بلوغ
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
یکشنبه 8 دی 1398
https://cgie.org.ir/fa/article/239368/بلوغ
پنج شنبه 16 اسفند 1403
چاپ شده
2
بُلوغ، مرحلهای از رشد و تکامل آدمی که دگرگونیهای متعدد جسمی و روحی را در پی دارد و در بیشتر جوامع، گذار از آن با آداب، مناسک و آیینهایی همراه است.بلوغ از دیدگاه زیستشناسی، مرحلۀ رشد کامل است که موجود زنده پس از رسیدن به آن، تولید مثل میکند؛ همچنین به مرحلۀ کاملشدن در هر زمینهای اطلاق میشود، مثل بلوغ فکری و بلوغ اجتماعی (نک : بلوغ ... ، 40 بب ؛ نیز دبا).دورۀ بلوغ مرموزترین، پیچیدهترین و بحرانیترین دورۀ زندگی هر فرد به شمار میآید. در این دوره تحولاتی شگرف در ظاهر انسان از نظر قد و قامت، سرعت رشد، روییدن مو در برخی از نقاط بدن، برجستگی گره زیر گلو (سیب باباآدم)، بمشدن صدا در پسرها و بزرگشدن سینهها در دخترها پدید میآید که با آن، تحولات روحی از نوع تجدید و بیداری احساسها، هوسها، رؤیاها و اضطرابها همراه است (بلوغ، 45).مردمشناسان بلوغ را پدیدهای زیستی ـ فرهنگی میدانند؛ زیرا از سویی، گذر از مرحلۀ نوجوانی به بزرگسالی که تغییرات ظاهری و آمادگی برای تولید مثل را در پی دارد، پدیدهای زیستی است و از سوی دیگر، بهسبب تغییر پایگاه اجتماعی فرد و نمود رفتارهای بزرگسالی، پدیدهای فرهنگی دانسته میشود (فرخنیا، 100).سن بلوغ و رسیدن به مرحلۀ بلوغ یکی از مراحل واردشدن و پیوستن انسان به یکی از گروههای سنی جامعه، و نیز یکی از مراحل «گذر» است. این مرحله در بسیاری از جوامع و قبایل بومی دنیا با مراسم و «مناسک گذر» (نک : ه د، تشرف)، و آیینهای ویژهای همراه است تا کل جامعه از آن باخبر شوند؛ حتى در برخی از جوامع برای مراسم و مناسک بلوغ، نمادهای صعود اجرا میشود که نشاندهندۀ ارتباط نزدیکتر میان خدایان آسمان و مراسم آشناسازی فرد بالغ با جامعه، و جامعه با فرد بالغ است (الیاده، 24، 52). با این همه، مدارک مکتوب و بررسیهای به عمل آمده دربارۀ خردهفرهنگهای ایران، از چنین اعمال و مراسمی که مختص سن بلوغ و رسیدن به مرحلۀ بلوغ و نشاندهندۀ اهمیتدادن به گذر از نوجوانی به بزرگسالی باشد، سخنی به میان نیاوردهاند، درحالیکه برای تمام مراحل ورود انسان به جامعه ازجمله زایمان، ختنهکردن، نامگذاری، همسرگزینی، و سرانجام خروج او از جامعه، یعنی مرگ، مراسمی وجود دارد.برخی از حکما و ادبا بلوغ انسان را منوط به بلوغ عقلی میدانند. سعدی در سدۀ 7 ق / 13 م، در مدح امیر انکیانو، مراحل خلقت و رشد امیر را به او یادآور میشود و مرحلۀ بلوغ را یکی از مراحل گذر میداند و آن را مرحلۀ پیش از مردشدن و نامآورشدن در میدان و صید و کارزار میشمرد (ص 705)، اما بلوغ عقلی را بر بلوغ جسمی مقدم میشمارد و برای آن ارجحیت قائل است. او در گلستان پس از شمردن نشانههای ظاهری بلوغ، میافزاید که بلوغ درحقیقت فقط یک نشان دارد و آن بودن در بند رضای حق تعالى است تا در بند حظ نفس خویش؛ و هرکه دارای چنین صفتی نیست، فرهیختگان او را بالغ نخواهند شمرد (ص 113).عطار نیشابوری، شاعر سدۀ 6-7 ق / 12-13 م، میان بلوغ و بالغشدن تفاوت بنیادی قائل است و اشاره دارد که بلوغ انسان در دنیا ست و بالغشدن و طهارت و پاکی، بلوغ در بهشت است، چنـانکه دل انسـان در دنیـا، و نور قلب او در فردوس است (نک : اسرارنامه، 48). همو در الٰهینامه اشاره میکند که بلوغ انسان وقتی آغاز میشود که خوی او از شرک رهایی یابد و رو به توحید آورد (ص 266).ظاهراً تنها آیینی که در ایران با بلوغ و مرحلۀ گذر از نوجوانی به بزرگسالی ارتباط مستقیم و شهودی داشته است، آیین «کُستیبستن» زردشتیان است. مراسم کستیبندی از مهمترین پیشامدهای زندگی برای پیروان آیین زردشتی به شمار میآید؛ زیرا پس از اجرای آن، جوان (پسر یا دختر) جزو بهدینان به شمار میآید و زندگی نوینی را از سر میگیرد و دارای حقوق و مزایای اجتماعی و دینی میشود (رنجبر، 159-160؛ نیز نک : ه د، کستی). در ایران باستان سن بلوغ 15 سال بود و دختران میتوانستند پس از رسیدن به این سن به خانۀ شوهر بروند (رمضانخانی، 222).تبصرۀ 1 مادۀ 210‘1 قانون مدنی ایران سن بلوغ را در پسران، 15 سال قمری تمام، و در دختران 9 سال قمری تمام ذکر کرده است (بلوغ، 73). از دیدگاه دین اسلام، پس از ظاهرشدن نشانههای بلوغ و رسیدن فرد به حد کمال، گناهانش بر او نوشته، و کارهای نیکش هم به نفع او ثبت خواهد شد (همان، 60). پس از انقلاب اسلامی ایران، در دبستانهای دخترانه، در سال سوم (9سالگی)، برای دختران جشن عبادت میگیرند و از آن پس، اجرای طاعات بر آنها واجب میشود.در باورهای تودۀ خردهفرهنگهای ایران، ظاهراً بلوغ و سن بلوغ و ظاهرشدن نشانههای آن از محرمات است و بیان آن حالت تابوگونه دارد و معمولاً ابراز نمیشود؛ نگرش خانوادهها نسبت به فرایند بلوغ، با حساسیتها و ممنوعیتها، بهویژه دربارۀ دختران، توأم است. معمولاً در میان خانوادههای سنتی ایران مرسوم است که زنان بالغ از مسائل دختران در پیش جوانان سخنی به میان نمیآورند. نتیجۀ این نوع رفتارها عدم آشنایی دختران با پدیدۀ بلوغ و دچارشدن بیشتر آنها به ترس و اضطراب و ناراحتی است که گاه پیامد آن اختلالات روانی و احساس گناه است؛ مثلاً در بررسی بهعملآمده در شهر اراک نشان داده شده است که افراد بهطورکلی نسبت به بلوغ دختران نگرش منفی دارند. نگرشهای بدبینانه معمولاً از سوی مادر به دختر منتقل میشود.در ایران برخی از خانوادهها بلوغ را نوعی «بلا» عنوان میکنند؛ ازاینرو، دختران ظاهرشدن نشانههای بلوغ خود را پنهان میکنند، در غیر این صورت، آنها را بیحیا و بیشرم میدانند و دربارۀ آنها محدودیت رفتاری اعمال میکنند، یا خانواده به فکر شوهردادنشان میافتند (فرخنیا، 114-115). این باور که اگر فردی برای نخستینبار از بلوغ دختری باخبر شود، حق دارد به او سیلی بزند (با این توجیه که این سیلی صورت دختر را سرخ میکند و او را زیباتر نشان میدهد)، مؤید همین مدعا ست (همو، 108).در خردهفرهنگهای ایران فکر شوهردادن دختر به محض رسیدن او به سن بلوغ، اندیشۀ مسلط و رایج بوده است و هماکنون کموبیش، چنین بینشی در شهرها و روستاهای ایران وجود دارد. سرشماری 1301 ش نشان میدهد که بیشتر ازدواجهای دختران میان 12 تا 16سالگی است؛ درحالیکه این درصد برای پسران میان 24 تا 40 سالگی بوده است (شهری، تاریخ ... ، 1 / 61، 68). اقدامات آشکار و پنهانی نیز برای اجرای این اندیشه به عمل میآمد. گاهی برای بختگشایی دختر متوسل به سحر و جادو میشدند؛ همچنین گرهزدن سبزه در روز سیزدهبهدر (تقریباً در همه جای ایران)، گذشتن دختران در تهران قدیم از زیر لولۀ توپمروارید و یا سریدن بر روی لولۀ آن برای گشودهشدن بختشان (همان، 1 / 354-356)، یا انداختن کوزه از بالای نقارهخانۀ ارک تهران به نیت شکستهشدن طلسم بخت (همان، 1 / 356)، نمونههای آشکاری از این اقدامات بوده است (برای تفصیل بیشتر، نک : ه د، بختگشایی).دختر پس از سن بلوغ (9سالگی)، باید شوهر میکرد و به اصطلاح، هرچه زودتر، بهتر. به پسند تهرانیها، دختر تا 10-12سالگی کوچک و قابلپسند بود، در 15-16سالگی جاافتاده میشد و از 17- 18سالگی رو به ترشیدگی میگذاشت و پس از آن قابلترحم میشد. جملۀ متداول «زن [دختر] که رسید به بیست، باید به حالش گریست» (شهری، همان، 1 / 258) و به قول اهالی شهربابک: «دختر هرچه توی خانه بمانه، جوهر میآره» (ذوالفقاری، 1 / 954) و جز آن، گویای موقعیت اجتماعی دختران بالغ در سن بالاتر از 18سالگی بوده است. در شهر اراک، خانوادۀ دختر بالغی که بختش بسته شده، 7 دختر تازه به سن بلوغ رسیده را دعوت میکردند تا آشی بپزند و با هم بخورند (فرخنیا، 109). در این شهر، ظاهراً ازدواج قبل از بلوغ نیز متداول بوده است؛ زیرا اغلب اراکیها باور داشتند که اگر دختری بعد از ازدواج به مرحلۀ بلوغ جنسی برسد، پاکدامن وارد خانۀ شوهر شده، و با خود خیر و برکت آورده است (همو، 108). تهرانیها موظف بودند هر دختری را که پا به 8- 9سالگی مینهاد، به خانۀ شوهر بفرستند، در غیر این صورت، والدینش به عذاب ابدی دچار میشدند؛ ازاینرو، منتظر بلوغ نمیشدند و موقع تولد دختر، بند نافش را به نام پسری میبریدند و او از آن لحظه به بعد نامزد آن پسر منظور میشد (شهری، همان، 1 / 254-255).در فرهنگ عامۀ ایران، بلوغ پسران چندان بازنمود آیینی و مناسکی نداشت و اگر نشانههایی برای بلوغ در نظر گرفته میشد، گهگاه در مثلها و زبانزدها و نصایح و گوشزدها نیز تجلی مییافت؛ مثلاً بیشتر جوامع سنتی ایران کفکردن ادرار را علامت بلوغ، و ورود به مرحلۀ بزرگسالی میدانستند که نشانۀ بارز آن ضربالمثل تهرانیها (همو، قند ... ، 454) یا مازندرانیها ست که به پسری که قصد درشتگویی داشت، میگفتند: «حالا شاش تو هم کف کرده» (ذوالفقاری، 1 / 822). جملۀ «شاشش کف کرده» برای کسی که به حد بلوغ رسیده بود و دنبال جفت میگشت (خضرایی، 675)، تقریباً در همهجا رایج بود. به باور مردم گیل و دیلم نیز اگر ادرار دختر یا پسری کف میکرد، بالغ شده بود (پاینده، 230). خراسانیها هم کفکردن ادرار، دورگهشدن صدا و شکافخوردن (بهاصطلاح خراسانیها: دوپلهشدن) بینی پسر را علامت رسیدن او به سن بلوغ میدانستند (شکورزاده، 272).تهرانیهای قدیم سفتشدن سر بینی او را علامت رسیدن به سن بلوغ میدانستند (هدایت، 75). اهالی شهرضا، مَثَل «خروسی که بالغ شد، میپرد اول روی ننهاش» (ذوالفقاری، 1 / 902) را با لحنی تند به جوانی میگفتند تا او را از انجام کاری زشت و ناروا بازدارند؛ از آنجایی که یکی از نشانههای بلوغ، بم (کلفت) شدن صدا و خرخرکردن آن است، همدانیها به نوبالغ گردنکش میگفتند: «خِرخِرَش کلفت شده» (همو، 1 / 887) و تهرانیها میگفتند: «به خُرّ و پف افتاده» (شهری، همانجا). کلمۀ نابالغ برای بعضی از پیران نیز به کار رفت؛ مثلاً تهرانیها به مرد سالمندی که هنوز افکار و رفتار کودکان داشت، «پیر نابالغ» یا «بچۀ ریشدار» میگفتند (شاملو، 637) که کنایه از نرسیدن به بلوغ فکری و اجتماعی بود.ظاهراً در خردهفرهنگهای ایرانی محدودیتی برای شرکت دختران بالغ در بیشتر مراسم وجود نداشت، ولی این نوع محدودیتها برای پسران بالغ وجود داشت؛ مثلاً پسران بالغ اجازۀ حضور در بعضی از سفرههای نذری و مراسم سمنوپزان، و یا حضور در برخی از زیارتگاههای خاص زنانه مثل بیبیشهربانوی تهران را نداشتند (برزویی، 102).در فرهنگ عامه، نهتنها دختر بالغ را وامیداشتند که هرچه زودتر شوهر کند، بلکه به پیروی از این باور که در هر قدم هر مرد بالغ عزبی را هزار ملائکه نفرین میکنند، پسر بالغ را نیز مجبور میکردند که هرچه زودتر زن بگیرد و برایش دختری را دستوپا میکردند (شهری، تاریخ، همانجا).اهالی تهران قدیم باور مثبتی نسبت به حضور پسر نابالغ در عروسی داشتند. آنها هنگامی که عروس را به خانۀ داماد میبردند، به کمر پسر نابالغی نان و پنیر میبستند و با عروس همراه میکردند تا شاید نخستین فرزندشان پسر باشد (هدایت، 30). در خوابگزاریها نیز به حضور پسر نابالغ اشاره شده است؛ مثلاً اگر پسر نابالغی در خواب ببیند که به حد مردان رسیده است، باید امیدوار بود که او به سن بلوغ خواهد رسید. این خواب میتواند بر مرگ پدر او نیز دلالت کند (شاملو، 763).در برخی از خردهفرهنگهای ایران، دختران نابالغ در بعضی رفتارها و مراسم شرکت داده میشدند و گهگاه حضور آنها نمادین بود؛ مثلاً خانوادۀ عروس در تهران قدیم زبان مادرشوهر و خواهرشوهر را بر روی عروس، با استفاده از دختری نابالغ، «زبانبندان» میکردند؛ بدینترتیب که در شب عروسی، دختر نابالغی را وادار میکردند که در گوشۀ دنج و خلوتی تکهچرمی را با میخی به دیوار بکوبد و تکهریسمان سیاه و کلفتی را به دور میخ بپیچد و به نام هریک از زنهای قوم و خویش داماد، مخصوصاً مادرشوهر و خواهرشوهر، گرهی بر آن بزند؛ در انتها، میخ و چرم و ریسمان را برمیداشتند و در فرصت مناسب در گورستانی قدیمی چال میکردند تا زبان بدخواهان عروس برای همیشه بسته بماند (کتیرایی، 218). اهالی تهران قدیم برای باطلکردن سحر و جادو و حتى پیشگیری از جادوشدن، در شب چهارشنبهسوری، مقداری نمک قلیا در هاونی فلزی میریختند و 7 دختر نابالغ آن را میکوبیدند و میساییدند و بر آن آب میافزودند و باز میکوبیدند و درنهایت بر آن ادرار میکردند و در 4 گوشۀ حیاط میریختند (ذاکرزاده، 257).در پزشکی مردمی منطقۀ جندق و بیابانک، بر ساحل جنوبی دشت کویر یا کویر نمک، برای معالجۀ سردرد شدید و مداوم یا اصطلاحاً «نزله»، بیمار رشتهنخی را از دخترکی نابالغ میگرفت و دعانویس بر آن دعا میخواند و گره میزد و بهاصطلاح نزلۀ بیمار را میبست؛ آنگاه بیمار نزله را به سر خود میبست تا سلامت خود را بازیابد (حکمت، بر ساحل ... ، 122، 399).تا چندی پیش، در روستای فَشتکۀ خُمام در ناحیۀ گیلان، ازگیل نگهداریشده در آب و نمک از جملۀ شبچرههای شب یلدا بود. مردم باور داشتند که باید ازگیل ذخیرۀ هر خانوار تا آخر چلۀ کوچک زمستان خورده شود، وگرنه فراوانی آب، محصول شالیزارها را میپوساند. برای جلوگیری از این بلا، دختر نابالغی را وا میداشتند تا ازگیل باقیمانده را زیر درخت ازگیل خانه بریزد و بگوید: «سهمت را بردار» تا نارضایتی درخت ازگیل سبب پوسیدگی شالیها در فصل بهار نشود (بشرا، 2 / 67).به باور مردم برخی از مناطق ایران، حضور دختر نابالغ سبب بستهشدن بخت مردان بالغ میشد. برای نمونه، به باور خراسانیها، اگر مردی از میان دو زن، بهویژه اگر یکی از آنها دختر نابالغ بود، گذر میکرد، بختش بسته میشد (شکورزاده، 272).از وجود دختر نابالغ برای دفع شر نیز استفاده میشد؛ مثلاً مردم خراسان پس از پایانیافتن مراسم نامگذاری نوزاد، برای حفظ کردنش از شر اجنه، او را از زیر پای 7 دختر نابالغ رد میکردند (میرنیا، 182). حتى برای فرونشاندن باد شدید، دوشیزۀ نابالغی انبر به حیاط خانه میانداخت (ماسه، I / 178).همچنین باور به باطلکنندگی سحر و جادو با دختر نابالغ، باوری رایج بوده است؛ مثلاً اهالی اردکان یزد برای باطلکردن سحر و جادوی فرد جادوشده، دختر نابالغی را وا میداشتند تا در محل نهادن سحر، ادرار کند و بدینترتیب، اثر جادو باطل شود (طباطبایی، 526). اهالی گیل و دیلم نیز باور داشتند اگر دختر نابالغ در مسیر کسی که جادو شده است، ادرار کند، یا اگر ادرار 7 دختر نابالغ را در مسیر زنی که او را جادو کردهاند، بپاشند، جادو باطل میشود (پاینده، 224، 225). همانها باور داشتند که اگر ادرار دختر نابالغ را روی سر زن نازا بریزند، آن زن آبستن میشود (همو، 224).بخشی از مراسم فالگیری در مناطق مختلف ایران را دختران نابالغ انجام میدهند؛ مثلاً میتوان از فال طبری نام برد که به «طبریگویی» و «طبریخـوانی» یـا «فـال کوزه» ــ که از جملۀ جشنها و آیینهای مردم گیلان است ــ شهرت دارد. این فال در نوروز یا چهارشنبهسوری و یا آخرین چهارشنبۀ ماه صفر اجرا میشود. فال طبری اگر در نوروز اجرا شود، در کوزۀ دهانهگشاد سبزرنگی گیاه آویشن میریزند و رویش را با پارچهای سبزرنگ میپوشانند؛ آنگاه دختر نابالغی از زیر پارچه، دست در کوزه میکند و اشیائی را که نیتکنندگان در آن انداخته بودند، همزمان با نوای آواز «طبریگو» یا «طبریخوان» درمیآورد. تفسیر آواز و دوبیتی و شیء درون کوزه معنای پیام فال را بیان میکند (بشرا، 2 / 37).همین رسم در خراسان به فال چهلبیْتو (چهلبیت) معروف است. در آنجا کسانی که خواستههایی دارند یا گرفتار و بیمار هستند، فال چهلبیتو را اجرا میکنند. هریک از حاضران در جلسه که نیتی دارد، یک ریگ، دکمه، سکه، منجوق و امثال آن را به کوزهای میاندازد؛ سپس روی کوزه پارچهای میکشند و یکی از حاضران یکی از دوبیتیهای چهلبیتو را میخواند و دختر نابالغی با هر دوبیتی، شیئی را از کوزه درمیآورد؛ دوبیتی خواندهشده فال صاحب آن شیء است (میرنیا، 208- 209).جندقیهای ساحل جنوبی دشت کویر نیز در شب چهارشنبهسوری فال کوزه میگیرند که در آن، دختر نابالغ نقشی عمده دارد. در تنور یکی از خانههای هر محله کوزۀ پرآبی گذاشته میشود؛ آنگاه زنان همسایه هر کدام شیء مشخصی برای خود در کوزه میاندازند و در آخر، سنگی روی تنور میگذارند. صبح فردا زن صاحبخانه کوزه را از تنور بیرون میآورد و دخترکی نابالغ با خواندن هر دوبیتی، شیئی را از کوزه خارج میکند و به صاحبش میدهد. صاحب شیء دوبیتی دخترک را به فال نیک و بد تعبیر میکند (حکمت، جندق ... ، 118).مشارکت دختران نابالغ در برگزاری سفرهها و پختن آشهای نذری نیز مشکلگشای بانی آنها ست. در شاهرود، هر زن حاجتمند و گرفتاری با همکاری چند زن معمر، بانی انداختن سفرۀ بیبیحور در شب سهشنبه میشود. آنان ساجی میپزند و در سفرهای میگذارند که دختری نابالغ آن را گسترده، و رویش آرد و شکر ریخته است. این سفره با گلابپاش، سرمهدان، آینه و قرآن تزیین میشود؛ کاسۀ آبی هم در وسط سفره میگذارند و سجادهای پهن، و کمی اسفند و کندر دود میکنند و در اتاق را میبندند. زنان باور دارند که بهزودی بانی سفره به مراد دل خواهد رسید.قبلاً برای این سفره چند دختر نابالغ از سر کوچهها چوب جمع میکردند و در حیاط خانه اجاقی رو به قبله به پا میداشتند و با آرد و شکر و شیر، خوراکی به نام «حَسو» در دیگی میپختند؛ سپس زنی از شرکتکنندگان کاسهای از حسو را در دامن دختر نابالغی میگذاشت و قطیفۀ سفیدی بر سر دختر میانداخت و افسانۀ بیبیحور و بیبینور را برای او تعریف میکرد (شریعتزاده، 390-391).خراسانیها برای دفع بیماری از خانه و شفای بیمار خود در چهارشنبۀ آخر صفر، آش ابودردا میپختند و میان فقرا تقسیم میکردند. مواد تشکیلدهندۀ این آش 7 نوع حبوبات بود که صبح زود، از 7 خانه که دختری به نام فاطمه داشتند، گدایی میشد. بقیۀ مواد آش آرد و سبزیای بود که از عطار و سبزیفروش رو به قبله خریداری میشد. از آرد خریداریشده 7 چونۀ (گلولۀ) خمیر درست میکردند و 7 دختر نابالغ از این خمیرها برای آش ابودردا رشته میبُریدند (شکورزاده، 14). مردم لرستان نیز برای آمادهکردن رشتههای آش ابودردا که برای بهبود بیمار میپختند و میان مردم پخش میکردند، از 7 دختر نابالغ کمک میگرفتند (برزویی، 103).دختر و پسر نابالغ در آیینهای طلب باران نیز نقش داشتهاند (نک : هاشمنیا، 185؛ نیز ه د، بارانخواهی).
الیاده، میرچا، آیینها و نمادهای آشناسازی، ترجمۀ نصرالله زنگویی، تهران، 1368 ش؛ برزویی، علیداد، آیینها و باورهای مذهبی مردم لرستان، خرمآباد، 1384 ش؛ بشرا، محمد و طاهر طاهری، جشنها و آیینهای مردم گیلان (بهجز آیینهای نوروزی)، رشت، 1387 ش؛ بلوغ دختران، به کوشش مهدی مهریزی، قم، 1376 ش؛ پاینده، محمود، آیینها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران، 1355 ش؛ حکمتیغمایی، عبدالکریم، بر ساحل کویر نمک، تهران، 1370 ش؛ همو، جندق، روستایی کهن بر کران کویر، تهران، 1353 ش؛ خضرایی، امین، فرهنگنامۀ امثال و حکم ایرانی، شیراز، 1382 ش؛ دبا؛ ذاکرزاده، امیرحسین، سرگذشت طهران، تهران، 1373 ش؛ ذوالفقاری، حسن، فرهنگ بزرگ ضربالمثلهای فارسی، تهران، 1388 ش؛ رمضانخانی، صدیقه، فرهنگ زرتشتیان یزد، تهران، 1387 ش؛ رنجبر، محمود و هدایتالله ستوده، مردمشناسی (با تکیه بر فرهنگ مردم ایران)، تهران، 1380 ش؛ سعدی، دیوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، 1340 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، 1377 ش، حرف «ب»، دفتر اول؛ شریعتزاده، علیاصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم عامۀ مردم خراسان، تهران، 1346 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم، تهران، 1378 ش؛ همو، قند و نمک، تهران، 1370 ش؛ طباطبایی اردکانی، محمود، فرهنگ عامۀ اردکان، تهران، 1381 ش؛ عطار نیشابوری، فریدالدین، اسرارنامه، به کوشش صادق گوهرین، تهران، 1338 ش؛ همو، الٰهینامه، به کوشش محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، 1387 ش؛ فرخنیا، رحیم و اعظم کزازی، «بررسی فرایند بلوغ دختران شهر اراک از دیدگاه انسانشناسی»، نامۀ انسانشناسی، تهران، 1383 ش، دورۀ 1، شم 5؛ کتیرایی، محمود، از خشت تا خشت، تهران، 1378 ش؛ میرنیا، علی، فرهنگ مردم، تهران، 1369 ش؛ هاشمنیا، محمود و ملوک ملکمحمدی، فرهنگ مردم گروس (بیجار و حومه)، بیجار، 1380 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1311 ش؛ نیز:
Massé, H., Croyances et coutumes persanes, Paris, 1938.
اصغر کریمی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید