جرگه، شکار
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
شنبه 7 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/240429/جرگه،-شکار
چهارشنبه 15 اسفند 1403
چاپ شده
3
جَرْگه، شِکار، یا شکار جرگهای، نَرْگ، نرگه، نرکه، نوعی شکار که در آن شکارگران در جرگهها (صفها)یی حلقهوار حیوانات شکاری را محاصره کرده، مرتباً حلقۀ محاصره را تنگتر میکنند تا آنها را بهطور گروهی شکار کنند. در برهان قاطع، ذیل واژۀ نَرگ آمدهاست: جرگه، و حلقهزدن مردم را گویند تا شکار از آن بیرون نرود. در تاریخ جهانگشای (ح 650- 658 ق / 1252-1260 م)، نیز نرکه به معنی صفی آمده است کـه در شکارِ جرگـه میبندند (جوینی، 130). دهخدا نیز نوشته است: شکار جرگه در گذشته برای شاهان و امیران تدارک دیدهمیشد تا شکار حیوانات برای آنها آسان باشد. عوامل آنها شکارها را به بنبستی میراندند و امیر شکارگر مسلط بر شکارها آنها را شکار میکرد ( لغتنامه ... ). در حال حاضر، این نوع شکار دیگر صورت نمیگیرد و تقریباً رو به زوال رفتهاست؛ هر چند که هنوز نیز گهگاه، در شکار تفننیِ گراز و پلنگ کموبیش صورت میگیرد.شکار جرگهای را کشاورزان و دامداران برای آسوده شدن از مزاحمتهای حیوانات خسارترسان انجام میدادند. ساکنان ارتفاعات، دامنهها و دشتهای شمالی سلسله کوههای البرز، بهویژه گیلانیها و مازندرانیها، این نوع شکار را پلنگشکار، خوکشکار، فِئرهکُشی (شکار جوجهتیغی) و شئالگیری (شغالگیری) مینامند. در گیلان، بهسبب وجود جنگلهای متراکم و تنوع حیات وحش و همچنین گستردگی زمینهای کشاورزی، دهقانان همواره با جانوران وحشی درگیر بودند و از آنها خسارت میدیدند و بخشی از اوقات خود را بهطور اجتنابناپذیر، به شکار جرگهای پلنگ، خوک، جوجهتیغی، شغال و جز اینها اختصاص میدادند. آخرین شکارهای جرگه تا چند دهه پیش در جنگلهای تالش و ماسال و شاندرمن انجام میگرفت (میرابوالقاسمی، 99).در دورۀ ساسانیان (ح 226-652 م)، شکار جرگهای حیوانات مرسوم بودهاست. نقشبرجستههای مربوط به دورۀ خسروپرویز ساسانی در طاقبستان نشاندهندۀ نوعی شکار جرگهای است (ناصرالدین شاه، 66). در دورۀ صفویان در گیلان، شمار پلنگ به قدری زیاد بوده است، که 10 تا، 20 تا یا بیشتر برای فروش عرضه میکردهاند (الئاریوس، 347). در گذشتۀ نه چندان دور، در برخی از شهرهای گیلان، زغالفروشانِ جنگلنشین به همراه بار زغال، پوست یک یا چند قلادۀ پلنگ را نیز با خود به شهر میآوردند و به شهرنشینان میفروختند (پژوهشگر). در قرن 5 ق / 11 م، سلطان مسعود غزنوی هر بار که هوس شکار میکرد، از یک هفته پیش، روستاییان را وامیداشت تا در راندن شکار و «نرگه» (جرگه) شرکت کنند و بیشتر بدین منظور، بیش از 10 هزار روستایی را از کار و زندگیشان دور کرده، روزهای متوالی به بیگاری میکشید تا نخجیر را محاصره کرده، به سوی سلطان برانند. گرچه این شیوۀ امیران و شاهان قبل و بعد از وی نیز بود، ولی او این روش را به نحو اَشَد بهکار میبست (کشاورز، 12).از مورخان سدههای گذشته، عطاملک جوینی، وقایعنگار دورۀ مغول در قرن 7 ق / 13 م شرح جامعی دربارۀ شکار جرگۀ امیران و بزرگان نوشته و توضیح داده است که وقتی امیران جنگی در پیش نداشتند، برای آنکه به تیرانداختن و کشتن عادت داشتند، برای لشکر دستور شکار جرگۀ یکماهه یا دوماهه یا سهماهه صادر میکردند. در این شکار، شکارگران بهتدریج حلقه را تنگتر میکردند و اگر شکاری از کنار یا بالای سر کسی میجهید و میگریخت، آن شخص را چوب میزدند، یا حتى میکشتند. وقتی دو سوی حلقۀ جرگه به هم میرسیدند، 2-3 فرسنگ طناب میکشیدند. ابتدا خان با چند تن از خواص یک ساعتی کشتار میکردند و سپس نوبت دیگران میشد (ص 130-131).در قرن 9 ق / 15 م، ظهیرالدین مرعشی بهطور مفصل شیوۀ شکار جرگۀ گیلانیان را توضیح داده و نوشته است: به حُکم شاه یا خان حاکم، منطقۀ وسیعی از زیستگاه جانوران را از دو سو با پرچین میبستند. فاصلۀ میان پرچینها در آغاز یکی دو فرسخ بود. انتهای پرچینها به هم نزدیک میشد، به حدی که تنها یک جانور میتوانست از آن بگذرد. در آنجا با چوب محوطۀ گردی میساختند. به این محوطه و اتاقکهای چوبینی که در گرداگرد آن ساخته بودند، چاه نخجیر میگفتند. رعایا از سوی دهانۀ باز پرچینها حرکت میکردند و با به صدا درآوردن نقاره و سرنا و ایجاد سر و صدا جانوران را به سوی چـاه نخجیر میرماندند، تا در آنجا شکار شوند. در اطراف این محوطه، جایگاهی چوبی میساختند و شاهزادگان، حاکمان و اعیان بر روی آن جمع میشدند تا کشتار جمعی حیوانات را ببینند. این شیوۀ شکار روزها به درازا میکشید. مردم برای تماشا در حوالی آن جمع میشدند و شماری نیز روی درختان میرفتند. درِ اتاقکهای اطرافِ محوطه بر روی گرازهایی که وارد آنها میشدند، توسط چند تنی که در جای امنی نشسته بودند، بسته میشد. آنان در وقتی که لازم بود، یکی از درها را میگشودند و گراز وحشی بیرون میآمد. آنگاه جوانی شجاع که در مقابل آن در ایستاده بود و گرزی به نام پیشدار بر دست داشت، با ضرباتِ آن، گراز را از پای در میآورد (ص 317- 319).«زنگول» یکی از نامهای گراز در گیلان، و فراوانترین جانور اسیرشده در شکار جرگه است؛ به همین سبب، این نوع شکار را در گیلکی زنگول مینامند. رابینو نیز در اواخر دورۀ قاجار، زنگول (زَنگُل) را معادل گیلکی شکار جرگه آوردهاست (ص 33). شاه عباس اغلب برای شکار «زنگل» به مناطق گیلان میرفت. حکام گیلان نیز در فصل بهار برای شکار آن، به کوهسار میرفتند و گراز بسیاری صید میکردند (اسکندربیک، 1 / 492).در قرن 11 ق / 17 م، ملاجلال، منجمباشیِ دربار شاه عباس اول، نیز شرحی دربارۀ شکار جرگۀ زنگول نوشتهاست: حصاری از چوب همانند پرچین میکشند و در قسمتهایی از آن محفظهای سرپوشدار برای حبس جانوران میسازند. جمعیت با هو و جنجال، شماری از خوکها را به درون آن محفظه میرانند و با پیشداد میزنند (ص 335). نوشتهاند که شاه عباس روزی فرمان شکار جرگه داد. شمار قابلتوجهی از آهوان را در این جرگه گرد آوردند. شاه دستور داد تا همۀ این آهوانِ اسیر را مهر کردند و سپس آزادشان کرد. آنگاه امریهای صادر کرد که براساس آن، هرکس یکی از این آهوانِ مهرکرده را شکار کند، کشتهخواهدشد (نک : فلسفی، 2 / 297). واله نیز در زمان حکومت شاه عباس، شرحی دربارۀ شکار جرگه نوشته است که شاه دستور آن را برای اجرا در فیروزکوه مازندران صادر کرد. حصاری عظیم با چوب و تیر و طناب که بار 300 شتر آورده بودند، بستند که هیچ حیوانی قادر به گریز از آن نبود. حیوانات را با فریاد و قیلوقال به درون آن راندند و محبوسشان کردند. شاه در میان این جرگه با تیر و شمشیر مشغول شکار شد و بعضی از حیوانات شکاری را زنده گرفت و گوشوارهای را که نام شاه بر آن منقوش بود، در گوش آنان آویخت و آزادشان کرد (ص 277- 278). تاورنیه (ص 372-373)، کمپفر (ص 66-67) و جملی کارری (ص 154) شرحی دربارۀ شکار جرگۀ شاه سلیمان صفوی دادهاند. وحید قزوینی نیز شرح مفصلی دربارۀ شکارهای جرگۀ شاه عباس دوم (1052-1077 ق) نوشته است (ص 277- 279).جنگلهای انبوه ایالت رانکوه (شرق گیلان، شامل شهرهای رودسر و لنگرود و توابع آن) از مناطق قابل توجه برای شکار جرگه بوده است. حتى تا سالهای اخیر شمار فراوانی از گرازها در نیزارهای نوار ساحلی این منطقه میزیستند که امروزه نسل این پستاندار پُر زادوولد در مناطق ساحلی و جلگهای رو به انقراض نهاده است. روسها نیز در روزگار قاجار برای تجارت پوست و گوشت، شمار زیادی گراز را در گیلان و مازندران از پای درآوردند (پژوهشگر).لاهجی، مورخ شرق گیلان که حوادث 40سالۀ گیلان (880 -920 ق / 1475-1514 م) را نوشتهاست، اشارهای به هوس خانهای محلی برای شکار جرگه با به خدمت گرفتن ملازمان دارد (ص 279).فومنی، مورخ گیلانی قرن 10- 11 ق / 16-17 م ضمن شرح شکار جرگۀ شاه عباس در حضور ایلچی (سفیر) هندوستان، چنین مینویسد: در جمادیالاول 1021، شاه عباس هوس میکند که در حضور ایلچی هندوستان به شکار جرگه در ممالک دارالمرز گیلان بپردازد. وی حکم میکند که امرا، وزرا، اعیان، کلانتران، و سپهسالاران نواحی گیلانات برای هجوم عام به شکارها در جنگل رانکوه حاضر شوند. بهرغم زمستان شدید و برودت هوا، قریب 000‘ 30 تن از بِیهپیش (شرق گیلان، شامل شهرهای لاهیجان، لنگرود، رودسر و توابع) و بیهپس (غرب گیلان، شامل شهرهای رشت و فومن و حوالی) در آن محل حاضر شدند. شاه عباس به اتفاق خان خانان، در جنگل رانکوه، شکار دلپسندی از جانوران مثل گاو کوهی، بُز کوهی، خوک، خرس، پلنگ و دیگر حیوانات وحشی کرد. شمار شکار آنچنان بود که محاسب از شمارش آن عاجز ماند. به شاه گفتند که در این شکارگاه 700‘ 2 آدم از مؤمنان و مسلمانان از صدمت سرما و برودت هوا هلاک شدند. شاه عباس آن را وَقعی ننهاد (ص 216- 217). در دستنوشتهای که از ملا محمد دیلمانی، معاصر شاه عباس اول، به یادگار مانده، اشارهای به شکار جرگه و کشته شدن تعداد زیادی از دیلمانیها شده است (پرتو، 463-464).دربارۀ شکار جرگه در حوالی اصفهان نیز گزارشی از تلفات انسانی به دلیل سرمای شدید آن خطه نوشتهاند و از شدت برودت هوا، بسیاری از مردمی که جانورانِ شکار را میراندند، در درهها و کوهها منجمد شدند، و از پای درآمده، از تاب سرما مردند. جمیع آن مردگان و منجمدشدگان را کفن کردند و در دهات مجاور به خاک سپردند (افوشتهای، 396).در شرح شکار جرگهای دیگر که در حوالی اصفهان به دستور شاه سلیمان صفوی انجام پذیرفت، آمده است: 000‘ 80 نفر از رعایا حضور داشتند و هفتهها به طول انجامید و نتیجۀ آن کشتهشدن صدها نفر از تشنگی جهت شکار 32 رأس حیوان شکاری بود (کمپفر، همانجا).منجمباشی دربار شاه عباس اول، در رخدادهای سالهای 1006-1007 ق / 1597- 1598 م، نوشته است: در شکار جرگه در استراباد، قریب 000‘5 آهو گرفتار شد و بهدستور شاه قریب به 000‘ 3 آنها رهایی یافتند و گرگ و شغال و گورخر بسیار کشته شد، شاه به دست خود 75 آهو و 3 گورخر و دو گرگ و 6 خوک را کشت (ص 186). وی همچنین در ذکر شکار جرگۀ میانکالۀ مازندران، چنین آوردهاست: طبق دستور حاکم استراباد با 500‘ 1 نفر قزلباش و 300 نفر غلام خاصه، و با 000‘ 5 نفر از جماعت مردم ساری به شکار میانکاله مشغول شدند (ص 337).جملی کارری، جهانگرد ایتالیایی که در زمان شاه سلیمان به ایران آمده بود، از شکار جرگه سخن به میان آورده که با همکاری 30-40 هزار تن در محدودۀ 80-90کیلومتری و در منطقهای وسیع انجام گرفته بوده است (همانجا). وحید قزوینی، مورخ دورۀ شاه عباس دوم که شرح زندگانی 22سالۀ آن پادشاه (1052-1074 ق / 1642-1663 م) را نوشته، شکار جرگۀ شاه در میانکالۀ مازندران را گزارش کردهاست که خلاصۀ آن چنین است: شاهْ جعفرقلی بیک را مأمور کرد که پیشتر روان شود و در دو محل از محال میانکاله که شکار جرگۀ شاه در آن مکان است، چند تالار بنا نماید و اطراف تالارها را کاملاً پاک، مسطح و هموار کند تا حین اسبتازی و افکندن گوزن و گراز خاطرجمع باشند. مقرر شد عُمال مازندران، گیلانات، هزارجریب، و استراباد هریک چند ذرع از ریسمان کنف در موعدی معین آماده کنند و به میانکاله منتقل نمایند. چندین عدد ستون ]چوبی[ به طول 4 ذرع را آماده کنند و دام را همانطور که باید و شاید مهیا و مراجعت کند. محصلان نیز برای آوردن اهل جرگه معین، و روانۀ اشرف (بهشهر کنونی) گردیدند. و اسباب شکار جرگه فراهم آمد و جمعیت اهل جرگه مهیا شد. جرگه را به مردم ساعی و کاردان تقسیم کرد. اهل جرگه دایرۀ جرگه را که قطر آن 4-5 فرسخ بود، بستند؛ صدای کوس و نفیر بلند شد؛ در این مرتبه، هجوم گوزن و کثرت صید چنان بود که تعاقب خیلخیل دامها چون موج دریا بیننده را غرق حیرت میکرد (ص 277-280). مسعود میرزا، پسر ارشد ناصرالدین شاه، که خود عمری را به شکار جرگه گذراند و دستگاه شکار جرگۀ خویش را برتر و بالاتر از دستگاه شکار بهرام گور ساسانی میپنداشت، در شرح زندگی خود آورده است: 45 سال با اسباب جمع و شکارهای خوب و نوکر زیاد، الحمدللٰه من مشغول این کارم، باز هم تا خدا چه بخواهد و تا چه وقت بخواهد، امیدوارم که مشغول باشم (ظلالسلطان، 146). وی در خاطرات شکاریۀ خود که به چندین مورد میرسد، چنین شرح میدهد: به سرحد دودانکه و چهاردانکه میان سمنان و دامغان و استراباد که از مکانهای بسیار پُرشکار دنیا ست، رفتیم. در 3 ماه توقف در این 3 محل، با حرصی که من به شکار داشتم، آنقدر کبک و قرقاول شکار کردهبودم که واقعاً سیر شده بودم، به قرب 10 جرگۀ بزرگ و 10 جرگۀ ]کوچک[ که 2-3 هزار جمعیت مشغول شکاردانی بودند، واقع شد (همو، 49). با این اردوی به این بزرگی و عظمت، بهقدر 40 روز در این جزیره (میانکاله) ماندیم. قریب 200 سال این جزیره و قسمتی زیاد از اطراف این جزیره از حلیۀ آبادی افتاده بود، نهتنها مأمن وحشیان دوپا شدهبود، بلکه وحشیان چهارپا و وحوش صحرا مقدار زیادی در آنجا جمع شدهبودند. در این مدتِ 200 سال، قُرُق طبیعی شدهبود. در تمامی عمر به این کثرت شکار از چرنده و پرنده در هیچ جای عالم ندیدم. اینقدر گاو که از دهات گریخته بود به آنجا رفته بود، به مرور زمان وحشی شده بود و ببر و مرال (گوزن) و قرقاول و شوکا (نوعی آهو) شکار کردیم. هزارهزار فرار کردند. آنچه میرزا محمد خان، منشی من، یادداشت کردهبود، به حکم من از این قرار است: 000‘ 6 قرقاول به ساری نزد دوستان خودمان در شهر فرستاده شد؛ 35 ببر، 18 پلنگ، 63 گاو و گاومیش اهلaی که وحشی شده بودند، 150 مرال که گاو کوهی گویند، در این 40 روز توقف ما در آنجا، کشته شد (همو، 64). من 100 نفر تفنگچی از میرشکارهای بسیار خوب اصفهان را با جیره و مواجب نوکر شخصی خود کردهام که همه وقت با مال و تفنگ دیوانی برای شکار راندن و شکار خواباندن برای من حاضرند خدمات کنند و بهقرب 200 میرشکار هم به غیر از این 100 نفر نوکر شخصی و پارکابی را هم که همه وقت حاضرند، در سفرها جیره و مقداری پول نقد داده، همه وقت همراه خود میبرم (همو، 248). علاوه بر این، 600 نفر از فوج مخصوص خودم که فوج جلالی باشد، همهوقت در سربازخانهها حاضر بودند و در موقع شکار، بهعنوان جرگهچی و کوهمال، در این 33 سال به من خدمت میکردند و گاهگاه هم از دهات و بلوک اطراف هم اگر تفنگچی و جرگهچی بیشتر لازم داشتم، حواله میدادم 000‘ 1 نفر، 000‘ 2 نفر جمع کرده میآوردند. به قرب 110-120 نفر غلام سیاه و سفید از ترکمانان و کاکاها و نوکرهای خارجی داشتم که اینها همه شکارچی بسیار بسیار قابل بوده و هستند و شغلشان این است که من شکار بزنم. میخواهم بگویم دستگاه شکار من از بهرامگور هم روبهراهتر بوده و هست (همو، 248- 249). همو مینویسد: گلپایگان کوه بزرگی مشهور به درهسیب و کوه دیگری مشهور به بالوند دارد؛ در این هر دو، جرگۀ عام انداختیم و قدغن کردم اهل اردوی من شکار بزنند، مثل یک جنگ بزرگ دولتی صدای تفنگ دو هفته در این کوه بلند بود. به قرب 600 شکار زدهشد، تقریباً مدت 10 سال دیگر در آن کوهها کسی شکار ندید. مخصوصاً این کارها را میکردم که این وضع ما و شکار کردن ما شهرت کرده، چشم مردم را بترساند، و چشم و گوشها را پُر کنم که من مثل اَعمام بزرگوارم نیستم که میآیم (ص 270). گمان نمیکنم، بلکه یقین دارم کسی به قدر من شکار نزده است (همو، 308).
اسکندربیک منشی، عالمآرای عباسی، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1350 ش؛ افوشتهای، محمود، نقاوة الآثار، به کوشش احسان اشراقی، تهران، 1373 ش؛ الئاریوس، آدام، سفرنامه، ترجمۀ احمد بهپور، تهران، 1363 ش؛ برهان قاطع؛ پرتو، افشین، تاریخ گیلان، رشت، 1389 ش؛ پژوهشگر، ابوالقاسم، تحقیقات میدانی؛ تاورنیه، ژانباتیست، سفرنامه، ترجمۀ ابوتراب نوری، به کوشش حمید شیرانی، تهران، 1363 ش؛ جملی کارری، ج. ف.، سفرنامه، ترجمۀ عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز، 1348 ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، تهران، 1387 ش؛ رابینو، ی. ل.، ورزشهای باستانی در گیلان، ترجمۀ عبدالحسین ملکزاده، رشت، روزنامۀ سایبان؛ ظلالسلطان، مسعود میرزا، تاریخ مسعودی، تهران، 1362 ش؛ فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اول، تهران، 1344 ش؛ فومنی، عبدالفتاح، تاریخ گیلان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1349 ش؛ کشاورز، کریم، حسن صباح، تهران، 1354 ش؛ کمپفر، انگلبرت، سفرنامه، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، 1363 ش؛ لاهجی، علی، تاریخ خانی، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1352 ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ گیلان و دیلمستان، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، 1364 ش؛ منجم یزدی، محمد، تاریخ عباسی، به کوشش سیفالله وحیدنیا، تهران، 1366 ش؛ میرابوالقاسمی، محمدتقی، سرزمین و مردم گیل و دیلم، رشت، 1356 ش؛ ناصرالدین شاه، سفرنامۀ عتبات، به کوشش ایرج افشار، تهران، 1363 ش؛ واله، پیترو دلا، سفرنامه، ترجمۀ شعاعالدین شفا، تهران، 1348 ش؛ وحید قزوینی، طاهر، عباسنامه، به کوشش ابراهیم دهگان، اراک، 1329 ش.
ابوالقاسم پژوهشگر
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید