، تهران، 1352 ش؛ ناصرخسرو، دیوان، به کوشش نصرالله تقوی و مجتبى مینوی، تهران، 1380 ش؛ نراقی، محمدمهدی، تحفۀ رضویه، قم، 1384 ش؛ نفیسی، علیاکبر، فرهنگ، تهران، 1343 ش؛ نقیبالممالک، محمدعلی، امیر ارسلان، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، 1340 ش؛ نوروزنامه، منسوب به عمر خیام، به کوشش مهرداد اوستا، تهران، 1338 ش؛ نیرومند، محمدباقر، یادی از شوشتر، تهران، 1384 ش؛ هزارویکشب، ترجمۀ عبداللطیف طسوجی، به کوشش محمد رمضانی، تهران، 1315 ش؛ یوسفی، غلامحسین، یادداشتهایی در زمینۀ فرهنگ و تاریخ، تهران، 1371 ش؛ یوسفی، فریده، فرهنگ و آداب و رسوم سوادکوه، ساری، 1389 ش؛ ییلیانگ، یه، «نمای کلی از روابط سیاسی میان ایران و چین»، چشماندازهایی از جادۀ ابریشم دریایی: از خلیجفارس تا دریای شرقی چین، ترجمۀ محمدباقر وثوقی و پریسا صیادی، تهران، 1392 ش؛ نیز:
Ackerman, Ph., «Textiles of the Islamic Periods», A Survey of Persian Art, ed. A. U. Pope, London etc., 1967, vol. V; Allemagne, H. René d’, Du Khorassan au pays des Backhtiaris, Paris, 1911; Curzon, G. N., Persia and the Persian Question, London / Edinburgh, 1966; Ghirshman, R., Iran from the Earliest Times to the Islamic Conquest, London, 1954; Klein, V. and Ph. Ackerman, «A Russian Document on Persian Textiles», A Survey ... (vide: Ackerman); MacKenzie, D. N., A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1945; Polak, J. E., Persien, das Land und seine Bewohner, Leipzig, 1865.
مریم محمدتبار
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید