تنگسیر، رمان
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
دوشنبه 23 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/239681/تنگسیر،-رمان
دوشنبه 13 اسفند 1403
چاپ شده
2
تَنْگْسیر، یکی از معروفترین رمانهای رئالیستیِ فارسی در وصف زندگی، باورها و آداب و رسوم مردم مناطـقی از جنوب ایران، اثر صادق چوبک (1295-1377 ش / 1916- 1998 م).قهرمان داستان، فردی تنگسیری به نام زار محمد (زایر / زارممد)، پولی را که پس از عمری کار و زحمت گردآورده، به سودای سودی به سوداگری سپرده، اما او با حمایت حاکم شرع، وکیل و دلال، پولش را خورده است. تلاشهای زارمحمد برای احقاق حق خود به جایی نمیرسد و او همه جا با توهین و تحقیر مواجه میشود. عاقبت چون از دستگاه قضا نومید میشود، خود دستبهکار میشود و از دشمنانش انتقام میگیرد و آنان را یکی پس از دیگری به قتل میرساند.نویسنده طی حوادث گوناگون، از رامکردن ورزای وحشی در نخلستان گرفته، تا جدالی خونین با ارهماهی در دریا و درگیری با تفنگچیها، از زارمحمد قهرمانی شکستناپذیر میسازد که عاقبت با حمایت مردم به دریا میزند و رهسپار نقطهای نامعلوم میگردد.منتقدی به تأثیر همینگوی بر حادثههای خشونتبار رمان اشاره کرده است (براهنی، 641)، اما چوبک خشونتی را که قهرمان داستان برای گریز از احساس نامرادیِ خویش برگزیده است، در لایهای از رمانتیسیسم میپوشاند تا رمان خود را، با چشماندازهای گستردهاش از ریگزارها و نخلستانهای جنوب، از حد اثری با جاذبههای منطقهگرایانه فراتر بَرَد و آن را به مظهری از پایـداری انسانـی مبدل سازد. بر همـین اساس منـتقدی دیگر هدف چوبک را «خلق هویتی اسطورهای برای انسانی عادی» میداند که از میان مردم عادی برکشیده میشود تا در گذر از مخاطرات بسیار، هویت دیگری بیابد و «قهرمان» شود (خرمی، 128). تغییر هویت نهایی قهـرمان زمانی صورت میگیرد که مردمِ شادمان از اقدام زارمحمد، به او لقب «شیرمحمد» مـیدهند. چنین است که مهاجـرت شیرمحمـد و زن و فرزندانش، در پیـش چشم مردم مبهوت، به کنایهای از مردانگیهای به تاریخپیوسته تبدیل میشود.نویسندۀ رمان، برخلاف دیگر آثار خود، چهرۀ داستانیِ پویایی میآفریند که وضع موجود را نمیپذیرد و در جهت تغییر موقعیت اجتماعی خود میکوشد. چوبک داستان را بر اساس خاطرهای از دورۀ کودکی خود نوشته، و از آن با عنوان «واقعیت بیرحم و عریان» یاد میکند که «خود شاهد آن» بوده است (رحمانی، 284).پیش از او رسول پرویزی (1298-1356 ش)، دیگر نویسندۀ بوشهری، همین ماجرا را دستمایۀ داستان کوتاه «شیرمحمد» (ص 53-57) قرار داده بود. گویی ماجرای تنگسیریِ عاصی، که بـه مبارزه بـا متجاوزان برخاست، به بخشی از ذهنیت اجتماعی ـ تاریخی مردم تنگستان بدل شده است و هر هنرمند آن دیار میتواند تصویری باب طبع خود را از او ترسیم نماید.دربارۀ توفیقها و شکستهای صناعی این رمان نظرهای گوناگونی ابراز شده است. (نک : براهنی، 624 بب ؛ الٰهی، به نقل از خانلری، 92؛ بهار، 658؛ یوسفی، 468)؛ اما هر چه هست، نمیتوان منکر ارزش بومشناختی و فولکلوریک آن شد، زیرا نویسنده موفق شده است زبان و فرهنگ محلی مردم بوشهر را در تار و پود داستان خود بتند و با تشریح هنرمندانۀ محیط طبیعی و شیوۀ زندگی بومیان، رمانی با جاذبۀ محلیِ مقاومتناپذیر بسازد. هر یک از شخصیتها لحن خاص خود را دارند، و نویسنده موفق به خلق لهجهای محلی برای آنها میشود که متناسب با موقعیت اجتماعیشان و حالوهوای داستان است.چوبک در توصیفها و مکالمهها چنان بهوفور از واژگان و مثلهای گفتاری بهره برده، که بخش پایانی کتاب را به «لغتنامه»ای برای توضیح آنها اختصاص داده است. واژگانی مانند آفتو: آفتاب؛ بالاداری: طرفداری؛ کِر کردن: پنهان کردن؛ بوا: بابا؛ پتی: برهنه؛ پولپول: ریزریز؛ تیفون: توفان؛ پر به پر دادن: دهن به دهن شدن با کسی؛ و واژههای مرتبط با فعالیتهای دریایی مانند جاشو و جهاز. در کنار این واژهها و عبارتها که به نوبۀ خود زبان اثر را غنا بخشیده است، به مواردی برمیخوریم که در کمتر اثر ادبیِ دیگری دیده میشود: «برو آفتابِ رو پشت بونِ خونه شو جعم کن» (ص 88)، «اگه منو آتش بزنن بو لته کهنه ازم بلند نمیشه. حالا برو پالون خروسم را وردار» (ص 137)، «از بدبختی شبی که ما رفتیم دُزّی ماه دراومد» (ص 261)، «راه دُز زده امنه» (ص 265)، «شما غربتیها تا بیایین مردم اینجاها رو بشناسین شتر دمب خودش رو دیده» (ص 287)، «عجب کشکی سابیدیم که همش دوغ پتی بید» (ص 302).همچنین در داستان به نمونههایی از طب و ستارهشناسی مردمی، شغلهای مردم، و فحشهایی که درمیان آنها ردوبدل میشود، از قبیل پنبهشاشو(ص 89)، مردکۀ دبنگ(ص 88)، خلولیوه(ص 106)، سیدِ جد تو کمر زده (ص 159) و جز اینها بر میخوریم، و نیز دعاها و نفرینهایی مانند خونهت آبادون (ص 217) و ننهم جومهسیاه برام به تن کنه، اگه دسّ از پا خطا کنم (ص 186).زنانِ تنگسیر، چهرههای داستانیِ پویایی اند. شهرو، زن زارمحمد، به کارِ خانه و نگهداری از بچهها میپردازد، و در بزنگاههای داستان ــ مثل تدارک فرار زارمحمد ــ کُنشمند است. در تمام روز مشغول کار است: «توتنور یا رو ساج برای خودشان نان میپخت. رخت میشست. پشکل بزها را برای سوخت جمع میکرد و میریخت تو آفتاب خشک بشوند. ماست میبست. رفتوروب میکرد. وصله پینه میکرد» (ص 173) .چوبک با زبانی پخته و رنگین، شرحی جذاب و ریزبینانه از پوشاک و زیورآلات مردم میدهد، مانند این توصیف از لباس زن تنگسیری: «دور سرش دستمال ابریشمی نیلی یزدی بسته بود ... تو پیشانی و میان ابروهایش و زیر لبش خال آبی کوبیده بود ... و یک بینیوارۀ طلا تو بینیش بود. پاهاش برهنه بود. دو خلخال نقرۀ کلفت رو غوزکهای پایش، زیر بند خفتیهایش افتاده بود» (ص 54-55)؛ و یا این وصف از یک زن شهریِ مرفه: «عربیِ حریر سبز و خِفتیِ اطلس آسمانی تنش بود و مچهای دستش پر از النگو طلا بود و یک جفت خلخال کلفت سنگین طلا، رو غوزکهای پایش یله افتاده بود» (ص 161) و توصیف سر و ریخت تفنگچیهای تنگسیر: « یک چوخۀ سفید نازک بوشهری رو لباس [کتان کلفت سفید] تنش بود؛ و روی آن یک قطار فشنگ بسته بود و قطار را با دو بند سفید، چپ و راست به شانههایش محکم و چسبان کرده بود. کارد و تبرش را تو بند قطارش زده بود و تفنگ مارتین را حمایل کرده بود. چوخه تا ساق پایش را گرفته بود ... پاهاش پتی بود. کلاه نمدین نخودیرنگی سرش بود» (ص 120-121).چوبک با نقل نمونههایی از شروههایی که زنان به هنگام عزاداری میخوانند، بر ارزش مردمشناختی رمان میافزاید: «دلا پوشُم ز هجرت جامۀ نیل / نِهُم داغِ غمت چون لاله بر دیل / / دم از مهرت زنُم همچون دم صبح / از این دم تا دم صورِ سرافیل» (ص 38)؛ «نمیپرسی ز یار دلفگارت / که وا کیان گذشت باغِ بهارت / / تِه یاد مو در این مدت نکنّی / نِدانم وا کیان بی سروکارت» (ص 39)؛ «به صحرا بنگرم صحرا تِه وینم / به دریا بنگرم دریا تِه وینم / / به هرجا بنگرم کوه و در و دشت / نشان از قامت رعنا تِه وینم» (ص 40).در صحنههای این رمان، با جلوههای گوناگونی از باورهای عامه مواجه میشویم: «همه میدانستند که این درخت نظرکرده است و هر کس از پهلوی آن میگذشت، چه روز و چه شب، بسماللٰهی زیر لب میگفت و آهسته رد میشد ... خیلی از مردم بوشهر قسم میخوردند که عروسی و عزای پریان را در میان شاخههای آن به چشم دیده بودند» (ص10). «همچنانکه خوابیده بود، از پایین به دخیلها و لتههای رنگوارنگی که به شاخههای درخت بستهبودند ... و کندۀ سوختۀ طاقچهمانند درخت و ته شمعهای ریخته بر آن نگاه کرد» (ص 20). «همین چند سال پیش بود که درخت خودبهخود آتش گرفت ... از ما بهترون خودشون آتشش زده بودن. بعد دوباره سبز شد ... » (همانجا). و باورهای اعتقادی دیگر، مانند: گفتم «خالو ماه رمضون اینا [انگلیسیها] رو تو دکونت راه نده، برکت دکونت میره ... ؛ گفت: ... من اگه جنسامو به اینا نفروشم پس به کی بفروشم؟ فنجوناشونم که آب میکشم و طاهر میکنم» (ص 31). «چارقل» خواندن هنگام باز کردن درِ دکان(ص134)؛ «توی خواب بختک روی کسی افتادن» (ص143) و جز اینها.از نکات برجستۀ تنگسیر، وصف پر آب و رنگ و جزءنگارانۀ معماری منطقه، برای فضاسازی و صحنهآراییِ ماجراها ست؛ مثل این توصیف از خانههای روستایی: «خانههای سنگی و عریشها و لوکههایی که از پیش نخل و بوریا ساخته شده بود ... » (ص 37)، «پهلوی خانه، لوکۀ بلندی رو شش تا چندل کلفت با بوریا و پیش نخل خود را از تو ماسههای نرم بیرون کشیده بود و یک نردبان هم به آن لم داده بود» (ص45-46)، و بوشهر با «کوچههای پیچ در پیچ، با بالکونهای چوبی ... که شیشههای رنگی و کرکره داشتند» (ص149). چوبک با چنان دقتی نقشۀ کوچهها و خیابانها و محلههای بوشهر را ترسیم میکند که این شهر در تنگسیر جا نمیگیرد، و با وجود غریبه بودنِ محیط، خواننده خود را در فضای رمان احساس میکند.میتوان به جنبههای دیگری از بازتاب شیوۀ زندگی و فرهنگ مردم در رمان اشاره کرد، مثل این شرح از بازیِ تِنگیسه: تو سوک دیوار آبریخته بودیم و گِل سفتی درست کرده بودیم و در آن چوبهای کوتاهی که تنگیسه نام داشت، فرو میکردیم (ص 148). هر بازیکن باید بتواند چوبی را که حریف در زمین فرو کرده، به ضرب تنگیسۀ خود جاکن کند. یا نامهای گیاهان: کٌنار (ص 10)، بابُل، گز، نخل (ص 24)، خارشتر (ص 38)، توله (ص 40)، منگک، و پرپین (ص 49)؛ و نامهای غذاها: پکورا (خوراکی هندی با آرد نخـود، سبـزی، فلفـل و سیر) (ص 28)، ماهـی گواف داغ با رطـب پر شهد (ص 77)؛ نـان و خرما و مـاهی شـور(ص 49)؛ و شیرینیهایی چون کماج پنجرهای پرکنجد، سلوگه، مسقطی، نقل بادام، حاجبادام، پشمک، گیسعنبری، شکرلب، و حلواهای راشی و سنگک و نانـک (ص 12). مجموعـۀ این مـوارد که مبیـن علاقـۀ چوبک به حفـظ فرهنـگ مردم در قـالب رمان است، اثـر او را به مجموعۀ کمنظیری از شیوۀ زندگی و باورهای عامه، و گویش محاورهای مردم تنگستان تبدیل کرده است.در 1352 ش، امیر نادری بر اساس این رمان فیلمی سینمایی به همین نام ساخت (نک : ه د، تنگسیر، فیلم).
الٰهی، صدرالدین، «از خاطرات ادبی دکتر خانلری دربارۀ چوبک»، یاد صادق چوبک، به کوشش علی دهباشی، تهران، 1380 ش؛ براهنی، رضا، قصهنویسی، تهران، 1348 ش؛ بهار، شمیم، «یادداشت دربارۀ تنگسیر»، اندیشه و هنر، تهران، 1342 ش، شم 7؛ پرویزی، رسول، «شیرمحمد»، سخن، تهران، 1332 ش، شم 1؛ چوبک، صادق، تنگسیر، تهران، 1342 ش؛ خرمی، محمدمهدی، «تنگسیر، بازسازی اسطورهگونۀ داستانی واقعی»، یاد صادق چوبک (نک : هم ، الٰهی)؛ رحمانی، نصرت، «درازنای سه شب پُرگو»، همان؛ یوسفی، غلامحسین، «نقد رمان تنگسیر»، همان.
حسن میرعابدینی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید