برف
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی
چهارشنبه 20 بهمن 1400
https://cgie.org.ir/fa/article/239328/برف
سه شنبه 14 اسفند 1403
چاپ شده
2
بَرْف، یخ متبلور حاصل از انجماد مستقیم بخار آب، پیش از تبدیل شدن به باران. دربارۀ برف با توجه به شکل، خصوصیات ظاهری، فصل و زمان بارش، باورها و اعتقادات فراوانی پدید آمده است.بهسبب اینکه بخشهای فراوانی از سرزمینهای حوزۀ فرهنگی ایران کوهستانی است و زمستانهای پربرف دارد، این پدیده در فرهنگ ایرانی بهخوبی شناخته شده است، و اثرش در همۀ صورتهای فرهنگ عامه اعم از مادی و معنوی، از اسطوره تا حماسه، و از معماری و خانهسازی و ایجاد تأسیسات عمومی تا فنون مختلف کار و زندگی دیده میشود.گستردگی مناطق برفگیر و فراوانی بارش برف و نیز گوناگونی شکل بارش آن موجب پیدا شدن نامها و اصطلاحات مختلف برای آن در زبانها و گویشهای مردم این مناطق شده است. واژۀ برف با تفاوتهای آوایی در همۀ زبانهای ایرانی وجود دارد. برف در پهلوی و در پارتی و نیز اوستایی به صورت vafr تلفظ میشود که از صورت ایرانی باستان vafra- و از ریشۀ vap به معنی به هوا پرتاب کردن گرفته شده است. تلفظ این واژه در برخی زبانها و گویشهای ایرانی چنین است: کردی: vafr؛ بلوچی: barf؛ پشتو: vavra؛ در مازندرانی، گیلکی، و در گویش بهدینان: varf / vefr (نک : فرهوشی، 446؛ هرن، 1 / 258- 259).
کهنترین نقل اسطورهای مربوط به برف در کتاب وندیداد در داستان جم آمده است. از مطالب این متن چنین برمیآید که قدمت آن به دورۀ مهاجرت اقوام آریایی به سوی دشتهای میان دلتاهای سیحون و جیحون بازمیگردد. در این داستان اهورهمزدا جم را از رسیدن زمستانهای سخت پربرف خبر میدهد، برفهایی که بر بلندترین گریوهها و بلندیهای رودخانۀ اَرِدْوی خواهد نشست. «بر هستی استومند، بد زمستانها رسند، پُر سَنِش (پُربرف)، که برفها بارد به بلندترین گریـوهها، به بَشن (بلنـدی ـ قله)های اردوی» ( داستـان ... ، 95). پس از همین زمستانهای سخت است که جمشید گروههای مردمان آریایی را به سوی سرزمینهای جنوبی حرکت میدهد و براساس متن وندیداد، به سفارش اهورهمزدا، زمین را گسترش میدهد (نک : 1 / 317).بنابر آبان یشت، اردویسور اناهیتا (ناهید)، ایزدبانوی آبها، دارای گردونهای با 4 اسب سفید از باد و باران و ابر و تگرگ اس0ت و از این اسبان همیشه برف، ژاله و تگرگ فرو میبارد (نک : 1 / 247، 249، 293).پوشش برف در متنهای اسطورهای سبب و عامل بیمرگی نیز میشود. چنین است در متن پهلوی وزیدگیهای زادسپرم، در مورد گرشاسب، توس وگیو: «سه بیمرگ که شش بَسَت (= وجب) در برف هستند» (ص 100).در جنگ «دوازده رخ» که در زمان کیخسرو و در جریان کینخواهیهای سیاوش درگرفت و در مرحلهای از جنگ که ایرانیان سخت بر دشمن چیره بودند، پیران، سپهسالار سپاه توران، یکی از افراد خود به نام بازور را که جادوگری (افسون) میدانست، به بالای کوه فرستاد تا با ایجاد برف و سرما کار را بر سپاه ایران تنگ کند: یکی برف و سرما و باد دمان / ایشان بیاور هم اندر زمان / / چو بازور در کوه شد در زمان / برآمد یکی برف و باد دمان / / همه دست آن نیزهداران زکار / فرو ماند از برف در کارزار / / ... » (فردوسی، 4 / 137- 138). بدین افسون بسیاری از ایرانیان کشته میشوند و سرانجام دست به نیایش برمیدارند که «از این برف و سرما تو فریاد رس». در این میان دانندهمردی، جای مرد جادو را به رهام، یکی از پهلوانان، مینماید. رهام به شتاب به بالای کوه میرود و دست او را با شمشیر میزند. در زمان باد تندی وزیدن میگیرد و ابرها را میبرد و کار میدان جنگ به سامان پیشین باز میگردد (همو، 4 / 138- 139).داستـان کیخسرو (ه م) در ادبیـات اسطورهای ـ حماسی ایران شاخصترین موردی است که در آن از برف سخن رفته و بهسبب جایگاهی که دارد، وارد فرهنگ مردم نیز شده است. کیخسرو شاهی با پایگاه ایزدی است. سروش پایان زندگیاش را در خواب به او خبر میدهد و او در میان بهت و حیرت و اندوه ایرانیان را بدرود میگوید و راه کوه در پیش میگیرد. تنی چند از پهلوانان همراهش میشوند، اما او آنان را به بازگشت سفارش میکند و از برف و باد سهمگینی که پس از رفتنش آنها را در میان خواهد گرفت، خبر میدهد: کنون چون برآرد سنان آفتاب / مبینید دیگر مرا جز به خواب / / ز کوه اندر آید یکی باد سخت / کجا بشکند شاخ و برگ درخت / / ببارد بسی برف ز ابر سیاه / شما سوی ایران نیابید راه (همو، 5 / 413)، و چنانکه پیشبینی کرده بود، پس از ناپدید شدنش برفی سنگین پهلوانان را در خود میگیرد: چو برف از زمین بادبان بر کشید / نَبُد نیزۀ نامداران پدید / / زمانی تپیدند در زیر برف / یکی چاه شد کنده هر جای ژرف (همو، 5 / 415).خان ششم از 7 خان اسفندیار، شرح گذشتن او از برف سنگینی است که راهنمای سفرش پیشبینی میکند و اسفندیار را از آن و از مراحل سخت پس از آن برحذر میدارد: یکی کار پیش است فردا که مرد / نیندیشد از روزگار نبرد / / به بالای یک نیزه برف آیدت / بدو روز شادی شگرف آیدت / / بمانی تو با لشگر نامدار / به برف اندر ای فرخ اسفندیار (همو، 6 / 183). اسفندیار پیشنهاد بازگشت را از سرداران سپاه و راهنمای راه نمیپذیرد، اما آنها را در بازگشتن یا با او همراه شدن آزاد میگذارد. سرانجام همۀ سپاه با او راهی میشوند، اما در نخستین منزلگه که بار گشودند: ببارید از ابر تاریک برف / زمینی پر از برف و بادی شگرف (همو، 6 / 187)؛ برف و باد سخت کار را بر سپاه دشوار کرد. اسفندیار چاره را در نیایش دید و فرمان داد تا برای بند آمدن برف و باد به نیایش بپردازند: همه پیش یزدان نیایش کنید / بخوانید و او را ستایش کنید / / مگر کاین بلاها زما بگذرد / کزین پس کسیمان به کس نشمرد / / نیایش ز اندازه بگذاشتند / همه در زمان دست برداشتند ... . پس از این نیایش برف و باد باز ایستاد و هوا آرام گرفت (همانجا). در خور توجه است که رسم نیایش برای بند آمدن بارش برف و باران با نام آفتابخواهی که از شمار رسمهای آیینی بلاگردانی است، تا دهههای اخیر نیز در ایران معمول بود و نقل یاد شده کهنترین نمونۀ شناختهشده و ثبتگردیده از این رسم در ادبیات اسطورهای و حماسی ایران است.
صورتهای دیگری از روایتها و داستانهای اسطورهای در بستر فرهنگ و خاطرۀ جمعی مردم و ادب عامه پدیدآمده و ماندگار شده است. نمونۀ برجسته از این شمار، داستان یادشده در مورد عروج کیخسرو ست. روایتهای این داستان را به صورتهای کموبیش همانند در برخی مناطق ایران و ازجمله در آبادیهای اطراف کوه دنا در کهگیلویه نقل میکنند و نامها و مکانهای معینی را هم به رخدادهای داستان نسبت میدهند. ازجمله در سبب نامگذاری ده بزرگ سیسخت در دامنۀ دنا چنین میگویند که 30 تن از پهلوانان همراه کیخسرو که در گردنۀ بیژن در پای دنا گرفتار برف شدند و جان باختند در اینجا به خاک سپرده شدند. روایتهای مختلف از این داستان را انجـوی شیـرازی از زبـان مـردم نقل کـرده است (نک : مردم ... ، 1 / 280- 289).در فرهنگ مردم، برخی پدیدههای طبیعت جان میگیرند و مناسباتی شبهانسانی و قصهوار پیدا میکنند. مثل قصۀ برف و هَپَلوک (گیاهی بهاری که به نام شنگ شناخته میشود و برگ و ریشۀ آن خوردنی است)؛ در ادب عامۀ بروجرد نمونهای از اینگونه قصهها در مورد برف موجود است. مردم میگویند برف و هپلوک که دلباختۀ هم هستند، شب چلۀ زمستان با یکدیگر قرار نامزدی میگذارند. هپلوک با برف عهد میکند که هر وقت گیسوانش بلند شود، با او عروسی کند؛ برف هم قبول میکند. هر دو منتظر میمانند تا چلههای بزرگ و کوچک زمستان بگذرد و زمین نفس بکشد تا هپلوک جوانه بزند و گیسوانش بلند شود، اما وقتی که هپلوک جوانه میزند، هرچه چشم به راه مینشیند، از برف خبری نمیشود. خودش به سراغ برف که اکنون در حال ذوب شدن است، میرود، سلام میکند و میگوید قول و قرارمان چه شد؟ برف خسته و ناتوان جواب میدهد: آن زمان که جوان و سرحال بودم، تو گلگیس نداشتی، حالا تو گیسودار شدی، من حال ندارم (کرزبر، 258-260). مردم بروجرد در موارد مناسب به این قصه تمثل میجویند.از زبان مهمانخانهداری در راه شوسف (در نهبندان استان خراسان) روایت دیگری بر پایۀ باور مردم ثبت شده است: «در دهانۀ شوسف، تقریباً فرسنگی به دور از مهمانخانه، تپهای است که چاه شغاد در پای آن دیده شده است. بر تپه پیوسته شن و باد میوزد. این چاه کم به چشم آمده، اما هر زمان که برف میبارد هم چاه دیده میشود و هم صداهایی از ته آن به گوش میرسد. 10 سال پیش که برف باریده بود (در اینجا بهندرت برف میبارد) و لوت سفید میزد، شترداری بر گرد چاه رخش را دیده بود که سر بر درون چاه فرو برده و رستم را به نام میخواند. برف که فرو میافتد، و از باریدن باز میایستد، رخش هم دیگر دیده نمیشود» (میهندوست، 113).
برف اگرچه مشکلاتی هم پدید میآورد، اما بهسبب زیبایی و لطافتی که دارد با خود شادی و سرخوشی میآورد و بدینسبب بارش آن همیشه با رسمها و آیینهایی همراه بوده است. در ایران آداب و رسمهای مربوط به برف برخی تنها جنبۀ تفریحی دارند و بعضی دارای کارکرد و کاربرد تأمین نیازهای معیشتیاند. رسمهای به مناسبت بارش نخستین برف، از گونۀ اول، و رسمهای برفچال (ه م) برای ذخیرۀ تابستان، از گونۀ دوم است کـه نمونههایی از هر کـدام آورده میشود (نک : دنبالۀ مقاله).
بارش برف، بهخصوص نخستین برف سال در همه جا سبب خشنودی مردم بهویژه کشاورزان میشود و تا چند دهه پیش در بسیاری از نقاط با شوخیها و رسمهای تفریحی و بازیهایی همراه بود. رسمهای سنتی به مناسبت نخستین برف، بیشتر به نام برفیکردن (ه م) شناخته میشد.برگزاری این رسم در نقاط شهری و روستایی حوزههایی چون محلات، دستگردۀ گلپایگان، خمین، مازندران و گرگان (دودانگه، رامیان و میانآباد)، خراسان (تربت حیدریه، گناباد، کاشمر)، فارس (اقلید، آباده)، زابل و پارهای نقاط و مناطق دیگر گزارش شده است (نک : انجوی، جشنها ... ، 1 / 58-63). شرط اصلی انواع این رسم تفریحی در نقاط مختلف باریدن نخستین برف سال است. در برخی روستاها هنگام باریدن برفهای دیگر هم رسم برفیکردن را که موجب تفریح و شادی میشود، انجام میدهند.
اینگونه رسمها یا مراسم، در چهارچوب فعالیتهای معیشتی و کاری قرار میگیرند. برفچال (ه م) در البرز مرکزی، برفاندیل در خراسان، چالبرف در کردستان، چاه برف در شیراز و برفانبار در نقاط دیگر، گودالهایی سنگی و دستساز یا طبیعی، در کوهستانهای برفگیر هستند. این گودالها هنگام زمستان بنا به سنت هر محل، به منظور تأمین یخ مورد نیاز در تابستان و آب برای رمهها و نیز چوپانان و کشاورزان و رهگذران، از برف انباشته میشوند. در برفاندیلهای خراسان روی برفها را با بوتههای گون و یک لایه خاک میپوشانند و در پایین دیوار انبارۀ برف، راه باریکی باز میکنند تا آب برف به حوضچۀ زیر آن بریزد و آن را به آبشخور دامها ببرد (پاپلی، 136-143).تا پیش از پدید آمدن کارخانهها و دستگاههای جدید تولید یخ، برف و یخ ذخیره شده در کوه، برای مصارف خانگی و بازاری در شهرهای نزدیک مورد استفاده قرار میگرفت. در سفرنامۀ حاجی پیرزاده (1206 ق / 1792 م) آمده است که در شیراز هرکس از اعیان و اشراف در کوه بلند بالای مسجد بردی یک چاه برف دارد که آن را اجاره میدهد و از آن برای مصرف خود او هم یخ میآورند (نک : 1 / 85). در کردستان چالهای برف را برخی از مغازهداران در اختیار داشتند. زمستان آنها را از برف پر میکردند و با بیل و پارو میکوبیدند تا فشرده شود و تابستان یخ و برفها را با اره میبریدند و برای فروش به شهرها میبردند (نک : سلیمی، 19). در هر صورت برفاندیل یا برفچال امروزه کارکرد اساسی خود را که تأمین برف و یخ مورد نیاز جامعۀ مرفه شهری بود، از دست داده است و تنها کارکرد امروزی آن تأمین آب خوراک دامها و دامداران و چوپانان است (پاپلی، 139-140).
به سبب تاریک و تنگ بودن بسیاری از گذرگاههای روستایی و شهری و نوع پوشش بامها در خانهسازی سنتی که جز در کنارههای دریای مازندران، در بیشتر شهرهای دور و نزدیک به تمام نقاط روستایی با کاهگل پوشیده میشد، برفروبی یکی از فعالیتهای عمده و پرهیجان روزهای برفی بود. هنگام بارش برفهای سنگین، برفهای فروریخته از بامها با برف انباشته در کوچهها، گاهی تا برابر ارتفاع درِ ورودی خانهها بالا میآمد و ناچار برای گذر از کوچهها دالانی در درون برفها باز میکردند. شاردن نوشته است: «هنگام آمدن برفهای سنگین، برفروبی پشتبامها یکی از تفریحات کوی و برزن به شمار میرود. جوانان محله به پشتبامها میروند و در اندک زمانی همۀ برفها را میروبند. این کار معمولاً با نوای موسیقی و الحان آلات طرب همراه است تا برفروبان را به هیجان آورد و گرم فعالیت شوند» (4 / 328). هنوز هم در بخشهای سنتی شهرها که روابط محلهای حاکم است، برفروبی بامها و کوچهها با همیاری همسایگان انجام میشود و در جریان آن پذیرایی با چای و خوراکیهای مختلف با شوخی و بگووبخند همراه است که بار سختی کار را میکاهد. اما برفیها یا برفپاروکنهای مزدبگیر در شهرها، کارگران موقت و یکروزهای هستند که با بارش هر برف، پارویی به دست میگیرند و با فریاد «برفی و پارویی» در کوچهها به راه میافتند. برف خیابانهای شهرها را شهرداریها، و برف جادهها و فروریزش بهمنها را راهداریها با ماشینهای برفروبی پاک میکنند.
پدیدۀ نشاطآور برف انگیزۀ بازیهای گوناگونی است که گروههای سنی مختلفی را به خود مشغول میدارد. سادهترین آنها که با نشستن برف بر روی زمین شروع میشود، «گوله (گلوله) برفبازی» است و نمونۀ آن در میان بختیاریها به «گرهبرفی» مشهور است (قزلایاغ، 231).ساختن آدم برفی از سرگرمیهای دیگر روزهای برفی است که بچهها آن را میسازند و به شیوههای مختلف و با وسایل گوناگون میآرایند. در این کار، گاهی بزرگترها هم با بچهها همراه میشوند. «سرسرهبازی» هم از سرگرمیهای کودکان در روزهای برفی است که در کوچهها یا در حیاطهای بزرگتر و معمولاً در جای سراشیبی انجام میشود. درست کردن خانههای برفی از شمار سرگرمیهای بچههایی بود که در خانههای بزرگ و قدیمی شهرها رشد میکردند. آنها معمولاً در حیاط عقبی خانه در برف غاری میکندند و سقف آن را سوراخ و برج کله قندی با برف و یخ روی آن میساختند. قطعه یخ بزرگی را از حوض به جای درِ این غار میگذاشتند و شبها ته شمعی در آن روشن میکردند. نور این شمع از در و از خلال قطعههای برف برج بالای آن بیرون میتابید که تماشایی و برای کوچکترها جالب بود و برادر و خواهرهای کوچکتر خود را برای تماشای این شاهکار صدا میزدند (مستوفی، 1 / 183).در نواحی کوهستانی و مرتفع و برفگیر مثل ناحیۀ جلگرد در کوهرنگ بختیاری که برف سنگین زمستانی همۀ راهها را میبندد، رفتوآمدها به دهات مجاور با اسکی است و کوچک و بزرگ اسکیبازان ماهری هستند (کریمی، 140). حرکت روی برف با کفش برفی در ایران هم به شکلی سابقه دارد. چنانکه در گیلان برای راه رفتن روی برف از وسیلهای به نام «چکتو» استفاده میکردند. چکتو تختۀ گردی بود که از چوب انار میساختند و به زیر چموش میبستند و چون پهنتر بود، در برف فرو نمیرفت (نک : مرعشی، 61). از این وسیله برای بازی هم استفاده میشد. گاهی برای حفظ تعادل چوبی هم به دست میگرفتند و ضمن حرکت آن را به زمین میزدند. چوب انار را بدین سبب برای ساختن چکتو به کار میبردند که محکم و مقاوم است و با فشار ناشی از حرکت و وزن انسان ترک برنمیدارد. بختیاریها کفش برفی را درگ میگویند و از شاخ پازن (بز کوهی نر) میسازند. با یک جفت درگ که به پای یک نفر باشد، میتوان چند نفر را در برف حمایت کرد و گذراند و به مقصد رساند. او جلو میافتد و برف زیر فشار درگ کوبیده میشود و پشتسریها پا در محل پای او میگذارند (کریمی، 140-141).
در نوروزنامه منسوب به خیام آمده است: «در هر زمینی که در او گنج یا دفینی باشد، آنجا برف پای نگیرد و بگدازد» (ص 31). همچنین از باورهای مردم است که وقتی برف میبارد، هر جای زمین که کچل بماند و برف رویش ننشیند، آنجا گنج پنهان است (نک : شاملو، 2 / 1054-1055).
مخلوط برف با شیرۀ انگور و شیرههای دیگر از خوراکیهای هوسانۀ زمستانی است. چنانکه گذشت، برف و شیره را در شیرینکاریهای رسم برفیکردن برای یکدیگر میفرستند. در متن پهلوی خسرو قبادان و ریدک در شمار شیرینیهای زمستانی از «برفینه» (نک : ه د، یخ در بهشت) نام برده شده است (ص 92؛ نیز نک : معین، 92، حاشیۀ 3).
خواص دارویی و برخی درمانهای غیرمعمول با بهرهگیری از برف در متون و مآخذ پزشکی آمده است. ازجمله اینکه ضماد برف موجب قطع خون دماغ میشود و نیز اینکه برفاب برای بیرون کشیدن زالویی که به حلق چسبیده باشد سودمند است (دربارۀ خواص درمانی و کاربرد برف در طب قدیم، نک : دبا، ذیل واژه).افزون بر آنچه یاد شد، برف در شعر و ادبیات فارسی، در ادب عامه و در گویشها و زبانهای ایرانی موضوع شعرها و تشبیهات زیبا و لطیف شده و از لحاظ سپیدی، مثال برای زیبایی و پاکی است: دفتر صوفی سواد حرف نیست / جز دل اسپید همچون برف نیست (مولوی، 160).
انجوی شیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1357 ش؛ همو، مردم و شاهنامه، تهران، 1354 ش؛ پاپلی یزدی، محمدحسین و عباس جلالی، «اقلیم و فرهنگ برفاندیل»، فصلنامۀ تحقیقات جغرافیایی، مشهد، 1375 ش، س 11، شم 4؛ پیرزاده، محمدعلی، سفرنامه، به کوشش حافظ فرمانفرماییان، تهران، 1342 ش؛ «خسرو قبادان و ریدک وی»، ترجمۀ محمد معین، مجموعۀ مقالات، به کوشش مهدخت معین، تهران، 1364 ش، ج 1؛ داستان جم (متن اوستا و زند)، به کوشش محمد مقدم و محمدصادق کیا، تهران، 1341 ش؛ دبا؛ سلیمی، هاشم، زمستان در فرهنگ مردم کرد، تهران، 1381 ش؛ شاردن، ژ.، سیاحتنامه، ترجمۀ محمد عباسی، تهران، 1336 ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، 1377 ش، حرف «ب»؛ فردوسی، شاهنامه، بهکوشش رستم علیاف و دیگران، مسکو، 1965-1967 م؛ فرهوشی، بهرام، فرهنگ پهلوی، تهران، 1346 ش؛ قزلایاغ، ثریا و دیگران، راهنمای بازیهای ایران، تهران، 1379ش؛ کرزبر یاراحمدی، غلامحسین، فرهنگ مردم بروجرد، به کوشش علی آنیزاده، تهران، 1388 ش؛ کریمی، اصغر، سفر به دیار بختیاری، تهران، 1368 ش؛ مرعشی، احمد، فـرهنگ لغـات و اصطلاحات و ضربالمثلهای گیلکی، تهـران، 1355 ش؛ مستوفی،عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، 1341 ش؛ معین، محمد، حاشیه بر «خسرو قبادان ... » (هم )؛ مولوی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران، 1382 ش؛ میهندوست، محسن، پژوهش عمومی فرهنگ عامه، تهران، 1380 ش؛ نوروزنامه، منسوب به عمرخیام، به کوشش علی حصوری، تهران، 1357 ش؛ وزیدگیهای زادسپرم، بهکوشش و ترجمۀ محمدتقی راشدمحصل، تهران، 1385 ش؛ وندیداد، به کوشش هاشم رضی، تهران، 1376 ش؛ هرن، پ. و ه . هوبشمان، اساس اشتقاق فارسی، ترجمۀ جلال خالقی مطلق، تهران، 1356 ش؛ یشتها، ترجمۀ ابراهیم پورداود، تهران، 1347 ش.
محمد میرشکرایی
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید